تصوف و حيات معنوى در تركيه
يك روز در اواخر سال 1982 من در حال نوشتن نشانى بر روى نامه اى براى يك دوست ترك بودم[1]; دوستى كه به رغم شغلِ رسمىِ به ظاهر مادى اش، من او را به عنوان عارفى كه تجربيات عميق معنوى داشت، مى شناختم. نشانى براى من شناخته شده بود، ولى ناگهان به خاطر آوردم كه يكى ديگر از دوستانِ علاقه مند به تصوف در همان منطقه، زندگى مى كرده است و به فكر افتادم كه آيا او، كه من چند سالى از او خبرى نداشتم، هنوز زنده است. روز بعد تلفن زنگ زد و يك صداى زنانه به زبان تركى گفت كه همان زنى كه روز قبل او را به خاطر آورده بودم، از او خواسته است كه مرا ببيند.
ادامه مطلب