مثل همه ایستاده بود تا سؤال بپرسد اما نه مثل همه! از خوارج بود. به دوستش گفته بود: « اگر جواب صحیحی ندهد میکشمش. گمان میکند چون فرزند رسول خداست، میتواند ولیعهدی طاغوت زمان را بپذیرد.»
ـ بپرس. جوابت را خواهم گفت، اما به شرطی!
ـ به چه شرطی؟
- اگر جواب درست شنیدی و راضی و قانع شدی، آنچه را در توبره پنهان کردهای، بشکن و دور بینداز. تعجب کرد. شرمنده شد. خنجرش را درآورد و شکست و سؤالش را پرسید.
ـ امام به او گفت: ببینم آیا کفر اینها بدتر است یا پادشاه مصر و درباریانش؟ یوسف با آنکه پیغمبر بود و پسر و نوه پیامبر، خودش از پادشاه درخواست کرد. درحالیکه اینها مرا به چنین کاری وادار کردهاند...
ـ آقای من! حق با شماست. شهادت میدهم تو پسر پیغمبر و خلیفه شایسته خدایی.
نظرات 1
جواد
1400/11/2 | 17:42 |بیست بار خوندم نفهمیدم در مورد کی و چی بود؟ مطلب رو مبهم میگید حداقل بعدش توضیح بدید. بلد نیستید مطلب بنویسید حداقل ننویسید
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید