هوا سرد بود و باد پشت پنجره هوهو ميكرد. مادر بزرگ صداي به هم خوردن در خانه را كه شنيد، منتظر شد تا زينب بيايد كيفش را گوشة اتاق بگذارد و دستهايش را دور گردن او بيندازد. بعد هم نمرههايي را كه توي مدرسه گرفته بود، نشانش بدهد ولي زينب نيامد. مادر بزرگ دلواپس شد. از پنجره نگاهي به بيرون انداخت. زينب لب باغچه نشسته بود و با دستهايش چاله ميكند مادر بزرگ از خودش پرسيد: چه اتفاقي افتاده شايد ميخواهد چيزي را پنهان كند؟ مثلاً يك نمره بد را… اما زينب كه تا به حال نمره بد نياورده بود. شايد سرگرم بازي شده، ولي زينب و گل بازي! آن هم در اين هواي سرد! عجيب است؟
آن وقت مادر بزرگ ژاكت آبياش را پوشيد و عصا زنان راه افتاد. صداي گريه زينب ميآمد. مادر بزرگ قدمهايش را تند كرد و نزديكتر رفت. از پشت عينك ته استكانياش، يك كبوتر ديد كه روي زمـين افتاده به پرهاي گردن و بالهايش گل و لخته هاي خون چسبيده بود. مادر بزرگ گفت: باز بچه هاي بي انصاف كار خودشان را كردند. خوردن گوشت كبوتر مكروه است. آخر چرا اين پرنده معصوم را ميكشند و ميخورند؟
زينب لاشه كبوتر را توي چاله گذاشت و همين طور كه رويش را با خاك ميپوشاند، پرسيد: مكروه يعني چه؟
مادر بزرگ مثل زينب دو زانو نشست و ادامه داد: منظورم اين است كه نخوردن گوشت بهتر از خوردن آن است. دخترم اگر بعضي كارها را انجام ندهيم، به صلاحمان است و اگر بعضي از چيزها را نخوريم براي سلامتي و تندرستي خودمان خوب است. به همين خاطر، مكروه به عملي ميگويند كه انجام ندادنش بهتر از انجان دادن آن باشد.
زينب با دقت به حرفهاي مادر بزرگ گوش داد و قطرههاي اشك مثل دانههاي باران از چشمش ميريخت.
مادر بزرگ گفت: كارهايي هم هست كه اگر به آنها عمل كنيم بهتر است هر چند اگر آنها را انجام ندهيم كسي ما را سرزنش نميكند، مثلاً وقت نماز به خودمان عطر بزنيم يا وارد هر جايي ميشويم حتي اگر هيچ كس نباشد اوّل سلام كنيم.
به اينها ميگويند مستحب. اعمال مستحبي ما را پيش خدا عزيزتر ميكند. زينب يادش آمد هنوز سلام نكرده خيلي خجالت كشيد سرش را پايين انداخت و پرسيد «نماز خواندن هم مستحب است»؟
مادر بزرگ سردش شده بود و داشت ميلرزيد دست زينب را گرفت او را به طرف حوض برد و جواب داد: نه دختر گُلم نماز و روزه و همه كارهايي كه خداي مهربان دستور داده بر ما واجب شده و ما هم بايد به آنها عمل كنيم.
زينب دستهاي گلياش را زير شير آب به هم ماليد و آب آلوده و كثيفي توي چاله كنار حوض راه افتاد .
مادر بزرگ گفت: ببين عزيزم كسي كه به طرف چيزهاي مكروه ميرود يا كار حرام انجام ميدهد قلب پاك و روشن او كم كم مثل اين آب تيره و كثيف ميشود.
زينب يخ كرده بود. دستهايش را با بخار دهانش گرم كرد و گفت: ميدانم مادر بزرگ هر كاري كه خدا از آن بدش ميآيد حرام است. هر كسي هم كه كار حرام ميكند خدا او را دوست ندارد مثل اذيّت كردن ديگران.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید