از ابوحبیب بناجی مروی نقل است که گفت رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که به بناج آمده بود ودر مسجدی که هر سال حجاج آنجا میآیند، آمده بود . گویا من رفتم به سوی او و سلام کردم و ایستادم و دیدم پیش روی او طبقی از برگ نخیل مدینه بود و در آن خرمای صیحانی بود. مقداری برداشت و به من داد شمردم 18 خرما بود پس چنین معنی کردم که من به عدد هر خرما یکسال بمانم و چون از خواب بیست روز گذشت در زمینی بودم که آن را برای زراعت اصلاح میکردم کسی آمد و خبر داد که امام رضا (ع) از مدینه به آنجا می آیند. مردم به سوی او میشتافتند وقتی آمدم او را دیدم که در همان جایی که پیامبر (ص) نشسته بودند، نشسته است، و زیر او حصیری بود و پیش او طبقی از خرما بود سلام مرا جواب داد و به من گفت که نزدیک او بروم و یک مشت از آن خرما به من داد شمردم همان عدد بود که حضرت رسول (ص) داده بود گفتم زیاد کن یا بن رسول الله فرمود اگر رسول خدا (ص) از این زیادتر می داد ما هم می دادیم.
(منتهی الامال، ج 2 ص 352).
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید