ما سه نفر بوديم
توي سلول به هوش ميآيم. خون انگشت پايم خشك شده. چرك و خون از زخمم بيرون زده و چسبيده به شلوارم. بدنم كوفته است. انگار كه از بلندي افتاده باشم. لبهايم داغمه بسته و گلويم خشك شده است.
ادامه مطلبتوي سلول به هوش ميآيم. خون انگشت پايم خشك شده. چرك و خون از زخمم بيرون زده و چسبيده به شلوارم. بدنم كوفته است. انگار كه از بلندي افتاده باشم. لبهايم داغمه بسته و گلويم خشك شده است.
ادامه مطلبمتين حتي نميتوانست گريه كند. همين طور بهتزده و بغض كرده، به بابا نگاه ميكرد. ديگر تحمل نداشتم يك قيافهي متعجب ديگر هم به قبليها اضافه بشود؛ آن هم قيافهي مبهوت پسر خودم.
ادامه مطلبباز هم باختم. نه ! امروز به اندازهي همهي عمرم گريه كردهام. به اندازهي همهي عمر، حتي خيلي بيشتر از وقتي كه فرهاد را از دست دادم. نميدانم براي تو اشك ميريختم يا براي خودم. موقع رفتن فرهاد هم همينطور بود.
ادامه مطلبخورشيد وسط آسمان بود. گرما بيداد ميكرد. شاخههاي درخت كُناري كه روي قهوهخانه گلي با سقف هلالي و جرزهاي پهن سايه انداخته بود، هر چند وقت يك بار تكان ميخورد
ادامه مطلبزندگي مشتركمان از نيمه راه دانشگاه آغاز شد و با بوي جنگ در هم آميخت. از جبهه ميآمدي از دل دشمن، از شبهاي پرحادثه، انفجارهاي پيدرپي، از پشت خاكريزها، هنوز بوي باروت ميدادي.
ادامه مطلبعجب سكوتي بر عرصهي كربلا سايه افكنده است ! چه طوفان ديگري در راه است كه آرامشي اينچنين را به مقدمه ميطلبد ؟ سكون ميان دو زلزله ! آرامش ميان دو طوفان !
ادامه مطلبمحوطه سپاه را به ياد حبيب آذين بسته بوديم و حجلههايي را كه ميان هر كدام، سيني نيمه ُري از خرما قرار داشت، جلوي در، كنار خيابان گذاشته بوديم.
ادامه مطلبحضرت علىبن الحسین(على اكبر) در یازدهم ماه شعبان(182) سال سى و سوم هجرت متولد شد.(183) او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب علیهالسلام حدیث نقل مىكرد، و ابن ادریس در «سرائر» به این مطلب اشاره نموده است
ادامه مطلباز افرادی که وارد بهشت می شوند هیچکس آرزوی بازگشت به دنیا را ندارد گر چه تمام آنچه در زمین است از آنِ وی شود، مگر شهید که او به سبب کرامتی که در شهادت می بیند آرزو می کند به دنیا برگردد و دهها مرتبه در راه خدا کشته شود.
ادامه مطلبدر عمليات فتح المبين به همراه تيمسار حسني سعدي از راه زميني به منطقه درگيري رفتيم. من طبق دستور جهت شناسايي وضعيت دشمن با يکي از گردانها جلوتر رفتم. ساعاتي بعد همان گردان به محاصره نيروهاي عراقي در آمد و من هم در حلقه محاصره گير کردم.
ادامه مطلبهفتاد نفر بوديم. همه از برو بچه هاي آموزشکده ي فني کرمان. اتوبوسمان با سرعت جاده اي را که در نهايت به اهوازمان مي رساند، طي کرد. در دل احساس ترس مي کردم . چراغ ها خاموش بودند و يکي از بچه ها به زمزمه مي خواند.
ادامه مطلبتاريخ دفاع مقدس ما مملو از رشارت ها و سلحشوري هاي مردان و زنان اين سرزمين است که گمنامي را از خود به يادگار گذاشته اند با توجه به مطالب کمي که از اين شهيد به يادگار داشتيم شما عزيزان را به خواندن اين مطلب که در روزنامه جمهوري اسلامي درج شده دعوت مي کنيم :
ادامه مطلبمانده و درمانده و بيتصميم بودم. صفير يک گلوله تانک از بالا سرم رد شد و خورد تو هور. آب فواره شد و ريخت سرجاي اولش. ويزويز گلولهها نزديکتر شده بودند. بايد پناه ميگرفتم. يک بار ديگر تو چهره فرمانده گردان خيره شدم، انگار که التماس کرده باشم.
ادامه مطلبعمليات شهيد رستيم محور دهلاويه و آزاد شدن منطقه دهلاويه از وجود مزدوران بعثي عراق در تاريخ 26/3/1360 صورت گرفت .شهيد چمران به عنوان فرمانده ستاد جنگهاي نامنظم كه از ركود حاكم بر جبهه ها به سبب وجود پارهاي از خيانتها و كارشكنيهاي بني صدر و وابستگانش به شدت رنج ميبُرد،
ادامه مطلبشهر را نا اميدي فرا گرفته. فرياد يأس گوش اميد را کَر کرده است. روزهاي سرد زمستان يکي يکي تمام مي شوند و شب ها در اين معرکه ي نفس گير يأس و اميد دوست داشتني ترند.
ادامه مطلب