اشاره
به جرئت ميتوان ادعا کرد که در بين گروههاي منتسب به اسلام، صوفيه بيش از هر گروه ديگري مورد نقد و قدح قرار گرفته است و شايد گروهي را نتوان يافت که همانند صوفيه ناقداني از هر دستهاي داشته باشد. عدة بسياري از ناقدان تا جايي پيش رفتهاند که آنان را از زمرة اسلام خارج دانسته و بستر پيدايش تصوف را در خارج از اسلام يافتهاند. در اين ميان افراد بيطرفي از جمله ناظران بيروني مانند برخي از مستشرقين (پل نويا و نيکلسون در آخرين نظراتش) بستر تولد تصوف را دامن معرفتزاي اسلام دانستهاند. يکي از ابزارهاي مخالفان صوفيه، تمسک به روايات پيامبر اکرم(ص) و ائمة اطهار(ع) است. مخالفان صوفيه مدعياند که اين گروه از سوي پيشوايان ديني تخطئه شدهاند و براي تأييد مدعايشان رواياتي را برشمردهاند. نوشتار حاضر تلاش ميکند روايات منسوب به پيامبر گرامي اسلام(ص) در نقد تصوف و صوفيه را (با تأکيد بر منابع شيعي) به لحاظ اعتبار سندي و محتوايي بررسي کند و صحت ادعاي مخالفان صوفيه را مورد سنجش قرار دهد. بررسي روايات منسوب به ائمه و نيز بررسي روايات ناظر به افراد خاصي از صوفيه به فرصت ديگري موکول ميشود.
به لحاظ درون ديني، يکي از کمهزينهترين (به لحاظ اقناعپذيري) و در عين حال پراثرترين ابزارهاي نقد و تخطئة گروههاي رقيب از سوي مخالفان، استناد به روايات است. صوفيه نيز از جمله گروههايي است که مخالفانشان از اين ابزار به خوبي عليه آنان استفاده کردهاند. در همين زمينه نوشتار حاضر تلاش ميکند با بررسي دستهاي از روايات (بخش نبوي آن) پاسخ روشني براي اين پرسش بيابد که آيا ميتوان به لحاظ روايي جايگاه ديگري براي صوفيه غير از آن چيزي که از سوي مخالفان آنان تصوير شده است، ارائه داد؟
يادآوري اين نکته ضروري به نظر ميرسد که يافتن پاسخ مثبت براي اين پرسش به معني ناديده گرفتن انحرافات و خطاهاي موردي صوفيان نيست. وجود خطا در اين گروه نيز همانند بسياري ديگر از گروههاي اسلامي انکارناپذير است؛ اما وجود اين خطاها نبايد موجب شود که دربارة آنان قضاوت نابجايي صورت گيرد و کليت گروه مزبور زير سؤال برده شود. البته اين پژوهه درصدد نيست به تطهير همهجانبة تصوف و صوفيان برخيزد؛ چه آنکه اين کار نه مقدور نويسنده است و نه مطلوب وي؛ زيرا اوضاع گذشته و حال و نوع رفتار نابهنجار برخي فرقهها و افراد خاصي از آنان جايي براي اين کار باقي نگذاشته است. در اين نوشتار تلاش بر آن است که با بررسي روايات نبوي در اين زمينه به تصويري روشنتر و واقعيتر از اين گروه دست يابيم.
در روند اين بررسي، ابتدا روايات مورد نظر را در منابع ضد صوفيه تفحص ميکنيم؛ زيرا اين کار در استقصاي کامل روايات مربوطه و از قلم نيفتادن آنها شيوة اطمينانبخشتري محسوب ميشود. پس از اين استقصا، روايات يافتشده را بار ديگر در منابع روايي بازيابي ميکنيم و در صورت موجود بودن در اين منابع، به بررسي سندي و سپس بررسي محتوايي آنها ميپردازيم. ذکر اين نکته لازم است که پرداختن به بررسي محتوايي به رغم اثبات ضعف سندي روايات بدان معني نخواهد بود که مخدوشبودن سند روايات ناديده گرفته شده است؛ بلکه اين کار به اين دليل است که ضعف سند هرچند استفاده از روايت را محدود ميکند اما احتمال (هرچند اندک) صدور روايت از ناحية معصوم را نفي نميکند؛ به همين لحاظ بررسي محتوايي نيز جايگاه خود را خواهد داشت.
1. روايت رهبانيت
از پيامبر نقل شده که از رهبانيت نهي نمود و فرمود: رهبانيت در اسلام نيست. زن بگيريد؛ زيرا من بهزيادي امتم افتخار ميکنم. و از مجرد زيستن نهي نمود و زنان را از ازدواجنکردن و مجردزيستن منع نمود (تميميمغربي، 1385: 2/193)..
1-1. بررسي سندي
به رغم شهرت اين حديث، تنها منبع شيعي که آن را نقل کرده دعائم الاسلام تميمي است که در اين منبع نيز سندي براي آن ذکر نشده است. به نظر ميرسد که تميمي آن را از کتابهاي اهل سنت نقل کرده است. وي روايت را به صورت غيرمستقيم نقل ميکند و اين ميتواند نشانهاي باشد بر اينکه وي، همانند ابنسعد (ابنسعد، 1414: 3/27)، همان روايتِ عثمان بنمظعون را به اين صورت نقل کرده باشد. در منابع اولية اهل سنت مانند صحاح سته، مستدرک الصحيحين، و الموطأ ابنمالک نيز اثري از آن ديده نشده است و تنها نزد غيرمحدثاني مانند حريري، زمخشري و ابناثير ــ که در قرنهاي پنجم، ششم و هفتم ميزيستند ــ يافت شده است (بدوي، 1375: 124). طرح حديث مزبور در اين بحث بدان جهت است که عموم، از جمله شيعه، آن را روايتي معتبر در نفي رهبانيت تلقي کردهاند؛ مثلاً اين حديث در کتاب شرح حديث جنود عقل و جهل امام خميني مورد استناد قرار گرفته است (هرچند اين کتاب درصدد تثبيت رهبانيتِ مجاز و مثبت است) (خميني، 1380: 325). آن طور که از تحقيق بدوي، در تاريخ تصوف، برميآيد اين حديث در اصل با عبارت ديگري بوده که بعدها به اين عبارت نقل به معني شده است و در اهل سنت، ابنسعد اولين کسي بوده که آن را با همين عبارت از روايت ديگري نقل به معني کرده است (بدوي، 1375: 124). اين روايت با همين مضمون اما با عبارتي متفاوت، در جريان عثمان بنمظعون نقل شده است و به نظر ميرسد متن اولية روايت نيز همان باشد. به هر حال، اين روايت به لحاظ سند، ضعيف محسوب ميشود.
1-2. بررسي محتوايي:
در بررسي محتوايي بايد يادآوري نمود که در منابع شيعه دو دسته روايت دربارة رهبانيت ديده ميشود؛ دستهاي از اين روايات رهبانيت را نفي و دستة ديگر آن را تأييد ميکند.
1-2-1. روايات ناظر به نفي رهبانيت
1. کليني در روايتي از ابنقداح از امام صادق(ع) نقل ميکند: «زن عثمان بنمظعون نزد پيامبر(ص) آمد و عرض کرد: اي پيامبر خدا! عثمان روزها روزه ميگيرد و شبها را به شبزندهداري ميگذراند. پيامبر(ص) خشمگين، با پاي برهنه نزد عثمان آمد. او را در حال نماز يافت. عثمان با ديدن پيامبر نماز را رها کرد. پيامبر فرمود: اي عثمان! خداوند مرا به رهبانيت برنينگيخته است؛ بلکه مرا به دين سهل و آسان برانگيخته است؛ من روزه ميگيرم، نماز ميخوانم و با همسرم نزديکي ميکنم. کسي که روش مرا دوست دارد، بايد بهسنت من عمل نمايد و از جمله سنت من نکاح است» (کليني،1365: 5/496).[1]
2. روايت ديگر جريان را به اين صورت نقل کرده است: «فرزند عثمان بنمظعون مرد و عثمان از شدت حزن در مسجد به عبادت مشغول شد تا جايي که آنجا را خانه خود کرد. خبر به پيامبر(ص) رسيد. پيامبر به او فرمود: ايعثمان! خداوند رهبانيت را بر ما واجب نکرده است؛رهبانيت امت من جهاد در راه خدا است» (شيخ صدوق،1362: 66).[2]
3. در روايت ديگري به نقل از عثمان بنمظعون آمده است: «به پيامبر(ص) عرض کردم: ميخواهم مسائلي را از شما بپرسم. فرمود: چه مسائلي؟ عرض کردم: من ميخواهم رهبانيت[3] پيشه کنم. فرمود: اين کار را نکن؛ رهبانيت امت من نشستن در مساجد و انتظار نماز بعد از نماز است. عرض کردم: ميخواهم خودم را اخته (عقيم) کنم. فرمود: اين کار را نکن؛ زيرا اخته کردن امت من روزه است» (طوسي، 1365: 4/190؛ حر عاملي، 1409: 4/117 و 10/410).[4]
4. عثمان بنمظعون ميگويد: «به پيامبر(ص) عرض کردم: نفسم به من ميگويد که به سياحت بپردازم و در کوهها سکني گزينم. فرمود: اين کار را نکن؛ زيرا سياحت امت من جنگ و جهاد است» (طوسي، 1365: 6/122؛ حر عاملي، 1409: 15/17).[5]
به نظر ميرسد روايت سوم، با روايت چهارم يکي باشد؛ زيرا همين دو روايت با تفاوتهايي در برخي عبارات و افزودگيهايي در دعائم الاسلام اين چنين آمده است:
عثمان بنمظعون ميگويد: به پيامبر(ص) عرض کردم: نفسم به من چيزهايي را ميگويد و من نيز کاري نميکنم تا آنکه از شما اجازه بگيرم. فرمود: نفست چه ميگويد؟ عرض کردم: ميخواهم به سياحت بپردازم. فرمود: اين کار را نکن؛ زيرا سياحت امت من مساجد است؛[6] تا آنجا که گفت: عرض کردم: ميخواهم خودم را اخته (عقيم) کنم. فرمود: اين کار را نکن؛ کسي که اين کار را با خود يا ديگري بکند از ما نيست؛ اخته کردن امت من روزه است.[7] [عرض کردم:] ميخواهم زنم را بر خود حرام کنم. فرمود: اين کار را نکن؛ زيرا بنده مؤمن وقتي دست زنش را ميگيرد خداوند برايش ده حسنه مينويسد و ده گناه را از او ميبخشد... سپس پيامبر(ص) به سينة عثمان زد و فرمود: اي عثمان! از سنت من رو مگردان. کسي که از سنت من رو بگرداند، روز قيامت روي او را از حوض من ميگردانند» (تميمي مغربي، 1385: 2/190).
5. در روايت ديگري، هجرت، نماز، روزه، حج و عمره به جهاد افزوده شده است (مجلسي، 1404: 14/277).
6. در روايت ديگري از امام صادق(ع) آمده است: «خداوند به محمد، شرايع نوح، ابراهيم، موسي و عيسي، توحيد، اخلاص، نفي شرک، فطرت و دين سمحه (الْحَنَِفِيَّةَ السَّمْحَةَ) را عطا نمود. رهبانيت و سياحت را نداد. در اين دينِ سمحه، پاکيزهها (طيبات) حلال و ناپاکيها (خبيثات) حرام شده است» (مجلسي، 1404: 65/317؛ کليني، 1365: 2/17).
7. در جاي ديگر، از سکوني نقل شده است که پيامبر فرمود: «ماندن در مساجد، رهبانيت عرب است. مجلس مؤمن، مسجد او است و صومعة او خانه او است» (کليني، 1365: 2/662؛ حر عاملي، 1409: 5/236).
8. علي(ع) از پيامبر(ص) نقل نموده است که «در امت من رهبانيت، سياحت و سکوت نيست» (حر عاملي، 1409: 10/524؛ شيخ صدوق، 1361: 173).
9. «شخصي به پيامبر عرض کرد: مرا اندرز ده. فرمود: تقوا پيشه کن که همة خوبيها در آن است و جهاد کن که رهبانيت امت من جهاد است» (شيخ طوسى، 1414: 539 و ديلمى، 1412: 1/140 و ابنابى الحديد، 1404: 11/185).
از مجموع اين روايات به دست ميآيد که پيامبر(ص) رهبانيت را نفي کرده و طبق بيشتر روايات، جهاد و طبق برخي ديگر، نماز، روزه، حج و عمره را رهبانيت اسلام معرفي نموده است.
1-2-2. روايات ناظر به تأييد رهبانيت
در مقابل روايات بالا، رواياتي نيز وجود دارند که رهبانيت را تأييد ميکنند.
1. امام باقر(ع) دربارة صفات شيعة اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «شيعيان علي(ع) افرادي حليم و عالم هستند و رهبانيت از چهرههايشان پيداست» (کليني، 1365: 2/235).
2. امام صادق(ع) از پيامبر(ص) نقل ميکند که به علي(ع) فرمود: «يا علي! برادرانت [دوستان و شيعيانت] کسانياند که لبانشان خشکيده و آثار رهبانيت در سيمايشان پيدا است» (مجلسى، 1404: 65/40؛ فرات كوفى، 1410: 245؛ كراجكى، 1410: 1/87؛ تميمى، 1385: 1/56). اين روايت با دو سند مختلف نقل شده است (مجلسى، 1404: 65/40 و 45).
3. اميرالمؤمنين(ع) دربارة اوصاف شيعه به نوف بکالي ميگويد: «اي نوف! شيعيان من افراد حليم، عالمان به خدا و دين او، عاملان به فرمان او و هدايتيافتگان به محبت اويند.... ربانيت در صورتها و رهبانيت در سيماهايشان پيدا است»
(شيخ طوسى، 1414: 576 و مجلسى، 1404: 65/177).
4. امام صادق(ع) در توصيف دوستداران اهل بيت ميفرمايد: «...دسته سوم کسانياند که ما را در خفا دوست ميدارند و دوستيشان را آشکار نميکنند. به جان خودم سوگند! اگر آنان [مدعيان دروغين] در خفا و نه در علن دوستدار ما بودند، ميبايد روز را روزه ميداشتند و شب را به شبزندهداري ميگذراندند و آثار رهبانيت در صورتهايشان پيدا ميبود» (ابنشعبه، 1404: ص325).
5. «گروهي براي کار دنيوي نزد علي(ع) آمدند و از امر دين پرسش نمودند و بدين ترتيب به دين توسل جستند و گفتند: يا اميرالمؤمنين! ما از شيعيان شما هستيم. امام نگاه معنيداري به آنان انداخت و سپس فرمود: شما را نميشناسم و اثري از آنچه ميگوييد در شما نميبينم. شيعيان ما کسانياند که به خدا و پيامبرش ايمان دارند و به فرمانهاي خدا عمل ميکنند و از معاصي اجتناب ميورزند و دستورهاي ما را انجام ميدهند و دعوتهاي ما را اجابت ميکنند. شيعيان ما خورشيد و ماه را ميپايند، يعني بر وقتهاي نماز مواظبت ميکنند. شيعيان ما لبان خشکيده دارند و شکمهايشان به پشتشان چسبيده است و رهبانيت در سيمايشان پيداست» (نوري، 1408: 1/128).
6. «خدايا! بر محمد و آل او درود فرست و ما را از کساني قرار ده که از شکفتههاي بهارِ فهم، بهره ميبرند و بدين ترتيب تا اعلي عليين بالا ميروند و ياد هيبت تو در دلهايشان نقش ميبندد و بدينترتيب، زبانهايدلهاي نهفته با طول استغفار تنهاييدر محرابهايقدسرهبانيتِ خاشعين، با تو بهنجوا مشغولميشوند»(مجلسى،1404: 91/126).
7. اميرالمؤمنين(ع) در وصف شيعيان ميفرمايد: « [آنان کسانياند که] لبانشان از تشنگي خشکيده، شکمهايشان از گرسنگي به پشتشان چسبيده و چشمهايشان از شبزندهداري اشکي و ضعيف شده است؛ رهبانيت از وجودشان ميتراود و خشيت همواره آنان را همراهي ميکند» (مجلسى، 1404: 75/26).
8. سلمان ميگويد: «اميرالمؤمنين(ع) در خطبهاي از فتنة آخرالزمان و قيام مهدي(ع) سخن گفت. پس از اتمام سخن، دست زير سر برد و به پهلو خوابيد در حالي که ميگفت: علامت رهبانيت، قناعت است» (طبرى، بيتا: 132-133).
اين روايات نشان ميدهند که رهبانيت نه تنها امر مذمومي نيست، بلکه از نشانهها و مشخصههاي شيعيان علي(ع) محسوب ميشود.
بنابراين ما با دو دسته روايات مواجهيم که دستهاي رهبانيت را نفي و دستة ديگر آن را اثبات ميکنند. همين وضع بر روايات اهل سنت نيز حاکم است. عبدالرحمن بدوي اين روايات را با آيات رهبانيت در قرآن مقايسه و نتيجه گرفته است که دو نوع رهبانيت وجود داشته است؛ نوعي از آن ستوده و مطلوب بوده مانند آنچه که در آيه 27 سورة حديد آمده است و نوع ديگر، رهبانيتِ نکوهيده است مانند رهبانيت راهبان مسيحي که به دنيا پشت ميکردند و لذات آن را رها ميکردند و زهد پيشه ميکردند و از مردم کنارهگيري ميکردند و رياضتهاي فراوان بر خود تکليف ميکردند تا آنجا که برخي خودشان را اخته نموده، زنجيرهاي آهنين بر گردن خود ميآويختند و انواع شکنجههاي ديگر را بر خود تحميل ميکردند. پيامبر چنين رهبانيتي را از اسلام نفي کرد و مسلمانان را از آن بازداشت و فرمود: «بر شما باد جهاد! رهبانيت امت من در جهاد است» (بدوي، 1375: 132-133).
از اين رو ميتوان گفت که روايات ناظر به نفي رهبانيت، همان رهبانيت نوع دوم را نفي ميکنند. چنانکه در برخي روايات مربوط به عثمان بنمظعون به صراحت، وي به سبب ترک همسرش و سکني گزيدن در مسجد نکوهش شده است و در برخي ديگر، پيامبر وي را از اخته کردن و ترک همسر و... منع نموده است.
در لسان بيشتر اين روايات، ترک همسرداري بهعنوان شاخص برجستة رهبانيتِ منفي و در برخي ديگر گوشت نخوردن و ترک بوي خوش از شاخصههاي اين نوع رهبانيت معرفي شده است. اما در روايات ناظر به تأييد رهبانيت ــ که در بيشتر آنها، رهبانيت علامت شيعيان دانسته شده ــ شاخصة آن شدت تقوي و زهد معرفي شده است. اين نوع از رهبانيت، که روايات مزبور آن را تجويز ميکنند، به ترک همسرداري و استفاده از بوي خوش و برخي لذايذ ديگر منجر نميشود و نوعي از عزلتگزيني مجاز است؛ عزلتهاي خاصي را که پيامبر(ص) قبل از بعثت در غار حرا ميگذراندند که سرانجام نيز در همين ايام عزلت و در همان غار پيام رسالت الاهي را دريافت کردند، از همين نوع رهبانيت مجاز است. امام خميني(ره) نيز در تفکيک بين دو نوع رهبانيت مزبور ميگويد:
رهبانيت به اين معني که ترک اجتماع [خلق] و ترک نساء و بازداشتن قواي شريفه الاهيه- که حق تعالي به انسان مرحمت فرموده ـ از غايت جهل است که نوعاً بر آن مفاسد بسياري مترتب شود. و خوف از حق تعالي که از جنود عقل است و از مصلحات نفوس است و مقابل جرئت بر حق است که از جنود جهل است، ملازم با رهبانيت به آن معني [پيشگفته] نيست. بلکه خلوت که در لسان اهل معرفت است، عبارت از گوشهنشيني و کناره از خلق نيست، گرچه خلوت به مصطلح اهل معرفت که عبارت از ترک اشتغال قلب است به غير حق، گاهي يا نوعاً حاصل نشود مگر با يک مرتبه از اعتزال و ترک خلطه [با خلق]. و اين معني نيز رهبانيت [به معني پيشگفته] نيست، بلکه مطلب راجحي است شرعاً و عقلاً (خميني، 1380: 326).
سخنان اميرالمؤمنين(ع) در توصيف شيعيان براي نوف بکالي و يا توصيف متقيان براي همام (مجلسى، 1404: 75/28-30)، الگوي روشني از رهبانيت مجاز را به دست ميدهد. آن حضرت در يکي ديگر از سخنانشان ميفرمايد: «خوشا به حال زاهدان دنيا و مشتاقان آخرت! کساني که زمين خدا را بستر خود و خاک آن را بالش خود و آب آن را نوشيدني گواراي خود قرار دادهاند و کتاب خدا را شعار خود و دعا را سرمايه خود کردهاند» (مجلسى، 1404: 75/27). از اين دست روايات که زهد و بيرغبتي به دنيا را ميستايند در منابع روايي شيعه زياد وارد شده است که طرح آنها در اين مختصر مقدور نيست.
به هر حال آنچه بهعنوان جمعبندي ميتوان گفت اين است که در اسلام، رهبانيت به طور کلي مذمت نشده بلکه نوع منفي آن، مورد نکوهش قرار گرفته است و نوع مطلوب آن نه تنها نفي نشده بلکه توصيه نيز شده است.
پي نوشت ها :
[1]. کليني دو سند براي اين حديث نقل ميکند. سند اول صحيح و سند دوم به دليل وجود محمد بنحسن بنشمون و عبدالله بنعبدالرحمن ضعيف است.
[2]. اين روايت به خاطر مجهول بودن عبدالله بنوهب و ثوابه بنمسعود و نيز انس بنمالک ضعيف است.
[3]. اين کلمه در متن عربي با ساختار مصدري «ترهُّب» آمده است.
[4]. روايت به سبب مجهول بودن عبد الله بنجابر و خود عثمان بنمظعون ضعيف است.
[5]. روايت به لحاظ مجهول بودن ضرار بنعمرو شمشاطي، سعدبن مسعود کناني و عثمان بنمظعون ضعيف است.
[6]. در تهذيب و وسائل به جاي سياحت، رهبانيت آمده بود و در آنجا پيامبر(ص) سياحت را جهاد دانسته بودند.
[7]. از اينجا به بعد در تهذيب و وسائل نيامده است.
منبع: www.urd.ac.ir
نويسنده:محمدعيسي جعفري/ کارشناس ارشد عرفان و تصوف
2. روايت پيشگويي
بر اساس اين روايت پيامبر اکرم(ص) فرمودند: پيش از فرارسيدن قيامت گروهي از ميان امت بپاخيزند که صوفيه ناميده ميشوند. اينان از من نيستند. براي ذکر گفتن گردهم آيند و صدايشان را به ذکر بلند کنند و چنين پندارند که بر روش و سنت من قرار دارند اما در حقيقت بدتر از کافران بوده و از اهل آتشاند؛ صداي مانند الاغ از خود درآورند [صدايي همانند الاغ از خود درآورند؛ گفتارشان گفتار ابرار و عملشان عمل فجار است؛ با علما در ستيزند؛ ايمان ندارند و به کردارشان دلخوشاند؛ از عمل جز رنج چيزي عايدشان نشود؛ طبق نسخة اثني عشرية] (حر عاملي، 1381: ص34، قمي، 1422: 5/200 و خوانساري، 1390: 6/135 و خويي، 1424: 6/298).
2-1. بررسي سندي
اين روايت در منابع روايي متقدم شيعه نيامده است و اولين منبعي که آن را نقل مي¬کند الاثني عشرية است که يک منبع غير روايي بوده و در رد صوفيه نوشته شده است. تنها منبع روايي که آن را نقل کرده سفينة البحار است که يک منبع متأخر و بر اساس روايات بحارالانوار است. سفينة البحار اين روايت را از نفثة المصدور محمد بنميرزا عبدالنبي نيشابوري (مقتول1232ه) که يک کتاب ضدصوفيه است نقل مي¬کند. نفثة المصدور و همينطور روضات الجنات آن را از کشکول شيخ بهايي نقل مي¬کنند. شرح نهجالبلاغه مرحوم ميرزا حبيبالله خويي (متوفي1361ه.ق) نيز بدون سند آن را نقل کرده است. بنابراين تا اينجا مي¬توان گفت اين روايت سندي نداشته و جزو روايات ضعيف قرار مي¬گيرد.
دربارة منبع اصلي روايت بايد گفت که اين روايت به کشکول شيخ بهايي (متوفي1031ه.) نسبت داده شده است؛ اما در نسخههاي چاپي متعددي که از اين کتاب در دسترس است چنين روايتي وجود ندارد. کشکول سه جلدي چاپ مؤسسه انتشارات فراهاني، کشکول دوجلدي، چاپ انتشارات شرکت طبع و نشر، کشکول دوجلدي، چاپ انتشارات دارالاحياء الکتب العربية و نيز کشکول با چاپ سنگي که در برخي کتابخانهها موجود است، مورد تفحص قرار گرفت و اثري از روايت مزبور به دست نيامد. همچنين براي اطمينان بيشتر، به نسخة خطي موجود در کتابخانة آيتالله گلپايگاني (به شماره 114/32) مراجعه شد؛ اما باز هم نشاني از اين روايت يافت نشد. پيش از اين نيز افرادي که انگيزة کافي براي پيدا کردن آن داشتند، دنبال اين روايت در اين منبع گشتهاند (حر عاملي، 1381: 151 پاورقي شماره 2؛ قمي، 1422: 5/200؛ ذاکري، 1375: 186)؛ اما به جايي نرسيدهاند و به اين اعتراف بسنده کردهاند که اين روايت در کشکولهاي چاپشدة فعلي وجود ندارد. علاوه بر اين، نگاهي گذرا به اين کتاب نشان مي¬دهد که زمينة طرح و نقل اين روايت در کتاب مزبور وجود نداشته است؛ زيرا هرچند نام کشکول بر اين کتاب نهاده شده است و لذا ميتواند هر مطلبي را در هر موضوعي در خود جاي دهد، اما اين کتاب بيشتر يک متن اخلاقي و عرفاني است و دستورات تربيتي خاصي را با دستورالعملهاي مختلف ارائه مي¬دهد. براي اين منظور از نقلقولهايي از افراد و شخصيتهاي بزرگ و موجه استفاده مي¬کند که در اين ميان استفاده از گفتار و سخنان بزرگان عرفان و تصوف بسيار پر رنگ است. در استناد به سخنان اين افراد، توصيفها و همينطور القابي مانند الشيخ العارف (رک: بهايي، بيتا الف، 2/33، 3/51، 280، 226، 316)، الشيخ العارف العامل (همان: 2/381)؛ عارف کامل (همان: 3/470)، العارف الرباني (همان: 2/20)، العارف الصمداني (همان: 2/365)، جمال العارفين (همان: 1/42 و 2/382 و 3/227)، مولانا (همان: 2/381)، علامه (همان: 3/134)؛ حشره الله مع محبيه (همان: 2/365)؛ قدس الله روحه (همان: 1/217)؛رحمه الله (همان: 1/288، 2/381 و 3/226 و 227)، عطرالله مرقده بالرضوان (همان: 1/8)، طاب ثراه (همان: 1/108) به کار رفته است؛ اين القاب فراتر از حد يک نقل قول عادي هستند و به نوعي از تعلق خاطر خاص به اين افراد حکايت ميکنند. همچنين گستردگي اين نقلقولها[8] همراه با القاب و عناوين مزبور، نشاندهندة ديد مثبت به انديشه و آراي اين افراد است. بر اين اساس مي¬توان گفت فضاي کتاب به هيچ وجه مناسب ذکر روايتي که به صراحت به تخطئة صوفيه مي-پردازد نيست و آناني که روايت را به اين کتاب استناد دادهاند در واقع خواستهاند دلبستگي مؤلفِ آن را ــ که خود از عالمان نامدار و صاحبمقام شيعه با گرايش صوفيانه و عرفاني بوده است ــ انکار کنند و به نوعي وي را در تقابل با صوفيه قرار دهند. نکتة ديگري که بايد ذکر کرد اين است که در کتاب مزبور، روايات فراواني با رنگ و بوي عرفاني نقل شده است و اين خود زمينة انتساب هر گونه روايت مخالف عرفان به آن کتاب را نفي مي¬کند (بهايي، بيتا ب، 2/83، 141، 397، 417 و 3/14).
با نبودن روايت مورد اشاره در منابع روايي، تنها چيزي که مي-توان گفت اين است که نقل شدن اين روايت در منابع ضدصوفيانه، انگيزههاي غيرعلمي داشته است. به هر حال با ترديد جدي در اصل وجود اين روايت بلکه اطمينان به عدم وجود آن جايي براي بررسي محتوايي آن باقي نمي¬ماند.
3. روايت ابوذر
پيامبر اکرم(ص) به ابوذر فرمود: اي ابوذر! در آخرالزمان گروهي ميآيند که در تابستان و زمستان پشمينه ميپوشند و بدين وسيله خود را از ديگران برتر ميدانند. فرشتگان آسمانها و زمين آنان را لعن ميکنند (شيخ طوسى، 1414: 537؛ مجلسي، 1404: 74/93؛ حر عاملي، 1409: 5/35؛ و ديلمى، 1408: 203؛ ورام، بيتا: 2/66؛ طبرسي، 1421: 471؛ خوانساري، 1390: 3/136؛ جزايري، 1404: 2/295؛ اردبيلي، 1383: 748).
3-1. بررسي سندي
سندي که وسائل براي اين روايت ذکر کرده، از ديگر منابع کاملتر است. سند اين است: محمد بنالحسن [شيخ طوسي] في المجالس و الأخبار عن جماعة [معتبر] عن أبيالمفضل عن رجاء بنيحيى العبرتائي عن محمد بنالحسن بنشمون عن عبدالله بنعبدالرحمن الأصم عن الفضيل بنيسار عن وهب بنعبد الله الهمداني عن أبيحرب بنأبيالأسود الدؤلي عن أبيه عن أبيذر عن رسول الله(ص) في وصيته له قال يا أباذر... . در اين سند، اولين راوي، ابيمفضل محمد بنعبدالله بنمطلب شيباني، از سوي ابنغضائري (ابنغضائرى، 1364: 99) و نجاشي (نجاشى، 1407: 396 و ابنداود حلى، 1383: 505) و شيخ (شيخ طوسى، بيتا: 402 و 1415: 447) تضعيف شده است.
دومين راوي رجاء بنيحيى عبرتائي كاتب، از اصحاب امام دهم(ع)، توثيق نشده است (نجاشى، 1407: 166؛ علامه حلى، 1411: 72).
سومين راوي اين سند أبويعقوب محمد بنالحسن بنشمون بصري است. کشي و شيخ وي را غالي بلکه از سران غاليان مي¬دانند (كشى، 1348: 322؛ شيخ طوسى، 1415: 402). نجاشي و علامه وي را ضعيف و فاسد المذهب مي¬دانند (نجاشى، 1407: 335؛ علامه حلى، 1411: 252). ابنغضائري نيز وي را ضعيف مي¬داند (ابنغضائرى، 1364: 1/95).
چهارمين راوي اين سلسله أبومحمد عبدالله بنعبدالرحمن أصم بصري است. دربارة وي نيز اوصافي مانند غلو ذکر شده است (ابنغضائرى، 1364: 1/77؛ نجاشى، 1407: 217؛ علامه حلى، 1411: 238).
پنجمين راوي در اين سند فضيل بنيسار نهدي، کوفي، بصري، إمامي، ثقه، جليل و از أصحاب اجماع است (علامه حلى، 1411: 159 و 132؛ نجاشى، 1407: 309 و 362؛ كشى، 1348: 213؛ شيخ طوسى، 1415: 143).
ششمين راوي أبوحرب بنأبيالأسود دؤلي مجهول است. شيخ او را از اصحاب ابيعبدالله الحسين(ع) (شيخ طوسى، 1415: 106) و برقي از اصحاب ابيمحمد حسن بنعلي(ع) و نيز از اصحاب ابيعبدالله الحسين(ع) ميداند (برقى، 1383: 8). بيشتر از اين وصفي دربارة وي نيامده است. بايد توجه داشت که صرف صحابي بودن دليل بر وثاقت و يا مدح راوي نيست. در آخر اين سند، بهعنوان آخرين راوي اين مجموعه، ظالم أبوالأسود الدؤلي از اصحاب أميرالمؤمنين(ع)، امام مجتبي(ع)، امام حسين(ع) و امام سجاد(ع) ذکر شده است (شيخ طوسى، 1415: 70، 94، 102، 116؛ ابنداود حلى، 1383: 191 و 392). وي نيز همانند فرزندش (راوي پيشين) مجهول است. هيچگونه وصف و توثيقي دربارة وي غير از آنچه گفته شد، نيامده است.
بنابراين به لحاظ اوصاف راويان، اين روايت ضعيف محسوب ميشود. سند ورام نيز تا ابنابي الاسود دؤلي بريده است. طبرسي نيز در مکارم الاخلاق، سند وسائل را که به شيخ طوسي ميرسد نقل کرده است (طبرسى، 1412: 458). اعلام الدين نيز که روايت مزبور را نقل کرده است، سندي براي آن ذکر نميکند و تنها از ابوالاسود نام ميبرد که نشان ميدهد به سند شيخ اعتماد کرده است. بقية منابع که همگي متأخر از شيخاند نيز به همين منوال عمل کردهاند.
3-2. بررسي محتوايي
اين روايت يکي از طولانيترين روايات (حاوي بيش از سي هزار کلمه) است که مشابه آن را جز در بين ادعيه کمتر ميتوان يافت. اين روايت حاوي معارف زيادي است که در جاي خود بسيار ارزشمند است؛[9] اما آنچه از اين روايت به بحث حاضر مربوط ميشود، همان فقرهاي است که در بالا نقل شد. اين فقره بياني عام است که هر گروهي را که اوصاف مذکور را داشته باشد، شامل ميشود. البته در اينکه صوفيه به پشمينهپوشي معروف است ترديدي نيست؛ اما اختصاص اين پوشش به اين گروه، ناديده گرفتن گروههاي ديگري از اقشار مسلمانان است. اين پوشش نوعي از زهد را به نمايش ميگذارد و زاهدان غيرصوفي نيز از اين پوشش استفادة فراواني ميکنند. آنچه در اين بخش از روايت مهم است اين است که از رياکاري اهل اين پوشش ياد شده است و همين لحن نيز موجب شده است که عدهاي آن را براي نکوهش گروه خاصي به کار گيرند. طبيعي است که چنين افرادي در همة گروهها يافت ميشوند؛ از اينرو، تطبيق روايت بر گروهي خاص، نوعي تصرف در منطوق روايت و ضيق کردن دايرة شمول آن است که وجه مقبولي براي اين تصرف نميتوان يافت. با اين تصرف، اگر در بين ساير گروههاي اسلامي، افرادي از اين دست يافت شود (که البته يافت ميشود و کسي نميتواند به انکار آن برخيزد) ديگر نبايد آنان را مشمول اين روايت دانست و اين حکمي است که بهراحتي نميتوان بدان التزام پيدا کرد. هر فرد و گروهي که اين پوشش را براي خود ماية افتخار و مباهات قرار دهد چه از صوفيه يا غير آن، اين روايت او را دربرميگيرد؛ اما اگر پوشيدن اين لباس نه براي فخرفروشي که براي تذلل و تواضع باشد، آنگاه نه تنها مذموم نيست بلکه ممدوح هم است. از قضا اين جنبه از پوشش مزبور نيز در همين روايت (وصيت به ابوذر) مورد عنايت پيامبر اکرم(ص) قرار گرفته است، آنجا که به ابوذر ميفرمايند:
اي ابوذر! بيشترين اهل آتش، مستکبراناند. شخصي پرسيد: اي پيامبر خدا! آيا براي نجات از کبر راهي وجود دارد؟ فرمود: البته که وجود دارد؛ هر آن کس که پشمينه بپوشد و بر الاغ سوار شود و بز را بدوشد و با زير دستان و مسکينان بنشيند [از کبر نجات مييابد] (طبرسى، رضىالدين، 1412: 110، 115، 471؛ مجلسى، 1404: 74/92؛ ديلمى، 1408: 203؛ ورام، بيتا: 2/66؛ شيخ طوسى، 1414: 537؛ نوري، 1408: 3/254).
پيامبر در جاي ديگري از همين وصيت، به ابوذر ميفرمايند:
اي ابوذر! من لباس زبر ميپوشم و بر خاک مينشينم و انگشتانم را ميليسم و الاغ برهنه سوار ميشوم و بر پشت خود بار ميبرم. کسي که از سنت من دوري گزيند از من نيست. اي ابوذر! لباس خشن و کلفت بپوش تا تبختر در تو جاي نگيرد (طبرسى، رضىالدين، 1412: 115؛ مجلسى، 1404: 74/93).
اين سخنان به صراحت تفسيرکنندة بخش پيشين روايت است و نشان ميدهد که برداشت اوليه بدون ملاحظة همة جوانب روايت نادرست و غير قابل اعتماد است.
علاوه بر اين، روايات ديگري نيز وجود دارند که به نوعي تفسيرکنندة سخن مذکور هستند؛ اين روايات نه تنها پشمينهپوشي را رد نميکنند بلکه به رجحان آن حکم ميکنند. امام کاظم(ع) فرمود که ابوذر ميگفت:
خدا به من توفيق دهد که دنيا را با بديهاي آن واگذارم جز دو قرص نان از آن را که يکي را نهار و ديگري را شام خود گردانم و جز دو شمله پشمينه از آن را که يکي را شلوار و ديگري را رداي خود کنم (شيخ طوسى، 1414: 702؛ کليني، 1365: 2/134).
اين روايت (که همة راويان آن توثيق شدهاند) نشان ميدهد که ابوذر نيز از لباس پشمينه در وصيت مربوطه، ذم کلي نفهميده است. علامه مجلسي در توضيح اين روايت و جمع آن با روايات نهي از پشمينهپوشي ميگويد:
اين روايت بر جواز پوشش لباس پشمين بلکه بر استحباب آن دلالت دارد و آن دسته از رواياتي که در نهي و ذم از پوشيدن پشم وارد شده است، بر دايمي بودن اين پوشش يا بر اينکه اين لباس براي قناعت نباشد و براي اظهار
زهد و فضل باشد، چنانکه در وصيت پيامبر به ابوذر آمده است، دلالت دارد (مجلسى، 1404: 70/65).
قابل ذکر اينکه اين بخش از بحارالانوار ــ که جلد پانزدهم بر اساس تنظيم خود مجلسي است ــ تاريخ تحرير ندارد و شايد اين بدان سبب باشد که اين جلد را مجلسي در آخر کار بازبيني کرده و به دو جلد مجزا تقسيم نموده است (مجلسى، 1404: 64/1). تنظيم جلد چهاردهم در تاريخ 1104ه. اتمام يافته است؛ بنابراين، طبق روال عادي، جلد حاضر بايد بعد از اين تاريخ نوشته شده باشد. در اين صورت ميتوان گفت که اين بخش از بحار جزو آخرين بخشهاي بحار ميباشد. زيرا مجلسي بحار را در همين حدود زماني به پايان رسانده است.[10] و اين بدان معني ميتواند باشد که آنچه را پيش از آن دربارة پشمينهپوشي در عين الحياة گفته بود (مجلسى، بيتا: 645-652) در اينجا تعديل کرده است.
در روايت ديگري پيامبر اکرم(ص) فرمود: «پنج چيز را تا دم مرگ ترک نميکنم تا بعد از من سنت شوند: غذا خوردن روي زمين با بردگان، سوار شدن بر الاغ برهنه، دوشيدن بز با دست خود، پوشيدن لباس پشمينه، و سلام کردن بربچهها» (حر عاملي، 1409: 12/62 و 24/256؛ شيخ صدوق، 1362: 71 و 1403: 1/271).
محمد خراز ميگويد: «ابوعبدالله(ع) را ديدم که لباس زبري را زير لباسشان پوشيده بودند و روي آن جبة پشمينه پوشيده بودند و روي آن هم پيراهن زبري به تن کرده بودند. من دستي روي آن کشيدم و عرض کردم: فدايتان شوم! مردم پوشيدن لباس پشمينه را ناپسند (مکروه) ميدارند. فرمود: هرگز ناپسند (مکروه) نيست. پدرم محمد بنعلي(ع) از اين لباس ميپوشيدند و علي بنالحسين(ع) نيز آن را ميپوشيدند. آنان براي نماز زبرترين لباسها را ميپوشيدند و ما نيز چنين ميکنيم» (حر عاملي، 1409: 4/454؛ کليني، 1365: 6/450).
برخي ديگر از اين روايات از پوشيدن پشم توسط پيامبران(ع) به طور عام و بدون نام بردن از آنان (نوري، 1408: 3/254 و 16/334؛ مجلسى، 1404: 11/357 و 67/321؛ شيخ طوسى، 1365: 255؛ راوندي، 1409: 89) و گاهي با نام بردن از آنان (نهج البلاغه، خطبه قاصعه) ياد کردهاند. رواياتي نيز هستند که از پوشيدن اين لباس توسط امامان(ع) و فاطمه زهرا(س) سخن گفتهاند (طبرسى، رضىالدين، 1412: 141 و 235). دستة ديگري از اين روايات از رواج و فضيلت اين پوشش در بين امتهاي پيشين (عياشي، 1380: 2/136) و نيز در امت حضرت ختمي مرتبت (همان؛ طبرسى، ابوالفضل، 1385: 203؛ ابنابىالحديد، 1404: 8/14) و ياران وي (مجلسى، 1404: 69/2) ياد کردهاند. گاهي پوشيدن پشم بخشي از نبوت خوانده شده است (طبرسى، رضىالدين، 1412: 115). در برخي از اين روايات پوشيدن پشم، موجب درک لذت ايمان (شيخ طوسى، 1365: 2/305) و مقدمة ورود به ملکوت آسمانها دانسته شده است (شيخ طوسى، 1365: 3/331 و 2/305 و 1390: 1/335).
با وجود اين روايات در فضيلت پشمينهپوشي و اينکه ابوذر خود از کساني بوده که اين لباس را ميپوشيده است و اينکه پيامبران و ائمة هدي(ع) نيز از آن استفاده ميکردهاند و با توجه به اينکه در همين وصيت به ابوذر دستکم در دو
مورد از اين لباس بهعنوان لباس تواضع و فروتني نام برده شده است، چگونه ميتوان از آن بخش خاص روايت ــ که مربوط به ذم افراد خاصي ميشود ــ برداشتي کلي دربارة گروه يا گروههايي مشخص کرد؟ برخي مفسرين «لِباسُ التَّقْوى» (اعراف: 26) را همان لباس پشمين، مويين، کرک و زبري دانستهاند که افراد براي تواضع و زهد هنگام عبادت ميپوشند (راوندي، 1405: 1/95). چيزي که ميتوان گفت اين است که پشمينهپوشي و يا هر نوع لباس ديگري که ماية فخر و مباهات شود و وسيلة تبختر را فراهم آورد مذموم است، حال از سوي هر کسي و در قالب هر گروهي باشد. براي تطبيق اين روايت بر گروهي خاص، ابتدا بايد اثبات کرد که فلان گروه از پوشيدن لباس پشمين قصد فخرفروشي دارند، آنگاه ميتوان حکم کرد که روايت شامل آنان نيز خواهد شد. جاي انکار نيست که در هر دورة زماني، چه در درون صوفيه و چه در گروههاي ديگر، افراد و گروههايي بودهاند که به اين تبختر و رياکاري گرفتار شده و ماية اغواي ديگران شدهاند و اين مسئله قابل دفاع و انکار هيچ منصفي نيست. اما اثبات آن در مورد گروه يا افرادي مشخص و يا تعميم آن بر کل افراد يک گروهِ خاص کار آساني نيست.
بد نيست اشاره شود که برخي روايات پوشيدن لباس پشمين را منوط به نياز کردهاند (رک: کليني، 1365: 6/450؛ حر عاملي، 1409: 5/34 و 35) که در اين صورت با روايات پيشگفته در تعارض قرار ميگيرند. پيش از اين، نظر علامه مجلسي را در رفع تعارض اين روايات ذکر کرديم که نتيجه آن رجحان پوشش لباس پشمينه بود. صاحب وسائلنيز در رفع اين تعارض مي¬گويد: شايد بتوان روايات جواز را بر نفي حرمت پوشيدن لباس پشمين حمل کرد و نيز احتمال دارد که روايات جواز به پوشش هنگام نماز اختصاص داشته باشند و يا شايد بشود روايات جواز را به وجود «نياز» مقيد کرد (حر عاملي، 1409: 5/35).
و در جاي ديگر ميگويد: اين روايات (مربوط به جواز) را ميشود بر نسخ حمل کرد (يعني رواياتِ ناظر به سنتشدن پشمينهپوشيْ ناسخ روايات مربوط به ذم پوشيدن اين لباس هستند) و شايد بتوان روايات جواز را به پوشش عباي پشمين تخصيص داد؛ زيرا نقل نشده است که پيامبر(ص) غير از عبا لباس پشمينة ديگري پوشيده باشد؛ بلکه گفته شده که وي لباس کتان ميپوشيده است (حر عاملي، 1409: 5/36 و 12/62).
از آنچه تا به حال گفته شد اين نتيجه به دست ميآيد که پوشيدن لباس پشمينه به خودي خود نميتواند مشکلي داشته باشد و بلکه براي تواضع و فروتني و تنسک توصيه نيز ميشود؛ اما اگر اين پوشش به ابزاري براي فخرفروشي و فضلتراشي تبديل شود نه تنها توصيه نميشود که با آن مخالفت نيز ميشود و هر کس و يا هر گروهي که با اين هدف از آن استفاده کند مشمول ذمِ مذکور در اين روايت (وصيت به ابوذر) ميشود. اما در صورتي ميتوان انگشت روي گروه خاصي گذاشت و روايت را متوجه آن دانست که ملاک مورد نظرِ روايت در آن گروه وجود داشته باشد. در اين ميان اگر مصاديقي در رفتار و يا آثار صوفيه يافت شود، بدون ترديد مشمول روايت قرار خواهند گرفت؛ اما اگر نتوان چنين چيزي را پيدا کرد آنگاه حکم در اين مورد بر اساس روايت مزبور، تنها با نيات خصمانه مقدور خواهد بود.
نتيجهگيري
با بررسي روايات مزبور آنچه بهعنوان جمعبندي نهايي ميتوان ارائه داد اين است که در زبان روايات نبوي چيزي که بشود با آن به نقد و تخطئة صوفيه برخواست، قابل دستيابي نيست. رهبانيت که نوعي از رفتار صنفي صوفيانه و نزد مخالفان امر نکوهيدهاي تلقي ميشود، نه تنها از پيشينه منفي در بين مسلمانان برخوردار نيست؛ بلکه حتي ميتوان گفت که شواهدي بر مطلوب بودن آن نيز وجود دارد. تنها بايد توجه نمود که نوع خاصي از رهبانيت که همان شيوة افراطي آن است، در اسلام نهي و نفي شده است و در مقابل، از زهدگرايي و رهبانيت معتدل جانبداري شده است. برداشت يکسويه و تعميمگونه از روايت رهبانيت و خودداري از بيان روايات ديگري که به نوعي محدودة شمول روايت مزبور را مشخص ميکنند، مجالي را براي استفاده ناصحيح از روايت مزبور فراهم آورده است که با گردآوري روايات مختلف فضاي روشني از محدودة شمول روايت رهبانيت به دست داده شد.
همچنين روايات، پشمينهپوشي (که بهعنوان نماد صوفيه قلمداد شده است) را يک پديدة منفي معرفي نکردهاند؛ و حتي بيان ميکنند که پوشش مزبور بهعنوان نماد زهدگرايي و دنياگريزي، شيوه و رفتار معمول پيشوايان امتهاي پيشين و پيشوايان و بزرگان دين اسلام بوده است. آنچه مذموم تلقي شده، فخرفروشي و تبختر در پوشيدن اين نوع لباس است. تکثير منابع روايي در نقد صوفيه از شيوههايي بوده است که آثار ضدصوفيه براي تأثيرگذاري بر مخاطبان به کار گرفتهاند و اين خود لطمة زيادي به پذيرش روايات مربوط به قدح صوفيه و صداقت ناقدان آن وارد آورده است. در اين نوشتار منابع رواياتِ مورد بررسي، معرفي شد و با شواهدي که در متن ارائه شد نشان داده شد که در برخي موارد (مانند روايت دوم) منابع يادشده در نهايت به يک منبع ختم ميشوند که بررسي آن منبع نيز نشان داد که منبع مذکور خالي از روايت مربوطه و عاري از مدعاي مورد نظر است.
در مواردي نيز صرفاً براي گمراهکردن مخاطب بخشي از روايت نقل و بخش و يا بخشهاي ديگري از آن، که تفسيرکنندة بخش مورد ادعا است، به عمد، مغفول گذاشته شده است (مانند آنچه در روايت سوم اتفاق افتاده است) و اين خود موجبات گمراهي و زمينة برداشتها و استدلالهاي نامناسب را فراهم آورده است. در نهايت ميتوان گفت که هيچ يک از روايان مذکور در حدي نيستند که بتوان با آنها به تخطئه و نقد تصوف و صوفيه برخاست و براي نقد صوفيه بايد شواهد بهتري جستوجو کرد.
پي نوشت ها :
[8]. اين نقلها به بيش از دويست مورد مي¬رسد.
[9]. بايد يادآوري شود که در تصحيح روايات بنا بر کاربرد آنها دو روش وجود دارد: در فقه و احکام فروعات و مسائل مشابه (مانند مورد حاضر) تصحيح روايت بر اساس سند و راوي صورت ميگيرد؛ اما در اعتقادات و اصوليات تصحيح روايت بر اساس محتوا و متن صورت ميپذيرد. بدين معني که اگر محتوا به لحاظ کليات اعتقادي و مباني متقنِ آن، متخذ از محکمات قرآن و روايات صحيح و متواترة (اعم از متواتره معنايي و لفظي) مورد تأييد باشد به آن روايت عمل ميشود هرچند سند آن ضعيف باشد و اگر مخالف اين کليات باشد هرچند سند صحيح باشد به آن عمل نميشود. مراجعه به کتابهاي فقهي و اعتقادي براي تأييد مدعاي مزبور شاهد مناسبي خواهد بود. بر اين اساس، اين روايت هرچند به لحاظ محتوا و معارف موجود در آن صحيح محسوب ميشود اما به لحاظ استناد براي اموري که جزو اعتقادات متقنه نيست (مانند مورد حاضر) نياز به بررسي سندي داشته و تصحيح سندي ملاک قرار ميگيرد.
[10]. بحار در سال 1070ه. شروع و در سال 1106ه. پايان يافته است (رک: سلطان محمدي، 1382: 25).
کتابنامه
قرآن کريم
نهج البلاغه
ابنابىالحديد معتزلى (1404ق)، شرح نهج البلاغة، قم: انتشارات كتابخانه آيتالله مرعشى.
ابنداود حلى (1383ق)، رجال ابنداود، تهران: انتشارات دانشگاه.
ابنسعد، محمد (1414ق)، الطبقات الکبري، تصحيح سهيل، بيروت: دارالفکر.
ابنغضائرى، احمد بنحسين (1364ق)، رجال ابنالغضائري، چاپ دوم، قم: مؤسسة اسماعيليان.
اردبيلي، احمد بنمحمد، معروف به مقدس اردبيلي (1383ش)، حديقة الشيعة، تصحيح صادق حسنزاده و علياکبر زمانينژاد، چاپ سوم، قم: انتشارات انصاريان با همکاري دفتر کنگره مقدس اردبيلي.
بدوي، عبدالرحمن (1375ش)، تاريخ تصوف اسلامي؛ از آغاز تا پايان سده دوم هجري، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، چاپ اول، قم: دفتر نشر معارف اسلامي.
برقى، احمد بنمحمد بنخالد (1383ق)، رجال البرقي، تهران: انتشارات دانشگاه.
بهايي، محمد عاملي (بيتا الف)، الکشکول (سه جلدي)، [قم؟]: مؤسسه انتشارات فراهاني،.
ــــــــــ (بيتا ب)، الکشکول [در دوجلد با فهرست کامل روايات]، با تصحيح وتعليق محمد صادق نصيري، [قم]: انتشارات شرکت طبع و نشر.
ــــــــــ (بيتا ج)، الکشکول (دوجلدي)، با مقدمه طاهر احمد الزاوي، بيجا: انتشارات دارالاحياء الکتب العربية.
تميمى مغربى، نعمان بنمحمد (1385ق)، دعائم الإسلام، چاپدوم، مصر: دار المعارف.
الجزايري، سيد نعمةالله (1404ق-1984م)، الانوارالنعمانية، چاپ چهارم، بيروت: مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
حر عاملي، محمد بنحسن (1423ق- 1381ش)، الرسالة الاثني عشرية في الرد علي الصوفية، چاپ سوم، قم: مکتبة المحلاتي با همکاري دفتر نشر فرهنگ اهل البيت.
ــــــــــ (1409ق)، وسائل الشيعة، قم: مؤسسة آلالبيت لإحياء التراث.
خميني، روحالله (1380ش)، شرح حديث جنود عقل و جهل، چاپ پنجم، [تهران]: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.
خوانساري، موسوي، ميرزا محمد باقر (1390ق)، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، قم: نشر اسماعيليان.
خويي هاشمي، ميرزا حبيبالله (1424ق / 2003م)، منهاج البراعة في شرح النهج البلاغة، بيروت: دارالاحياء التراث العربي.
ديلمى، حسن بنابىالحسن (1412ق)، إرشاد القلوب، بيجا: انتشارات شريف رضى.
ــــــــــ (1408ق)، أعلام الدين، قم: مؤسسه آلالبيت(ع).
ذاکري، علياکبر (1375)، «درستي انتساب حديقة الشيعة به مقدس اردبيلي»، مجله حوزه، شماره75.
راوندى، قطب الدين (1405ق)، فقه القرآن، چاپ دوم، قم: انتشارات كتابخانه آيتالله مرعشى.
شيخ صدوق، محمد بنعلي بنبابويه قمي (1362ش)، الأمالي، ترجمه آيتالله كمرهاى، چاپ چهارم، بيجا: انتشارات كتابخانه اسلاميه.
ــــــــــ (1403ق)، الخصال، چاپ دوم، قم: انتشارات جامعه مدرسين.
ــــــــــ (بيتا)، علل الشرائع، قم: انتشارات مكتبة الداورى.
ــــــــــ (1361ش)، معاني الأخبار، قم: مؤسسه انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه.
ــــــــــ (1413ق)، من لايحضره الفقيه، چاپ سوم، قم: انتشارات جامعه مدرسين.
شيخ طوسى، محمد بنحسن (1414ق)، الأمالي، قم: انتشارات دارالثقافة.
ــــــــــ (1365ش)، تهذيب الأحكام، قم: چاپ چهارم، تهران: دارالكتب الإسلاميه.
ــــــــــ (1415ق)، رجال الطوسي، قم: انتشارات اسلامى جامعه مدرسين.
ــــــــــ (بيتا)، الفهرست، نجف اشرف: المكتبة المرتضوية.
طبرسى، ابوالفضل على بنحسن (1385ق)، مشكاة الأنوار، چاپ دوم، نجف اشرف: كتابخانه حيدريه.
طبرسى، رضىالدين حسن بنفضل (1412ق)، مكارم الأخلاق، چاپ چهارم، قم: انتشارات شريف رضى.
طبرى، ابوجعفر محمّد بنجرير بنرستم طبرى (بيتا)، دلائل الإمامة، قم: دارالذخائر للمطبوعات.
علامه حلى، رضىالدين على بنيوسف معروف به علامة حلي (1411ق)، رجال العلامة الحلي، قم: دار الذخائر.
عياشى، محمد بنمسعود (1380ق)، تفسير العياشي (دو جلدي)، تهران: چاپخانه علميه تهران.
فرات كوفى، ابوالقاسم فرات بنابراهيم بنفرات (1410ق)، تفسير الفرات، بيجا: مؤسسه چاپ و نشر.
قمي، شيخ عباس (1380ش/ 1422ق)، سفينة البحار و مدينة الحکم و الآثار، چاپ سوم، [قم]: دارالاسوة للطباعة و النشر، [قم؟].
كراجكى، ابوالفتح (1410ق)، كنز الفوائد، قم: انتشارات دار الذخائر.
كشى، محمد بنعمر (1348ش)، رجال الكشي، انتشارات دانشگاه مشهد.
کليني، محمد بنيعقوب (1365ش)، الاصول الکافي، ج1، تهران: دارالكتب الإسلامية.
مجلسى، علامه محمد باقر (1404ق)، بحار الأنوار، بيروت: مؤسسة الوفاء.
ــــــــــ (بيتا)، عين الحياة، تصحيح حسن علمي، تهران: انتشارات امير کبير.
نجاشى، احمد بنعلى (1407ق)، رجال النجاشي، قم: انتشارات جامعه مدرسين.
نوري، حسين (1408ق)، مستدرك الوسائل، قم: مؤسسه آلالبيت لإحياء التراث.
ورام بنابى فراس (بيتا)، مجموعة ورام، قم: انتشارات مكتبة الفقيه.
نويسنده:محمدعيسي جعفري/ کارشناس ارشد عرفان و تصوف
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید