شهید دهه هفتادی
فاطمه دولتی
از تبار اسماعیل بود؛ نوجوانی که سراسر وجودش بندگی بود و میخواست به همه ثابت کند دهه هفتادیها هم میتوانند تا آسمان هفتم پرواز کنند. عباس دانشگر متولد اردیبهشت سال 72 برای تمام زندگیاش برنامهریزی کرده بود. مطالعه در برنامه روزانه عباس جایگاه ویژهای داشت. جوان پرکار ما اما در کنار همه برنامههای کاری و درسی، بانشاط بود و خوشخلق. آنقدر که حالا بعد از شهادتش خیلیها با حسرت از خاطرات اخلاق خوش او حرف میزنند.
*
دعای مجیر، دعای استجابت است؛ دعایی که دل را به آسمان گره میزند. فرازهای مجیر که زمزمه میشود، تو گویی فرشتهها هم دست به دعا برمیدارند. عباس، سوم ابتدایی بود که دعای مجیر را در حضور همه خواند. صدای تشویق و نگاه پر از تحسین جمعیت، شوری در عباس پدید آورد تا او انس بیشتری با دعا و قران بگیرد و سالها بعد در مسجد قرآن تلاوت کند.
عباس نماز اول وقتش را ترک نمیکرد. در همه نوشتههایش نیز تأکید بر نماز اول وقت هست. علاوه بر اینها عباس دلداده خلوتنشینی با معشوقش بود، لذت اعتکافهای دوران نوجوانی تا همیشه همراه عباس ماند.
*
خیلی زود رخت دامادی تن کرد؛ در سن و سالی که شاید دیگر جوانان آماده پذیرش مسئولیت زندگی نباشند، اما دلبستگی به همسر و خانواده، عباس را پاگیر زندگی دنیا نکرد. روز خواستگاری درباره خودش گفت: آدمی پرکار و تلاشگر، دستودلباز، آرمانگرا و متعهد به پاسداری از انقلاب اسلامی... و بعد ادامه داد: اگر بخواهیم زندگی موفقی داشته باشیم باید سبک زندگی حضرت علی(ع) و فاطمه زهرا(س) را سرمشق قرا دهیم و یک زندگی ساده و به دور از تجملات داشته باشیم.
*
اصرار پشت اصرار، دعا پشت دعا. اصرار را به فرمانده میکرد و دستهای خالیاش را به سمت خدا میبرد. یک ماه از نامزدیاش گذشته بود و میخواست راهی سوریه شود. فرماندهاش میگوید «بهش گفتم عباس! سوریه رفتن تو با منه، مطمئن باش تو رو میفرستم اما چرا اینقدر اصرار میکنی؟ عباس گفت: آخه من دارم زمینگیر میشم، میترسم وابستگیها منرو زمینگیر کنه.» سردار اباذری که اجازه رفتن داد، گل از گل عباس شکفت، انگار راه آسمان باز شده بود.
*
دل شیر داشت این جوان سمنانی، موقع خطر پیشروی همه بود. یکبار در حلب شرایط سخت شد، جوری که غذا هم به بچهها نمیرسید؛ فقط آب بود و خرما. از طرفی یکی از نیروهای دشمن با تکان دادن پارچهای در دست، روی خط روحیه بچهها را تضعیف میکرد. هر چه تیر بود پرتاب شد اما نیروی دشمن جان سالم به در برد، عباس اما یک قناسه درخواست کرد و نیروی دشمن را زمینگیر کرد. با این کار دوباره شور و شوق بچهها برگشت. همه شهامت و شجاعت عباس را به چشم دیدند.
*
بعد از شهادت پسر، پدر هیچوقت نتوانست شماره عباس را از گوشیاش پاک کند؛ انگار هنوز هم باور ندارد که پسر دلاورش شهید شده. ساک وسایل عباس چند روز بعد به خانوادهاش رسید. در نیمههای شب وقتیکه همه خواب بودند صدای اذانی در خانه پیچید. پدر از خواب پرید و با هیجان به حیاط رفت. فکر میکرد صدای اذان از مناره مسجد است اما صدا از داخل خانه بود، از درون ساک عباس. روی صفحه گوشی عباس نوشته شده بود: اذان صبح به وقت حلب.
عباس دانشگر در 20 خرداد 95 به آرزویش رسید و شهید مدافع حرم شد.
نظرات 3
مرتضی
1397/11/2 | 15:57 |من با این شهید بزرگوار 2 هفته ای در کنار هم بودیم.یک شب واسه نماز جماعت پیش نماز شد و 2 نفر پشت سرش بودیم.
aref
1397/11/10 | 10:22 |خوش به سعادتتون التماس دعا
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید