حکایاتی از امام الرئوف
گزیده ای از زندگینامه ی امام علی ابن رضا(ع)
ادامه مطلبیکی از یهودیان، از روی غرض ورزی به امیرمؤمنان علی علیه السلام گفت: شما هنوز جنازه پیامبرتان را دفن نکرده بودید که درباره اش اختلاف نمودید!
ادامه مطلبشبهای قدر یکی از پر رمز و رازترین ساعات سال هستند. با اینکه ما از حقیقت این شبها ناآگاهیم اما هر کداممان به فراخور حال و هوایمان برداشتی از آنها داریم. در این یادداشت برداشت یک روانشناس از شبهای قدر را مرور میکنیم....
ادامه مطلبمردی سگش را در خانه می گذارد تا از طفل شیر خوارش مواظبت کند و خودش برای شکار بیرون رفت، و زمانی که برگشت، سگش را دید که در جلو خانه ایستاده و پارس می کند و پنجه هایش خون آلود است. مرد با تفنگش به سوی سگ شلیک کرد و او را کشت و با سرعت وارد خانه شد تا باقی مانده ی فرزندش را ببیند...
ادامه مطلبمردی بود به نام «هجیر» که خیلی تنبل بود. زن و بچهها همیشه گرسنه بودند و لباسهایشان به قدری پاره بودند که خجالت میکشیدند...
ادامه مطلبفردای آن روز کریسمس بود، و هر سه با اتوموبیل عازم پایگاه سفینه بودند. اما پدر و مادر در ناراحتی و اضطراب خاصی قرار داشتند. این اولین بار یبود که پسرشان سفر فضایی، آن هم با سفینه، داشت. آن دو داشان میخواست که همه چیز به طور کامل و خوب پیش برود. کنار میز گمرک که رسیدند، سعی کردند هدیهشان را که فقط چند گرم از وزن مجاز بیشتر بود و همین طور درخت کوچولویی را که چند شمع سفید روی آن گذاشته بودند پنهان نمایند، و در این حال احساس میکردند که در شروع سال نو از زیباییهای زمین محروم هستند. پسر در تالار ترمینال منتظر آنها بود. پدر و مادر که تشریفات گمرکی و بازرسیهای مأموران به تنگ آمده بودند، در حالی که با هم پچ پچ میکردند به طرف او رفتند...
ادامه مطلبروزی حضرت موسی (ع) رو به درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود: بارالها! می خواهم بدترین بنده ات را ببینم...
ادامه مطلبهر وقت على عليهالسلام وارد خانه مىشد. حضرت زهرا عليهاالسلام را حافظ آياتى از قرآن كه تازه نازل شده بود. مىيافت، مىپرسيد: اين آيات و علوم تازه را از كجا دريافت كردى؟ مىگفت: «از پسرت حسن».
ادامه مطلبگفتم به دليل آنكه دست شامل انگشتان و كف تا مچ مى شود، در آيه تيمم نيز مى فرمايد (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ) بسيارى از علماء در اين نظريه با من موافقت كرده تاءييد نمودند دسته ديگر از دانشمندان گفتند بايد دست را از مرفق بريد
ادامه مطلب
هوا سرد بود و باد پشت پنجره هوهو ميكرد. مادر بزرگ صداي به هم خوردن در خانه را كه شنيد، منتظر شد تا زينب بيايد كيفش را گوشة اتاق بگذارد و دستهايش را دور گردن او بيندازد. بعد هم نمرههايي را كه توي مدرسه گرفته بود
غروب بود. زهرا تاره از مدرسه به خانه آمده بود و داشت لباسش را عوض مي كرد كه زنگ در خانه به صدا درآمد. مادر از توي آشپزخانه زهرا را صدا زد و گفت: زهرا برو در را باز كن. فكر مي كنم پدر بزرگت آمده.
ادامه مطلب
مادر بزرگ دلش شور ميزد. وقتي به خانه رسيدند خواست بخوابد امّا نتوانست. لب ايوان منتظر نشست. چيزي نگذشت كه صداي گرية زينب او را از جا پراند. هراسان راه افتاد تا ببيند چه خبر شده است. زينب سر تا پا خيس و نفسزنان وارد حياط شد. معلوم بود خيلي ترسيده است
چند سال بعد، متقارن با شروع جنگ، يکي از دانش آموزاني كه "علي" نام داشت و به خدمت سربازي اعزام شده بود در جنگ کشته شد ! معلمش با خبردار شدن از اين حادثه در مراسم خاکسپاري او شرکت کرد. معلم آخرين نفر در اين مراسم توديع بود.
ملامحمدتقي مجلسي از علماي بزرگ اسلام است. وي در تربيت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نسبت به حرام و حلال، دقت فراوان نشان ميداد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشد کند.
يكى از كسانى كه دوره جوانى وى در قرآن بحث شده است، حضرت مريم(س) مىباشد. مادر مريم قبل از تولد او به گمان اينكه جنين، پسر مىباشد او را وقف خدمت به معبد كرد.