شما اولين مقصر نبوديد براي مراسم تدفين زندگي، خانم منفرد. آخرين هم نيستيد. تک تک ما بر جنازه زندگي مشتي خاک پاشيديم، بر مزارش فاتحه خوانديم و شمع روشن کرديم!يادتان هست موضوع امتحان ثلث اول انشاي دوم راهنمايي را؟
هرچه آيه و حديث و روايت بلد بودم رديف کردم از نون و القلم تا ...شعرهاي کتاب ادبيات فارسي و زگهواره تا گور و حديث اطلبوا العلم و ... من درسم را از بر بودم، بلد بودم بين رشته اي بنويسم از هر چه در انبانم چپانده بودم نوشتم، تا ثابت کنم علم بهتر است از ثروت.
خانم معلم شما مقصر بوديد براي آن 20 طلائي و استثنايي، بعد از آن همه وقت و آن همه دانش آموز و آن همه کلاس انشا که زير برگه ام نوشتيد! همه يادشان ماند که علم بهتر است از ثروت چون نمره 20 چشمگير بود، چشمگيرتر از استدلال هاي چندگانه من. بهتر از همه من يادم ماند؛ چون اولين باري بود که از انشا 20 مي گرفتم.
پدر هم از درس خواندنش زير نور چراغ خيابان هاي قلهک گفته بود. ولي پدر يادش رفت زندگي را بيشتر بگويد!
خوب که نگاه مي کنم مي بينم چرا درس خواندن اين همه افتخار شد!
چون سرگرمي با کلاسي براي پرکردن اوقات فراغت جوان هايي شد که تحمل سختي هاي يک زندگي مشترک را نداشتند!
چون من براي فرار از مواجهه با خانواده همسرم پناهي باکلاس تر از درس نداشتم! براي فرار از تفاهم نداشتن ها! براي فرار از يکنواختي!آن يکي جاي دردهايش را با کتاب ها پرمي کرد!
ديگري براي فرار از فکر کردن و انتخاب معيارها، استدلالي شيک تر از ادامه تحصيل نداشت که جلوي روي خواستگاران بگذارد! دوستم نمي توانست براي رد کردن خواستگار خلبانش بگويد: "ديدم مادرت جوراب روي شلوارِ زير دامن کشيده بود. من مادرشوهر بي کلاس دوست ندارم"! ولي ارشد علوم پايه بهانه خواستگار کُشي بود!
چون من و اين يکي و آن ديگري همه براي فرار از واقعيت هاي تلخ زندگي و براي ايده آل گرايي هاي مفرط يک غارِ خوب تنهايي پيدا کرده بوديم، غاري با پرستيژ که بهترين راه فرار از متلک هاي خاله خان باجي هاي فاميل بود. ديگر کسي نمي توانست بپرسد:
دختر/پسرتون را عروس/داماد نکردين؟ همه يک بهانه شکيل داشتند به نام درس خواندن
نوه دار نشدين/ بچه نمي يارين؟ مدرک جواب دندان شکني بود
دومي رو نميارين اولي تنها نمونه؛لوس ميشه! استدلال پرطمطراقي داشتيم تا نامساوي زيرکاملا منطقي جلوه کند:
پدر/مادر + تحصيل + بچه >>> پدر/مادر + بچه + بچه+ بچه
چون همه ي راه ها به رم که نه به علم ختم مي شد.
خيلي هاي ديگر به جز معلم انشاهاي نسل قديم با موضوع "علم بهتر است يا ثروت"، مقصر بودند.
يادمان رفت که قرار بوده اين علم روش بهتر زيستن را بياموزد نه جايگزين زيستن شود!
همسرم تو هم تقصير داشتي، که سفره هاي آراسته نخواستي که گفتي روي ميزها هرچند بندانگشت خاک باشد بي خيال! فقط تو شادي ببخش! من هم خوشحال ازين که دربند وسواس هاي زنانه نمي شوم ازين که مثل نسل هاي قبل همه سلامتي ام را به پاي خانه داري نمي ريزم به دامن وسواس هاي علمي پناه آوردم. انتخاب کردم بارکشيدن ها، صف هاي سلف، خاک خوردن توي کتابخانه و سايت دانشکده را و گشتن و گشتن بين همه ژورنالهاي تخصصي و زير و رو کردن مقاله هاي آي اس آي را! هنر آشپزي که لابه لاي پروژه هاي ارشد گم شد و خيلي زندگي واره هاي ديگر را سر بازار مکاره علم به بخس فروختم. خوشحال بودم که "علم بهتر است" ي هستم، که وقتي براي تلف کردن جلوي ويترين مغازه هاي پاساژ قائم و ميلاد و گلستان ندارم، و دستاورد حلال همسر را به جيب جوانک هاي فروشنده نمي ريزم، که دنبال مد نيستم و مهماني ها و دوره هاي ويتريني و هزار دست آويز ديگري که "ثروت بهتر است" ي ها برگزيدند براي فرار از واقعيت هاي تلخ زندگي ...
ما مقصر بوديم چون خوب بلد بوديم هزار گزينه جايگزين براي همه مهر همسرانه/ مادرانه مان بيابيم: تدريس، فعاليت هاي فرهنگي ،کانون و فرهنگ سرا ...، که بشوم مصداق يک دست و چندين هندوانه، در خانه عنکبوتي گرفتار شدم در علمي که جاي گره گشايي گره آفرين شد، نيمي از کودکي دخترک يک جايي لابه لاي کتاب هاي آمار گم شد.
موسسه ها و معلم خصوصي ها هم مقصر بودند که براي علم در خدمت ثروتشان، راه کلاس هاي رنگ و وارنگ باز کردند: براي تابستان هاي بي فراغتِ پرفراقت! حالا براي کلاس هاي پشت سرهم بچه هاي اين نسلِ به دامن علم گريخته، موسيقي و نقاشي و خط و زبان يا حتي ورزش همه رامي خواهيم تا هزار فرصت رقابتي ديگر فراهم کرده باشيم.
مدرسه ها هم مقصر بودند چون ما دنبال مدرسه هايي بوديم که جاي خالي مان را پرکنند ، ساعت بيشتري بچه را نگهدارد و در عوض هم کامپيوتر و حفظ قرآن داشته باشد هم ژيميناستيک و نجوم ، دين را هم خوب يادشان بدهند ... يادمان رفت فضاي خانه، خالي از يک جمع کوچک مي شود براي زندگي و دين در رگ هاي زندگي است که تزريق مي شود!
پدربزرگ/ مادربزرگهايي که مجبور بودند به جاي ما حوصله به خرج دهند و نوه داري کنند هم مقصر بودند!
صنعت فست فود هم مقصر بود، بسته هاي سبزيجات و پروتئين آماده همراه با دستور پخت غذاهاي سريع، سفره ها و ظروف يکبار مصرف و فروشگاه هاي بزرگي که همه چيز دارند، هم مقصر بودند! که وقت ما را با فرار از الگوواره هاي سنتي زندگي براي علم، باز کردند!
خيلي هاي ديگر هم مقصر بودند و دلم نخواست ازشان بنويسم:
حالا اگر يکي باشد مثل من عاشق زندگي واره هاي نوستالژيک؛ يواشکي وسط امتحان هاي آخر ترم پناه ببرد به آبغوره گرفتن، لواشک درست کردن، خشک کردن سبزي و برگه هاي زردآلو، ترشي انداختن و ... گاهي فقط گاهي فرصت داشته باشد تا طعم زيستن را بچشد! دلش براي الگو واره ها تنگ مي شود و يادش مي افتد: اين علم قرار بوده کمک کند تا بهتر زندگي کنيم تا دانايي راسبب شود، در خدمت زندگي باشد. دوباره يادمان رفت که قرار بوده اين علم روش بهتر زيستن را بياموزد نه جايگزين زيستن شود!
ما فاتحه خوانديم بر مزار زندگي:
وقتي جواني مان را به جاي همسري ، پاي مجلدهاي تخصصي ريختيم.
وقتي آغوش مان را به جاي مهر مادرانه/ پدرانه برلپ تاپ و نوت بوک گسترديم.
وقتي همه حوصله مان را خرج سخنراني هاي کسالت بار/ شادي بخش اساتيد کرديم.
وقتي موهايمان پشت نيمکت به رنگ دندان شد. وقتي کسي خانه نبود به داد ميوه هاي زيادي رسيده برسد. سبد سيب زميني پياز را زير و رو کند، و ياد بسته هايي باشد که گوشه يخچال و فريزر تاريخ مصرفشان منقضي مي شود!
اين ها انتخاب هاي ما عاشقان علم بود که با همه باورهاي به بيراهه رفته ، ريسماني بافتيم براي حلق آويز کردن زندگي.
همه مقصر بودند ولي يک روز آمد که حرف راست را بايد از بچه مي شنيد؛ اگر گوش شنوايي مانده باشد:
دخترک بارها به خودم و ديگران گفته مي خواهد خانه دار شود تا بچه هايش تنها نمانند، مجبور نباشد پاي کامپيوتر بخوابد، بتواند براي نوه هايش به اندازه کافي عمو و عمه و خاله و دايي بياورد!
تا جاي همه چراهاي خالي و اربيتال هاي علمي را با زندگي پر کند!
دخترک بدون آن که بداند فرياد زده: زنده باد زندگي !
مشت هايش را برده بالا و گفته: مرده باد علم بدون زيستن!
و هزار بار نوشته: علم بهتر نيست از زندگي!
"منبع : وبلاگ "مسير
گروه خانواده و زندگي تبيان - تهيه و تغيير :داودي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید