داستان مهدوی، بیاستخاره
گفتم: آقا شما؟ گفت «به فریاد درماندهها میرسم.» رساندمان کربلا. راستی گفتم که از بیراهه آوردمان به راه.»
ادامه مطلبگفتم: آقا شما؟ گفت «به فریاد درماندهها میرسم.» رساندمان کربلا. راستی گفتم که از بیراهه آوردمان به راه.»
ادامه مطلبمجری تلویزیون از مهمان برنامه که یک فرد ثروتمند و مشهور بود، این سؤال را پرسید: بیشترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟ مرد ثروتمند گفت: من چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم...
ادامه مطلبصبح قبل از این که صدای اذان به گوش برسد بیدار میشدم و شروع به درس خواندن میکردم اما در حالی که هنوز یک صفحه درس هم نخوانده ام صدای گریه اش بلند میشد، انگار نخی نامرئی از دست او به شصت من گره خورده بود. با هم این ماجرای زیبا را میخوانیم...
ادامه مطلباین قسمت شامل داستان هایی از تربت ارباب است زمانی که انسان به جایی میرسد که تنها امیدش به خدا و توسل به اهل بیت میماند و در این میان تربت سیدالشهدا یک وسیله ی مناسب برای درخواست از پیشگاه خداوند میشود، همراه ما باشید...
ادامه مطلبعالم عمودی است. این نگاه اشتباه ما انسان هاست که عالم را افقی می بینیم یعنی هر کاری که در این دنیا انجام بدهی بعدا ثمره اش را خواهی دید. لطفا تا آخر همراه ما باشید.
ادامه مطلبدقت کرده اید بعضی ها دچار ناراحتی قلبی می شوند و قلبشان خوب کار نمی کند. این مسئله به خاطر عدم حفظ سلامت قلب می باشد. آدمی علاوه بر این قلب جسمی، یک قلب روحی نیز دارد که باید برای سالم نگه داشتن آن از گناه کردن پرهیز کند. با ما همراه باشید.
ادامه مطلباین داستان حکایتی زیبا از رویارویی ما و قسمت حتمیمان یعنی مرگ است، که در آن جوانی در روستایی بازگشت از مزرعه بود که مرگ را مشاهده کرد، از او با وحشت پرسید که چه میخواهی؟ ادامه ی داستان را با هم میخوانیم...
ادامه مطلبدیروز همسایمون خانم سمیعی برای دعوت من به مراسم آش پزان آمده بود که با مشورت همسرم قرار شد بریم تا هم یک کمکی کرده باشیم و هم احوال همسایه ها را جویا شویم، شما هم در این مراسم با ما و ادامه ی این مطلب همراه باشید...
ادامه مطلبدر اینجا چند حکایت شفاهی از کرامات شهدای دفاع مقدس را برای شما عزیزان آورده ایم از حکایت شهیدی از استان فارس تا شهید کرمانی و... با ما همراه باشید...
ادامه مطلبداستان خردمند و ماهیگیر که داستان بسیار زیبا و عبرت انگیزی است در اینجا برای شما عزیزان آورده شده، داستان خردمندی که ماهیگیر از او مروارید گرانبها خواست، با هم میخوانیم...
ادامه مطلبحکایتی زیبا از نتیجه ی یک کار مشترک با دو روش درست و نادرست، که در زندگی ما بسیار پیش می آید و ما بدون دانستن آگاهانه و از روی عادت یکی را انتخاب میکنیم، این حکایت زیبا را با هم می خوانیم...
ادامه مطلببچه تر که بودم خیلی شیطنت میکردم و مدام در حال ساختن داستانی جدید در میان بچه های محل بودم، یک روز شیشه میشکستم و یک روز سر! تا اینکه یک روز عمویم به من کاری را پیشنهاد کرد که با انجام آن کم سرم گرم شود و از شیطنتم کاسته شود... با هم این داستان زیبا را میخوانیم....
ادامه مطلببا هم اندکی مینشینیم پای صحبت های شیرین استاد فاطمی نیا و صحبت های ایشان درباره ی زبان و اینکه ما نه تنها باید قدر داشته هایمان را بدانیم بلکه باید برای حفظشان هم تلاش کنیم...
ادامه مطلبدو حکیمانه به نام انکارکنندگان و خودعاقل پندارها با توجه به آیاتی از سوره های بقره در اینجا آورده شده است، این دو مطلب و نکته ی قرآنی از آیات 38،39 و 67 بقره را با هم میخوانیم...
ادامه مطلبدو حکایت و حکیمانه ی زیبا با توجه به آیات قرآن و داستان های ذکر شده در قرآن در اینجا آورده شده که داستان حق و باطل و داستانی با عنوان ظاهربین هاست، این حکایات قرآنی زیبا را با هم میخوانیم...
ادامه مطلبآقا رضا در رم و در کنار معبد کهن پانتئون این شهر یکی از معروف ترین بستنی فروشی های این کشور را دارد، در جایی که بستنی فروشی های معروف بسیاری در آنجا قرار دارد آقا رضا توانسته جای خودش را تثبیت و با دیگران رقابت کند...
ادامه مطلباز آنجایی که قرآن مجید کتابی بسیار محکم و بدون عیب و نقص است، نیازی به اثبات اعجاز علمی آن نیست. زیرا کلام خداوند است و از آنجایی که خداوند حکیم است، هیچ عیب و نقصی در آن وجود ندارد. با ما همراه باشید.
ادامه مطلبدر زمانی که من در جنگ اسیر شدم، گویی در یک لحظه همه چیز در مورد من عوض شد، در حالی که تا دیروز فرمانده بودم اکنون در برزخ اسارت باید زمان زیادی را میگذراندم و آنجا مروری شد بر گذشته ام و خاطره ای جالب یادم آمد...
ادامه مطلبزیبایی عالم به تنوع و گوناگونی حالات آن است. مثلا همیشه شاد بودن یا همیشه غمگین بودن زیبا نیست و بسیار کسل کننده است. در این توضیح تمثیلی زیبا از سونا و عالم هستی را برایتان آورده ایم. با ما همراه باشید.
ادامه مطلبجوانی در بغداد بود که پس از مرگ پدرش ارث بسیاری به او رسید، و او نیز با ناپختگی آن را به خوشگذرانی با دوستانش خرج کرد تا زمانی که دیگر چیزی برایش نماند و فقیر شد، در این حال دست به درگاه خداوند برد و از خدا کمک خواست و خوابی دید...
ادامه مطلبقرآن کریم به بندگان خدا هشدار می دهد که اسیر ظواهر نشوید. بلکه از پس این ظاهر باطنی است که بسیاری از افراد از آن غافل اند. مانند کسی که فقط به زبان مسلمان است و در عمل به گونه ای دیگر است. با ما همراه باشید.
ادامه مطلبتابلو ها در جاده زندگی کمیت و کیفیت را مشخص می کنند. بهترین تابلو برای هر مومن قرآن کریم است زیرا همه مسیر را به ما نشان داده است. فقط اهل تقوا از این تابلو در زندگی خود استفاده می کنند. با ما همراه باشید.
ادامه مطلبگاندی در 19 سالگی به انگلستان رفت تا رویاهایش را به حقیقت مبدل کند، هیچ کس فکرش را نمیکرد کسی که روزی برای تمرین بستن کرواتش ساعت ها جلوی آینه میایستاد روزی تبدیل به چنین چهره ی تاثیرگذاری تبدیل شود، با هم میخوانیم...
ادامه مطلبکنار هرکس که بشینی عطر آن را می گیری. اگر کنار فرد سیگاری بنشینی بوی سیگار و اگر کنار فردی خوشبو بنشینی همان بو را می گیری. با ما همراه باشید تا بیشتر در این باره بپردازیم.
ادامه مطلبدر جریان جنگ جهانی اول و در زمانی که حاکمان ایران به مدت زمان های کوتاه و با ضعف و بی تدبیری نمیتوانستند قحطی و گرسنگی و خطر استعمار را از مملکت دفع کنند، مرحوم میرزای نائینی که از این روند بشدت متاثر و غمگین بودند و از این غصه به حضرت حجت متوسل میشوند، این ماجرای جالب را با هم میخوانیم...
ادامه مطلببه غیر شهد ... آن کدام شیرینی است که از حلاوت آن لب به یکدیگر می چسبد؟ هر کس به این سوال پاسخ متفاوتی داده است. پاسخ شما چیست؟ لطفا تا آخر همراه ما باشید.
ادامه مطلباین داستان حکایت زیبایی از ابراهیم است، زمانی که در دوران طاغوت فرمانده اجازه ی روزه گرفتن را به هیچ سربازی نمیداد و همه را با آب داغ از روزه منع میکرد، اما ابراهیم ما تحمل این حرمت شکنی را نداشت..
ادامه مطلباین قسمت حکایت بعضی از ماست که در برخورد و مواجهه با هم نه طرف مقابلمان را میبینیم نه خدایی را که نگاهش به ماست و انتظار محبتی دارد تا خود به ما رحم کند، با ما همراه باشید...
ادامه مطلبخداوند دقیقا مانند توریست ها که برای گردشگری خود نقشه دارند در این دنیا به ما نقشه راهی داده است که گم نشویم و خطایی از ما سر نزند. با ما همراه باشید تا بیشتر در این باره بپردازیم.
ادامه مطلباین داستان حکایت حضرت مریم(س) است زمانی که از دنیا رفت و حضرت عیسی(س) که این اتفاق را متوجه شدند، با توانی که از سوی خداوند به ایشان داده شده بود مادر گرامیشان را زنده کردند و از ایشان سوالی پرسیدند که با هم میخواهنیم...
ادامه مطلبدرمانده بود و خسته، نمیدانست مشکلش را به کی بگوید و چه کسی را صدا بزند. آرزو کرد کاش نبود و بعد فکر کرد اگر پرنده بود راحت بود! موجود بیجانی بود چهطور؟! از فکرهایش پشیمان شد. نگاهی انداخت به اطرافش، از کلیسا دور شده بود. درست روبهروی خانه یکی از همسایههای مسلمانش ایستاده بود، این حکایت شنیدنی را با هم میخوانیم...
ادامه مطلباین داستان ماجرای دختری به نام یاس است که به همراه دوستانش پس از مدت ها تلاش و دادن کنکور منتظر گرفتن نتایج آن هستند، که در این بین یک صحبتی بین این سه دوست پیش میآید که با هم در ادامه میخوانیم...
ادامه مطلبگوشی روی اُپن لرزید. حسام دستهایش را با پیشبند آشپزخانه خشک کرد و گوشی را برداشت. ابروهایش بالا رفت و رو به سمیه گفت «بهبه خانم، پیامک واریز داری، اونم چه مبلغی!» سمیه بهسختی از روی مبل بلند شد. لیوان شیرش را نیمهخورده گذاشت روی اُپن و گوشی را از حسام گرفت. با هم داستان سیسمونی این زوج رو میخوانیم...
ادامه مطلبخانم دباغ کسی است که برای دخترش خواستگاری آمده که از قضا مناسب هم هست اما بخاطر حرف مردم و جو جامعه از فرستادنش به خانه بخت ترس دارد، اما دلیل این ترس چیست؟ با هم ماجرای خانم دباغ با میشنویم...
ادامه مطلبخرج غریبه ها داستان خانم جلسه ای فعال ماست که در حالی که پسرش نتوانسته کار پیدا کند و او دارد با دوستش صحبت میکند، دوستش حرفی عجیب میزند که او مجبور به پاسخ میشود، با ما همراه باشد...
ادامه مطلبدانشمندان آکواریومی را توسط شیشه به دو قسمت تقسیم کردند و در یک قسمت یک ماهی بزرگ و در قسمت دیگر ماهی کوچک که غذای ماهی بزرگ بود، پس از چندی نتیجه ای حیرت آور را مشاهده کردند، این آزمایش و ربط آن به زندگی روزمره مان را در این مقاله خواهیم دید، با ما همراه باشید...
ادامه مطلباین حکایت زیبا درباره ی پدری است که از پسر جوانش شکایت کرده بود وقتی در دادگاه از وی به دلیل شکایت او علیه فرزندش سوال پرسیدند او این چنین ماجرا را بیان کرد... با ما همراه باشید....
ادامه مطلب"این داستان اولین حقوق معلمی ام بود وقتی تازه در مدرسه استخدام شده بودم و با آمدن من پس از چند ماه بچه ها تغییرات مثبتی پیدا کرده بودند"، این داستان را با هم میخوانیم، با ما همراه باشید...
ادامه مطلبيكي از بارزترين ويژگي هاي انسان مومن حيا و پاكدامني مي باشد. حال اگر اين انسان به هر صدايي گوش دهد، هر چيزي را ببيند و هر ديده اي را تصور كند، از مومن بودن خارج شده و خداوند به چشم و دل و گوش او مهري مي زند كه او را كافر و بدبخت مي كند. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلبداستان سنگی که با کفشم به دنبالم آمد و مرا تا کوچه های کودکی و رویاهای زیبایم برد و روزگاری را به خاطرم آورد که در ذهنم کمرنگ شده بود...
ادامه مطلب«نمیاااام» با مقدار زیادی ناله و اشک مصنوعی و رساندن ِ موفقیتآمیزش به هقهق، اینها واکنش من بود در برابر رفتن به مهمانی. از وقتی یادم میآید تا همین پنج سال قبل. بههیچوجه درک نمیکردم چه لزومی دارد بروم به یک مهمانی...
ادامه مطلبدیدیم و میبینیم که برخی از آقایان بخاطر کار بیش از حد حتی نمیرسند تا به اندازه ی کافی خانوادهشان را ببینند، این در حالی است که وقت نگذاشتن برای خانواده برای رفاه بیشتر یک بحران تدریجی است و وقت گذاشتن در این زمینه یک بیمه ی عاطفی و پیشگیرانه از انواع معضلات است، به این ماجرا از زندگی شهید بهشتی سری میزنیم.. با ما همراه باشید..
ادامه مطلبزن و شوهری جوان بخاطر اختلافاتشان به مشاور روانشناس مراجعه میکنند، و زن پس از گلگی و شکایت فراوان از دکتر درخواست مشاوره میکند، این حکایت طنز و پندآموز را با هم میخوانیم...
ادامه مطلبموضوع این مطلب استاد قرائتی به برخی از اولویت دادن ها در کارهای ما برمیگردد زمانی که بین یک عمل درست و یک عمل نادرست بخاطر برخی استدلالهایمان گزینه ی غیرصحیح را انتخاب میکنیم، با ما و این داستان همراه باشید...
ادامه مطلبآيات قرآن مانند لباس هستند. تا آنها را برتن نكني، متوجه نمي شوي كه اندازه ات هستند يا نه. يعني بايد حداقل يك بار هم كه شده از جان و دل به آيات الهي گوش فرا داد تا به جان و دلمان بنشيند. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباین داستان از زبان یک خانواده است که در همسایگی شان یک زوج جوان ساکن هستند، آنها پس از بحث های گاه گداری که دارند یک روز یک منظره ی عجیبی از خانه شان به چشم میخورد، با هم این ماجرا را میخوانیم...
ادامه مطلبالاغی که ناتوان و ضعیف بود در حالی که جوانی بر آن سوار بود میگذشت و الاغ با تحمل سختی فراوان در حال عبور بود که پیرمرد حکیمی این منظره را دید، با هم ادامه ی داستان را مطالعه مینماییم...
ادامه مطلبکودکتان را برای اینکه بهتر بتوانید با او ارتباط برقرار کنید باید او را بهتر و ویژگی های مرتبط با سن او را بیشتر دریابید در این مقاله از این نکات درباره ی کودکان نکات مناسبی گفته شده که با هم میخوانیم...
ادامه مطلبچقدر شايسته است آدمي بخشي از اموال خود را انفاق كند. انسان با انفاق مال خود، بركت را وارد زندگي خود مي كند و با اين كار حال خوشي به او دست خواهد داد. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباین یک حکایت قندپهلو است که در آن مرد از داستان هایی که با همسرش دارد تعریف میکند، البته این داستان کاملا خیالی است و در واقعیت جنبه ی اجرایی ندارد، انشالله! با ما همراه باشید...
ادامه مطلباین حکایت زیبا داستان ماری است که در پی غذا وارد حجره ی نجاری شد و پس از گشتن فراوان به اره ی نجار برخورد کرد، این داستان به صفت خشم بین ما و اثرات اون توجه داره و در قالب داستانی زیبا اون رو به نمایش گذاشته، با ما همراه باشید...
ادامه مطلبمومن مثل بوته گل مي ماند. وقتي به آن آب مي دهي شاداب مي شود اما كافر اين گونه نيست. كافر بارها و بارها حجت خداوند را مي بيند ولي هيچ وقت به آن ايمان نمي آورد. از اين رو هيچ اميدي به او نيست. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباین نوشته حکایت دو برادری است که بر روی زمین کار میکردند و زمان درو محصول، محصولاتشان را بین هم به صورت مساوی تقسیم میکردند، این ماجرا به ما بازتاب خوبی هایی را نشان میدهد که هیچگاه فکر نمیکنیم چگونه به سمت ما برمیگردد... با ما در این حکایت همراه باشیدم...
ادامه مطلباین حکایت بسیار زیبا از امام رضا(ع) است که شیخ طوسی رضوان الله علیه در کتاب خود آورده است، که در آن عده ای از اصحاب امام رضا(ع) در خانه امام جمع شده بودند که ناگهان گروهی از اهالی مصر اجازه ی ورود خواستند، در این هنگام امام به یکی از اصحاب خود امر فرمود که به آن اتاق برو و هیچ نگو ... ادامه ی این مطلب را با هم میخوانیم...
ادامه مطلباین نوشته ی زیبا حکایت کسانی است که در پی موقعیتی و فرصتی بهتر از قدم برداشتن برای فرصت فعلی انصراف میدهند، این قصه هم در مورد جوانی است که برای ازدواج با دختر کشاورز نزد کشاورز رفت و کشاورز برای او شرطی گذاشت، که با هم میخوانیم...
ادامه مطلباین نوشته گفته ی زیبایی از حجتالاسلاموالمسلمین فرحزاد است در باره ی اهمیت ابراز محبت به همسر و خانواده و کودکان، و از طرفی و در عین حال تفاوت دوستی و حب خانواده و اهل بیت، با هم میخوانیم...
ادامه مطلبحروف استفاده دو كاره دارند. هم ميتوان از آن ها به درستي استفاده كرد و با مردم به نيكي صحبت كرد، هم ميتوان از آنها درست استفاده نكرد و از الفاظ زشت و ركيك استفاده كرد. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباین نوشته یک تلنگر است به والدینی که وقتی از بچه هایشان حرفی میشنوند، سرسری و بدون توجه از کنار آن رد میشوند، در اینجا حکایت مادری را میشنویم که فرزندش از او میپرسید: "مامان تو سرم را نمیبری؟" با هم این ماجرا را میخوانیم...
ادامه مطلبخالق تمام زيبايي هاي جهان خداوند است. اوست كه در آفزينش هر انسان به او هنر و مهارت خاصي عطا كرده. اوست كه جهان را كاملا با حكمت و تدبير آفريده. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباین داستان حکایت شخصی است که خدمت علامه مصطفوی(ره) رسیده بود و از ایشان برای رفع مشکل فرزند بهایی شده اش کمک خواست و خواست تا با او صحبت کند، که این گونه شد...
ادامه مطلباین حکایت، حکایت نوع انسان است با حرص و طمعی که هر چه بیشتر به سوی آن رفته حریص تر شده است، درست مانند کسی که برای رفع عطش و تشنگی از آب شور دریا استشمام کند، با هم این حکایت زیبا را میخوانیم...
ادامه مطلباین داستان حکایتِ پسری است که با وسوسه ی دزدی صاحبکارش را به قتل رسانده بود و پس از دستگیری خانواده ی مقتول خواستار قصاص وی شده بودند، این جوان دیگر قید جانش را زده بود که...، با هم این حکایت را میخوانیم...
ادامه مطلبگل سرسبد كائنات الله است. همان كه دنيا را به اين زيبايي و دقت و حكمت و نظم و ترتيب آفريده. او همان خداي يكتاست كه بشر را از خرافه پرستي زدود و به او ارزش و كرامت بخشيد. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباین قضیه در داستان شخصی را تعریف میکند که بر روی تخت بیمارستان است و با وجود داشتن اولاد از فرد مورد اعتمادش میخواهد که برای صرف بخشی از اموالش به فقرا اقدام کند، و به محض این تصمیم اتفاقی میافتد که با هم میخوانیم....
ادامه مطلبكسي كه مي خواهد به باغ برسد و راه باغ را طي كند بايد خداوند را بندگي كند يعني عبد صالح خداي باري تعالي شود. به دليل همين است كه در سوره حمد بعد از ستايش خداوند مي گوييم: تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو ياري مي جوييم. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباین نوشته در مورد حکایتی است که در مورد رضاشاه شنیده شده که در زمانی که او به دیدن آتاترک در ترکیه رفت، آتاترک به اتاق او دختر زیبایی را فرستاد و...، این قضیه محل بحث من و دوستم است که چقدر احتمال دارد این حکایت درست باشد، با هم این گفتگو را میخوانیم...
ادامه مطلباین حکایت خاطرهای از آيتالله مصباح يزدی است زمانی آیتالله بهجت درباره ی کودکانی که در گوشه ی کلاس درس ایشان در منزلشان بازی میکردند، که ایشان درباره ی مطلبی که از بچهها یاد گرفتهاند برای سایرین تعریف میکردند...
ادامه مطلبتربيت مثل مربا درست كردن از پوست تلخ ليمو است. هيچ كس نمي تواند با چنين كيفيتي اقدام به تربيت كردن انسان كند. مربي واقعي تمامي انسان ها خداوند است. تنها اوست كه همه چيز را هماهنگ با تربيت آدمي آفريده. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباسلام ديني است كه همواره انسان ها را به اعتدال توصيه نموده است. كلمه ((مستقيم)) هم در قرآن به معناي اعتدال است و اين اعتدال را فقط مي توان در نماز خواندن پيدا كرد. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلبهر چيزي در عالم داراي مربي است و مربي همه موجودات خداوند است. از اين رو او را رب العالمين مي ناميم نه فقط به خاطر مربي بودنش بلكه به اين دليل كه همه چيز را مرتب و منظم آفريده. از اين رو او شايسته ستايش است. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباین نوشته به دنیای بادیگاردها یا همان محافظانی وارد شده که کارشان را با اعتقاداتشان پیوند دادهاند، کسانی که حتی شخصیت های مطرح و سیاسیون با پشتوانه ی آنها به هر شهر و کوی و محلهای جدید مسافرت میکنند در حالی که هیچ نگرانیای بابت اختلال در برنامهی سفرشان ندارند، اما بادیگاردها چه پشتوانهای دارند؟ با هم مینشینیم پای صحبت یکی از آنها...
ادامه مطلبآدمي هيچ گاه نبايد از روي ظواهر قضاوت كند و بايد به باطن امور پي ببرد. مثل بوي گلاب هم همين است نبايد بگوييم گلاب خوشبوست بلكه بايد بگوييم گل خوشبوست. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلبتانبلیا یا همون تنبلی یک ویروس حاد هست که ما رو از پیش بردن کارا و برنامه هامون باز میداره، اگر شما هم رگههایی از این ویروس رو تو رفتار خودتون و نزدیکانتون میبینید، چه بهتر که با مشاور روانشناس ما همراه بشید و در جهت رفع این ویروس به راهکارهای مشاور ما عمل کنید...
ادامه مطلباگر در این زمانه بگویی که فرزند چهارمت به دنیا آمده طوری به تو نگاه میشود که انگار هیچ فکری برای زندگیت نداری، برای خرج و مخارج و... ، همه میگویند که چگونه با این وضع از پس مخارج برمیآید؟ انگار مسلمانی ما بندگان خدا به آیات خدا که "من روزی بندگانم را میدهم" یا اینکه خدا برکت میدهد اصلا در کار نیست، اما ببینیم که واقعا... ادامه مطلب در لینک..
ادامه مطلبآيا تا به حال به اين فكر كرده ايد كه بسم الله الرحمن ارحيم چه معنايي دارد؟ آيا مي دانستيد كه كلمه الله شامل تمامي نام هاست؟ در اين نوشته قصد داريم به معناي عبارت بسم الله الرحمن الرحيم بپردازيم. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلبگاهی اوقات ما از ناکارآمدی برخی وسایلی گله میکنیم که زمانی آنها برای ما نمادی از شادی و شور و لحظههای خوش بوده است، در اینجا این ماجرا را درباره ی اتوبوسهای بنز تک خواهیم داشت که از کجا در ذهن ما به کجا آمده، این مطلب و با این سبک نگاه را از دست ندهید...
ادامه مطلبچه خوش گفته اين نظامي گنجوي كه بسم الله الرحمن الرحيم * هست كليد در گنج حكيم. اگر مي خواهيم كارمان با بركت و روزي مان گسترده شود بايد با نام خداي باري تعالي آغاز كنيم. همراه ما باشيد.
ادامه مطلباین نوشته حکایت یکی از مدافعان حرمِ دهه ی هفتادی است که ما را با این مسئله آشنا میکند که واقعا سبک زندگی شهدا به چه صورتی است تا بفهمیم چگونه میتوانیم با سبک زندگیمان بیشتر به خدا نزدیک شویم. از زندگی شهید عباس دانشگر بیشتر مطلع میشویم...
ادامه مطلبدر اين مقاله مي خواهيم به جذابيت و شيريني آيات كلام الله مجيد اشاره كنيم. تا وقتي شما اين كلام زيبا را نخوانده ايد براي شما جذابيتي ندارند ولي همين كه كمي از آن را خوانديد مانند غنچه اي كه شكوفه مي زند و رنگ و نوي دلاويزش آشكار مي شود، ناگهان قرآن جذاب مي شود. همراه ما باشيد.
ادامه مطلبدر گذشته براي حفاظت از شهر ها در برابر دشمنان از ديوار استفاده مي شد كه به آنها سور گفته مي شد. جالب است بدانيد به همين دليل است كه در قرآن كريم هم به كوچكترين بخش قرآن سوره گفته مي شود. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباین حکایت از زبان پدری دلسوز و معتقد است که دربارهی اثر عمل این داستان را به ما خاطره ای گفت که اینجا برای شما عزیزان آن را آوردهام، با هم این خاطره را دربارهی راننده اتوبوسی که در مسیر مشهد با بچه ای تصادف کرده بود میخوانیم، با ما همراه باشید...
ادامه مطلبفرمانده ابوریاض از ارتشیان سابق عراق در دوران جنگ و مسئولان فعلی عراق برایمان رازی را میگوید که سالهاست با خود همراه کرده و در سینهاش سنگینی میکند، او از زمانی که برای مدتها از پسرش بیخبر بود این یادگار خواندنی و شنیدنی را آورده که حتما خواندن آن برای خیلی از ما جالب و جذاب است...
ادامه مطلبدر حالی که جوامع غربگرا و خود آمریکا هر روز در معرض تبلیغات پر زرق و برق از اندام متناسب و کاهش سایز و به هر قیمتی لاغر شدن و در کل باربی شدن هستند، کمپینی هم در کنار همین مسئله به وجود آمده بنام "من بدنم را دوست دارم"، که به تقابل با این جو بَد مقابله کند، در این باره بیشتر میخوانیم...
ادامه مطلبما علی رغم تغییر در آداب و فرهنگ روز و محدودیت اقتصادی جوانان، در قضیه ی ازدواج جوانانمان اشتباهات بزرگی را مرتکب شده ایم که نتیجه اش در معضل تجرد و جدایی جوانان مشهود است، بیایید این قضیه را از نگاه قرآن و سوره ی قصص ببینیم که خداوند چگونه قضیه ی ازدواج را حکایت کرده است...
ادامه مطلباین ماجرا از درباره ی جوانی است که با وجود اینکه معتقد بود اما در روزی که میخواست لغزش و گناهی از او سر بزند اتفاقی برای او افتاد که عامل تغییری در زندگی اش شد، این ماجرا را از زبان سید مجید پورطباطبایی راوی این اتفاق میخوانیم و میشنویم...
ادامه مطلباین داستان حکایت بامیه فروشی است که هر روز در حالی به کارش پایان میداد که کارش را تمام کرده باشد، او که با پشتکار و سماجتش بامیه ها را تا آخرین دانه میفروشد برای خیلی از ما که در پیگیری و انجام دادن کارهایمان ممکن است تعلل کنیم میتواند الگوی خوبی باشد... با هم میخوانیم..
ادامه مطلبارزش احترام به مادر را خیلی شنیده ایم ولی از آنجا که این ادب و احترام به مادر تاثیر زیادی در عاقبت بخیری، نظر لطف خداوند، پذیرش توبه، با برکت شدن زندگی و بسیاری موارد دیگر دارد، پس مرور ارزش این احترام خالی از لطف نیست، با هم میخوانیم...
ادامه مطلبحکایت جوانی است که در هنگام همراهی با پدربزرگش در بیمارستان چشمش به پیرمرد تخت آن طرفی افتاد که در حال احتزار بود و جوان که متوجه وضعیت این پیرمرد شد برای آخرین سکانس زندگی او شهادتین را برای کمک انتخاب کرد، اما پس از چند لحظه متوجه شد.... - با هم این حکایت را دنبال میکنیم...
ادامه مطلباین داستان، حکایت دختر مسلمان محجبهای است که در شبی که داشت به سمت خانه حرکت میکرد، متوجه مردی شد که او را تعقیب میکند و اینگونه بود که احساس ترس و اضطراب در او نمایان شد ولی آن شب برای آن دختر مسلمان چگونه تمام شد، با هم این حکایت زیبا را میخوانیم...
ادامه مطلبيك مسلمان هيچ وقت نبايد بر مردم سخت بگيرد بلكه او بايد مردم به دين تمايل پيدا كنند و از آن فراري نشوند. آیا نمیدانید که روش سیاست اموی بر سختگیری و عنف و شدت است، ولی راه و روش ما بر نرمی و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست. با ما همراه باشيد.
ادامه مطلباین مطلب حکایت مادراییه که بعد از رسیدن به دوره ی پیری و بخاطر ناتوانی محکوم به رفتن از محل زندگیشون شده بودن و در طرف دیگه هم حکایت بعضی از ما بچههای بزرگسالیه که بخاطر مشغله و موضوعات فرعی گاهی از اصل خودمون غافل میشیم، این حکایت شنیدنی رو با هم میخوانیم...
ادامه مطلباین مطلب نوشته و حکایت تازه مسلمانی است که پس از اسلام آوردن و بازگشت به کشور خودش در حالی که خانواده اش تصور میکردند یک تروریستِ تکفیری شده با نمایش چهره ی واقعی اسلام پیش خانواده اش حقیقت اسلام را به آن ها گوشزد کرد، با ما همراه باشید...
ادامه مطلبنام سید عبدالکریم کفاش شاید به گوشتان خورده باشد، کفاشی دارای صفتاتی نیک بود که حتی امام زمان(عج) هم به ایشان سر میزد، حکایت سیدعبدالکریم را با هم میشنویم...
ادامه مطلباین داستان درباره ی زنی انگلیسی است که پس از رفتن خاستگار مسلمان به خاستگاریاش در اسلام و تشیع تحقیق کرد و پس از آن شیعه شد، اما در این بحبوحه سوالی از تشیع همیشه ذهن او را درگیر کرده بود تا اینکه... این حکایت شنیدنی درباره ی امام زمان را از دست ندهید...
ادامه مطلبحکایت سربازی که نماز اول وقتش را حتی به دستور مافوقش ترجیح داد و مافوقش را عصبانی کرد. و در نتیجه با واکنش مافوقش روبه رو شد، حکایت این سرباز را با هم میخوانیم...
ادامه مطلبداستان گردنبند بابرکتی که از سمت حضرت زهرا(س) به چرخه ی با برکت بخشش وارد شد و پس از چند دور با برکت به نزد صاحب اصلیاش بازگشت، این جرخه ی برکت را پیشنهاد میکنم حتما بخوانید...
ادامه مطلباین قسمت داستانکی است که در آن پروفسور حسابی درباره ی نحوه ی تربیت فرزند نظر خود را گفته است و دانستن آن برای ما و والدین خالی از لطف نیست...
ادامه مطلباین حکایات شیرین را حتما بخوانید خاطراتی کوتاه از حاج آقا قرائتی که در زندگی ما ملموس است و تلنگری شنیدنی برای مستمعین ایشان بوده و هست، این حکایات شیرین را از دست ندهید...
ادامه مطلباین مقاله حکایت عجیبی است از نحوه ی شکار گرگ به دست خودش! بلی در قطب شمال گرگها را به دست خودشان و توسط خوی و غریزه ی گرگ صفتیشان شکار میکنند، کاری که ممکن است در مورد انسانهای گرگ صفت نیز انجام شود، با هم این حکایت تاملبرانگیز را دنبال میکنیم...
ادامه مطلباین داستان حکایت یک نظامی است از زمان تصمیم و برنامه ریزیاش برای سفر کردن به شمال و اتفاقات آن تا داستان بدبیاریهایش در ماموریتهایی که با حضور او انجام شده بود و سرانجام رسیدن به این نکته که چگونه توصیه های کوچک باعث پیشگیریهای بزرگ میشود، با ما در این حکایت همراه باشید...
ادامه مطلباین مقاله نقل کننده ی داستانی از دخترک مدرسه ای است که ابزار هوشمند و تکنولوژیک داره ولی مثل خیلی از ما دانش استفاده از آن و آگاهی از تهدیدهای آن را نداریم و تو این روزگاری که همه چیز مجازی شده به هر حرفی گوش میدهیم، با هم این میخوانیم...
ادامه مطلباین مقاله حکایت حال کسانی است که با اعتماد به جنس مخالف و از طریق اقدامات ناسنجیده معضلی را گریبان گیر خود و نزدیکان خود میکنند، و کسانی که هنوز ارزشهایشان را اهمیت میدهند در این گونه مسائل آسیب میبینند. با هم میخوانیم...
ادامه مطلباز یکی از مراجع درباره ی ضرب المثل "مرد کسی است که حرفش دو تا بشود" سوال پرسیدند که ایشان در جوابی جالب گفتند: اتفاقا برعکس مرد کسی است که حرفش دوتا بشود(به معنی قبول اشتباهات) و سپس به نکته ای اشاره کردند که با هم در ادامه مطلب خواهیم خواند...
ادامه مطلبفاطمه هوشینو (بانوی مسلمان ژاپنی) در نقلی از فرهنگ گذشته ی کشورش گفته که بسیار جالب است، و تا حدی برای ما که فرهنگ غنی خودمان را داریم قابل درک، هرچند امروز این کشور هم تحت تاثیر غرب از آن روزهایش فاصله گرفته است، با هم این حکایت را میخوانیم...
ادامه مطلباین مجموعه چند داستانک تلخ دارد که ندانسته های ما را که باید میدانستیم به رخمان میکشد و در قالب داستان به زیبایی تلنگرهایی را که ممکن است از آنها دورشده باشیم به ما میزند، خواندن این داستانک ها را به شما توصیه میکنم...
ادامه مطلباین داستان حکایت یکی از علما درباره ی احترام به حرف مادر و نگه داشتن حرمت مادر است که بواسطه ی آن آن عالم کاری را که از انجام آن باز مانده بود خداوند به او مرحمت کرد، با ما در این حکایت همراه باشید...
ادامه مطلباین داستان حکایتی است درباره ی امیرکبیر که در آن از هدیه ای که خود از امام حسین(ع) گرفته است گفته و بار دیگر به ما نشان میدهد ارزش یاد و کار برای امام حسین(ع) چقدر ارزشمند است، پس با ما در خواندن این حکایت زیبا همراه باشید...
ادامه مطلبدر این داستان دوستان تازه عروس میهمان خانه ی این زوج تازه ازدواج کرده میشوند و در حین میهمانی چشمشان به قابی خالی در روی دیوار پذیرایی میافتد و برایشان سوال میشود که این قاب خالی دیگر چیست؟ این داستان حکایت کسانی است که منتظر بودن امام زمانشان را مدام و بطور مخصوصتر به خود و دیگران گوشزد میکنند، با هم آن را میخوانیم...
ادامه مطلبداستان زیبایی که برای ما داشته هایمان را پیش میکشد و به ما میفهماند هر "داشتنی" را قدر بدانیم قبل از آنکه به "نداشتهها" تبدیل شود، این داستان حکایت پیرمردی است که موضوع خروپف های همسرش هر روز او را آزرده میکند و تا اینکه پیرمرد چاره ای میاندیشد، با ما همراه باشید...
ادامه مطلبداستان زیبای پسری که برای انجام کارش از بزرگی واژه ی پدر کمک گرفت و به ما نشان میدهد که این واژه چقدر در نگاه فرزندان ما بزرگ و با اقتدار است، پس حواسمان باشد که هیچ کودکی را در نزد پدرش مایوس نکنیم، با هم این داستان زیبا و آموزنده را میخوانیم و لذت میبریم...
ادامه مطلبداستانی زیبا درباره مثالی از زندگی تک تک ما که نشان میدهد حتی کوچکترین حرکت ما چه در نفع شخصی و چه در ادای حق چه تاثیر بزرگی در روند علاقه مند کردن مردم به اسلام را دارد، این داستان حقیقت زندگی ماست که بارها در طول روزها و هفته ها در زندگی مان مردم را از اسلام دور و نزدیک میکنیم، پس حتما بخوانید...
ادامه مطلبخیلی از اوقات ما دچار اشتباهاتی در زندگی میشویم که در آن ها ابزاری را که برای راحت تر زندگی کردن ما مهیا شده اند، از خود و زندگی خود و کسانی که به زندگی ما معنا میبخشند بیشتر دوست میداریم و با این فرض غلط گاهی معنای زندگیمان را تلخ میکنیم...
ادامه مطلبدر این قسمت پندانه ی زیبایی را میتونید بخوانید که در آن ما رو با یک راه مبتکرانه و زیبا برای امر به معروف و نهی از منکر آشنا کرده که میشود از آن پند گرفت این راهکاری را که شخصیت حکایت ما استفاده کرده با هم میخوانیم...
ادامه مطلباین قسمت مربوط به داستان کسی است که بخاطر بی اطلاعی و از روی افراط فرزند رسول خدا را قضاوت کرده بود و با خود تصمیم گرفته بود فرزند پیامبر را به ظن خود هدایت کند و مردم را از طاغوت و امامی که ولیعهدی را قبول کرده بود آگاه کند، این حکایت زیبا را حتما بخوانید...
ادامه مطلباین مقاله درباره ی مرحوم آیتالله سید مجتبی موسوی لاری از عالمان خودساخته است که در بهبوههی قحطی بزرگ در ایران در سال 1320 به کسی که به درخواستی برای خود نزد آن عالم آمده بود چگونه پاسخ داد...
ادامه مطلبمن رضا هستم داستان کارل فراز بنته تاجر و اقتصاددان آلمانی است که بعد از سفر به ایران نام و دین خود را تغییر داد، چرا؟ بر روی ادامه ی مطلب کلیک کنید...
ادامه مطلبهیچوقت لباس خارجی به تن نمیکرد و از خیاط میخواست که با پارچههای تولید داخل برایش لباس بدوزد. آنموقع در ایران...
ادامه مطلبشخصی به نام ابواحمد، عبداللّه صفوانی حکایت کند: روزی به همراه قافلهای از خراسان عازم کرمان شدم ، در بین راه دزدان و راهزنان ، راه را بر ما بستند و تمام اموال و وسائل ما را غارت کرده و به یغما بردند. در این میان ، یکی از همراهان ما را که مشهور بود، دست گیر کردند و او را مدّتی در یخ و برف نگه داشته و دهانش را پر از یخ و برف کردند، به طوری که بعد از آن قدرت و توان بر سخن گفتن و غذا خوردن را نداشت ..
ادامه مطلبسرتاسر زندگی امامان ما پر از درس های زندگی است که عمل کردن به آن ها می تواند راه ها سعادت را برای انسان باز کند. در ادامه به مناسبت ولادت امام پنجم شیعیان داستان هایی را از ایشان آورده ایم..
ادامه مطلبدر روزهایی که زمین گرمتر میشود و پوششهای خاص گیاهی از بین میروند و مردم در جایجای کشور با آلودگی هوا دستوپنجه نرم میکنند، بعضی هستند که قلبشان برای طبیعت میتپد و فارغ از پستهای اینستاگرامی و شعارهای بیهدف، قدمی برای حفظ محیطزیست برمیدارند؛
ادامه مطلببهتازگی عروسکی به نام لقمه در فضای مجازی مشهور شده که بسیار شبیه عروسکگردان خود محمد لقمانیان است، او که پیش از این عروسکگردان عروسک فامیل دور بوده میگوید: من در دانشگاه هنر خواندم خیلی اتفاقی وارد کار عروسک شدم. از مدرسه مرا «لقمه» صدا میکردند به همین خاطر اسم عروسک را که...
ادامه مطلبشنیده بودم برای بخشش، جیب پر لازم نیست، قلب لازم است. جیب پر از پول میتواند راه کار خیر را هموار کند اما برای انجامِ یک کار خدا پسندانه قبل از پول باید قلبی سرشار از ایمان، نور و مهر داشت..
ادامه مطلبعزت مؤمن ارزشی والاست. در بعضی از روایات آمده است که وام نگیرید؛ زیرا غصه شب است و ذلت روز؛ «إِیاکمْ وَالدَّینَ فَإِنَّهُ هَمٌّ بِاللَّیلِ وَذُلٌّ بِالنَّهَارِ»1 شب غصه میخوری که وقت قسطش رسیده است ..
ادامه مطلبپزشک است اما بعد از فارغالتحصیلی بهجای رفتن به کلینیکهای معتبر پایتخت راهی دیار خود شد تا دینش را به مردمانِ زحمتکش آن ادا کند. او میگوید...
ادامه مطلبزندگی مادرها در ایام نهچندان دور با سلام به گلها شروع و با آبپاشی جوانهها تمام میشد اما حالا از آن گلها و از آن مادرها فقط خاطره مانده است. دکتر طیران اما چند سال پیش تصمیم گرفت تا دوباره خاطرهها را به روزمرهها تبدیل کند و گلدانها را به مادران برساند..
ادامه مطلبدر اوایل تحصیل من، وضع معیشتی طلاب بسیار سخت بود. من حساب کرده و دیده بودم که نان و شکر، مقرون بهصرفهترین غذاست و از اینرو غالباً نان و شکر میخوردم. پس از مدتی که زندگی خود را با نان و شکر سپری کردم، دیدم که پول این را هم ندارم...
ادامه مطلبروز عاشورا و تاسوعا از مهم ترین روزها در ماه محرم هستند و در این روزها امام حسین و یارانش به شهادت رسیدند. داستان محرم برای کودکان درباره جنگ امام حسین با یزید است و شما می توانید با تعریف کردن انواع داستان محرم برای بچه ها آن ها را با واژه شهادت و جنگ برای زنده نگه داشتن دین اسلام آشنا کنید..
ادامه مطلبدر داستان حضرت موسيبن عمران(ع) چنين آمده است که او با تلاشهاي پيگير خود به تدريج برستمگران پيروز شد و پرچم توحيد وعدالت را در نقاط مختلف زمين به اهتزاز درآورد حضرت موسي(ع) براي نجات ملت انطاکيه راهي جز سرکوبي ستمگران و فتح آن سرزمين نميديد براي اجراي اين امر سپاهي به فرماندهي يوشع و کالب تشکيل داد و با آن سپاه به سوي انطاکيه رهسپار گرديد...
ادامه مطلبوقتی صدا میزد «فاطمه خانوم» دلت آب میشد. وقتی موقع حرف زدن میگفت «آقا محمد» فکر میکردی در مورد چه شخص مهمی حرف میزند. از همان روز اول که بچههایش به دنیا آمدند محدثه خانوم و محمد آقا بودند، مادر با رفتارش اجازه نمیداد کسی اسمشان را بدون پسوند و...
ادامه مطلبهمهچیز از ده سال پیش شروع شد؛ همان سالی که توی پست آرزوهای وبلاگم نوشتم «کربلا». همان سالی که سر کوچهمان یک دفتر خدمات زیارتی بود. همان سال یک کار با حقوق مکفی! پیدا کرده بودم و داشتم بخشی از درآمدم را..
ادامه مطلبالان که این دلنوشته را می نویسم خوابگاهم نشستم کسی نیست و من تنهایم و زمان را مناسب دیدم تا کمی با خودم خلوت کنم. نه! نه! بگذارید به عقب برگردم یک روز غروب تو خونه بودم و مشغول..
ادامه مطلببرای من سفر به کربلا بیشتر رؤیا بود تا هر چیز دیگر؛ در خیالات خودم هم احتمال پیشآمدنش را نمیدادم، بهویژه آنکه سالها قبل گذرنامه را به نیت کربلا گرفته و نرفته بودیم. اکنون درست زمانی که آه در بساط نداشتیم و شرایط زندگی برای سفری دستکم ده روزه مهیا نبود، دل من بیتاب کربلا شده بود. هیچگاه حرفی نزدم و سعی کردم فکرش در ذهنم قوت نگیرد چراکه به هیچ طریق، امکان راهی شدن نبود..
ادامه مطلبزندگی ما با زیارت اربعین شکل گرفت؛ همهچیز از آنجا شروع شد که همسرم وسط جلسات خواستگاریمان بلند شد و رفت زیارت اربعین. در جلساتی که قبل از زیارتش با هم صحبت میکردیم چندان نظر مثبتی نسبت به او نداشتم، اما وقتی برگشت..
ادامه مطلب- به خدا دیگه جا ندارم... نمیدانم این جمله را متوجه میشود یا نه ولی هر چه هست باز هم به پسر اصرار میکند که بخورد؛ اصراری که بالأخره نتیجه میدهد و یکلقمه نهچندان کوچک در دستش میگذارد. پسر یک گاز به آن میزند و وانمود میکند که مثلاً خیلی از خوردن آن دارد لذت میبرد. دوست ندارد ذوق آن مرد میانسالی را که دشداشه پوشیده و عرقچین به سر دارد، کور کند. مرد با کِیف به پسر و غذا خوردنش نگاه میکند و میپرسد «ما اسمک؟»
ادامه مطلبانتظار داری خود را برای همگان نمایان نکنم خدای من گفت زیبای من تو را فقط برای خود آفریدم ..
ادامه مطلببهاره ماشینش را جلوی خانه پارک کرد. از پلهها بالا میرفت که ملوکخانوم را دید، همسایه طبقه اول را که هنهنکنان از پلهها بالا میآمد و به جان آسانسور خراب غر میزد. ملوک خانوم که بهاره را دید..
ادامه مطلبهمراه خانواده برای تماشای فیلم ویلاییها به سینما رفته بود. فیلم آنقدر جذاب و خوب و ارزشمند بود که فکر میکرد همه ایران باید تماشایش کنند. چند روز بعد که آمار فروش فیلم را دید تعجب کرد..
ادامه مطلبدغدغه داشتند و از دیدن بیحجابیها و بیبصیرتیهای اطرافیان رنج میبردند و همان شد سرآغاز یک فعالیت فرهنگی و مؤثر. آنها «مهدیه» را ساختند، و حالا مهدیه شخصیت فرهنگی جدیدی است که جبهه فرهنگی..
ادامه مطلبکار خاصی بلد نبود. میدانست بعضی از پزشکان به مناطق محروم میروند و با ویزیت رایگان، نذرهای فرهنگیشان را ادا میکنند، اما او نه پزشک بود و نه میتوانست برای کمک، به مناطق محروم برود. چند روز فکرش مشغول بود که اتفاقی فهمید بچههای فامیل در درس عربی ضعیف هستند..
ادامه مطلبدههزار نفر عضو دارند. نام کانالشان «نذر فرهنگی» است. اگر چرخی در کانال بزنی انواع تخفیفهای فرهنگی توجهات را جلب میکند؛ از بلیت نیمبهای فیلمهای ارزشی تا تخفیفهای چهل درصد کتابهای خوب و آموزنده. سخنرانیهای رایگان و مشاورههای تحصیلی و خانوادگی هم توی کانال پیدا میشود. حتی بلیت همایشهای دکتر فرهنگ و انوشه و... هم با قیمت بسیار پایین موجود است..
ادامه مطلبظهر عاشورا بود و مردم دستهدسته به سمت خانههایشان رهسپار میشدند، اما او ایستاده بود گوشه خیابان و به شهرش نگاه میکرد؛ به کوچهها و مردمش. غذاهای نذری توزیع شده بود اما ظرفهای یکبارمصرف، لیوانهای یکبارمصرف جا به جا به همه دهنکجی میکرد. او با خود..
ادامه مطلبروز قدس بود. راهپیمایی تمام شده بود و مردم راهی خانههایشان میشدند که «او» گوشه خیابان توجهشان را جلب میکرد. مردی با موهای جوگندمی و محاسنی نسبتاً بلند، یک پارچه برزنتی پهن کرده بود گوشه خیابان و رویش کلی کتاب گذاشته بود و میگفت: اینها کتابهای کتابخانه خودش هستند که از پدرش به ارث برده، میگفت «پدرم از هر جلد کتاب شهید مطهری چندین نسخه داشت..
ادامه مطلبهر زمان که گره به کارش میافتاد، هر وقت حاجتی در دلش جوانه میزد «نذر» میکرد؛ یکبار آش رشته میپخت، گاهی قیمه و برنج اگر هم دستش خالی بود به یک دیس حلوا یا چند بسته نمک اکتفا میکرد، اما اینبار حال و هوایش متفاوت بود، او میخواست نذری ماندگار انجام دهد؛ نذری متفاوت از همیشه..
ادامه مطلبمشکی پوشیده بود. پرسیدم چرا؟ گفت «داغ برآر دیدم.» گفتم «خدا بیامرزه.» گفت «لعنت به حرص آدمیزاد.» قصهای، ماجرایی، پشت لبهایش یا چه فرقی میکند، توی سینهاش وول میخورد. تقلا میکرد و کوک به بالشت لولهای ترمه میزد. سیگار فروردین را محکم کام چید و خاکسترش افتاد..
ادامه مطلبیکبار سوار قطار بودم و به سمیناری میرفتم و یک کتاب الکترونیک دست من بود. یک خانم آمریکایی در قطار، روبهروی من نشسته بود. به من گفت ظاهر و روش زندگی تو بسیار قدیمی است، درحالیکه کتابی که دست توست مربوط به علم روز است. این تناقض را چگونه توضیح میدهی؟ گفتم من با این پوشش فقط متعلق به شوهر خود هستم. اینکه من متعلق به یک نفر هستم به من امنیت میدهد. مدتی ساکت ..
ادامه مطلبپدرم مرحوم حاج ناصر فخار از کاسبان مردمدار و از متدینین بازار بودند که به رعایت حقالناس بسیار توجه داشتند. قبل از مرگشان به فرزندانشان گفتند که من به هیچکس بدهکار نیستم، بااینحال بعد از من اگر کسی نزد شما آمد و گفت که بابایتان فلان مقدار به من بدهکار است، حرفش را گوش کنید و پول درخواستیاش را بدهید..
ادامه مطلب«دوست من از سرمايهداران بزرگ فلان شهر بود و سه پسر داشت كه يكي از آنها اندكي ناتواني ذهني داشت و آب دهانش مرتب جاري بود. غير از فاميل نزديك، كسي از وجود اين پسر مطلع نبود و در همه ميهمانيها هم او را جايي قايم ميكردند تا كسي از وجودش باخبر نشود. يك روز دوستم..
ادامه مطلباين خاطره را از يكي از تجار بزرگ قم نقل ميكنم. او برايم گفت «من و پدرم در كار كاسبي خیلی جدي بوديم؛ بهويژه پدرم كه گاهي من از كارهاي او خجالت ميكشيدم. در بازار، ما اولين مغازهاي بوديم كه باز ميكرديم و آخرين مغازهاي هم بوديم كه ميبستيم. تازه آن موقع كه در را ميبستيم، داخل مغازه میماندیم و جنسها را برای روز بعد مرتب ميكرديم. با اين حال، سر سال كه حساب ميكرديم، ميديديم..
ادامه مطلبوقتی حرف از انفاق میشود همه شروع میکنند به بهانه آوردن. به شما میگویم انفاق کن، شما یک کلمه میگویی: «مال کم میشود» اما چه اضافه شد؟ روح پاک شد. از کجا؟ چون آدم وقتی پول نمیدهد بخل دارد. بخل، آلودگی است. وقتی آدم پول داد، قرآن میگوید..
ادامه مطلببلورها زیر نورِ لامپ میدرخشیدند و تلألوشان چشمِ نرگس را میزد. مادر میوهخوری بزرگی دست گرفته و به زیر و رویش نگاه میکرد، ابروهای گره خورده مادر نشان میداد که مدلِ ظرف را نپسندیده. نرگس نگاهی به مادر انداخت و پرسید: چیه خوب نیست؟!
ادامه مطلبقرار بود جمعه از طرف مدرسه به یک اردوی تفریحی برویم. محلی که برای اردو انتخاب شده بود یکی از کوه های زیبا و معروف بود که رودخانه های زیبا از میان آن عبور می کرد..
ادامه مطلبپسر: پدر چرا بعضیا با اسلام مخالف هستن؟! پدر: اسلام کهنهست؛ مال اعراب ۱۴۰۰ سال پیشه و خرافهست پسرم! فقط «گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک». پسر: جملهای که گفتین از کیه؟
ادامه مطلبصبح زود، همینکه از خانه بیرون زد گفت «مسابقه میدیم!» و قبل از اینکه نظر او را بشنود، ادامه داد «از الان تا شب» چشمش به زن جوانی افتاد که از سر کوچه میآمد. سریع نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت: فعلاً یک، هیچ به نفع من!
ادامه مطلبهندوها و بتپرستها اليماشاءالله نذورات ميآورند براي سيدالشهدا(ع) و ميدهند به كساني كه عزاداري ميكنند و دهه ميگيرند و دسته ميآورند و... . اليماشاءالله شكر يا پول ميآورند كه اينها شربت درست بكنند و صرف اينطور كارها بكنند.
ادامه مطلبلطف اختراع آقای ادیسون هنوز به جامعه ما نرسیده بود، به همین دلیل مردم با شمع و ستارهها، آفتاب و مهتاب، روزگار سپری میکردند. در امامزادهها شمع روشن میکردند تا چشمهای مبارک ببیند و خداینکرده به درودیوار نخورند. برق آمد و امامزادهها از همهجا روشنتر و نورانیتر شد، اما سؤال اینجاست فلسفه نذر شمعها در این زمانه و این چراغهای بسیار چیست؟
ادامه مطلبوقتی دکتر به مقام استاد تمامی رسید، دوستان برایش جشن گرفتند. در جشن، از دکتر خواستند مقداری صحبت کند. ایشان صحبتهایش را با عبارت «کَم مِن قَبیح سَتَرتَه» شروع کرد که در من خیلی اثر گذاشت. میخواست بگوید فکر نکنید همه چیز من، این درجه یا مدرک است. زشتیهای زیادی هم دارم که خدا..
ادامه مطلبضرب المثل اگر بشود، چه شود در مورد افراد خوش بینی به کار میرود که گاه خودشان میدانند کاری که در حال انجام آن هستند بیفایده است ولی باز هم بر انجام آن اصرار دارند.
ادامه مطلبغازها پرندگانی از خانواده مرغابیسانان با گسترهای وسیع از گونههای مختلف وحشی و اهلی و جزو قدیمیترین حیوانات اهلیشده هستند؛ گونه وحشی این حیوانِ گیاهخوار تقریباً در تمام نواحی دنیا زندگی میکند و بسته به نوع گونه و محیط زندگی، بر یکی از مرتفعترین مکانهای منطقه چشم بر حیات میگشاید. این مکان مرتفع میتواند..
ادامه مطلبغازها پرندگان باوفایی هستند و تمام زندگی خود را فقط با جفت خود میگذرانند؛ آنان پیمان همسری را برای تمام عمر میبندند. همدیگر را همواره حمایت میکنند حتی زمانی که غاز ماده بر روی تخمها خوابیده غاز نر وظیفه خود میداند که در کنار جفت خود بماند.
ادامه مطلبدر گذشتههای دور، زن و شوهری سالیان سال در كنار هم زندگی میكردند تا پیر شدند. بچههای آنها ازدواج كرده و از پیش آنها رفته بودند و به همین دلیل آن دو كاملاً تنها بودند و تمام روز تنها صدایی كه در خانه آنها به گوش میرسید صدای جیك جیك دستهی گنجشكهایی بود كه روی درخت وسط حیاط آنها زندگی میكردند. پیرزن هر روز اضافهی غذا را گوشهی باغچه میریخت تا گنجشكها از آن بخورند..
ادامه مطلببیشتر از اینکه شبیه یک دورهمی دوستانه باشد، شده بود فستیوال لباس، طلا، غذا، آرایش و به رخ کشیدن وزن و قد و تناسباندام. من بودم و محدثه و خودش. دوران دانشجویی، زینب صدایش میکردیم، اما شب ازدواجش همه فامیل او یکصدا شیوا صدایش میکردند. حالا شیوا اسم شناسنامهای او بود یا زینب، بماند. همیشه تو جمعهایی که داشتیم خودمان سه تا بودیم و شخص چهارمی بینمان نبود. اولین بحثی هم که درمیگرفت بحث باشگاه و چربیسوزی و تناسباندام بود..
ادامه مطلبمردی با اصرار از پيامبر گرامی اسلام صلّی الله عليه وآله وسلّم خواست تا به او پندی بياموزد؛ رسول اكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم تا سه بار به او فرمود: اگر بگويم بكار میبندی؟
ادامه مطلباز ویژگىهاى سگهاى هار این است که معمولاً دهانشان باز و زبانشان در حرکت است. این حالت به سبب حرارت زیادی است که بر اثر بیمارى در درون بدن آنها بهوجود مىآید و همین حرکت زبان به خنکیشان کمک میکند. سگ هار همیشه تشنه است و هیچگاه سیراب نمىشود و در هر صورت..
ادامه مطلبهشتساله بودم که اولین داستان زندگیام را نوشتم. اسمش را هم گذاشته بودم «یک جعبه آبرنگ». داستان من، دختربچه پنجسالهای را روایت میکرد که آرزویش داشتن یک جعبه آبرنگ بود. وقتی در مسابقه نقاشی مهدکودک، مربی به یکی از بچهها یک جعبه آبرنگ جایزه میدهد و به دختر قصه ما چیزی نمیرسد..
ادامه مطلباین داستان را از مولایمان امام امیرالمؤمنین(ع) بشنویم که فرمودهاند: ما با فاطمه(س) در منزل بودیم، پیغمبر اکرم(ص) وارد شد و دید فاطمه کنار دیگ آش نشسته است و غذا میپزد. من هم عدس پاک میکنم. پیامبر خدا(ص) از دیدن این صحنه خوشحال شد و خطاب به من فرمود..
ادامه مطلبدختر امام حسین ع رقیه ع سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام ع داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه ع را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.
ادامه مطلبحکایت داستان دلنشین کسانی که در عین بزرگی ما هیچ چیز از آنها را نمیدانیم...
ادامه مطلبغیرمستقیم بگودر میان اساتیدمان کسانی را میدیدم که وقتی میدانستند ما عیبی داریم و میخواستند ما را اصلاح کنند، داستانی میگفتند، قضیهای را نقل میکردند تا پند بگیریم. بارها این مسئله از سوی اساتیدمان اتفاق افتاد و پس از مدتی فهمیدیم که استاد..
ادامه مطلبفرمانده مردم آزاری، سنگی بر سر فقیر صالحی زد، در آن روز برای آن فقیر صالح، توان و فرصت قصاص و انتقام نبود، ولی آن سنگ را نزد خود نگهداشت..
ادامه مطلب«سلیمان جعفری که از نسل جعفر بن ابیطالب است، گوید: همراه حضرت رضا علیهالسلام بودم که بر روی دیوار خانهي ایشان گنجشکی آمد، و در برابر حضرتش قرار گرفت، و شروع به جیک جیک کرد..
ادامه مطلبجواني سوار الاغي مردني بود. عجله داشت. الاغ، لاغر و رنجور بود و توان تحمل او و بارش را نداشت. جوان براي اینکه الاغ را وادار كند تندتر برود، مرتب با پاشنه پا زير شكم الاغ بيچاره ميكوبيد، الاغ اما...
ادامه مطلبخانمى علويه (سيده ) كه از اهل زهد و تقوى بود و مواظبت باوقات نمازهاى خود و ساير عبادات داشت و بواسطه تنگدستى و پريشانى دوازده تومان قرض دار شده بود و..
ادامه مطلبتوصيه چارلی چاپلين در نامه ای به دخترش میگويد: برهنگی بيماری عصر ماست و من پيرم شايد حرفهای خنده آور میزنم، امابه گمان من...
ادامه مطلبیکی از یهودیان، از روی غرض ورزی به امیرمؤمنان علی علیه السلام گفت: شما هنوز جنازه پیامبرتان را دفن نکرده بودید که درباره اش اختلاف نمودید!
ادامه مطلبشبهای قدر یکی از پر رمز و رازترین ساعات سال هستند. با اینکه ما از حقیقت این شبها ناآگاهیم اما هر کداممان به فراخور حال و هوایمان برداشتی از آنها داریم. در این یادداشت برداشت یک روانشناس از شبهای قدر را مرور میکنیم....
ادامه مطلبمردی سگش را در خانه می گذارد تا از طفل شیر خوارش مواظبت کند و خودش برای شکار بیرون رفت، و زمانی که برگشت، سگش را دید که در جلو خانه ایستاده و پارس می کند و پنجه هایش خون آلود است. مرد با تفنگش به سوی سگ شلیک کرد و او را کشت و با سرعت وارد خانه شد تا باقی مانده ی فرزندش را ببیند...
ادامه مطلبمردی بود به نام «هجیر» که خیلی تنبل بود. زن و بچهها همیشه گرسنه بودند و لباسهایشان به قدری پاره بودند که خجالت میکشیدند...
ادامه مطلبفردای آن روز کریسمس بود، و هر سه با اتوموبیل عازم پایگاه سفینه بودند. اما پدر و مادر در ناراحتی و اضطراب خاصی قرار داشتند. این اولین بار یبود که پسرشان سفر فضایی، آن هم با سفینه، داشت. آن دو داشان میخواست که همه چیز به طور کامل و خوب پیش برود. کنار میز گمرک که رسیدند، سعی کردند هدیهشان را که فقط چند گرم از وزن مجاز بیشتر بود و همین طور درخت کوچولویی را که چند شمع سفید روی آن گذاشته بودند پنهان نمایند، و در این حال احساس میکردند که در شروع سال نو از زیباییهای زمین محروم هستند. پسر در تالار ترمینال منتظر آنها بود. پدر و مادر که تشریفات گمرکی و بازرسیهای مأموران به تنگ آمده بودند، در حالی که با هم پچ پچ میکردند به طرف او رفتند...
ادامه مطلبروزی حضرت موسی (ع) رو به درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود: بارالها! می خواهم بدترین بنده ات را ببینم...
ادامه مطلبهر وقت على عليهالسلام وارد خانه مىشد. حضرت زهرا عليهاالسلام را حافظ آياتى از قرآن كه تازه نازل شده بود. مىيافت، مىپرسيد: اين آيات و علوم تازه را از كجا دريافت كردى؟ مىگفت: «از پسرت حسن».
ادامه مطلبگفتم به دليل آنكه دست شامل انگشتان و كف تا مچ مى شود، در آيه تيمم نيز مى فرمايد (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ) بسيارى از علماء در اين نظريه با من موافقت كرده تاءييد نمودند دسته ديگر از دانشمندان گفتند بايد دست را از مرفق بريد
ادامه مطلب
هوا سرد بود و باد پشت پنجره هوهو ميكرد. مادر بزرگ صداي به هم خوردن در خانه را كه شنيد، منتظر شد تا زينب بيايد كيفش را گوشة اتاق بگذارد و دستهايش را دور گردن او بيندازد. بعد هم نمرههايي را كه توي مدرسه گرفته بود
غروب بود. زهرا تاره از مدرسه به خانه آمده بود و داشت لباسش را عوض مي كرد كه زنگ در خانه به صدا درآمد. مادر از توي آشپزخانه زهرا را صدا زد و گفت: زهرا برو در را باز كن. فكر مي كنم پدر بزرگت آمده.
ادامه مطلب
مادر بزرگ دلش شور ميزد. وقتي به خانه رسيدند خواست بخوابد امّا نتوانست. لب ايوان منتظر نشست. چيزي نگذشت كه صداي گرية زينب او را از جا پراند. هراسان راه افتاد تا ببيند چه خبر شده است. زينب سر تا پا خيس و نفسزنان وارد حياط شد. معلوم بود خيلي ترسيده است
چند سال بعد، متقارن با شروع جنگ، يکي از دانش آموزاني كه "علي" نام داشت و به خدمت سربازي اعزام شده بود در جنگ کشته شد ! معلمش با خبردار شدن از اين حادثه در مراسم خاکسپاري او شرکت کرد. معلم آخرين نفر در اين مراسم توديع بود.
ملامحمدتقي مجلسي از علماي بزرگ اسلام است. وي در تربيت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نسبت به حرام و حلال، دقت فراوان نشان ميداد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشد کند.
يكى از كسانى كه دوره جوانى وى در قرآن بحث شده است، حضرت مريم(س) مىباشد. مادر مريم قبل از تولد او به گمان اينكه جنين، پسر مىباشد او را وقف خدمت به معبد كرد.
مرحوم شيخ مفيد، به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حكايت نمايد: روزي به رسول گرامي اسلام صلّي اللّه عليه و آله ، خبر دادند كه فلان جوان مسلمان ، مدّتي است در سكرات مرگ و جان دادن به سر مي برد ونمي ميرد
شهر نشيني وارد روستا شد و اسبي زيبا ديد . تصميم گرفت که اسب را داشته باشد . با روستايي چانه زد و بالاخره اسب را خريد . شهرنشين روي اسب پريد و گفت : « هي ! بزن بريم ! » ولي اسب از جايش تکان نخورد
ادامه مطلباگر انسان ماجراجويي پيشه کند بي ترديد تجربه هايي کسب مي کند که ديگران از آن محرومند ما براي در پيش گرفتن اين سفر شير يا خط انداختيم شير امد يعني بايد رفت
ادامه مطلب
سياستمدار بر جسته اي ، وقتي نامزد ادار? مهم شهرداري بود ، به سه سياه پوست آفريقايي رسيد و گفت که او به کسي که بهترين دليل را براي جمهوري خواه شدن ارائه کند يک بوقلمون چاق مي دهد . نفر اول گفت : « من جمهوري خواه را کسي مي دانم که به ما سياهان آزادي مي دهد.»
شبي « اوحدي کرماني » ، شاعر بزرگ در ايوان خانه اش نشسته و روي کاسه اي گلي خم شده بود . عارف بزرگ ، «شمس تبريزي » ، از آنجا رد مي شد . نگاهي به اوحدي انداخت و پرسيد : « چه کار مي کني ؟ » .
ادامه مطلب
شهامت به معناي رفتن به سوي ناشناخته ، با وجود تمام ترسهاست . شهامت به معناي بي ترسي نيست . اگر شما شهامتتان را ادامه دهيد ، بي ترسي اتفاق مي افتد . اين منتهاي تجرب? شهامت ، بي ترسي نام دارد
ادامه مطلبخودت را تماشا کن که چگونه چيزهايي را که اطرافيانت به تو گفته اند ، تکرار مي کني . و اگر تو هوشمند و آگاه نباشي ، واقعاً زنده نيستي _ آن گاه تمام تکرار ها را دور بينداز . نادان بودن بهتر ازدانش استقراضي است .
ادامه مطلبجان ماکسول در يکي از کتابهايش تحت عنوان در انديشه حول درباره عادات مطلبي با عنوان ( من که هستم ؟ ) آورده است : من همراه هميشگي شما هستم . آري ، من بزرگترين ياور ، دوست و سنگين ترين بار شما هستم !
ادامه مطلب
تنها کساني که قوي هستندمي توانند نقاط ضعف خود را بيان کنندفهم ودانش ، بدون نيکي و بخشش به لباسي ابريشمين مي ماند که برتن جنازه اي پوشانده باشند .
گر به انسان همان گونه که هست نگاه کنيد بدتر مي شود.ما اگر به انسان طوري نگاه کنيد که مي تواند باشددر اين صورت او تبديل به انساني مي شود که بايد باشد.
ما غالباً فراموش مي کنيم که حقايق خود را بازبيني کنيم . ما قبل از اينکه حقايق را بازبيني کنيم ، مي پنداريم که تمام موقعيتها را مي دانيم . معصوم باش، تنها در اين صورت است که امکان متحول شدن را خواهي يافت . خيليها سخت کوشيده اند که زرنگ و حيله گر باشند ، ولي تمام اين زرنگي ها احمقانه است .
ادامه مطلبپيامهاي خداوند به صدها شکل در هزاران لحظه و در طي ميليونها سال به انسانها رسيده است اگر واقعا به انها گوش فرا دهيد آنها را از دست نخواهيد داد . اگر از صميم قلب آنها را به گوش جان بسپاريد نمي توانيد ناديده بگيريد و از اينجاست که ارتباط شما به طور جدي با خداوند برقرار مي شود
ادامه مطلبآيا ما صاحب گاو دارايي خودمان هستيم ، يا داشته هايمان ما را به تملک خود در آوردانده؟ در بسيارري از مواقع ،وقتي از افراد مي خواهند فهرست دارايي هايشان را بنويسند ، در واقع در حال نوشتن چيزهايي هستند که مالک آنها مي باشند
ادامه مطلبک ماهي فقط هنگامي اقيانوس را مي شناسد که ماهيگيري او را بگيرد ، از اقيانوس بيرون بياورد و بر روي شن ها پرتاب کند . بعد او براي نخستين بار در مي يابد که هميشه در اقيانوس زندگي مي کرده است ، اقيانوس زندگي اوست و بدون اقيانوس نمي تواند زنده بماند
ادامه مطلبدوست داشتن و عشق ورزي يک انتخاب نيست ، بلکه نوعي توانايي و قابليت است و تنها پس از رسيدن به مرزهاي بالاي اقتدار و بلوغ رواني مي توان مهرورزي را به عنوان فلسفه زندگي برگزيد
ادامه مطلبدر روستايي دور افتاده مرد نابينايي زندگي مي کرد . روزي چشم پزشکي معروف و حاذق به روستا آمد و پس از معاينه چشمان مرد نابينا به او اعلام کرد که اگر تحت عمل جراحي قرار بگيرد ، بينايي اش ا به دست مي آورد
ادامه مطلبتمامي روز مردم براي ديدن استاد مي آمدند و مي رفتند . مرد سامورايي بسيار خسته شده بود و احساس بي حوصلگي مي کرد . حدود عصر اتاق خالي شد و سامورايي پرسيد : « آيا حالا جواب مرا مي دهيد ؟ »
ادامه مطلب
وزي گدايي از ملانصرالدين کمکي خواست .ملا گفت : « نمي توانم به تو کمکي بکنم زيرا در شأن من نيست مبلغ کم و يا چيز کم ارزشي به کسي بدهم . »
گدا گفت : « مي تواني مبلغ زياد و چيز با ارزشي بدهي .»
و هر کس مراد گوينده را معلوم کند بايد که اين دعوي نکند که اين « مقام » وي گشت.و آن که در اين « مقام » باشد او را حاجت به « گفت » زبان نباشد که من در اين مقامم ،اقوال و افعال وي خود گواهي دهد که وي در اين « مقام » است
ادامه مطلبشايد هر روز با چند نفر ملاقات داشته باشيد ، اما هيچ گاه ملاقات خود با خداوند را فراموش نکنيد ، هر روز دعا کنيد : (خدايا ! مرا راهنمايي کن ، متبرک ساز ، به کار گير ، مرا در اين دنياي رنج و درد ، وسيله اي براي ياري و بهبود ساز .
ادامه مطلب
هرچه انسان حساس تر بشود ، زندگي برايش ابعاد بزرگتري پيدا مي کند . زندگي ديگر نه همچون بِرکه ، بلکه اقيانوس است . زندگي ديگر محدود به خودت ، همسرت و فرزندانت نيست ، محدوديت وجود نخواهد داشت . تمام هستي تبديل به خانواد? تو مي شود . و تا زماني که اين اتفاق نيفتد ، تو معني زندگي را درک نخواهي کرد .
خداوند به يکي از بندگان خود گفت ک فقط دو روز از عمر تو باقي مانده است . او بسيار عصباني شد و به در گاه خداوند شکايت کرد و گفت : من با اين دو روز چه کاري مي توانم انجام دهم ؟ به من مهلت بيشتري براي زندگي بدهيد .
ادامه مطلباستاد پاسخ داد : (( نخست (من ) را حذف کن که حکايت از نفس دارد سپس مي خواهم را حذف کن که حکايت از ميل و خواسته دارد اکنون آنچه با تو باقي مي ماند خوشبختي است
ادامه مطلبپس ما خودمان بايد کاري انجام دهيم .فراموش مي کنيم که خداوند در وقت مناسب عمل مي کند. اگر «او»عمل نکرده ، بدين معنا ست که هنوز زمان درست آن فرا نرسيده است .در سکوت به درون خود رويد و منتظر «خدا»
ادامه مطلبترس بيش از چند سانتيمتر عمق ندارد. حالا همه چيز به شما بستگي دارد که به شاخهاي بياويزيد و زندگيتان را به کابوس تبديل کنيد، يا اينکه مشتاق باشيد شاخه را رها کرده و روي پاي خود بايستيد...
ادامه مطلب
مانعي نامرئي براي متحول شدن است .
فقط کافي است که آدمي خود را دريابد،
و نيازي به پيمودن راه طولاني نيست !
ابرت هر روز عصر اتوبوس خط سيزده را از ايستگاه نزديک محل کارش به مقصد خانه سوار مي شد . يک روز که خسته از کار روزانه سوار اتوبوس شد ، تصميم گرفت به طبقه دوم اتوبوس برود . جايي که هميشه خلوت بود و او مي توانست آنجا دراز بکشد و استراحت کند . پيرمردي که کنار در اتوبوس نشسته بود . به او گفت : (بالا نرو ، آنجا اصلاً امن نيست
ادامه مطلبپادشاهي باغي داشت که خودش گياهان و درختان آن را کاشته بود . روزي او به باغش رفت و ديد گلها ، بوته ها و درختان خشک شده اند . پس در باغ شرقي به قدم زدن کرد تا نجواي آنان را بشنود و علت خشک شدنشان را بداند . درخت بلوط گفت : (( چون نمي توانستم از کاج بلندتر شوم . خشک شدم . ))
ادامه مطلبخودتان را دوست بداريد ، به خودتان احترام بگذاريد و سعي کنيد شکست بخوريد ، راضي خواهيد بود . با تقليد از ديگري ، حتي اگر پيروز شويد ، در درون خالي و پوشالي خواهيد بود . اگر تقليد کنيد ، تبديل به نسخه کربني مي شويد و به وجود اصيل خويش خيانت کرده ايد و ديگر خودتان نيستيد و دست به خودکشي زده ايد .
ادامه مطلب
مردي به دکتر رابرت شولر ، نويسند? مشهور ،تلفن کرد و گفت : «ديگر تمام شد . من به آخر خط رسيده ام . تمام پولم از دست رفت . همه چيزم را از دست دادم .»
دکتر شولر پرسيد : « آيا هنوز مي تواني ببيني ؟ »
داستان دربار? پيرزني است که با اتوبوس سفر مي کرد ، شنيده ام پييرزن بسيار مضطرب بود و دائماً با ترس و لرز ازراننده سؤال مي کرد که اکنون کجا هستيم و رانند? اتوبوس کجا توقف کرده است ؟
ادامه مطلب;به جاي اينکه از حرف اين و آن ناراحت شوي ، بايد به درون خودت نظر کني . شناختن خود واقعي آن قدرها ارزان تمام نمي شود . اما مردم همشه به دنبال چيزهاي ارزان و بنجل هستند
ادامه مطلبمی گویند مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟ گفتند: مسجد می سازیم. گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند " مسجد بهلول "، شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
ادامه مطلبعشق لیلی مجنون زبانزد است. این دو به خاطر داشتن دو قبلیه با تفاوت های فرهنگی و قبیله ای و مالی، اجازه دیدار یکدیگر را نداشتند. روزی لیلی تصمیمی میگیرد. تصمیم میگرد در روز مشخصی در قبلیه خود آش نذری پخته و پخش کند. به همین دلیل در بین افراد قبلیه خود از قبل شروع به گفتن درباره روز موعود می کند. مخصوصاً سعی می کند به افرادی این موضوع را بگوید که حتماً این خبر به گوش مجنون برسد.
ادامه مطلب
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه.
دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد می شه!
روزي دختر سياه پوستي در آمريکا به همراه والدين خود با هزار شوق و اميد ، براي ثبت نام در کلاس اول به يکي از مدارس رفت . قانون مدرسه اين گونه بود که از متقاضيان ورود به دبستان آزمون هوش مي گرفتند .
ادامه مطلب
ااستادبا خونسردي پاسخ داد من نيز همان کسي هستم که سينه ام قادر است در يک چشم بر هم زدن توسط شمشير شما سوراخ شود .ژنرال وقتي صلابت استاد را مشاهده کرد ، در برابر او سر تعظيم فرود آورد و از آن شهر بيرون رفت.
شاگردي بود که استاد خود را بسيار دوست داشت و کارهاي او را تحسين مي کرد . با خود تصميم گرفت که استاد را الگوي خود قرار دهد . فکر مي کرد با انجام کارهاي او مي تواند علم ودانش او را هم کسب کند .
روزي نجاري همراه دستيار خود ، در جستجوي مصالح کار به شهري سفر کردند . در طول راه درخت قوي جثه اي ديدند ، به طوري که اگر پنج مرد دست خود رابه يکديگر مي دادند تا آن را در آغوش بگيرند ، نمي توانستند و ارتفاع آن به قدري بلند بود که به ابرها مي رسيد.
صنعتگري با دقت بسيار دواتي ساخت . او تصميم گرفت آن را تقديم پادشاه کند و با اين کار مورد توجه پادشاه قرار بگيرد . مرد سکاک در ابتدا به هدف خود رسيد و مورد تشويق پادشاه قرار گرفت .اين شادي و نشاط ساعتي بيشتر طول نکشيد ، زيرا خبر آوردند که يک فاضل بسياردانا وارد شهر شده و مي خواهد به قصر پادشاه بيايد .
« اشخاص عادي با تجربه اولين شکست و مانع دست از کار بر نمي دارند و به همين دليل اس که در زندگي با اشخاص عادي و معممولي و فقط با يک اديسون روبرو هستيم ».
آن پرنده يک عقاب است و پادشاه پرندگان ديگر است ، او به آسمان و ما به زمين تعلق داريم ، زيرا ما جوجه مرغ هستيم . زندگي عقاب پير اين گونه بود که جوجه زيست وجوجه مرد ، چون تصور مي کرد که يک جوجه است.
احمق ترين افراد کساني هستند که خود را داناترين مردم مي دانند و براي هر چيزي تفسير و توضيحي مي دهند . حال ساکت شو و بگذار در سکوت خربزه ي خود را بخوريم .
ادامه مطلب
روز بعد از حادثه ،اديسون در حالي که به خاکستر ها مي نگريست گفت : «ارزش عظيمي در حادثه نهفته است ، اشتباهات ما مي سوزند ،اين ما هستيم ککه بايد دوباره شروع کنيم و از نو بسازيم ».
داستايوسکي نويسنده مطرح و معروفي بود.يک وقتي کسي چشمش را بست دهانش را باز کرد و هر چه لايق خودش بود از فحش و فضيحت و ناسزا نثاراو کرد و او فقط يک جمله گفت:من داستايوسکي هستم!
هر چيزي را كه محكم بگيريد از دستتان خواهد رفت و ديگر آن را نخواهيد داشت اما اگر وابستگي به آن را رها كنيد براي هميشه از آن شما خواهد بود.
در اين بين براي پادشاه كه زياد معتاد به خوردن شراب بود شراب آوردند.پادشاه گفت:اين ديوانه بهتر از اكثر عقلا حرف زد حق او اين است كه با من شراب بخورد.))حكم داد گيلاسي شراب به او بدهند.
همسر رييس عصباني ميشود و فرياد ميزند:((قبلا دو بار به شما گفتم كه شوهرم رييس تو هفته ي گذشته مرد.چرا دوباره تماس ميگيري؟))
مرد پاسخ ميدهد:((من فقط دوست دارم پاسخ پرسشم را بشنوم...))
خارپشتي از يك مار تقاضا كرد كه بگذارد در لانه ي او ماوا گزيند.مار پذيرفت و او را به لانه ي تنگ و كوچكش راه داد.چون لانه ي مار كوچك بودخارهاي تيز خارپشت به بدن مار فرو ميرفت و او را اذيت ميكرد
سيده نفيسه، سالي با همسرش اسحاق مؤتمن (پسرامام صادق عليه السلام) از مدينه منوره به زيارت حضرت ابراهيم خليل (ع) در بيت المقدس مشرف شد و در برگشت از مدينه به مصر آمد ودر منزلي سکني گزيد.در همسايگي آنها دختري نابينا و يهودي زندگي مي کرد روزي به آب وضوي سيده نفيسه، تبرک جست و بينايي چشمهايش را باز يافت.از اين رو بسياري از يهوديان اسلام آوردند واهل مصر به او اعتقاد عجيبي پيدا کردند و از او خواستند که در مصربماند.
وي تقاضاي مردم را پذيرفت و مردم نيزاز محضرش برکات فراواني را مشاهده نموده و استفاده هاي بسياري از آن بردند.
زندگي آميزه اي از وقايع خوشايند و ناخوشايند، خوشي و غم است. در عمق هر رويداد و تجربه اي، خيري نهفته است، حتي در تجاربي که براي ما دردناک هستند.
ويليام بليک شاعر بزرگ انگليس گفته است : خوشي و اندوه به هم مي تنند و روح خدايي را مي بافند.
سينا واقعاً يکي از تنبل ترين شاگردهاي من بود. او هيچ علاقه اي به مدرسه نداشت. لباس هايش کثيف و چروکيده بودند. موهايش را هيچ وقت شانه نمي کرد و بدنش هميشه بو مي داد. يکي از شاگردهايي بود که در تمام مدرسه انگشت نما مي شوند و هر کارشان بکني، باز با قيافه بي تفاوت، به تو زل مي زنند.
شما اولين مقصر نبوديد براي مراسم تدفين زندگي، خانم منفرد. آخرين هم نيستيد. تک تک ما بر جنازه زندگي مشتي خاک پاشيديم، بر مزارش فاتحه خوانديم و شمع روشن کرديم!يادتان هست موضوع امتحان ثلث اول انشاي دوم راهنمايي را؟
آيا شما تاکنون به خاطر اينکه زندگي طبق ميلتان نبوده، دچار افسردگي شده ايد؟ در اينجا مطلبي شگفت آور مي خوانيد که به شما کمک مي کند پي ببريد که زندگي هميشه فرصتهايي براي موفقيت در اختيار شما مي گذارد.......
از مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى نقل شده است كه ايشان در مورد رمز موفقيت خود (با تواضع حكيمانه ) مى فرمايند: بنده اگر در زندگى خود در هر زمينه اى توفيقاتى داشته ام ، وقتى محاسبه مى كنم به نظرم مى رسد
ادامه مطلبپس از شهادت على عليه السلام و تسلط مطلق معاويه بن ابى سفيان بر خلافت اسلامى ، خواه ناخواه برخوردهايى ميان او و ياران صميمى على عليه السلام واقع مى شد، همه كوشش معاويه اين بود تا از آنها اعتراف بگيرد كه از دوستى و پيروى (حضرت ) على سودى كه نبرده اند سهل است
ادامه مطلب
زندگی کوتاه و مبارک فاطمه زهرا سراسر درس است و آموزنده. لذا ما باید تمام زوایای آنرا دقیقا بررسی کنیم. از جمله امور مهم و پرماجرایی که باید همیشه برای ما یک تابلوی زنده و حیاتی باشد جریان ازدواج آن مخدره است که اینک به بیان نسبتا مختصری از آن میپردازیم.خواستگاری اشراف قریش از فاطمه سلاماللهعلیه و جواب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم....
پرویز جوان 20 ساله شوشتری که برای خرید وسایل خانه به بازار رفته بود، اجناس خریداری شده را پشت در گذاشت و زنگ خانه را به صدا در آورد. وقتی پدر پرویز در را باز کرد، زنبیل را پشت در دید ولی از پرویز خبری نبود. او زنبیل را به خانه برد. مادر پرویز وقتی اجناس خریداری شده را از داخل زنبیل بیرون می آورد، نامه ای توجهش را به خود جلب کرد....
ادامه مطلباصمعی (وزیر مامون) می گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمه دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد. به سوی خیمه روان شدم،دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید.
ادامه مطلبزمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد، پدر خانمش، ملاصدرا، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد. در همان ایام در قمصر، جوانی به خواستگاری دختری رفت. والدین دختر پس از قبول خواستگار، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود.
ادامه مطلبیکی از زنان کاخ نشین به یکی از علما در نامه ای نوشت، چرا به زن، ضعیفه می گویید؛ در حالی که پرورش مردان قوی هیکل و پیل تن در دامن زن می باشد. شاعری این سوال و جواب را به صورت شعر در آورده است:صبا برو به بر شیخ شهرو از او بپرس ،چرا ضعیفه در این ملک نام من باشد،اگر ضعیفه منم پس چرا بعهده من...
ادامه مطلبمادر سوسن در حالی که به شدت گریه می کرد، می گفت: یک سال پیش، همراه دختر بیست ساله ام سوسن از فرانسه به تهران آمدم. او در فرانسه، عاشق یک پسر فرانسوی به نام کریستین شده بود و من از آن جا که به عقائد اسلامی پایبندم خارج شدن دخترم را از اسلام امری محال و نشدنی می دیدم. به همین دلیل، برای منتفی شدن قضیه و تنوع در
ادامه مطلبدو تا برادر بودند يکى تاجر، يکى مسگر. تاجر يک دختر داشت. مسگر يک پسر. دختر و پسر همديگر را دوست داشتند امّا مرد تاجر مخالف ازدواج آنها بود. مىگفت:”من تاجرم. دخترم را به پسر يک مسگر نمىدم.“پسر وزير پادشاه آمد خواستگارى دختر. پسر عمو وقتى اين موضوع را شنيد آمد پيش دختر و گريهکنان گفت:”تو را دارند به پسر وزير مىدهند و سر من ...
ادامه مطلبابومیسر عابد، شخصی بود که دنیا را به کلی ترک گفته بود و شبانه روز در مسجد براثا، به طاعت و بندگی خداوند متعال مشغول بود.روزی دختری اشراف زاده با شوکت و عظمت خیره کننده ای عبورش به مسجد براثا می افتد. همین که چشم دختر به وضع ساده و حالات روحانی ابومیسر می افتد، منقلب می شود و از مرکب خود پیاده می شود و نزد ابومیسر ....
ادامه مطلبدر زمان پیامبر گرامی اسلام، اشخاصی مانند سجاح بنت حارث و مسیلمه کذاب ادعای پیامبری کردند. سجاح بنت حارث قصد آن کرد که با مسیلمه محاربه نماید. لذا لشکری مهیا نمود و به قصد جنگ با مسیلمه روان شد. مسیلمه نیز با یاران و اطرافیانش برای مقابله با او به سوی او حرکت کرد. لشکرهای پیامبران دروغین در محلی مقابل هم صف آرایی کردند...
ادامه مطلبقد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در ...
ادامه مطلبروزی زنی خدمت پیامبر (ص) آمد و عرضه داشت. یا رسول الله، مرا شوهر بده. حضرت رو به اطرافیانش کرد و فرمود: چه کسی حاضر است با این زن ازدواج کند؟ مردی بلند شد و گفت: یا رسول الله، من حاضرم. رسول خدا فرمود: مهر او چیست؟ او جواب داد: من چیزی ندارم؟ پیامبر (ص) فرمود آیا قرآن می دانی؟......
ادامه مطلبدر کتاب كافى از زكريا بن ابراهيم نقل شده كه گفت من نصرانى بودم و مسلمان شدم پس از آن براي حج از محل خود به جانب مكه رفتم در آنجا خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) رسيدم . عرض كردم من نصرانى بودم و اسلام آورده ام . فرمود چه چيز در اسلام ديدى ؟
ادامه مطلباین نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری می رود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور می شود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل ...
ادامه مطلبروز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصههایش را میشنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه میدارد.
ادامه مطلبروحالله شهرت و محبوبیتش را نه فقط به خاطر مدالهای طلایی رنگش، که به خاطر کمکهایش به نیازمان به دست آورده بود؛ کمکهایی که هیچکس آنها را نفهمید و او بدون آنکه حتی به برادرش که نزدیکترین کسش بود بگوید؛ آنها را انجام داده است.
ادامه مطلب" جان بلانکارد " از روي نيمکت برخاست لباس ارتشي اش را مرتب کرد و به تماشاي انبوه مردم که راه خود را از ميان ايستگاه بزرگ مرکزي پيش مي گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختري مي گشت که چهره او را هرگز نديده بود اما قلبش را مي شناخت دختري با يک گل سرخ .
ادامه مطلبروزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
ادامه مطلبژاپن که بودم یه روز دوشنبه رفتم سر کار دیدم تو خیابون پر پلیس و شلوغه؛ وضع غیر عادی بود. یه کم پرس و جو کردم دیدیم یکی خودکشی کرده.
ادامه مطلب
( آچاريا يكي از فلاسفه معاصر هندي است. وي درباره محدود بودن زمان زندگي، به ساعت هاي آخر زندگي اسكندر مقدوني اشاره مي كند.
«اسكندر مقدوني به روايت تاريخ، فرد بسيار جاه
هنگام حمله ی ناپلون به روسیه دستهای از سربازان او در مرکز شهر کوچکی از آن سرزمین همیشه برف در حال جنگ بودند. ناپلون به طور اتفاقی از سواران خود جدا میافتد و گروهی از قزاقان روسی رد او را میگیرند و در خیابانهای پر پیچ و خم شهر به تعقیب او میپردازند.
ادامه مطلبتوی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد...یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم...
ادامه مطلب"چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یكی از دانشگاههای بزرگ كشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند... آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند كه هیچ كدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند
ادامه مطلبپدر مگسک تفنگ را روي کبوتر تنظيم کرد و آن را دست پسرش داد: «اگه بتوني اون جوجه کبوتر رو بزني همين امشب برات يک تفنگ مي خرم که مال خودت باشه». پسربچه تمام حواسش را جمع کرد و شليک کرد. تير به خطا رفت و جوجه کبوتر از روي شاخه پريد. مرد دستي به پشت پسر زد: «نه! هنوز بزرگ نشدي».
ادامه مطلب
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد.
ادامه مطلبسه نفر آمريکايي و سه نفر ايراني با همديگر براي شرکت در يک کنفرانس مي رفتند. در ايستگاه قطار سه آمريکايي هر کدام يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که ايراني ها سه نفرشان يک بليط خريده اند. يکي از آمريکايي ها گفت: چطور است که شما سه نفري با يک بليط مسافرت مي کنيد؟
ادامه مطلبمردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"
ادامه مطلباین شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم ...شعری زیبا از مهرداد اوستا :وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم / شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
ادامه مطلبچند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم . آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!"
ادامه مطلباین احتمال بعید است؛ زندگی در یک حباب، کودک آزاری شدید، یا گیر افتادن در کپسول زمان قبل از تاریخ را شنیده باشید، امّا چیزی از قصه های پریان به گوش تان نخورده باشد. احتمالا این داستان را نیز می دانید که انیمیشن های ساخته شده بر اساس این قصه ها، دقیقا مانند داستان اصلی نیستند.
ادامه مطلبگفتم : خداي من ، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغه ي ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم ، آرام برايت بگويم و بگريم ، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود ؟
ادامه مطلبدر روزگاران قدیم انسانها بسیار به هم ظلم کردند و سیاهی و تباهی به نهایت خود رسید، تا اینکه کتیبه هایی از سوی پروردگارشان بر آنان نازل شد!
ادامه مطلباین ماجرا در سال 1936 میلادی در اسپانیا روی داده است.فدریكو گارسیا لوركا( fedricu garcia lorca ) شاعر ونویسنده پر آوازه اسپانیا از معدود انسانهایی بود كه در نوشته های خود به چگونگی مرگش نیز اشاره داشته بود.مثلا در شعر تن حاضر كه در سال 1935 یك سال قبل از مرگ سروده شده است میگوید: گور من كجاست؟ كفن را كه می چروكاند؟ دروغ است هر چه میگوید!
ادامه مطلبهر زمان شايعه اي روشنيديدو يا خواستيد شايعه اي را تکرار کنيد اين فلسفه را در ذهن خود داشته باشيد! در يونان باستان سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزي فيلسوف بزرگي که از آشنايان سقراط بود،با هيجان نزد او آمد و گفت:سقراط ميداني راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟
ادامه مطلبخارج از خانه هوا تاريك و سرد بود و باران حتي براي يك دقيقه بند نمي آمد. ولي در اتاق پذيرايي خانه ي شماره ي 12 در خيابان كاستبل محيطي زيبا و گرم بود. آقاي وايت پير و پسرش هربرت شطرنج بازي مي كردند و خانم وايت نشسته يود و آن ها را نگاه مي كرد. پيرزن خوشحال بود
ادامه مطلبابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم،
ادامه مطلب
برترین ها: پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند.
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانستند.
برترین ها: اتاق ۲۱۹! اینجا جایی بود که سرنوشت مرا رقم میزد. این اتاق ۳ شمارهای در دادسرای ناحیه۱۹تهران قرار بود مرا به جایی نامعلوم پرتاب کند. عرق کرده بودم، دستهایم میلرزید. به مادرم گفتم: « اینجا آخر خطه؟» چشمهای مادر قرمز بود و نگاهم نمیکرد: «قسمت این بود.» قسمت، تقدیر، سرنوشت… کلماتی که یک عمر باید زیر سایه سنگینشان راه میرفتم و زندگی میکردم.
ادامه مطلبرفته بودیم به دیدن یکی از افراد فامیل. قبلا هم تلفنی نزول بلا را که از خراب شدن سقف فقط یک درجه قابل تحمل تر بود، به اطلاع میزبانان که زن و شوهر و دو سه بچه بودند، رسانده بودیم. صاحبخانه با آنکه آدم تردستی بود، آب از دستش نمی چکید….
ادامه مطلبدر داستان زير مسئله اي در شيمي تجزيه کمي ، به شکل اسرارآميزي توسط آقاي هلمز و دکتر واتسن با متني ساده و دوست داشتني که از خصوصيات ذاتي آنها مي باشد، مطرح مي گردد....
ادامه مطلب
واقعیت آن است که چیز های کمی در مورد زندگی خصوصی اش می دانیم، خودتان را با این هشت مورد،شگفت زده کنید!
1- او با سری بزرگ متولد شد :وقتی انیشتن به دنیا آمد او خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آنجایی که مادر وی تصور می کرد، فرزندش ناقص است، اما او بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت.
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .
ادامه مطلبدو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود، پریشان شد. آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.
ادامه مطلب
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه.
ادامه مطلبمسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است.پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
ادامه مطلبهوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»
ادامه مطلبپیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
ادامه مطلبچرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه میرفت.هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
ادامه مطلبسالها پیش , در کشور آلمان , زن و شوهری زندگی می کردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند , ببر کوچکی در جنگل , نظر آنها را به خود جلب کرد.مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیک شد.به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت....
ادامه مطلبچاک از یک مزرعهدار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعهدار سراغ چاک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»
ادامه مطلبکشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
ادامه مطلب