زاويه ديد
پدر مگسک تفنگ را روي کبوتر تنظيم کرد و آن را دست پسرش داد: «اگه بتوني اون جوجه کبوتر رو بزني همين امشب برات يک تفنگ مي خرم که مال خودت باشه». پسربچه تمام حواسش را جمع کرد و شليک کرد. تير به خطا رفت و جوجه کبوتر از روي شاخه پريد. مرد دستي به پشت پسر زد: «نه! هنوز بزرگ نشدي».
جوجه کبوتر تازه پرواز ياد گرفته بود و سرخوش به همه جا سرک مي کشيد. مادرش از دور مراقب بود. وقتي درست چند ثانيه قبل از شليک پسر، جوجه کبوتر از روي شاخه پريد، کبوتر مادر به بچه اش گفت: «ديگه مطمئن شدم بزرگ شدي».
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید