عموم محققان معاصر معتقدند كه تصوف متأثر از تعاليم اسماعيليه بوده و در مباحث خداى ناشناختنى (غيب الغيوب)، قطب و مراد، ولايت و انسان كامل و گرايش هاى گنوسى از آنان بهره برده است. برخى محققان ابن عربى را در تمايلات نوفيثاغورسى، مسئله وحدت وجود، مسئله قطب و اوتاد متأثر از اسماعيليه دانسته اند. نويسنده در اين مقاله در پى آن بوده است كه ديدگاه هاى محققان و صاحب نظران را جمع آورى نمايد. شواهد تاريخى و مشابهت هاى اعتقادى، از عمده مستندات مدعيان تأثيرپذيرى است، اما نمى توان در مورد مسئله اى مشخص در قالب بررسى تاريخى يا تطبيقى اين تأثيرپذيرى را در قالب يقينى نشان داد، اما به هر حال كثرت شواهد و مستندات ذكرشده در كلام محققان تأمل برانگيز و پژوهش خيز است.
مقدمّه
محققان بسيارى در عصر ما به شيوه هاى گوناگون به بررسى، تحليل و نقد تصوف پرداخته اند، و هر يك با نگاهى خاصّ، به تبيين جنبه اى پنهان يا شرح نكته اى غامض و يا ريشه يابى انديشه و حركتى در عالم گسترده تصوف، اقدام كرده اند; اما با اين همه، ناگفته پيداست كه هنوز پرسش هاى بى شمارى فراروى پژوهشگر دنياى تصوف و عرفان، وجود دارد كه همواره ذهن او را مشغول خود مى سازد و او را به كوششى نو فرا مى خواند.
جست وجو در ريشه هاى پيدايش اصل تصوف[3]
اما در بُعد درون دينى، مسلماً فرقه هاى مختلف و گرايش هاى گوناگون موجود در عالم اسلام بر تصوف و آموزه هاى عرفانى آن تأثيرگذار بوده اند. يكى از اين فرقه ها كه تأثير عمده اى بر جهان اسلام گذاشته، اسماعيليه است. اسماعيليه كه از آنان با تعابير باطنيه و قرامطه[5]
تأثيرپذيرى صوفيه از اسماعيليه
شواهد تأثيرگذارى اسماعيليه بر صوفيه را در جنبه هاى مختلفى مى توان پيگيرى كرد هرچند كه محورى ترين مقوله در اين گونه مباحث مصاديق و نمونه هاى مشخص تأثيرپذيرى است. در اين مجال ابتدا به حوزه هاى تأثيرپذيرى و يا تعامل اشاره مى شود و سپس شواهد و مؤيداتى را كه محققان ذكر كرده اند متذكر شده، در پايان به جمع بندى مطالب ارائه شده خواهيم پرداخت.
1. تأثيرپذيرى و نمونه هايى از حوزه هاى آن
در منابع متعددى كه در ذيل اشاره مى شود و عموماً نوشته نويسندگان معاصر هستند، اين مهم، مطرح شده است كه صوفيه تحت تأثير اسماعيليه و تعاليم آنان قرار گرفته اند. البته اين تأثيرپذيرى با توجه به وضعيت خاص آن دوره زمانى عجيب جلوه نمى كند، چرا كه اسماعيليه با حكومت قدرتمند خود در مصر و ديگر نقاط كشورهاى اسلامى، فضاى فكر و انديشه جامعه اسلامى را در دست گرفته بودند و تعاليم خود را به وسيله داعيان خويش در تمامى نقاط قلمرو اسلامى منتشر كرده بودند و در اين راستا كتاب هايى كه بزرگان انديشمند و فلاسفه اسماعيلى به رشته تحرير درآوردند، بسيار مددكار آنان بود.
دكتر زرين كوب مى گويد: «درست است كه عقائد و مذاهب غيراسلامى ، اندك اندك و در طى قرن هاى دراز در تصوف اسلامى بيش و كم تأثير بخشيده است، ليكن قسمت عمده اى از نفوذ اين عقايد را بايد تأثير غيرمستقيم آنها و در واقع فقط نتيجه ارتباط مستقيم و مستمرّ صوفيه با فرقه هاى مختلف چون غلات، معتزله، قرامطه، باطنيه و امثال آنها دانست كه مكرّر پيروانشان در طى قرون به تصوف مى پيوسته اند. يا با متصوفه ارتباط و معاشرت داشته اند».[9]
شايد بهترين مرجع براى اين مبحث، بلكه براى بررسى رابطه ميان تصوف و تشيع ـ به طور عام ـ كتاب الصلة بين التصوف و التشيع باشد. كامل مصطفى شيبى تتبع فراوانى كرده است و حقيقتاً مطالب ارزشمندى را در اين كتاب گردآورى كرده و ارائه نموده است، در اين قسمت، از نوشتار آنچه را او و ديگر پژوهشگران در اين باب گفته اند، نقل كرده، قضاوت نهايى را به خواننده محترم واگذار مى نماييم.
يكى از حوزه هايى بحث تأثيرپذيرى در آن مطرح شده تعداد نقبا و ائمه است: « يك گرايش شيعى اسماعيلى ديگر نيز به خدمت ولايت صوفيه آمد و به آن جرئت ظهور و اعتماد به نفس بخشيد، به اين صورت كه اسماعيليه همواره ائمّه را هفت عدد مى دانند كه حكمشان، حكم نبوّت است. و نقيبان تعداد مشخصى دارند، يعنى 12، و اين گونه است كه اسماعيليه ولايت را بر نقيبان خود گسترد و آنها را از انسانيت مادى به سوى روحانيت بالا برد. صوفيه اين مسئله را نيز اخذ كردند و در جامعه خودشان تطبيق دادند و مثال هاى خود را در اين قالب ريختند، آن گونه كه مى بينيم تصوف بعد از چند قرن صبغه اسماعيلى كامل مى گيرد و قائل به منازل و چند درجه اى بودن معرفت و سلوك مى شود».[14] و همين طور مباحث ديگرى كه ذكرش نوشته را از اختصار خارج مى كند. پس از نقل شواهدى كه كامل مصطفى برشمرده ذكر اين نكته لازم به نظر مى رسد كه اگر چه كار او بسيار ارزشمند است، به نظر مى رسد كه در برخى موارد همان گونه كه اشاره شد راه افراط را پيموده و امورى را جزو مصاديق تأثيرپذيرى صوفيه از اسماعيليه برشمرده كه شايد نتوان چنين ادعايى را پذيرفت يا بر صحت آن پاى فشرد.
پس از نقل آراى كامل مصطفى در رابطه با حوزه هاى تأثيرپذيرى مطالبى را از محققان ديگر ارائه مى كنيم. حنّا الفاخورى مى گويد: «اسماعيليه در تفسير... نيز در فلسفه تصوف، كتبى به وجود آوردند كه نشان آن را در كتاب هاى ابن عربى و غزالى و حلاج و غيره مى بينيم».[18]
پس از بيان اين موارد، ذكر اين نكته لازم است كه اگرچه موارد ذكر شده به عنوان حوزه هاى تأثيرپذيرى مطرح شده اند، چه بسا صِرف مشابهت ميان دو انديشه، اين توهم را باعث شده باشد، و چه بسا هر دو تحت تأثير عامل سومى باشند.
2. ادغام اسماعيليه نزارى[19] در صوفيه، بعد از الموت
يكى از دوره هايى كه در بررسى رابطه تاريخى ميان تصوف و اسماعيليه بسيار جالب و حائز اهميت است، دوره بعد از شكست اسماعيليه در الموت است. اسماعيليه بعد از اين دوران، چون ديگر نمى توانستند در قالب و مذهب پيشين خود ظاهر شوند، به فكر افتادند كه در ظاهرى متفاوت به حيات خود ادامه دهند. بهترين گزينه، تصوف بود و به نظر مى رسد در اين انتخاب جهات متفاوتى مّد نظر بوده است; مثلاً تقارب انديشه ها، چرا كه اسماعيليه و صوفيه در گرايش به باطن و امور مربوط به آن مشترك اند. از سوى ديگر معمولاً حكام و پادشاهان متعرض صوفيه نمى شده اند و اين مجال مناسبى را براى فعاليت اسماعيليه شكست خورده ايجاد مى كرد.
در ذيل برخى از موارد اين ادغام را بررسى مى كنيم:
الف) تلفيق آراى اسماعيلى با انديشه هاى صوفيانه و تداخل ادبيات اسماعيليه و صوفيه
يكى از جلوه هاى جالب و قابل تأمل اين ادغام، آميخته شدن اسماعيليه با ادبيات صوفيه و استفاده از آن براى تبيين انديشه هاى اسماعيلى است.
هانرى كربن مى گويد: «مذهب اسماعيلى در ايران پس سقوط الموت، در كسوت تصوف به حيات خود ادامه داد و از آن پس در ادبيات صوفيانه نوعى ابهام وجود داشته است. از شعر پر اهميت شيخ محمود شبسترى رايحه اى اسماعيلى به مشام مى رسد[28]
مجتبى مينوى نكته ديگرى را مورد عنايت قرار داده و اين ارتباط را در جاى ديگرى يافته، مى گويد: «پس از آنكه هولاكو قلاع ايشان (اسماعيليه) را گرفته و ويران كرد، پادشاهى و قدرت آن فرقه از ميان رفت، منتها مذهبشان به جا ماند.قرن ها پيش از اينها، يكى از دعات ايشان كه صدرالدين نام داشت، به هند سفر كرد و جمعى از پيشهوران اهلِ ناحيه سند عليا را به مذهب خود درآورد. كم كم عدّه ايشان ازدياد يافت و تا بمبئى نيز پراكنده شدند و حتى مذهب خود را به زنگبار نيز بردند، عقائد ايشان مخلوط عجيبى است از افكار هندى و تصوف شيعى ايران».[29]
ب) زندگى برخى از امامان نزارى قاسم شاهى در زىّ صوفيه
نكته جالب ديگرى كه در بررسى اين رابطه با آن روبه رو مى شويم، استفاده بزرگان و امامان نزاريان قاسم شاهى از كسوت پيران صوفيه است. همانطور كه پيش تر گفتيم اين قالب به راحتى اسماعيليه را در عملكردشان آزاد مى گذاشت. فرهاد دفترى مى گويد: «به عنوان بخشى از اين التقاط و درهم آميزى، اسماعيليان نزارى از جنبه ظاهرى نيز، شيوه زندگى صوفيان را در پيش گرفتند. از اينجاست كه روايت كرده اند، شمس الدين محمد و جانشينان بلافصل او در سلاله قاسم شاهى اغلب در اختفا و به صورت پيران صوفيه مى زيستند و پيروانشان نيز، عنوان مريد، كه از عناوين بارز صوفيه است، برخود مى نهادند» و در ادامه در بيان علت اين امر مى گويد: «ترديدى نيست كه اين كار تا حدى به خاطر تقيه انجام مى شد، زيرا امامان و پيروان آنها را قادر مى ساخت تا در آن اوضاع و احوالِ خصمانه، ناشناخته و زنده بمانند. با وجود اين، اگر ميان اين دو سنّت و طريقه باطنى، زمينه مشتركى وجود نداشت، بسيار دشوار بود كه نزاريان بدان سادگى خويشتن را به ظاهر صوفيان درآورند.»[31]
ج) به وجود آمدن برخى از فرق صوفيه بعد از الموت
در بررسى مسئله تاريخى پيوند ميان تشيع اسماعيلى و تصوف، يكى از نكاتى كه بسيار جالب و حائز اهميّت است، پيدايش برخى از فرق صوفيه بعد از دوره الموت است، يعنى فرقه هايى كه تا قبل از شكست اسماعيليه وجودى نداشتند و نامى از آنها در ميان نبود، امّا بعد از الموت، آشكار شده، پيشرفت قابل توجهى كردند، برخى از محققان معتقدند اين فرقه ها در رواج انديشه ها و گرايش هاى شيعى در ايران، قبل از روى كار آمدن صفويه بسيار تأثير گذار بوده اند و فرقه نعمت اللهيه را از فرقه هايى مى دانند كه بعد از الموت، تشكّل يافته است.[34]
3. تأثير اسماعيليه بر ابن عربى
با توجه به جايگاه ويژه ابن عربى در تصوف و عرفان، مخصوصاً عرفان نظرى، مسلّماً بررسى رابطه ميان ابن عربى و اسماعيليه بسيار مهم و سرنوشت ساز است. ابن عربى در اثر جاودانه خود فتوحات نامى از اسماعيليه به ميان نياورده است، امّا تعبير باطنيه را آورده و آنها را ضالّ و مضلّ دانسته است. البته باطنيه در نظر او كسانى هستند كه تمامى احكام ظواهر را ترك كرده و تنها به باطن تمسّك كرده اند، مى توان گفت باطنيه در نظر او همان قرامطه به معناى خاص آن هستند. وى مى گويد: «گروه سومى پيدا شدند كه گمراه شدند و گمراه كردند، آنها احكام شرعيه را به باطن برمى گرداندند و هيچ حكمى براى شريعت در ظاهر باقى نمى گذاشتند، كه اينان باطنيه ناميده مى شوند».[35] حال ببينيم آيا مى توان شواهدى يافت كه تأثيرپذيرى ابن عربى را تأييد كند.
الف) استفاده ابن عربى از آموزه ها و منابع اسماعيلى
اين مسئله نيز در منابع متعدد و مختلفى مورد تاكيد قرار گرفته كه ابن عربى از منابع و تعاليم اسماعيليه بهره برده است، در اين مجال به برخى از شواهد اين تأثيرپذيرى اشاره مى كنيم:
دكتر نصر مى گويد: «تأثير نوشته هاى هرمسى اسلامى قديم تر، مانند آثار جابربن حيان و رسائل اخوان الصفا و تمايلات نوفيثاغورسى ايشان و نوشته هاى ديگر وابسته به مذهب اسماعيليان نيز در تأليفات ابن عربى مشهود است».[41]
ب. اسماعيليه و وحدت وجود
وحدت وجود يكى از جنجالى ترين مباحث عرفانى است كه با برخوردهاى كاملا متضادّى روبه رو شده است، برخى آن را تا حد شرك بالا برده و برخى آن را عين توحيد و حقيقت آن دانسته اند، البته به نظر مى رسد بسيارى از موضع گيرى هاى منفى، مولود فهم نادرست حقيقت نظريه وحدت وجود است.
نگاهى اجمالى به مسئله توحيد در اسلام نشان مى دهد كه تا پيش از آميخته شدن عقائد توحيدى مسلمانان با انديشه هاى عرفانى ـ فلسفى، مباحثى همچون وحدت وجود كه يقيناً مبحثى فلسفى است، در مباحث توحيدى جايگاهى نداشته است. در تبيين ديدگاه هاى توحيدى بزرگان صوفيه قبل از ابن عربى كه تقريباً معاصر پيدايش و رشد اسماعيليه اند،مبحث توحيد، مبحثى بسيط بوده كه در آن خداوند با ذكر اوصافى، توصيف مى شده است، بالاترين مقامى كه براى سالك در اين دوره ترسيم مى شده، مقام فنا بوده، يعنى عبد در ربّ فانى مى شود و اين خداست كه ديگر دست و زبان و اعضا و جوارح او مى شود. پر واضح است كه اين مقام با وحدت وجود ابن عربى بسيار فاصله دارد، بلكه مى توان گفت تفاوتى ماهوى در اين مجال يافت مى شود.
بسيارى از محققان در پى آن بوده اند كه اثبات كنند ابن عربى وحدت وجود خود را از اخوان الصفا و اسماعيليه بهره برده است. شيبى در مواردى ادّعا مى كند كه به خاطر نظريه وحدت وجودى كه از منابع فلسفى و اسماعيلى در تصوف به وجود آمده، عقائد نوپيدايى در تصوف آشكار گشته است.[44] تأثيرات حلاج بر ابن عربى را در اين زمينه نبايد از نظر دور نگه داشت، چرا كه احتمال تأثيرپذيرى ابن عربى در وحدت وجود از وحدت شهود حلاج، احتمالى مستند به شواهد و قرائن است; در ادامه اين نوشتار در مبحثى مستقل به بررسى رابطه حلاج و ابن عربى پرداخته مى شود.
ج) اسماعيليه و غيب الغيوب
ساحت ذات و احديت الاهى به هيچ روى تحت معرفت آدمى درنمى آيد و شايسته آن مقام، تنزيه محض است و اين مقام همان جايگاهى است كه عرفا در مورد آن مى گويند، لااسم و لارسم و لانعت ولاوصف. يعنى بنده در مورد آن هيچ نمى تواند بگويد و هيچ عنوانى را نمى تواند بر آن اطلاق كند. اصولاً تعبير غيب الغيوب نيز با همين عنايت اطلاق شده، يعنى غيب مضاعف، يعنى كاملاً پوشيده. در اين ساحت صوفيه با اسماعيليه كاملاً همرأى هستند، چرا كه اسماعيليه نيز هيچ صفتى را براى او حتى عنوان وجود را هم به كار نمى برند[45] و اين همان مفهوم تنزيه محض است.
هانرى كربن مى گويد: «در كانون نظام ابن عربى مانند همه عرفان ها، سرّ ذات واحد، كه غيرقابل شناخت و بيان است قرار دارد. سيلان تجليّات از اين غيب الغيوب صادر شده و نظريّه اسماى الاهى از آن ناشى مى شود. در اين مورد ابن عربى با حكمت اسماعيلى و شيعى امامى موافقت كامل دارد كه هر دو به دقت به قانون و نتايج تنزيه نظر دارند».[47] اگرچه اين نويسنده محترم اشاره كرده اند كه اسماعيليه عنوان غيب الغيوب را براى اين ساحت به كار مى برند، اما به نظر مى رسد كه در آثار ايشان جز در رسالة الجامعة كه انتساب آن به اخوان الصفا محل ترديداست، از اين تعبير استفاده نشده باشد. البته اثبات اين مطلب براى ما نتايج ارزشمندى به دنبال خواهد داشت، چرا كه عرفاى معاصر اسماعيليه از اين تعبير استفاده نكرده اند و تنها بعد از اين دوره است كه ما اين تعبير را در آثار ابن عربى و ديگران شاهد هستيم و اين اصطلاح از جمله تعابيرى است كه صوفيه آن را خاصّ خود مى دانند.
د) تأثير مكتب ابن مَسَّرة بر ابن عربى
در منابع متعددى اين نكته مهم مطرح شده است كه ابن عربى مسلماً با آثار ابن مسرّه آشنا بوده و از آنها بهره برده است، ابن مسرّه نيز يا باطنى بوده و يا از آموزه هاى اسماعيلى تأثير پذيرفته بوده است. در مورد مذهب و گرايش هاى اعتقادى وى نوشته اند:«ابن مسرّه (319) بخشى از دوران تحصيل خود را در قيروان گذراند، آن هم در دوره اى كه دولت فاطمى دوران رشد سياسى و تبليغى خود را مى گذراند، مستشرق بزرگ اسپانيايى (آسين پالاسيوس) خاطرنشان كرده است كه آراى ابن مسرة ــ مانند اين نظر او كه نبوت مى تواند اكتسابى باشد و اساساً اختصاصى نيست ــ از آموزه هاى باطنى الهام گرفته است. به گمان من هم اين سخن ابن مسرّه كه تدبير عالم را به عرش بازگردانده، متأثر از عقائد اسماعيلى است، همچنين است بسيارى ديگر از آموزه هايى كه ابن مَسَرّه از نگرش نوافلاطونى يا از مدارس معتزلى از طريق باطنى ها فراگرفته است. شاگردان ابن مسره اين آموزه ها را تداوم بخشيدند».[49]
اما در باب تأثيرپذيرى ابن عربى از ابن مسرّه سيد حسين نصر بر آن است كه: ورود ابن عربى به تصوف به هنگامى برمى گردد كه ابن عربى به المريّه سفر كرده است. المريّه هم مركز مكتب ابن مسرّه بوده است[56]
ابن عربى خود در فصوص در فص ابراهيمى از ابن مسرّه جيلى نام مى برد و نظر او را مطرح مى كند.[57]
همچنين در سه مورد در كتاب عظيم خود فتوحات نيز از ابن مسرّه ياد كرده است. دو مورد آن در باب سيزدهم، با عنوان شناخت حاملان عرش است; در يك جا چنين مى گويد: «پيامبر شمار اين حاملان عرش را در اين جهان چهار و در آخرت هشت تن مى داند، پس رسول خدا اين آيه را تلاوت فرمود: و حمل مى كنند عرش پروردگار تو را در اين هنگام هشت تن، سپس فرمود: اينان امروز، يعنى در دنيا، چهار تن هستند و تعبير آيه كه هشت را نام مى برد اشاره به آخرت است. از ابن مسرّه جيلى كه يكى از بزرگ ترينِ اهل طريق است از نظر علم و حال و كشف، روايت شده كه عرش محمول همان ملك است».[60] به هر حال اين كه ابن عربى با آثار ابن مسّره آشنا بوده و از آنها بهره برده است، مى تواند شاهدى بر تأثير پذيرى او از اسماعيليه باشد.
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
[1]. اگرچه بسيارى از محققان بين تصوف و عرفان تفاوت هايى قائل شده اند، امّا ما در اين نوشتار همانند برخى ديگر از پژوهشگران اين دو اصطلاح را مرادف هم به كار برده ايم. به عنوان نمونه رك: تاريخ التصوف الاسلامى كه عبدالرحمن بدوى اين نكته را از نيكلسون نقل مى كند; مجله هفت آسمان، ش6، گفتوگو با دكتر پازوكى; نيز، پژوهشى در نسبت دين و عرفان، دكتر يثربى، ص32.
[2]. البته بعضى از دانشمندان غربى همانند: ماسينيون و كربن، پذيرفته اند كه تصوف در قرآن ريشه دارد. رك: سه حكيم مسلمان، ص191.
[3]. رك: درآمدى بر فلسفه افلوطين، ص122ـ121 و نشأة الفكر الفلسفى، ج3، ص29ـ35. البته اين نكته مهم را نبايد از نظر دور نگاه داشت كه در ميان دانشمندان اسلامى نيز، آن دسته كه با تصوف مخالف بوده اند، بى رغبت نيستند كه تصوف را غيراسلامى بدانند.
[4]. اين عنوان (قرمطى) از سوى دشمنان اسماعيليه بر آنان اطلاق شده و معمولا در مورد گروهى خاص از آنان استفاده مى شود، رك: راهنماى مطالعات قرمطى در مجموعه مقالات اسماعيليه، مركز اديان و مذاهب، 1378.
[5]. دفتر عقل و آيت عشق، ص276.
[6]. ارزش ميراث صوفيه، ص14.
[7]. جستجو در تصوف ايران، ص21.
[8]. تحقيقات نشان مى دهد كه اين كتاب از مقدس اردبيلى نيست. براى اطلاع بيش تر رك: حديقة الشيعة يا كاشف الحق، مجله معارف، سال 2، شماره3.
[9]. محمد كاظم يوسف پور، نقد صوفى، ص59.
[10]. همان، ص379.
[11]. همان.
[12]. همان، ص493.
[13]. همان، ج1، ص509.
[14]. رك: همان، ص478.
[15]. تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ج1، ص184.
[16]. نشأة الفكر الفلسفى، ج3، ص268،267.
[17]. مقدمه ابن خلدون، ص473.
[18]. همان، ص323.
[19]. پس از فوت مستنصر در 487 ق، پسرانش نزار و مستعلى براى رسيدن به امامت با هم درگير شدند، اين قضايا و مناقشات، تفاصيلى دارد كه در كتب تاريخ اسماعيليه مذكور است. پيروان نزار به نزاريان و پيروان مستعلى به مستعلويه مشهور شدند. و ايران پايگاه نزاريان بود.
[20]. متأسفانه ايشان اين نكته را به صورت مجمل بيان كرده اند و مشخص نشده كدام قسمت اين اشعار رنگ و بوى اسماعيلى دارد.
[21]. تاريخ فلسفه اسلامى، ص460. وى يك شاعر و كارگزار دولتى از اهالى بيرجند بوده است، وى شايد نخستين نويسنده دوره بعد از الموت باشد كه زبان شعر و تعبيرات و اصطلاحات صوفيان را براى پنهان داشتن عقايد خود، برگزيده است. و اين شيوه را نويسندگان بعدى نزارى ايران به خوبى تقليد كردند (تاريخ و عقائد اسماعيليه، ص501).
[22]. همان، ص433.
[23]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص517.
[24]. همان، ص503.
[25]. صمد موحد، شيخ محمود شبسترى، ص87.
[26]. تاريخ فلسفه اسلامى، ص143.
[27]. تاريخ و عقائد اسماعيليه، ص517.
[28]. همان.
[29]. نشريه دانشكده الاهيات و معارف اسلامى مشهد، شماره سوم، تابستان 1351، مقاله باطنيه اسماعيليه.
[30]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص497 و 516 و517.
[31].تاريخ فلسفه اسلامى، ص48.
[32]. رك: تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص519.
[33]. همان، ص520ـ519.
[34]. تشيع و تصوف، ص227. مؤلف در اين قسمت از كتاب، عقائد برگرفته حروفيه از اسماعيليه را به تفصيل برمى شمارد.
[35]. الفتوحات المكيه، ج1، ص334.
[36]. سه حكيم مسلمان، ص120.
[37]. جامع الاسرار، مقدمه، ص پانزده.
[38] . الصلة بين التصوف والتشيع، ج1، ص407.
[39]. همان، ص406، 407.
[40]. رك: مقدمه شرح فصوص جندى، ص پانزده.
[41]. اسماعيليان در تاريخ، ص317. مؤلف بحثى را در رابطه با موضوع مورد نظر ما، يعنى آيين اسماعيلى و تصوف مطرح كرده است كه نكات قابل استفاده اى دارد.
[42]. الصلة بين التصوف والتشيع، ج2، ص121و 122.
[43]. تشيع و تصوف، ص 89.
[44]. رك: مقدمه فصوص الحكم، ص7 .
[45]. براى آشنايى با توحيد اسماعيلى رك: مقاله خدا و صفات او در نگاه اسماعيليان، مجموعه مقالات اسماعيليه.
[46]. تاريخ فلسفه اسلامى، ص416.
[47]. شيرين دخت دقيقيان، نردبانى به آسمان، ص406.
[48]. تشيع در اندلس، ترجمه رسول جعفريان، ص30.
[49]. رك: سالم يفوت، ابن حزم والفكر الفلسفى بالمغرب والاندلس، ص254.
[50]. سه حكيم مسلمان،ص 113.
[51]. همان، ص198.
[52]. همان، ص105.
[53]. تاريخ فلاسفه اسلامى، ص415.
nellicsirp .[54]
[55]. دينانى، مقدمه شرح فصوص جندى، ص نه.
[56]. ابعاد عرفانى اسلام، ص434.
[57]. فصوص الحكم، ص84.
[58]. الفتوحات المكية، ج1، ص148.
[59]. همان، ص149.
[60]. همان، ج2، ص581.
نويسنده:امير جوان آراسته
منبع: راسخون
هـ) حلاج و ابن عربى
ارتباط عميق فكرى و روحى بين حلاج و ابن عربى بر صاحب نظران پوشيده نيست. ابن عربى در جاى جاى كتاب هاى خود به نقل قول از حلاج و تأييد ديدگاه هاى وى پرداخته است، اگرچه گاه گاهى نقدهايى را نيز متوجه او مى كند. بسيارى از پژوهشگران، مبحث وحدت وجود ابن عربى را تكميل آنچه حلاج داعيه دار آن به شمار مى آيد، يعنى وحدت شهود، دانسته اند.
نكته مهم در اين نوشتار آن است كه در مرحله اول بحثى پيرامون مذهب حلاج ارائه كنيم و در مرحله بعد به ذكر شواهد تأثيرگذارى حلاج بر ابن عربى بپردازيم.
مذهب حلاج
يكى از اساسى ترين مباحثى كه در پيرامون حلاج طرح گرديده، مسئله مذهب اوست. جالب آنجاست كه عده زيادى از دانشمندان اسلامى وى را از قرامطه و اسماعيليه دانسته اند. ما در اين مجال از آنجا كه اين نكته در نتيجه گيرى بهتر از اين پژوهش مى تواند بسيار مهم باشد، به نقل و بررسى آراء مختلف و شواهد اسماعيلى بودن او مى پردازيم: اسماعيليه از همان زمان حلاج، او را از خود مى دانستند، آن گونه كه مصطفى غالب مى گويد: «حلاج در هنگام حضور خود در اهواز با داعى بزرگ اسماعيلى حسين اهوازى ملاقات داشته و در برخى از امور عقلى مباحثه و مجادله داشته اند مخصوصاً در مسائل مربوط به امامت و رسالت و تأويل منطقى بعضى از آيات. اين مباحثات زمينه اى شد تا او با انديشه هاى اسماعيلى در حكمت و سياست و فلسفه و فقه و مسائل اجتماعى آشنا شود. ديدگاه اسماعيلى در رابطه با مدينه فاضله و تطبيق آن بر نظام هاى اجتماعى خود در جامعه هاى محدودشان، تعجب حلاج را برانگيخت... بعضى از نصوص سرّى اسماعيلى به اين نكته اشاره مى كنند كه حلاج به دست حسين اهوازى دعوت اسماعيلى را پذيرفته و همراه او به بعضى از مناطق اسماعيلى سفر كرده است. در سوادِ كوفه با داعى حمدان بن اشعث و عبدان آشنا شد. پس از آن به بحرين رفت و با ابوسعيد جنابى آشنا گرديد و در راه بازگشت با داعى محمد بن حسين معروف به دندان ملاقات كرد. از سوى ديگر عبدان نيز، چند بار در بغداد به ملاقات حلاج آمد و در مورد برخى از امور مهمِ مربوط به نشر دعوت اسماعيلى به تبادل نظر پرداخت».[61]
گذشته از بزرگان اسماعيلى ديگران نيز به باطنى بودن او، تصريح كرده اند. ابن تيميه در باره حلاج بر اين باور بود كه او از پيشقدمان باطنيه و ملاحده بوده است.[67] وى در ادامه مى گويد اين تبديل حج دستاويز مناسبى بود، چون نوعى زندقه بود و با رأى قرامطه كه چندى بعد از كشته شدن حلاّج حجرالاسود را ربوده و نزد خود بردند هماهنگ بود.
در دائرة المعارف الاسلامية آمده است: «بعد از آنكه حلاج از مشايخ خود تسترى، عمرو مكى و جنيد جدا شد، به سوى مردم آمد و آنان را به زهد و تصوف فرا مى خواند و داعى قرامطه در خراسان (طالقان)، اهواز، فارس، هند (گجرات) و تركستان بود».[70]
البته بايد به اين نكته توجه داشت كه بعضى از متونى كه از حلاج با عنوان قرمطى ياد كرده اند، اسماعيلى بودن حلاج را اراده نكرده اند، بلكه اطلاق اين عنوان دو جهت ديگر مى تواند داشته باشد:
الف. به معناى خارج از دين بودن; آن چنان كه قرامطه نيز به سبب برخى از اعمال نظير اباحى گرى و... خارج از دين شدند و از آن پس تهمت قرمطى بر هر كه مى خواستند او را زنديق بنامند اطلاق مى شد.
ب. به معناى هم نظر بودن با قرامطه در مسئله حج; از آنجا كه بعدها قرامطه به مكه حمله كردند و حجرالاسود را ربودند و اين شباهتى داشت با آنچه در مورد او مى گويند كه كعبه اى در خانه خود ساخته بود و برگرد آن طواف مى كرد، از اين رو مسئله تبديل حج را به وى نسبت مى دهند.[71]
به هر حال بر پژوهشگر ژرف بين پوشيده نيست كه بسيارى از متون او را با عناوين اسماعيلى و باطنى... خوانده اند كه تصريح در اسماعيلى بودن او دارد و مجالى براى توجيه باز نمى گذارد.
از مؤيدات اصلى اسماعيلى بودن حلاج آن است كه در زمانه وى هيچ فرقه يا گرايش فكرى كلامى يا فقهى به جز اسماعيليه را نمى توان يافت كه همه بزرگان آن حلاج را پذيرفته باشند، بلكه انديشمندان ديگر فرق حتى خود صوفيه بيشتر او را رد كرده و برخى در مورد او توقف كرده اند. جامى در اين مورد مى گويد:[73]
نكته ديگرى كه در اين مجال پرداختن به آن مهم به نظر مى آيد آن است كه با دقت در موضع گيرى برخى از متكلمان شيعى در قبال حلاج درمى يابيم كه ايشان حلاج را از خود مى دانسته اند و اشكال عمده اى كه بر او مى گرفتند ادّعاى بابيّتِ امام زمان بوده و روشن است كه اين انديشه به جز شيعه خاستگاه ديگرى نمى تواند داشته باشد. شيخ طوسى در الغيبة،[75] و برخى ديگر از جمله افرادى هستند كه حلاج را به سبب ادعاى بابيّت ردّ كرده اند، البته تصريحى بر شيعه بودن او ندارند.
برخى ديگر از انديشمندان ارتباط او با قرامطه را تأييد كرده اند، ولى اسماعيلى بودن وى را مسلم ندانسته اند و معتقدند، تنها شباهت هايى بين فعاليت هاى حلاج و قرامطه وجود داشته است. ماسينيون كه بهترين تحقيقات را در رابطه با حلاج انجام داده است، معتقد است حلاج براى جذب و ارشاد ديگران، خود را هم عقيده آنان نشان مى داد، اگر چه ديگران اين كار را بر نفاق و دورويى وى حمل كرده اند.[76]
البته ايشان در تكميل اين مسئله مى گويد: «بنابراين تصور مى كنم كه حلاج، در عين اين كه بر حسب شيوه رفتار خود مطيع حكومت محل اقامت خود بوده، در عالم نظر، مشروعيّت عرفى علويان ـ مشروعيت ادّعاى عرفى امامت ـ را قبول داشته، بدون اين كه آن را با عصمت دوگانه، از نظر مذهبى و از جهت فردى ـ كه شيعيان اماميّه مدعى هستند، به هم آميزد».[77]
عبدالحسين زرين كوب هم به شباهتى كه در انديشه حلاج و باطنيان وجود دارد اشاره مى كند.[80]
فرهاد دفترى نيز معتقد است كه نفوذ فراوان و تأثير گذارى حلاج بر مردم و حتى بر اعضاى خاندان عباسى، حسادت عده اى را برانگيخت و آنان با تمسك به تعابير نمادين و رمزى وى و برخى امور ديگر و نيز ارتباط او با قرمطيان، خواستار مجازات او شدند.[81]
آنچه در مورد مذهب حلاج از اقوال مختلف نقل كرديم، اگرچه مشتى از خروار است، به خوبى نشان مى دهد كه چه اختلاف فراوانى در مورد كيش حلاج وجود دارد. به نظر مى رسد با توجه به اقوال ذكر شده و بررسى ديگر متونى كه در رابطه با حلاج سخن گفته اند، احتمال اسماعيلى بودن او رجحان مى يابد.[82] اگرچه به طور قطع نمى توان چنين حكمى كرد، چرا كه به يقين رسيدن در چنين امورى عادتاً ناممكن است.
تأثيرات حلاج بر ابن عربى
پس از آنكه اجمالاً با بيان شواهد و قرائنى، اسماعيلى بودن حلاج رجحان يافت، مى توانيم به بررسى تأثيرات وى بر ابن عربى به عنوان جزئى از تأثيرات اسماعيليه بر صوفيه بپردازيم .ابوالعلاء عفيفى در اين زمينه مى گويد: «حسين بن منصور حلاج بيش ترين تأثير را بر ابن عربى و عبدالكريم جيلى در طرح نظريه فلسفى صوفيانه اى كه نام آن را «انسان كامل» نهاده اند، داشته است. حلاج اولين كسى است كه به مضمون فلسفى اين روايت يهودى مشهور پى برده است، روايتى كه مى گويد: خداوند انسان را بر صورت خودش، يعنى صورت الاهى، آفريد (صوفيه اين روايت را از روى اشتباه به پيامبر نسبت مى دهند) حلاج نظريّه حلول خود را بر مبناى اين سخن استوار كرد، حلول بين دو جنبه وجودى مختلف طبيعت انسان، يعنى ناسوت و لاهوت مغرق است. اين دو جنبه در نظر او هيچ گاه با هم متّحد نمى شوند; بلكه يكى با ديگرى ممزوج مى شود، آن گونه كه شراب با آب مخلوط مى شود. و اين گونه است كه حلاج براى اولين بار در تاريخ اسلام، اين انديشه را مطرح مى كند، انديشه اى كه بعدها انقلابى گسترده در فلسفه صوفيه به وجود آورد، يعنى انديشه خدا شدن انسان و در نظر گرفتن آن نوع خاصى از خلق كه در لاهوتيت آن هيچ نوع ديگرى به آن نزديك نمى شود. ابن عربى اين انديشه حلاج را گرفت».[84] از سوى ديگر مى بينيم بسيارى از نويسندگان برخى تعابير حلاج همانند «انا الحق» را به مفهوم وحدت وجود برمى گردانند، هر چند او خود چنين تعبيرى را به كار نبرده است، اين نكته نشانگر تشابه كاملى است كه بين انديشه هاى توحيدى حلاج و ابن عربى در وحدت وجود، يافت مى شود. «يعنى انا الحق كشف و اظهار اسرار است و غير حق كيست و موجود ديگر كجاست تا انا الحق گويد؟
آن انا الحق نيست از غير خدا
غير حق خود كيست تا گويد انا
چون تو را از تو به كل خالى كند
تو شوى پست او سخن عالى كند».[85]
ابن عربى در آثار خود نيز در موارد متعددى نظريات حلاج را طرح كرده يا مواردى را كه اصطلاحى از سوى حلاج وضع شده بوده است، متذكر گرديده و آراى او را تأييد كرده است.[87]
4. اخوان الصفا و صوفيه
در مورد مذهب اخوان الصفا سخن فراوان گفته شده است امّابه نظر مى رسد اسماعيلى بودن اين گروه نسبت به ديگر اقوال از رجحان بيشترى برخوردار است.[88] با اين پيش فرض مى توانيم وارد بحث شويم و تأثيرات آنها بر صوفيه را بررسى كنيم.
كامل مصطفى معتقد است اسماعيليه تأثير مهمى در گرايش مسلمانان به فلسفه داشته اند.[97] فلسفه باعث شد كه شيعه از حوزه كلام صرف خارج شود. تأثير خواجه نصيرالدين طوسى در اين دوره بسيار محورى و اساسى است. هر چند از تأثير فخر رازى نيز در وارد كردن فلسفه در علم كلام نبايد غفلت كرد. نگاهى اجمالى به انديشه هاى عالمان صوفى نشان مى دهد كه در ابتدا هيچ گونه گرايش هاى فلسفى در ميان آنان وجود نداشته است، امّابعد از ابن عربى فلسفه به خوبى خود را نشان مى دهد. مسلماً در اين ميان نمى توان نقش عمده اسماعيليه را ناديده گرفت.
برآيند و نتيجه گيرى
با عنايت به آنچه نقل شد روشن است كه مشابهت ها در انديشه هاى دو گروه فراوان و غيرقابل انكار است. اما اين نكته كه بتوان به صورت يقينى انديشه مشخصى از صوفيه را برگرفته از آموزه ها و تعاليم اسماعيليه دانست، مطلبى است كه قابل اثبات جلوه نمى كند، و راقم اين سطور در چند و چون نگارش اين نوشتار تمامى منابعى را كه احتمال مى داد بتواند جلوه اى از اين تأثيرپذيرى را به صورت مشخص و موردى نشان دهد، بررسى كرد، اما چيزى نيفات. تا آنجا كه بضاعت علمى و فرصت پژوهشى نويسنده اجازه مى داد در هيچ يك از كتب صوفيه، عبارتى از آثار اسماعيليه نقل نگرديده و يا به كلامى از بزرگان آنها استناد نشده است و حتى ابن عربى با عبارات زير از آنها ياد مى كند: «و نبغت طائفة ثالثه ضلّت و اضلّت، فاخذت الاحكام الشرعيه و صرفتها فى بواطنهم و ما تركت من حكم الشريعة فى الظواهر شيئاً ، تسمّى الباطنيه».[98]
به عنوان نكته پايانى اين مبحث مى توان چنين گفت كه اين مشابهت هاى موجود مى تواند مسئله اى باشد براى طرح و اين همه تأكيد نويسندگان بر تأثيرپذيرى جاى آن دارد كه شروعى باشد براى پژوهش هايى جدى و بنيادين در اين ساحت، اما اين كه صرف اين مشابهت ها مثبت نكته اى باشد، نه در اين مقوله و نه در مقولات ديگر به هيچ روى قابل قبول نخواهد بود.
كتابنامه
آرنالدِز ، روژه ، مذهب حلاج ، ترجمه عبدالحسين ميكده ، تهران ، نشر جام ، 1370.
آملى، سيد حيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار ، تصحيح هانرى كربن و عثمان يحيى، انتشارات علمى فرهنگى و انجمن ايران شناسى فرانسه، 1368.
آن مارى شيمل، ابعاد عرفانى اسلام، ترجمه عبدالرحيم گواهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377.
ابراهيمى دينانى، غلامحسين، دفتر عقل و آيت عشق، تهران، نشر طرح نو، 1380.
ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، مصر، چاپخانه مصطفى محمد، بى تا.
ابن عربى، محيى الدين، الفتوحات المكيّه، تحقيق عثمان يحيى، مصر، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1405ق.
الشيبى، كامل مصطفى، تشيع و تصوف، ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو، تهران، انتشارات اميركبير، 1359.
الشيبى، كامل مصطفى، الصلة بين التصوف والتشيع، بيروت، دارالاندلس، 1982م.
الفاخورى، حنا و الجوّ، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، 2ج، ترجمه عبدالمحمد آيتى، كتاب زمان، بى تا.
النشار، على سامى، نشأة الفكر الفلسفى فى الاسلام، مصر، دارالمعارف، 1975م.
پورجوادى، نصراللّه، درآمدى بر فلسفه افلوطين، تهران، انجمن فلسفه ايران، 1358.
جامى، عبدالرحمن، نفحات الانس، مقدمه و تصحيح دكتر محمود عابدى، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370.
جندى، مؤيد الدين، شرح فصوص الحكم، با كوشش سيد جلال الدين آشتيانى، انتشارات دانشگاه مشهد، 1361.
دفترى، فرهاد، تاريخ و عقائد اسماعيليه، تهران، نشر فرزان روز، 1375.
دقيقيان، شيرين دخت، نردبانى به آسمان، تهران، نشر ويدا، 1379.
دمشقيه، عبدالرحمن، ابو حامد الغزالى و التصوف رياض، دارالطيبة، 1986م.
زرين كوب، عبدالحسين، ارزش ميراث صوفيه، تهران، انتشارات اميركبير، 1353.
ـــــ ، جستجو در تصوف ايران، تهران، اميركبير، 1357.
يثربى، سيد يحيى، پژوهشى در نسبت دين و عرفان، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1379.
طوسى، محمد بن حسن، الغيبة، قم، مكتبه الصادق، 1385.
كربن، هانرى، تاريخ فلسفه اسلامى، ترجمه جواد طباطبايى، تهران، انتشارات كوير و انجمن ايران شناسى فرانسه، 1377.
كربن، هانرى، عن الاسلام فى ايران، بيروت، دارالنهار، 2000م.
گروهى، اسماعيليه (مجموعه مقالات)، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1380.
گروهى، دائرة المعارف الاسلاميه، مصر، دارالشعب، بى تا.
لاهيجى، شمس الدين محمد، مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، مقدمه تصحيح و تعليقه محمد رضا بزرگ خالقى و عفت كرباسى، تهران، انتشارات زوّار، 1371.
ماسينيون، لوئى، مصائب حلاج، ترجمه سيد ضياءالدين دهشيرى، بنياد علوم اسلامى، 1362.
مصطفى غالب، الحلاج حسين بن منصور، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1402ق.
مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، المسائل الصاغانية، تحقيق سيد محمد قاضى، قم، انتشارات المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، 1413ق.
نصر، سيد حسين، سه حكيم مسلمان، ترجمه احمد آرام، شركت سهامى كتاب هاى جيبى، 1361.
يوسف پور، محمد كاظم، نقد صوفى، تهران، انتشارات روزنه، 1380.
ابن عربى، محيى الدين، فصوص الحكم، تصحيح ابوالعلاء عفيفى، بيروت، دار الكتاب العربى، 1400ق.
گروهى، ترجمه يعقوب آژند، اسماعيليان در تاريخ، تهران، انتشارات مولا، 1363.
پي نوشت ها :
[61]. الحلاج، ص34، 35.
[62]. مذهب حلاج، ص208.
[63]. الصلة بين التصوف والتشيع، ج2، ص66.
[64]. همان، ج 1، ص395ـ405.
[65]. همان، ج2، ص66.
[66]. رك: جستجو در تصوف ايران، ص143.
[67]. همان، ص148.
[68]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج15، ص 355.
[69]. Panteisme از لحاظ لغوى صرف به معناى «وحدت ماده» مى باشد، ولى منظور فلاسفه در وضع و استعمال اين لغت اين بوده كه در كون و مكان فقط يك حقيقت وجود دارد و آن خداى متعال است.
[70]. مذهب حلاج، ص198.
[71]. جستجو در تصوف ايران، ص149.
[72]. براى اطلاع از تفصيل نظريات بزرگان فقها، متكلمان و فلاسفه شيعه و سنى در مورد حلاج رك: دائرة المعارف الاسلامية، ج15، ص356.
[73]. نفحات الانس، ص153.
[74]. الغيبة، ص244.
[75]. مصنّفات، المسائل الصاغانية، ج3، ص57، 58.
[76]. مصائب حلاج، ص87.
[77]. همان، ص88.
[78]. رك: جستجو در تصوف ايران، ص137.
[79]. شعله طور، ص249.
[80]. همان، ص254.
[81]. رك: تاريخ و عقائد اسماعيليه، ص188، 189.
[82]. برخى از نويسندگان تأييد خواجه نصيرالدين طوسى را نسبت به حلاج، از شواهد اسماعيلى بودن خواجه مطرح كرده اند. اين خود نشانگر آن است كه اسماعيلى بودن حلاج مفروض گرفته شده است. رك: مقاله خواجه نصيرالدين طوسى و اسماعيليان، اسماعيليه، مجموعه مقالات، ص528.
[83]. فصوص الحكم، مقدمه ابوالعلاء عفيفى، ص35. البته ابوالعلاء تفاوت حلول در ديدگاه حلاج با وحدت وجود را اساسى دانسته، آن را تبيين مى كند، رك: فصوص الحكم، با تعليقات عفيفى، ص17.
[84]. مذهب حلاج، ص208.
[85]. مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، ص313.
[86]. براى نمونه رك: الفتوحات المكية، تحقيق عثمان يحيى، ج1، ص94 و 95; ج11، ص316; ج13، ص110 و ص140.
[87]. ابوحامد الغزالى و التصوف، ص333. مؤلف در اين بخش از كتاب خود كه مربوط به مباحث توحيدى است. مكرر اقوال و آراء حلاج را از احياءالعلوم نقل مى كند و به مقايسه و نشان دادن مشابهت ها مى پردازد.
[88]. براى اطلاع بيشتر در اين زمينه رك: اسماعيليه، مجموعه مقالات، مقاله خدا و صفات او در نگاه اسماعيليان، ص 37 - 44.
[89]. تشيع و تصوف، ص88ـ87.
[90]. همان، ص88.
[91]. «منبع فلسفه صوفيانه ابن عربى كجاست».
[92]. الصلة بين التصوف والتشيع، ج1، ص407. اين مقاله در مجله دانشكده ادبيات دانشگاه مصر، مه 1933 ص22ـ27 چاپ شده است.
[93]. ابوالعلاء عفيفى، مقدمه فصوص الحكم، ص7; نيز، ارزش ميراث صوفيه، ص115ـ116.
[94]. همان، ص321.
[95]. نردبانى به آسمان، ص411.
[96]. تشيع و تصوف، ص62.
[97]. رك: همان، ص90
[98].الفتوحات المكيه، ج1، ص334.
منبع: پايگاه دانشگاه اديان و مذاهب
نويسنده:امير جوان آراسته
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید