در روستايي دور افتاده مرد نابينايي زندگي مي کرد . روزي چشم پزشکي معروف و حاذق به روستا آمد و پس از معاينه چشمان مرد نابينا به او اعلام کرد که اگر تحت عمل جراحي قرار بگيرد ، بينايي اش را به دست مي آورد . اما همسر مرد با اين عمل مخالف بود . او زني زشت رو بود که مي ترسيد با بازگشت بينايي همسرش ، از ادامه زندگي با او منصرف شود .
نکته : چند نفر را مي شناسيد که نمي خواهند همسرشان چشم گوششان باز شود ؟ ( مثلا ادامه تحصيل بدهد ، اجتماعي باشد ) فرد سلطه جو مانند همسر نابينا اباداني خويش را در ويراني فکري قرباني خويش مي ببيند . او نمي خواهد آدمهاي اطرافش چشماني بينا و اذهاني روشن و باز داشته باشند . او براي پيشبرد مقاصدش به آدمهاي کر ، کور ، لال و بي سواد احتياج دارد .
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید