داستان بهلول و چاقوی دسته طلا
کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی دادند دو گوش و یک زبان از آغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
ادامه مطلبکم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی دادند دو گوش و یک زبان از آغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
ادامه مطلبسال 1382 و بعد از فروکش کردن یکی از فتنههای بزرگ توسط مردم و همیاری بسیجیان، همراه با مسئول بسیج شهر اصفهان و چند همراه دیگر، خدمت آیتالله مظاهری (رئیس حوزه علمیه اصفهان) شرفیاب شدیم. ایشان در ضمن مواعظ ارزندهشان به دوستان، رهنمود داشتند که شایسته است از بچههای بسیجی و فعالیتهایشان همواره قدردانی شود.
ادامه مطلب. خانم فاطمه صادقی گفت: من 15 سال سابقه تبلیغ در دانشگاهها را دارم. همهجور آدم دیدهام؛ از لائیک لامذهب گرفته تا مؤمن مستجابالدعوه. از همه قشر و همه نوع اعتقاد، ولی در یکی از دانشگاهها دانشجویی به اسم سمیرا داشتم که نمونهاش را ندیده بودم.
ادامه مطلبخداوند توکل را کلید ایمان قرار داد و ایمان را قفل توکل و در جایی دیگر نیز می فرماید: اگر ایمان دارید بر خدا توکل کنید. با ما همراه باشید تا ببینیم امام صادق (ع) در این باره چه می فرمایند.
ادامه مطلبداستان های کوتاهی که به ما پند و اندرز می دهند، در کنار این ویژگی لذت بخش و سرگرم کننده نیز هستند. در این مطلب دو داستان آموزنده کوتاه و لذت بخش از ملانصرالدین و مجنون آورده ایم. امیدواریم از این دو داستان لذت ببرید. با ما همراه باشید.
ادامه مطلبامام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام از بنیان گذاران مذهب تشیع هستند و امام باقر(ع) را به جهت فضائل علمی بیشمار باقرالعلوم نامیده اند، با هم گوشه ای از فضایل حضرت را میخوانیم...
ادامه مطلبسیره ی امام رضا علیه السلام را میتوان از هر کسی که مدتی هر چند کوتاه را کنار امام گذرانده فهمید، این بار حکایتی از شیخ صدوق که از کنیزی گفته که مامون مدتی او را از خانه خود به خانه ی او فرستاد...
ادامه مطلباین حکایت درباره ی یکی از وزیران مامون است که به خاطر نامه ای از طرف برادرش به سوی حمام رفت و در آنجا مورد حمله قرار گرفت در این ماجرا مامون از این قضیه جان به در برد، با هم این حکایت را خواهیم خواند...
ادامه مطلبحضرت رضا(ع) در زمانی که از طرف مامون از مدینه به خراسان احضار شد در را کراماتی را به اجازه ی خدا به مردم و همراهانشان نشان دادند که از جمله ی آنان در کوه سنگ سیاه بود، با هم میخوانیم...
ادامه مطلباین قسمت گوشه های کمتر خوانده شده از روایات دفاع مقدس است که در آن عشق و ارادت و رابطه عاشقانه ای میان این شهیدان و روایات کربلا میتوان با چشم سر و دل دید، این روایات زیبا از شهدا از دست ندهید...
ادامه مطلبابراهیم فرزند موسی قزّاز یکی از امامان جماعت مساجد خراسان در مشکل و تنگدستی قرار گرفت و روزی در حالی که با حضرت رضا(ع) در راهی حرکت میکردند درخواست خود را به امام عرضه داشت، و امام به وی چنان عرضه داشت که....
ادامه مطلباین حکایت از فردی به نام محمّد قرظی است که در سفر حج به مسجد جُحفه وارد شده و پس از آن به علت خستگی راه در آنجا خوابیدم، در عالم خواب پیامبر خدا(ص) را دیدم که رو به من جمله ای فرمود، با هم ادامه این حکایت را میخوانیم...
ادامه مطلبدو حکایت و حکیمانه ی زیبا با توجه به آیات قرآن و داستان های ذکر شده در قرآن در اینجا آورده شده که داستان حق و باطل و داستانی با عنوان ظاهربین هاست، این حکایات قرآنی زیبا را با هم میخوانیم...
ادامه مطلبآقا رضا در رم و در کنار معبد کهن پانتئون این شهر یکی از معروف ترین بستنی فروشی های این کشور را دارد، در جایی که بستنی فروشی های معروف بسیاری در آنجا قرار دارد آقا رضا توانسته جای خودش را تثبیت و با دیگران رقابت کند...
ادامه مطلبیکی از اصحاب امام رضا(ع) در بستر افتاده بود و حالاتی از مرگ و سختی آن را میدید، امام به عیادت او رفت و ضمن دیدار به او فرمود که در چه حالتی هستی و مرگ را چگونه میبینی؟ که او اینگونه پاسخ داد...
ادامه مطلبپس از آن که امام علی بن موسی الرّضا علیهما السلام وارد شهر خراسان گردید، تحت مراقبت شَدید و مستقیم مأمون عبّاسی و ماءمورانش قرار گرفت و مرتّب شکنجههای گوناگون روحی و فکری بر حضرتش وارد میگشت . پس از گذشت چند روزی ، مأمون به حضرت رضا علیه السلام پیشنهاد داد که میخواهم از خلافت و ریاست کناره گیری کنم ؛ و آن را تحویل شما دهم، ادامه ی این حکایت را با هم میخوانیم...
ادامه مطلبدر این قسمت چند حکایت کوتاه از زندگی امام رضا(ع) را با هم میخوانیم و با سیره ی عملی آن حضرت بیشتر آشنا میشویم، ادامه مطلب...
ادامه مطلباین قسمت را به چهار حکایت زیبا از حضرت رضا علیه السلام اختصاص داده ایم که جمله جمله ی حکایات ایشان یک روش برای زندگی درست و منش مسلمانی است، انشالله که امروزه بتوانیم از ایشان الگو بگیریم...
ادامه مطلبالاغی که ناتوان و ضعیف بود در حالی که جوانی بر آن سوار بود میگذشت و الاغ با تحمل سختی فراوان در حال عبور بود که پیرمرد حکیمی این منظره را دید، با هم ادامه ی داستان را مطالعه مینماییم...
ادامه مطلباین حکایت نامه ای است که قرار شد حاجی اشرف به یکی از زائران حرم امام رضا(ع) بدهد که آن زائر از روی اینکه حاجی اشرف را عزیز میشمرد این نامه را قبول کرد ولی در دل خود از این کار به عنوان یک تبرکی یاد کرد و پس از آن راهی مشهدالرضا شد، با ما همراه باشید...
ادامه مطلباین یک حکایت قندپهلو است که در آن مرد از داستان هایی که با همسرش دارد تعریف میکند، البته این داستان کاملا خیالی است و در واقعیت جنبه ی اجرایی ندارد، انشالله! با ما همراه باشید...
ادامه مطلباین حکایت منقول از شیخ مفید است که در آن یکی از اصحاب حضرت رضا(ع) به همراه آن حضرت برای زیارت به قبرستان بقیع میروند، و حضرت پس از زیارت نیاکانشان، آن صحابه امام از تنگدستی گله میکند، و ادامه ماجرا...
ادامه مطلبامام رضا علیه السلام در زمانی که با مردم جلساتی داشت و مردم شیفته ی وی شده بودند، در زمانی دید که مامون متوجه این اتفاق شده است و حضرت را احضار میکند، و با حالتی تحقیرآمیز امام را نظاره میکند، که در این موقع امام رضا(ع).... برای خواندن این مقاله ی زیبا با ما همراه باشید...
ادامه مطلباین حکایت بسیار زیبا از امام رضا(ع) است که شیخ طوسی رضوان الله علیه در کتاب خود آورده است، که در آن عده ای از اصحاب امام رضا(ع) در خانه امام جمع شده بودند که ناگهان گروهی از اهالی مصر اجازه ی ورود خواستند، در این هنگام امام به یکی از اصحاب خود امر فرمود که به آن اتاق برو و هیچ نگو ... ادامه ی این مطلب را با هم میخوانیم...
ادامه مطلباین داستان حکایت شخصی است که خدمت علامه مصطفوی(ره) رسیده بود و از ایشان برای رفع مشکل فرزند بهایی شده اش کمک خواست و خواست تا با او صحبت کند، که این گونه شد...
ادامه مطلباین حکایت، حکایت نوع انسان است با حرص و طمعی که هر چه بیشتر به سوی آن رفته حریص تر شده است، درست مانند کسی که برای رفع عطش و تشنگی از آب شور دریا استشمام کند، با هم این حکایت زیبا را میخوانیم...
ادامه مطلباین روایت سخت را پیشنهاد میکنم حتما بشنوید، که در مورد مرحوم شهید شمسآبادی است که شخصی با ایشان داشتند به ناگاه زخم پایشان را به آن شخص نشان دادند و به وی گفتند میخواهی بدانی این زخم چیست؟ و سپس ادامه دادند به شما پیشنهاد میکنم این روایت که آیتالله غلامرضا فیاضی نقل کرده بخوانید...
ادامه مطلباین داستان درباره ی کاروانی بود که به قصد دیدار امام رضا(ع) میخواست از شیراز بگذرد که در راه حاکم شیراز بر سر راه آنان ایستاد و آنان را از حرکت باز داشت که در مقابل این کاروان پس از صرف مسافت زیاد به فکر فرو رفت که چه باید بکند، با ما در ادامه همراه باشید...
ادامه مطلبسید مجتبی نواب صفوی از اعضای اصلیِ جنبش فدائیان اسلام را چقدر میشناسیم؟ شهیدی که سرلشکر رزمآرا را ناتوان کرد، در زمان پهلوی در مقابل شاه قاطع و بیپروا صحبت کرد و در راه اسلام به مبارزهاش ادامه داد تا اینکه بالاخره او را به درجهی رفیع شهادت رساندند...
ادامه مطلباین حکایت محمّد بن فضیل - که یکی از راویان حدیث است که درباره ی درد پهلو و درد پای خویش پیش امام رضا(ع) رفت تا مشکل خود را به آن حضرت عرضه دارد، حضرت رضا یکی را شفا داد و یکی را نه، و سپس به او سخنی فرمود که با هم در این حکایت خواندنی مطالعه میکنیم...
ادامه مطلباین ماجرا از درباره ی جوانی است که با وجود اینکه معتقد بود اما در روزی که میخواست لغزش و گناهی از او سر بزند اتفاقی برای او افتاد که عامل تغییری در زندگی اش شد، این ماجرا را از زبان سید مجید پورطباطبایی راوی این اتفاق میخوانیم و میشنویم...
ادامه مطلباین داستان حکایت بامیه فروشی است که هر روز در حالی به کارش پایان میداد که کارش را تمام کرده باشد، او که با پشتکار و سماجتش بامیه ها را تا آخرین دانه میفروشد برای خیلی از ما که در پیگیری و انجام دادن کارهایمان ممکن است تعلل کنیم میتواند الگوی خوبی باشد... با هم میخوانیم..
ادامه مطلبجملات زیبا و تامل برانگیزی درباره ی زندگی برای شما عزیزان در اینجا آورده ایم که از زوایای مختلف و به زیبایی "حکایت زندگی..." را برای شما تفسیر کرده است، قطعا شما هم از خواندن آنها لذت خواهید برد، با ما همراه باشید...
ادامه مطلبدر اینجا پنج حکیمانه ی زیبا را برای شما عزیزان به آورده ایم، داستان کفش جفت کنِ چشم به راه، داستانی از حاج اسماعیل دولابی(ره)، داستان زرنگی یا بخشش و دو پندانه ی دیگر، که با هم میخوانیم...
ادامه مطلبنام سید عبدالکریم کفاش شاید به گوشتان خورده باشد، کفاشی دارای صفتاتی نیک بود که حتی امام زمان(عج) هم به ایشان سر میزد، حکایت سیدعبدالکریم را با هم میشنویم...
ادامه مطلبحکایت سربازی که نماز اول وقتش را حتی به دستور مافوقش ترجیح داد و مافوقش را عصبانی کرد. و در نتیجه با واکنش مافوقش روبه رو شد، حکایت این سرباز را با هم میخوانیم...
ادامه مطلبشما را دعوت میکنم به خواندن حکایتی درباره ی امام رضا(ع) که در آن حضرت را از خبر مرگ زبیری در هنگام شرب خمر آگاه کردند و این که واکنش حضرت چه بود و همچنین حکایت پیشگویی حضرت از مرگ خودش و محمّد بن عبداللّه افطس، با ما همراه باشید...
ادامه مطلباین حکایات شیرین را حتما بخوانید خاطراتی کوتاه از حاج آقا قرائتی که در زندگی ما ملموس است و تلنگری شنیدنی برای مستمعین ایشان بوده و هست، این حکایات شیرین را از دست ندهید...
ادامه مطلبقصه گویی از بهترین آداب و رسومی است که از دوران خردسالی برای هر کودکی به یادگار میماند، و تاثیر مستقیمی بر شخصیت و رشد فکری کودک دارد، اما مهمتر از آن این است که چه قصه هایی برای رشد مثبت و سعادت و سلامت روان او باید انتخاب شود که این چرایی و چگونگی موضوع بحث امروز ماست...
ادامه مطلباین حکایت نقل زیبایی است از فقیری که عادت طلب کردن از کسی نداشت و چون اهل طلب کردن نبود با اکثر اوقات با گرسنگی به سر میبرد تا این که به قبر شریف امام رضا(ع) متوسل شد، با هم ادامه آن را میخوانیم...
ادامه مطلباین مجموعه چند داستانک تلخ دارد که ندانسته های ما را که باید میدانستیم به رخمان میکشد و در قالب داستان به زیبایی تلنگرهایی را که ممکن است از آنها دورشده باشیم به ما میزند، خواندن این داستانک ها را به شما توصیه میکنم...
ادامه مطلبدر این مقاله گزیده ای از روایات و حکایات پیرامون ولادت این دو بزرگوار را میخوانیم و به شعر سعدی شیرازی در وصف ولادت پیامبر اکرم(ص) گریزی میزنیم و همچنین به گوشه ای از مناقب این دو عزیز خاندان عصمت میپردازیم که خواندن آنها برای ما عاشقان اهل بیت پر از نورانیت است، با ما همراه باشید...
ادامه مطلباین داستان حکایتی است درباره ی امیرکبیر که در آن از هدیه ای که خود از امام حسین(ع) گرفته است گفته و بار دیگر به ما نشان میدهد ارزش یاد و کار برای امام حسین(ع) چقدر ارزشمند است، پس با ما در خواندن این حکایت زیبا همراه باشید...
ادامه مطلبداستان زیبایی که برای ما داشته هایمان را پیش میکشد و به ما میفهماند هر "داشتنی" را قدر بدانیم قبل از آنکه به "نداشتهها" تبدیل شود، این داستان حکایت پیرمردی است که موضوع خروپف های همسرش هر روز او را آزرده میکند و تا اینکه پیرمرد چاره ای میاندیشد، با ما همراه باشید...
ادامه مطلبدر این قسمت حکایت سربازی رو می خوانیم که بخاطر اوضاع بد مالی خانوادش و بسته شدن امکان کمک به پدر پیرش به امام رضا علیه السلام متوسل شده بود و بعد از مدتی اتفاقی برای او افتاد که در اینجا میخوانیم...
ادامه مطلبنقره برداشتم به او دادم قبول نمیکرد، اصرار کردم و او پذیرفت بعد از آن چند مرتبه همدیگر را ملاقات کردیم و او چیزی نگفت تا یکمرتبه به من گفت ای رفیق میدانی قضیه آن روز که به من پول دادی چه بود گفتم مگر قضیهای بود؟ گفت بلی آن روز من...
ادامه مطلبچون ماءمون - خلیفه عبّاسی - جهت دست یابی به اهداف شوم خود دستور داد تا حضرت علی بن موسی الرّضا علیهما السلام را از مدینه به خراسان - از راه اهواز - احضار نمایند. ابوهاشم جعفری گوید: زمانی که ماءمون چنین تصمیمی را گرفت ، شخصی را به نام رجاء بن اءبی ضحّاک ، ماءمور این کار کرد..
ادامه مطلبسرتاسر زندگی امامان ما پر از درس های زندگی است که عمل کردن به آن ها می تواند راه ها سعادت را برای انسان باز کند. در ادامه به مناسبت ولادت امام پنجم شیعیان داستان هایی را از ایشان آورده ایم..
ادامه مطلباز ابوحبیب بناجی مروی نقل است که گفت رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که به بناج آمده بود ودر مسجدی که هر سال حجاج آنجا میآیند، آمده بود . گویا من رفتم به سوی او و سلام کردم و ایستادم و دیدم پیش روی او طبقی از برگ نخیل مدینه بود و در آن خرمای...
ادامه مطلبآقای حاج میرزا طاهر حسینی که از اهل منبر و از خدام کشیک چهارم آستان قدس است نقل کرده که شبی از شبها که نوبت خدمت من بود هنگام بستن درب حرم مطهر چون زائرین بیرون رفتند و...
ادامه مطلبوقتی شب در خواب به خدمت امام رضا (ع) مشرف شدم ، آن حضرت خرسی را گرفته بود که آن خرس بسته اسباب سفری در دست داشت. آن حضرت خرس را به من داد و به من فرمود از آن پذیرایی کن من خیلی خوشم نیامد و به حضرت گفتم یابن رسول الله مرا به خدمت خرس وامیداری؟
ادامه مطلبظهر عاشورا بود و مردم دستهدسته به سمت خانههایشان رهسپار میشدند، اما او ایستاده بود گوشه خیابان و به شهرش نگاه میکرد؛ به کوچهها و مردمش. غذاهای نذری توزیع شده بود اما ظرفهای یکبارمصرف، لیوانهای یکبارمصرف جا به جا به همه دهنکجی میکرد. او با خود..
ادامه مطلبمرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالی علیه ، به نقل از ریان بن صَلت آورده است : گفت : پس از آن که مدّتی در خدمت مولایم ، حضرت علی بن موسی الرّضا علیهما السلام بودم ، روزی خواستم که به قصد عراق مسافرت کنم . به همین جهت به قصد وداع و خداحافظی راهی منزل امام علیه السلام شدم ، در بین مسیر با خود گفتم : هنگام خداحافظی ، پیراهنی از لباس های حضرت را تقاضا می نمایم که چنانچه مرگ من فرا رسید، آن پیراهن را کفن خود قرار دهم..
ادامه مطلبروز قدس بود. راهپیمایی تمام شده بود و مردم راهی خانههایشان میشدند که «او» گوشه خیابان توجهشان را جلب میکرد. مردی با موهای جوگندمی و محاسنی نسبتاً بلند، یک پارچه برزنتی پهن کرده بود گوشه خیابان و رویش کلی کتاب گذاشته بود و میگفت: اینها کتابهای کتابخانه خودش هستند که از پدرش به ارث برده، میگفت «پدرم از هر جلد کتاب شهید مطهری چندین نسخه داشت..
ادامه مطلبمشکی پوشیده بود. پرسیدم چرا؟ گفت «داغ برآر دیدم.» گفتم «خدا بیامرزه.» گفت «لعنت به حرص آدمیزاد.» قصهای، ماجرایی، پشت لبهایش یا چه فرقی میکند، توی سینهاش وول میخورد. تقلا میکرد و کوک به بالشت لولهای ترمه میزد. سیگار فروردین را محکم کام چید و خاکسترش افتاد..
ادامه مطلبپدرم مرحوم حاج ناصر فخار از کاسبان مردمدار و از متدینین بازار بودند که به رعایت حقالناس بسیار توجه داشتند. قبل از مرگشان به فرزندانشان گفتند که من به هیچکس بدهکار نیستم، بااینحال بعد از من اگر کسی نزد شما آمد و گفت که بابایتان فلان مقدار به من بدهکار است، حرفش را گوش کنید و پول درخواستیاش را بدهید..
ادامه مطلب«دوست من از سرمايهداران بزرگ فلان شهر بود و سه پسر داشت كه يكي از آنها اندكي ناتواني ذهني داشت و آب دهانش مرتب جاري بود. غير از فاميل نزديك، كسي از وجود اين پسر مطلع نبود و در همه ميهمانيها هم او را جايي قايم ميكردند تا كسي از وجودش باخبر نشود. يك روز دوستم..
ادامه مطلبمرحوم شیخ صدوق و دیگر بزرگان آورده اند، به نقل از شخصی به نام عبداللّه بن محمّد علوی حکایت کرد: پس از گذشت مدّتی از شهادت حضرت علی بن موسی الرّضاعلیهما السلام روزی بر ماءمون وارد شدم و بعد از صحبت هائی در مسائل مختلف ، اظهار داشت..
ادامه مطلبابن شهرآشوب روايت كرده از موسي بن سيار كه همراه امام رضا (ع) بودم و به ديوارهاي شهر طوس نزديك شده بوديم كه صداي شيون و فغاني شنيدم .پس به دنبال آن صدا رفتم ناگهان برخورديم به جنازهاي چون نگاهم به جنازه افتاد ايشان از اسب پياده شد و نزديك جنازه رفت آن را بلند كرد و آن را در آغوش گرفت، سپس به من گفت..
ادامه مطلبمردی با اصرار از پيامبر گرامی اسلام صلّی الله عليه وآله وسلّم خواست تا به او پندی بياموزد؛ رسول اكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم تا سه بار به او فرمود: اگر بگويم بكار میبندی؟
ادامه مطلبمرحوم كلينى به نقل از سليمان بن جعفر حكايت كند: روزى به همراه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام جهت انجام كارى از منزل بيرون رفته بوديم .
ادامه مطلبغیرمستقیم بگودر میان اساتیدمان کسانی را میدیدم که وقتی میدانستند ما عیبی داریم و میخواستند ما را اصلاح کنند، داستانی میگفتند، قضیهای را نقل میکردند تا پند بگیریم. بارها این مسئله از سوی اساتیدمان اتفاق افتاد و پس از مدتی فهمیدیم که استاد..
ادامه مطلبدر این مطلب مجموع 12 حکایت کوتاه و زیبا از امام رضا(ع) برای شما عزیزان مهیا کرده ایم..
ادامه مطلبحضرت علی علیه السلام میفرماید: با جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا علیه السلام نشسته بودیم، پیامبر (ص) به ما رو کرد و فرمود: به من خبر دهید که برای زن چه چیز خوب است و خیر و سعادت او در چیست..
ادامه مطلبفرمانده مردم آزاری، سنگی بر سر فقیر صالحی زد، در آن روز برای آن فقیر صالح، توان و فرصت قصاص و انتقام نبود، ولی آن سنگ را نزد خود نگهداشت..
ادامه مطلبضرب المثل "خاک بر سر" دارای معانی مجازی فراوانی است، گاه برای تحقیر و یا به صورت دشنام به کار می رود و"چه خاکی بر سر کنم" به معنی چه کار باید بکنم است و " خاک بر سر کرده کسی که به هنگام عزاداری برایحسین بن علی در حین راه پیمایی خاک بر سر خود می ریزد.
ادامه مطلبجواني سوار الاغي مردني بود. عجله داشت. الاغ، لاغر و رنجور بود و توان تحمل او و بارش را نداشت. جوان براي اینکه الاغ را وادار كند تندتر برود، مرتب با پاشنه پا زير شكم الاغ بيچاره ميكوبيد، الاغ اما...
ادامه مطلببرکت در روزی , خدای متعال رزّاق است و همه موجودات عالم هستی پای خوان رزّاقیت او نشسته اند. اما جایگاه تلاش و کوشش بندگان چه می شود؟
ادامه مطلبتوصيه چارلی چاپلين در نامه ای به دخترش میگويد: برهنگی بيماری عصر ماست و من پيرم شايد حرفهای خنده آور میزنم، امابه گمان من...
ادامه مطلبمرحوم رضوان آرامگاه، آیة الحق و الیقین، ترجمان قرآن و سلمان زمان آیت الله حاج میرزا جواد آقای انصاری همدانی، أعلَی اللهُ تعالَی مقامَه الشریف نقل میفرمود که من در یکی از خیابانهای همدان عبور میکردم؛ دیدم جنازه ای را به دوش گرفته و بسوی قبرستان میبرند، و جمعی او را تشییع می نمودند. ولی از جنبه ملکوتیه او را به سمت یک تاریکی مبهم و عمیقی میبردند
ادامه مطلبچندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما از یکی از بزرگان علمی و مدرسین نجف اشرف نقل کردند که او می گفت: من درباره مرحوم اُستاد العلماء العاملین و قدوة أهل الحق و الیقین و السید الاعظم والسند الافخم و طود أسرار رب العالمین آقای حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبائی رضوان الله علیه و مطالبی که از ایشان أحیاناً نقل می شد
ادامه مطلباز حضرت امام علی علیه السلام روایت است که چون خداوند اراده فرمود پیامبرش ابراهیم علیه السلام را قبض روح کند، ملک الموت را به سوی او فرو فرستاد. ملک الموت چون به ابراهیم رسید عرض کرد: «السلاَمُ عَلَیْکَ یَا إبْرَاهِیمُ، سلام بر تو باد ای ابراهیم» ابراهیم گفت: «وَ عَلَیْکَ السلاَمُ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ؛ أَ دَاعٍ أَمْ نَاعٍ؟ بر تو سلام باد ای فرشته...
ادامه مطلبیکی از سروران عزیز ما که فعلاً از اعاظم اهل نجف اشرف است و حقاً مرد بزرگواری است، نقل فرمود برای من که: ما از نجف اشرف عیال اختیار کردیم و سپس در فصل تابستان برای زیارت و ملاقات ارحام عازم ایران شدیم، و پس از زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام به وطن خود که شهری است در نزدیکی های مشهد رهسپار گردیدیم.
ادامه مطلبدوستی داشتم از اهل شیراز بنام حاج مؤمن که قریب پانزده سال است به رحمت ایزدی واصل شده است. بسیار مرد صافی ضمیر و روشن دل و با ایمان و تقوی بود، و این حقیر با او عقد اخوت بسته بودم و از دعاهای او و استشفاع از او امیدها دارم. می گفت: خدمت امام زمان علیه السلام عجل الله فرجَه الشریف مکرر رسیده ام.
ادامه مطلبگویند بامدادِ روزی مردی وحشت زده خدمت حضرت سلیمان علی نبینا وآله و علیه الصلاة و السلام رسید. حضرت سلیمان دید از شدت ترس رویش زرد و لبانش کبود گشته، سؤال کرد: ای مرد مؤمن! چرا چنین شدی؟ سبب ترس تو چیست؟ مرد گفت: عزرائیل بر من از روی کینه و غضب نظری کرده و مرا چنانکه می بینی دچار دهشت ساخته است.
ادامه مطلببریربن خضیر همدانی از اصحاب بزرگوار امام حسین علیه السلام، و از قبیله هَمْدان و قاری قرآن بود و در مسجد کوفه می نشست و در مکتب علمی خود درس قرآن و احکام می آموخت. بریر با عبدالرحمن عبدربه أنصاری، صبح عاشورا در خیمه نظافت ایستاده بودند تا سید الشهداء علیه السلام بیرون آید و آنها برای نظافت و استعمال نوره یکی پس از دیگری وارد شوند
ادامه مطلبمرحوم آیة الله آقای سید جمال الدین گلپایگانی رضوانُ الله علیه از این قبیل مطالب أخبار بسیاری داشت. ایشان از علماء و مراجع تقلید عالیقدر نجف أشرف بودند و از شاگردان برجسته مرحوم آیة الله نائینی، و در علمیت و عملیت زبانزد خاص بود و از جهت عظمت قدر و کرامت مقام و نفس پاک، مورد تصدیق و برای احدی جای تردید نبود.
ادامه مطلبدوستی داشتم صاحب ضمیر و روشن دل و متقی و دلسوخته و حقاً از عاشقان حسینی بود، بسیار با فهم، به نام حاج هادی خان صنمی ابهری؛ 82 سال عمر کرد و پنج سال است رحلت کرده؛ مدت رفاقت من با او قریب هجده سال طول کشید و من با او صیغه اخوت خوانده بودم و به استشفاع از او امیدمندم. نقل می کرد: در یک سفر که به عتبات عالیات مشرف شدم
ادامه مطلبداستان زنده شدن شیر و دریدن حاجبِ مأمون را در کتاب «عیون أخبار الرضا» در باب چهلم روایت کرده به این مضمون که: حاجب مأمون که مأمور بود در مجلس، امام رضا علیه السلام را تحقیر کند به آن حضرت گفت: مردم برای تو معجزاتی اثبات می کنند که برای احدی از مردم غیر از تو اثبات نکرده اند؛ گوئی معجزه ای مانند معجزه حضرت ابراهیم که مرغان کشته شده را زنده کرد
ادامه مطلبمرحوم شیخ محمد حکیم هیدجی از علمای طهران بود که تا آخر عمر حجره ای در مدرسه منیریه متصل به قبر امامزاده سیدناصرالدین داشت، و فعلاً آن مدرسه به واسطه توسعه خیابان خراب شده است. مردی حکیم و عارف و منزه از رویه اهل غرور، و مراقب بوده، ضمیری صاف و دلی روشن و فکری عالی داشته است. حکیم هیدجی تا آخر عمر به تدریس اشتغال داشت.
ادامه مطلبمرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانی میفرمود: من وقتی از اصفهان به نجف أشرف مشرف شدم تا مدتی مردم را بصورتهای برزخیه خودشان میدیدم؛ بصورتهای وحوش و حیوانات و شیاطین، تا آنکه از کثرت مشاهده ملول شدم. یک روز که به حرم مطهر مشرف شدم، از امام علی علیه السلام خواستم که اینحال را از من بگیرد، من طاقت ندارم. حضرت گرفت
ادامه مطلبمرحوم محدث قمی صاحب تألیفات نافعه مانند «سفینة البحار» و «الکُنی و الالقاب » و غیرها که در ورع و تقوی و صدق ایشان بین قاطبة اهل علم، ایرادی نبوده است؛ افراد موثقی از خود او بدون واسطه نقل کردند که او میگفت: روزی در وادی السلام نجف أشرف برای زیارت اهل قبور و ارواح مؤمنین رفته بودم.
ادامه مطلبشخصی است در مشهد به نام آقای سید ابوالحسن حافظیان، همین (شخص) بود که چند سال پیش ضریح حضرت رضا را ساخت یعنی اعلان کرد و مردم پول دادند و ساخت. وی شاگرد مرحوم آقا شیخ حسن علی اصفهانی معروف بوده که لابد کم و بیش اسمش را شنیده اید و در اینکه او کارهای خارق العاده زیاد داشته من خیال نمی کنم
ادامه مطلبمرحوم آقای سیدجمال گلپایگانی رضوان الله علیه یکی از مراجع تقلید تقریباً عصر حاضر بودند که حدود پانزده سال پیش تهران هم آمدند و اکنون حدود ده سال است که فوت کرده اند. من در تهران خدمت ایشان رسیده بودم و قبلاً هم البته می شناختم. مردی بود که از اوایل جوانی که در اصفهان تحصیل می کرده است
ادامه مطلبدر روایات عدیده وارد است که ارواح مؤمنین در وادی السلام جمع میشوند؛ وادی السلام که وادی امن و امنیت و سلامت است. «سَلَـامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَـالِدِینَ (آیه 73 سوره زمر) ؛ ندای فرشتگان است به مؤمنان که «سلام خدا بر شما باد، پاک و پاکیزه شدید و اینک در بهشت های جاودان وارد شوید». و ظهور آن وادی در این دنیا، سرزمینی است در نجف اشرف که وادی ولایت است
ادامه مطلبعلامه طباطبایی که مدتها در این امور بوده و کار می کرده خیلی جریانهای عجیبی دارد و خودش گاهی نقل می کند (البته کم نقل می کند) و گاهی جریانهای عجیبی نقل می کند که برای خود ایشان هم عجیب است. از جمله می گفت: من یک وقتی در یک حالت بعد از نماز بودم، یک وقت دیدم درب منزل را می زنند.
ادامه مطلبیکی از رفقای ما که الان هست و من بسیار به او ارادت دارم (اسمش را نمی برم که مسلم می دانم خودش راضی نیست) خیلی از این جور جریانات روحی دارد. یک وقتی قضیه ای نقل می کرد، گفت که من در کاظمین بودم، بچه ای داشتم (بچه اش را نشان می داد، حالا تقریباً هفده ساله است)
ادامه مطلبافرادی که نفوس آنها به مقام فعلیت خود نرسیده و ناقص از دنیا رفته اند، باید در برزخ تکمیل و پس از آن به قیامت انفسیه حضور یابند. داستانی را حضرت سیدنا الاعظم و اُستادنا الاکرم علامه طباطبائی نقل میفرمودند که بسیار شایان توجه است. فرمودند: در کربلا واعظی بود به نام سیدجواد از اهل کربلا و لذا او را سیدجواد کربلائی می گفتند.
ادامه مطلبدو تا برادر بودند يکى تاجر، يکى مسگر. تاجر يک دختر داشت. مسگر يک پسر. دختر و پسر همديگر را دوست داشتند امّا مرد تاجر مخالف ازدواج آنها بود. مىگفت:”من تاجرم. دخترم را به پسر يک مسگر نمىدم.“پسر وزير پادشاه آمد خواستگارى دختر. پسر عمو وقتى اين موضوع را شنيد آمد پيش دختر و گريهکنان گفت:”تو را دارند به پسر وزير مىدهند و سر من ...
ادامه مطلبدو تا برادر بودند يکى تاجر، يکى مسگر. تاجر يک دختر داشت. مسگر يک پسر. دختر و پسر همديگر را دوست داشتند امّا مرد تاجر مخالف ازدواج آنها بود. مىگفت:”من تاجرم. دخترم را به پسر يک مسگر نمىدم.“ پسر وزير پادشاه آمد خواستگارى دختر. پسر عمو وقتى اين موضوع را شنيد آمد پيش دختر و گريهکنان گفت:”تو را دارند به پسر وزير مىدهند و سر من ...
ادامه مطلبهر وقت بیکار میشوم و حرفی برای گفتن ندارم، کتاب «نوادر» را میخوانم که ترجمه فارسی محاضرات الادباء راغب اصفهانی است. اصل کتاب در قرن چهارم هجری به زبان عربی نوشته شده و ترجمه آن در قرن دوازدهم هجری به دست محمد صالح قزوینی صورت گرفته است.
ادامه مطلبزن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه.
ادامه مطلب
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.
از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است
ادامه مطلب