داستان برصيصاى عابد و شيطان
ابن عباس مي گويد : در ميان بنى اسرائيل عابدى بود بنام "برصيصا" كه زمانى طولانى عبادت كرده بود، و به آن حد از مقام قرب رسيده بود كه بيماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعاى او سلامت خود را باز مى يافتند،
ادامه مطلبابن عباس مي گويد : در ميان بنى اسرائيل عابدى بود بنام "برصيصا" كه زمانى طولانى عبادت كرده بود، و به آن حد از مقام قرب رسيده بود كه بيماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعاى او سلامت خود را باز مى يافتند،
ادامه مطلبعلم و دانش و عقل و خرد دو موهبت الهي از جانب خداوند متعال به انسان است. انسان موجودي است كه در آغاز آفرينش به سبب اين دو ويژگي و تفضل الهي بر ساير موجودات برتري يافت. و از اين روست كه انسان به سبب تعليم اسماء الهي بر ملائكه نيز فائق آمد و انسان مسجود ملائكه و جنيان شد. و به سبب ويژگيها و استعدادهايي كه در اوست، خداوند او را بر موجودات بري و بحري برتري داد.
ادامه مطلب
چند سال است ازدواج کرده و بچه دار شده ام اما هنوز نمیتوانم خانواده همسرم را تحمل کنم. مادرش مدام دنبال نصیحت کردن من است. روانشناس ما به سئوالات شما پاسخ میدهد
Q: چند سال است ازدواج کرده و بچه دار شده ام اما هنوز نمیتوانم خانواده همسرم را تحمل کنم. مادرش مدام دنبال نصیحت کردن من است ، و خواهرش هم آدم افاده ای است و همیشه از خودش تعریف و تمجیدهای عذاب آور میکند.
در زندگي هركس چيزهايي وجود دارد كه كس ديگري نمي داند. ديگران نمي خواهند بدانند و آنها را ناديده مي گيرند تا اينكه بالاخره زندگي خراب شود و بقيه هم بفهمند. اين قضيه در مورد مگان اتفاق افتاد.
مگان 13 ساله و كلاس هفتم بود. ورود به كلاس هفتم تغيير چنداني در زندگي اش ايجاد نكرده بود.او هنوز هم يكي از بچه هاي عادي مدرسه بود. اما از آن دانش آ موزاني بود كه بيشتر بچه ها دوست داشتند مثل او يا حتي جاي او باشند.
آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
مردي كه تصور مي كرد همسرش مدرك كارشناسي دارد وقتي فهميد او فقط تا مقطع راهنمايي درس خوانده است، به دادگاه خانواده رفت تا وي را طلاق دهد. به گزارش خبرنگار ما صبح ديروز مردي به نام دانيال همراه با همسرش به دادگاه خانواده رفت تا از وي جدا شود. او درباره انگيزه اش از اين اقدام گفت؛ همسرم پيش از ازدواج به من گفته بود مدرك كارشناسي روانشناسي دارد اما حالا فهميده ام او فقط تا مقطع سوم راهنمايي درس خوانده است.
ادامه مطلبدر انتهاي راهروي نيمه طويل دادگاه، چشمم به پسر جواني افتاد كه كيفش را روي دوشش انداخته و يك پايش را به ديوار تكيه داده بود.لباسهاي شيكي به تن داشت، اما در چشمان روشنش غم نهفته اي بيداد مي كرد. وسوسه شدم كه بروم جلو و علت حضورش را در دادگاه بپرسم. به محض پرسيدن سوالم پايش را از روي ديوار به زمين گذاشت و به طرف يكي از نيمكت ها رفت و روي آن نشست.
ادامه مطلبدر راهروي دادگاه به منظره عجيب ديگري برخوردم . دو زن به جان يكديگر افتاده بودند و به شدت همديگر را كتك مي زدند. صداي جيغ و فريادشان همه جا را پر كرده بود، تا اينكه بالاخره سرباز مستقر در راهرو به طرفشان رفت و با جديت هر چه تمام تر به آنها هشدار داد.صورتهاي هر دو زخمي و موهايشان ژوليده و روسري هايشان پاره شده بود. خواستم بروم جلو و علت را جويا شوم كه ديدم هيچ كدام حاضر به مصاحبه نمي شوند، اما مادر يكي از آنها حاضر به گفتن اصل ماجرا شد و حرفهايش را در ميان گريه چنين آغاز كرد...
ادامه مطلب
ن با چهره اي نگران مقابل قاضي شعبه286دادگاه خانواده نشسته بود.
شايد هنوزهم باورش نمي شد همسرش پس از سال ها زندگي مشترك، وي را به خاطر ابتلا به يك بيماري صعب العلاج با فرزندان خردسالش رها كرده و ناپديد شده است.
براي همين به دادگاه خانواده آمده بود تا با بخشيدن همه مهريه اش كه 1376 شاخه گل رز بود، از همسرش جدا شود تا شايد مرد زندگي اش لااقل به فرزندانش سر بزند.
1- به چي فکر ميکني؟
جواب مورد نظر براي اين سوال اينه: عزيزم! از اينکه به فکر فرو رفته بودم متاسفم! داشتم به اين فکر ميکردم که تو چقدر زن خوب و دوست داشتني و متفکر و با شعور و زيبايي هستي و من چقدر خوشبختم که با تو زندگي مي کنم... البته اين جواب هيچ ربطي به موضوع مورد فکر مرد نداره! چون مرد داشته به يکي از موارد زير فکر ميکرده:
براي يک قزلآلا درستش اين است که يک ماهيگير گردنش را بشکند و بعد بيندازدش توي سبد، يا درستش اين است که يک قزلآلا را قارچي بکشد که مثل مورچههاي شکري رنگ روي تنش ميخزد تا ...
نه كه در روزگاراني پيش ، همين ديروز و امروز بود و زني به مردي كه جهان اش بود دل باخته بود . چنان دوست اش مي داشت که گمان مي کرد به روياهايش دست يافته است . براي او همه کار مي کرد . حتي کارهائي که خودش حين انجام آن حيرت زده مي شد . به ازاي هر كلمه كه از او مي شنيد، شعفي توام با درد را در جانش حس مي کرد و اين برايش، سخت غريب و شگفت بود...
ادامه مطلبراستش از زماني که من وارد جمع مهربان و صميمي شما شدم، دوستان متعددي درباره ي رمز موفقيتم از من سؤال مي کردند و من قول دادم که در اولين سخنراني عمومي پرده از اين راز بردارم و رمز موفقيتم را بازگوکنم. فکر مي کنم که اکنون زمان تاريخي آن فرا رسيده و چه بسا کمي هم از آن گذشته باشد.
ادامه مطلب
سلام نماز صبحش را كه داد، گوشي تلفن همراهش را برداشت. نوشت: «سلام. ميخوام بيام تو فريزر!1» و ارسالش كرد. چند ثانيه بعد، گوشي تكزنگي زد. پيام كوتاه ارسال شده بود.
همسرش گفت: «اين وقت صبح براي كي اساماس فرستادي؟»