فردوس ایوبی
برای من سفر به کربلا بیشتر رؤیا بود تا هر چیز دیگر؛ در خیالات خودم هم احتمال پیشآمدنش را نمیدادم، بهویژه آنکه سالها قبل گذرنامه را به نیت کربلا گرفته و نرفته بودیم. اکنون درست زمانی که آه در بساط نداشتیم و شرایط زندگی برای سفری دستکم ده روزه مهیا نبود، دل من بیتاب کربلا شده بود. هیچگاه حرفی نزدم و سعی کردم فکرش در ذهنم قوت نگیرد چراکه به هیچ طریق، امکان راهی شدن نبود.
زمزمههایی با اهل خانه داشتیم، بیا برویم... مگر چهقدر میشود؟ مگر چند روز است؟ و ... . وقتی همراه پیدا میکنی، مصممتر میشوی، شوق رفتن بیشتر میشود ولی شاید بشود گفت همهچیز از یک کامنت شروع شد. ذیل پستی که یک راهی زیارت گذاشته بود نوشتم برای جاماندگانی چون من دعا فراموشتان نشود؛ و پاسخ داد «خودتان بروید! نمیشود، ندارم، شرایط چنین است و چنان است، بهانه است! در این سفر شما هیچکارهاید؟ دست به دامان آقا شوید و رهایش نکنید، بگویید من دلم مهمانی شما را میخواهد... او همهچیز را مهیا میکند بیآنکه در آن نقشی داشته باشید.»
همین حرفها با وجود حسابوکتابهای منطقیام که میگفت این سفر نشدنی است، در دلم امید را پر رنگتر از قبل کرد... امید به دستهایی از غیب، امید به راههای بیگمان، امید به مهمان خاص ارباب شدن. همان کامنت مرا به جمعی وصل کرد که یکی از بهانههای نرفتنم را حذف کرد، بهانه تنها بودن، ناآشنایی، کشوری بیگانه! و بهانههایم یکییکی بیآنکه کاری کرده باشم حذف شدند و من نهتنها خودم برای اولین بار به زیارت مولایم رفتم بلکه امید کسی شدم برای همراهی! و سال بعد و سال بعد و... .
در تمام این سالهایی که لیاقت داشتم پیاده مسیر امن حرم تا حرم را به یاد رقیه جان و حضرت زینب(س) و دیگر اسرای کربلا بروم و به سختیها و رنجهایشان بیاندیشم، فقط یکچیز مرا راهی این سفر کرد؛ امید!
مادرم میگوید میروی حرم بپیچ به حضرت معصومه(س) بپیچ به امام رضا(ع) و بخواه ازشان، اینها به دریایی بیکران وصلاند. مادرم میگوید اگر کسی قادر به شنیدن باشد اینها هستند. اگر کسی قادر به باز کردن گرهی باشد اینها هستند، مادرم میگوید: بهقدر چرخاندن سری اگر ازشان رو برگردانی باختهای... آنچه در این چند سال به این کمترین ثابت شد، همین بود که اینجا حسابوکتاب شما جواب نمیدهد؛ اینجا نهتنها میزبان که بانی هم حسین(ع) است، خودش هم اذن میدهد.
اولین سال سفر از خدا دو چیز خواستم، یکی کربلا بود، هر دو خواستهام را اجابت کرد. سال دوم از خدا چهار چیز خواستم و سه تایش برآورده شد، یکی کربلا بود. سال سوم از خدا یک خواسته داشتم، اجابت شد، کربلا بود...، و امسال فهرست من بلندبالاتر است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید