یک دختر و چندین اطاق !!!
احساس کرختی یکنواختی داشت.حس میکرد اگر تمام شب را هم نخوابد میتواند به نقطه ای از سقف چوبی که گره چوب آنجابود در چند سانتی متری سیم چراغ خیره بماند. چند سال پیش بود روی همان تخت نشسته بود و برای برادر کوچکش داستان میخو اند؛ ناگهان سراپای وجودش از احساس تنفری غریب گُر گفت .
ادامه مطلب