گوشیام را توی کیفم میاندازم و از پنجره به بیرون خیره میشوم. متن تحقیق را توی ذهنم مرور میکنم. از کلاسهای بعدازظهر خوشم نميآید. انگار توی این ساعت، گرد خواب پخش کردهاند. توی صندلی جابهجا ميشوم که اتوبوس میایستد. ایستگاه، خلوت است. صدایي به گوشم میرسد: پسرم. تا کمیته امداد امام هم میری؟
راننده اتوبوس درحالیکه با پشت دست عرق پیشانیاش را پاک میکند میگوید: بیا بالا مادر.
پیرزن عصازنان از پلهها بالا میآید.
ـ خیر ببینی جوون!
چشمم از کفشهای طبی و چادر وال گلمنگلیاش سر ميخورد روی دستهای چروکیدهای که دور دسته عصای قهوهای حلقه شده، برق النگوهای طلایی پهنِ دور مچش چشمانم را میزند. اتوبوس راه میافتد. روی صندلی خالی کنارم مینشیند.
ـ آخ نفسم برید. چه گرمه مادر!
لبخند نصفهنیمهای میزنم و میگویم: بله. همین طوره.
زیرچشمی نگاهی به دستش میکنم. چهارتا النگو توی دست راستش است. دست چپش را نمیبینم. چادر را روی گردنش میاندازد و گره روسری سبزرنگش را سفت میکند. آستینش کنار میرود و جیرینگجیرینگ النگوهای دست چپش هم بلند میشود. سرم را برمیگردانم، چهطوری این النگوها را با خود اینور و آنور میکند؟ برای قسمت کنجکاو ذهنم دهان کج میکنم. اصلاً به تو چه مربوط؟
توی خیالات خودم غرق میشوم که میگوید: دخترم رسیدیم کمیته، منرو بیدار میکنی؟ تا ماشین میبینم ناغافل خوابم میبره.
سری تکان میدهم و میگویم: چشم مادر جان.
چند دقیقه نمیگذرد که با حرکت یکنواخت اتوبوس، پیرزن چشمانش را میبندد و چرت میزند.
زنِ صندلی کناری که پهلوی مرد اخمو و هیکلی نشسته و از اول ورود پیرزن نگاه از النگوهایش برنمیدارد، رو به مرد میگوید:
ـ ببینش. خجالت هم نمیکشه. النگوهاشو بفروشه کفاف همه عمرشو میده. بعد داره میره کمیته!
مرد نگاهی به دست پیرزن که روی پاهایش گذاشته میاندازد و چشمغرهای نثار زنش میکند.
زن ابرویش را بالا میدهد و میگوید: هان! چیه؟ مگه دروغ میگم؟!
سعی میکنم خودم را به نشنیدن بزنم که پیرزن تکانی میخورد و میپرسد: مادر به کمیته نرسیدیم؟
بیحوصله جواب میدهم: نه. هنوز یه ایستگاه مونده.
شروع میکند به حرف زدن و من هم بهاجبار درحالیکه سرفصلهای تحقیقم توی ذهنم وول میخورد گوش میدهم.
ـ مادرجون قدر جوونیترو بدون. پیر بشی توان و قدرتت میره. میشی مثل من. محتاج میشی. من یه روزی تمام خیابونای این شهرو با حاجآقا خدابیامرز وجب کرده بودم، ولی الان پاهام جون نداره.
دستش را سمت گلویش میبرد و ادامه میدهد: تا دو قدم راه میرم گلوم خشک میشه و نفسم بالا نمیاد.
چشمم به گردنبند طنابی دور گردنش میافتد و یاد حرف زن میافتم «با اینهمه طلا داره میره کمیته امداد»
میفهمد که به گردنبندش خیره شدهام. میخندد و درحالیکه پوست آویزان صورتش میلرزد میگوید: یادگار آقا خدا بیامرزمه.
سری تکان میدهم که اتوبوس جلوی کمیته امداد میایستد.
ـ مادرجان اینجا باید پیاده شی.
بلند میشود چادرش را مرتب میکند. میگوید: دستت درد نکنه. پیر بشی دخترم و عصازنان به سمت در میرود. به قدمهای آهستهاش خیره میشوم. زن جوانی از پلهها بالا میآید زیرِ بغلِ پیرزن را میگیرد، با کنجکاوی براندازش میکنم که میگوید: مادرجون راحت رسیدی؟ اذیت نشدی؟
ـ آره مادر، جای خوبی خونه خریدی، مبارکه، دیگه هر هفته میام و...
از اتوبوس بیرون میروند و دیگر صدایشان را نمیشنوم. یاد النگوهایش میافتم و لبم را به دندان میگیرم.
نظر کارشناس
زمانی که به خودمان اجازه میدهیم تا درباره دیگران بهراحتی نظر بدهیم، به استقبال خطرهای زیادی رفتهایم:
1. ممکن است اولین مطلبی را که به ذهن ما خطور میکند، بر زبان بیاوریم که در بسیاری از موارد با واقعیت هیچ سنخیتی ندارد و تولید فیلتر ذهنی ماست.
2. احتمال دارد دچار گناهان سوزانندهای مانند تجسس، بدگمانی، دروغ و غیبت شویم که دردسرهای آن تا مدت زیادی ما را تعقیب میکند.
3. مدیریتمان روی خویشتن ضعیف میشود و از قدرت تحلیل درست اطلاعات بازمیمانیم.
4. ذهن ما از زیبایی و روشنایی جا میماند و زبالههای باقیمانده از هرزهگویی، ما را بهجای تأمل و تفکر به نشخوار فکری میکشاند.
5. زمانی که انرژی خود را صرف عیبیابی دیگران میکنیم، قدرت عیبیابی سیستم داخلی خود را از دست میدهیم و بهتدریج زبانههای آن دامنگیر ما خواهد شد.
6. به توسعه بدبینی در روان خود کمک کردهایم و ناخواسته عینک سیاهنمایی را برای اطراف خود برگزیده و بر چشم میزنیم که قلمرو بیانتهایی دارد.
7. داشتن رویه بدگویی در کنار امکانات ارتباطی فراوانی که دور و بر ما وجود دارد، افزایش خطر را بیشتر میکند.
8. قضاوت نابهجا، تأثیر ویرانگری روی قضاوتشونده دارد و گاهی نظری که از طرف ما به گوش او رسیده و آن را پذیرفته است، ممکن است سرنوشت وی را تحت تأثیر قرار دهد.
9. افرادی که خودشان در معرض قضاوتهای نابهجای والدین و دوستان بودهاند، ممکن است این رفتار را ناخواسته و خودکار درباره دیگران مرتکب شوند. به همین دلیل، بررسی عملکرد خود و داشتن ارزیابی از اظهارنظرهایی که درباره دیگران داشتهایم، به ما کمک میکند تا خویشتنداری بهتری در این زمینه داشته باشیم.
10. همراهی کردن با اهالی قضاوتهای منفی، بخشی از تقویت رفتار نادرست آنهاست که لازم است از آن جلوگیری شود.
مجله آشنا، شماره 217، صفحات 66-67
فاطمه دولتي
نظرات 1
فاطمه خسروبیگی
1400/2/2 | 0:59 |عالی بود
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید