در داستان زير مسئله اي در شيمي تجزيه کمي ، به شکل اسرارآميزي توسط آقاي هلمز و دکتر واتسن با متني ساده و دوست داشتني که از خصوصيات ذاتي آنها مي باشد، مطرح مي گردد....
به ياد مي آورم خواب خوش کريسمس را در اوايل دهه 50 ، شب قبل برف زيادي باريده بود و هلمز و من تا نيمه شب در کنار آتش پيپ مي کشيديم و خاطرات و دشواري هايي را که در دسامبر گذشته در مسير زندگي ما قرار گرفته بود مرور مي کرديم. بعد از خوابي طولاني با صداي شادي مردمي که از کنار پنجره خانه ام در خيابان بيکر عبور مي کردند و صداي درشکه اي که پوشيده از برف سنگين شب قبل بود بيدار شدم. هوا سرد و آسمان آن برخلاف شهرهاي بزرگ صاف و روشن بود.
بعد از پوشيدن لباس و برداشتن پيپ مناسب به آپارتمان دوست و همکارم آقاي هلمز رفتم تا مراسم کريسمس را با هم بگذرانيم ، موقعي که وارد شدم،هلمز روي صندلي خودش در کنار آتش نشسته و مشغول زمزمه آوازي اپراگونه بود و بقيه توان خويش را بر روي تعمير ويولون گرانبهايش متمرکز کرده بود.
به محض ورود با صداي بلند صدايش کردم و به او گفتم عجب روزي است. ولي از آنجايي که ايده جديدي فکر او را اشغال کرده بود حرف من هيچ اثري در روحيه عبوس وي نگذاشت، رفتارش در چنين روزي قابل فهم بود.
هلمز با من هيچ صحبتي نکرد حتي موقعي که خانم هودسن با يک هديه که با کاغذ قرمز روشن بسته بندي شده بود وارد اتاق شد، او فقط ابرويي بالا انداخت و گفت: "هديه اي براي شما آقاي واتسن از طرف يک مشوق" و خانم هودسن با رد ادعاي آقاي هلمز اظهاي داشت: "اين هديه براي شماست. امروز صبح آن را روي پله هاي راهرو همراه يادداشتي که در آن نوشته شده بود کريسمس مبارک آقاي هلمز يافتم".
با شنيدن اين جمله هلمز ويولون را کنار گذاشت و بسته را از صاحبخانه باوفايش گرفت و مقابلش گذاشت. از زماني که با هلمز رفت و آمد داشته ام ، خيلي به ندرت ديده بودم که هديه اي دريافت نمايد، لذا عکش العمل وي با کنجکاوي و سوءظن همراه بود.با دقت زيادي کاغذ بسته بندي شده را باز نمود و بدون اين که آن را تکاني بدهد و يا بهم بزند جعبه ساده قهوه اي داخل بسته را که به اندازه يک ليوان بود در مقابل ما روي زمين گذاشت. در حالي که قطرات عرق از پيشاني بلندش سرازير بود، از داخل جعبه يک شيشه حاوي پودر سفيد بدون برچسب را بيرون آورد.
سپس با نگاهي برافروخته و با حالتي عصبي گفت: واتسن آخرين دشمنان ما را به ياد بياور! با خوشرويي جواب دادم:" هلمز اين فقط يک هديه کريسمس است و يک نفر افتخار داده و با احترام زياد هديه اي به عنوان يادگاري برايت فرستاده است."
او در حالي که به شدت با حرف من مخالفت مي کرد ضمن توجه به يادداشت روي هديه با بي صبري خاصي بشکني زد و گفت:" وضعيت نوشته ها ، يک دستخط عادي نيست، واضح است که صاحب آن عمداً قصد داشته ناشناس باقي بماند. چه کسي ممکن است در اين فصل شادي، از کينه و انتقام جويي سود ببرد؟" گفتم:" موريارتي مي تواند عامل باشد ولي به نظر مي رسد پرلاندو اختلاس گر، گلادسن فاسد و يادکيل که ناپسري خويش را کشته است، در حال حاضر بيشتر مي توانند مورد اتهام قرار گيرند." هلمز دستهايش را به هم ماليد و شيشه پودر را به محل تحقيق مواد شيميايي خويش، در گوشه تاريک آپارتمان برد.
همچنان که من و خانم هودسن جشن کريسمس را با يک عدد غاز سرخ کرده و سه نوع شيريني معروف جشن گرفته بوديم، آقاي هلمز نيز عرق ريزان مشغول بررسي و تحقيق بود. گاهگاهي صداي جابه جايي و بهم خوردن ظروف شيشه اي از گوشه اتاق شنيده مي شد. در ساعت 10:30 شب هلمز از لابراتوار بيرون آمد. برخلاف انتظار من شاد و پيروز به نظر نمي رسيد. در گذشته ، هميشه تحقيقات شيميايي او با موفقيت شادي برانگيزي همراه بود ولي اين بار نگاهي ابهام آميز بر تمام تصورات او سايه افکنده بود.
با تعجب اظهار داشت:"اين ماده به آساني به وسيله تصعيد خالص مي شود، در مقابل حرارت مقاوم است بنابراين قطعاً از مواد منفجره نيست، در ضمن مقداري گوشت را به ماده مذبور آغشته نموده و به موش کوچکمان دادم و آن هم با اشتهاي کامل تکه گوشت را خورد و بعد هم بدون احساس مريضي و ناراحتي اين طرف و آن طرف دويد، اذا ماده مذکور سمي نمي باشد. پس اگر اين عمل انتقام جويانه باشد آيا انتظار داشته است که سم را بر روي خودم آزمايش نمايم؟ در هر صورت مشکل شوم و نامشخصي در مقابل ما وجود دارد."
در حالي که ناشکيبايي خودم را از ناراحتي او به واسطه کمبود روح کريسمس در وجودش نشان مي دادم به وي گفتم:" اين يک هديه است با همين عنوان آن را قبول کن." هلمز چرخيد و قدمي برداشت و بدون توجه به تقاضاي من اظهار داشت :" درجه ذوب آن 118 تا 120 درجه سانتيگراد است و از آبي به رنگ قرمز تغيير رنگ مي دهد. به طور قطع يک ترکيب کربن دار مي باشد، ولي نوع ترکيب آن مشخص نيست. البته با اطمينان زياد مي توانم بگويم که از لحاظ درصد وزني ٪ 68/8 آن کربن و ٪4/9 آن هيدروژن است."
در جواب گفتم:" يک ساعت به کريسمس باقي مانده است. بهتر است به خانم هودسن و من در اين جشن روحاني فصل ملحق شوي!" من احساس محبت هميشگي خودم را به او اظهار داشتم ولي شکر خدا هلمز هميشه همان هلمز بود. با عجله گفت:" به موقعش، دوست من!" و ادامه داد "من ديگر لازم دارم تا قسمتي از اين راز را کشف نمايم." و سپس مجدداً ناپديد شد. اين دفعه من و خانم هودسن در کنار اجاق منتظر مانديم. خانم هودسن نگاه کوتاه دزدانه اي از کنار قاب عينکش به من کرد و من در فضاي هميشه زيبا و روحاني کريسمس، همچنان که زمان سپري مي شد بيش از پيش سرگرم و مشغول مي شدم و منعکس کننده شخصيت بزرگترين مشاور کاراگاه جهان مي گرديدم.
ناگهان هلمز با حالتي افسرده و بدون هيچگونه سروصدايي در کنار صندلي من ظاهر شد و اظهار داشت ترکيبي غيرمحلول در آب ولي محلول در قليا است. بعد از اين اعلان عجيب او با حالت غرور و نخوت با قدم هاي بلند به طرف پنجره رفت و نگاهي به خيابان بيکر و لامپ هاي گازي که در زير کلاهکي پوشيده از برف مي درخشيدند، انداخت و سپس با حالتي خيره کننده که به نظر مي رسيد پاياني ندارد به تيرگي شب نگاه کرد ولي وقتي بالاخره حرکت کرد و من ساعتم را از جيبم بيرون آورده و به آن نگاه کردم، ديدم که فقط 10 دقيقه گذشته است.
او مجدداً با قدم هاي بلند به گوشه خاک آلود اتاق رفت و لحظه اي بعد در حالي که بالني با مايعي بي رنگ در دست چپ و يک اسپاتول (قاشقک) حاوي ترکيب کربني مرموز (همان پودر سفيد رنگ) در دست راستش بود، برگشت و اظهار داشت:" اگر حدس من درست باشد با اضافه نمودن اين ترکيب به تدريج گازي از مايع بي کربنات سديم متصاعد خواهد شد." سپس پودر سفيد را به داخل بالن ريخت و در حالي که آن را با شدت تکان مي داد و منتظر واکنش بود، به من نگاه کرد.
زنگ تفريح:
سعي کنيد به سؤالات زير پاسخ دهيد:
1- نوع ماده مورد نظر چيست؟
2- چه کسي آن را فرستاده است؟
3- منظور از ارسال آن چه بوده است؟
جواب خويش را با راه حل هاي هلمز مقايسه نماييد.
من و خانم هودسن آرام نشسته و با حباب هاي کوچکي که از داخل بالن به طرف بالا حرکت مي کرد هيپنوتيزم شده بوديم.
ناگهان هلمز برگشت و با انگلتان سفيد و بلندش به من اشاره کرد و فرياد زد:" مجرم تو هستي واتسن، تو!" خانم هودسن درحالي که از وحشت نفس نفس مي زد به آقاي هلمز با فرياد گفت:" احترام شب کريسمس را داشته باش، مگر هوش و عقلت را از دست داده اي؟"
چشمان هلمز فقط کمي باز بود و پيشانيش چروک خورده بود و اشاره اش مرتب به من بود. برخلاف خانم هودسن من يکه نخوردم، بلکه برعکس از اين که اينچنين به موضوع مرتبط شده بودم، خنده بر من غلبه کرده بود. هلمز در اطراف اتاق مي گشت و بي هدف و به سختي جيغ مي زد. ليکن همان طور که فکر مي کردم بعد از چند لحظه آرام گرفت و خجالت زده نزد ما آمدو بعد از چند دقيقه ديگر تبسم کنان رفتارش مثل همان دوست مؤدب قبلي گرديد.
سپس گفت:" واتسن، موقعي که متوجه شدم که ماده مذکور منفجره و سمي نيست ، معما نظريه ديگري را مي طلبيد. آيا علت انتقام جويي بود؟ اگر اين است چگونه؟ اگر اين نيست، پس منظور از ارسال اين پودر چيست؟ تشخيص آن قطعي و خوشبختانه موردي ساده در تجزيه کيفي ترکيبات آلي است."
بعد ادامه داد:" اين ماده به روشني اسيد بنزوئيک است و تو به خوبي اين را مي دانستي واتسن ولي چهره عادي تو ، دخالت تو را واقعاً از نظرم پنهان نمود." با تبسم گفتم :" خوب هلمز، با اين نطق طولاني شانس متوقف نمودنت را به سختي پيدا کردم." در جواب گفت:" تو مرا وادار کردي واتسن." بعد درحالي که سرش را تکان مي داد و چشمانش برق مي زد، ادامه داد:" تو در اين بازي پيروز شدي ، در اين مورد حرف بزن!"
" خوب هلمز بايد اعتراف کنم وقايع آنطور که انتظار داشتم ادامه پيدا نکرد. من پيش بيني مي کردم که زودتر از اين از سعي و کوشش دست برداري و من بتوانم واقعيت را زودتر اعلام نمايم. با توجه به اين موضوع متأسفم که اصرار تو بيش از انتظارات من بود. من قصد نداشتم تعطيلات کريسمس تو را روي تجزيه و تحليل اين ماده شيميايي تلف کنم." هلمز گفت:" تلف نمودن وقت؟! نه دوست عزيز من، پروش و به کارگيري مغز و فکر يک نفر، تلف نمودن وقت نيست. حالا که با آرامش به آن فکر مي کنم، مي بينم که اين موضوع هديه را برايم لذت بخش تر نموده است. چه طريق بهتري از تعقيب نمودن حقيقت با ستنباط و روش علمي وجود دارد؟ اين يک کريسمس بسيار شادي بخش و مشعوف کننده بود و فردا را نيز بايد با روش جديد ديگري براي جلا دادن ويولون شروع نمايم."
سؤال کردم :" راستي آن حباب ها چه بودند؟" هلمز سرش را به جلو و عقب حرکتي داد و گفت:" ايجاد حباب هاي دي اکسيد کربن، البته يک آزمايش تشخيص براي اسيد کربوکسيليک است. از ترکيب اسيدهاي کربوکسيليک مثل اسيد بنزوئيک با بي کربنات سديم، گاز دي اکسيد کربن آزاد مي گردد. اولين تست ليتموس من نشان داد که با يک اسيد سروکار دارم و همچنين حلاليت زياد آن در آب و محلول بودن آن در محلول قليايي مرا به اين نتيجه رسانيد. زيرا تعداد معدودي از ترکيبات آلي داراي اين خاصيت مي باشند. ولي من بايستي قبل از اين که تو را به ارتکاب جرم متهم نمايم مطمئن مي شدم. شما اصرار داشتيد که اين يک هديه است و فقط فروشنده آن به طور قطع از آن اطلاع دارد و همين موضوع باعث شد که درنهايت به شما مظنون گردم."
"خوب در مورد باز نمودن پنجره و آن همه تأني و وقت گذراني، با چه پروژه اي درگير بودي و تفکر مي کردي؟"
هلمز جواب داد:" مطابقت و تنايب دوست من."
" چي؟"
ادامه داد :" ببين واتسن، ما دو قانون ساده داريم که يکي به وسيله جان پروست فرانسوي و ديگري به وسيله جان دالتن انگليسي تهيه شده است. پروست قانون نسبت هاي قطعي و دالتون قانون نسبت هاي چندتايي را براي ما وضع کرده اند. اولين قانون بيان مي دارد که در جسم مرکب عناصر تشکيل دهنده از لحاظ وزن با يکديگر متنايب هستند. دومين قانون بيان مي کند که نسبت اين اوزان قابل برگرداندن به نسبت اوزان اتمي آن ها مي باشد."
" متأسفم هنوزز متوجه نشده ام."
هلمز ادامه داد:" به يک حالت مشخص توجه کن، فرض مي کنيم کربن 12 برابر هيدروژن وزن داشته باشد، پس به سادگي استنباط مي شود که 68/8تقسيم بر 12، مساوي 5/73 و 4/9تقسيم بر يک، همان 4/9 خواهد بود. حالا 5/73 تقسيم بر 4/9 مساوي 1/17 مي گردد. بنابراين قانون به ما مي گويد که در جسم مرکب به ازاي هر 7 کربن ، 6 عدد هيدروژن وجود دارد."
" هلمز، موضوع زمان طولاني چي؟" او ادامه داد:" در حالي که به تيرگي شب خيره شده بودم، متوجه چندين احتمال گرديدم و برايم روشن شد که ٪26/3 باقيمانده وزن جسم مي تواند اکسيژن باشد، چون وزن اکسيژن 16 برابر وزن هيدروژن است، پس 26/3 تقسيم بر 16 مساوي 1/64 و 4/9 تقسيم بر 1/64 مساوي 3 خواهد شد."
" بنابراين بايستي سه هيدروژن براي هر يک از اکسيژن ها وجود داشته باشد."
هلمز جواب داد:" دقيقا درست است و اسيد بنزوئيک ترکيبي است با 7 کربن، 6 هيدروژن و 2 اکسيژن. حقيقتا اين يک مطلب ابتدايي است."
خانم هودسن که به سختي از حالت ابهام بيرون آمده بود به آقاي هلمز اظهار داشت:" ولي اگر دکتر واتسن اين هديه را براي شما فرستاده است، به خاطر خدا چرا با اين همه معما و رمز؟ چرا موقع ارسال هديه نامش را مشخص ننموده است؟" هلمز با خوشحالي پيپ خودش را با تنباکو پر کرد سپس گفت:" خانم هودسن اسيد بنزوئيک مي تواند به عنوان آستري براي جلا دادن ويولون مورد استفاده قرار گيرد و اين حقيقتي است که بي شک دکتر واتسن آن را از يکي از معدود ويولون سازان ايتاليايي در لندن به دست آورده است. دکتر واتسن عليرغم حسادتي که در مورد توجه شديد من به ويولون داشته است، يک هديه حقيقي به من داده است. واتسن در تو يک روح واقعي کريسمس وجود دارد."
"هلمز به من بيش از اندازه افتخار دادي که زبانم از بيان آن عاجز است."
"راستي دوست خوب من ، ببين فقط چند ثانيه به نيمه شب باقي مانده است، يک لحظه ديگر باقي است، کريسمس مبارک خانم هودسن! کريسمس مبارک واتسن!"
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید