و به اصطلاح منظور نهايی از ارسال رسل و انزال كتب چيست؟ آخرين سخن پيامبران كدام است؟
ممكن است گفته شود هدف اصلی، هدايت مردم، سعادت مردم، نجات مردم، خير و صلاح و فلاح مردم است. شك نيست كه پيامبران برای هدايت مردم به راه راست و برای سعادت و نجات مردم و خير و صلاح و فلاح مردم مبعوث شده اند؛ سخن در اين نيست؛ سخن در اين است كه اين راه راست به چه مقصود نهايی منتهی میشود؟ سعادت مردم از نظر اين مكتب در چيست؟ در اين مكتب چه نوع اسارتها برای بشر تشخيص داده شده كه میخواهد مردم را از آن گرفتاريها نجات دهد؟ اين مكتب ، خير و صلاح و فلاح نهايی را در چه چيز میداند؟
در قرآن كريم ضمن اينكه به همه اين معانی اشاره يا تصريح شده، دو معنی و دو مفهوم مشخص ذكر شده كه میرساند هدف اصلی، اين دو امر است، يعنی همه تعليمات پيامبران مقدمه ای است برای اين دو امر آن دو امر عبارت است از: شناختن خدا و نزديك شدن به او، و ديگر برقراری عدل و قسط در جامعه بشری.
قرآن كريم از طرفی میگويد :
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا * وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِيرًا»
ای پيامبر! ما ترا گواه (گواه امت) و نويد دهنده و اعلام خطر كننده و دعوت كننده به سوی خدا به اذن و رخصت خود او، و چراغی نورده فرستاديم[1].
در ميان همه جنبه هايی كه در اين آيه آمده است، پيداست كه «دعوت به سوی خدا» تنها چيزی است كه میتواند هدف اصلی به شمار آيد.
از طرف ديگر درباره همه پيغمبران میگويد:
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»
ما پيامبران خويش را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و معيار فرود آورديم تا مردم عدل و قسط را به پا دارند[2].
اين آيه صريحا به پاداشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پيامبران معرفی كرده است.
دعوت به خدا و شناختن او و نزديك شدن به او يعنی دعوت به توحيد نظری و توحيد عملی فردی، اما اقامه عدل و قسط در جامعه يعنی برقرار ساختن توحيد عملی اجتماعی اكنون پرسش به اين صورت مطرح است :
آيا هدف اصلی پيامبران خداشناسی و خداپرستی است و همه چيز ديگر، و از آن جمله عدل و قسط اجتماعی مقدمه اين است، و يا هدف اصلی بر پا شدن عدل و قسط است، شناختن خدا و پرستش او مقدمه و وسيله ای است برای تحقق اين ايده اجتماعی؟ و اگر بخواهيم با زبانی كه در گذشته سخن گفتيم مطرح كنيم، بايد اين طور مطرح كنيم: آيا هدف اصلی ، توحيد نظری و توحيد عملی فردی است يا هدف اصلی، توحيد عملی اجتماعی است؟ در اينجا چند گونه میتوان نظر داد:
1- پيامبران از نظر هدف ثنوی بوده اند؛ يعنی دو مقصد مستقل داشته اند: يكی از اين دو مقصد به زندگی اخروی و سعادت اخروی بشر مربوط است (توحيد نظری و توحيد عملی فردی)، و ديگری به سعادت دنيوی او (توحيد اجتماعی) پيامبران از آن نظر كه در انديشه سعادت دنيوی بشر بوده اند، به توحيد اجتماعی پرداخته اند و از آن جهت كه میخواسته اند سعادت اخروی بشر را تامين كنند، به توحيد نظری و توحيد عملی فردی كه صرفا روحی و ذهنی است پرداختهاند.
2- هدف اصلی، توحيد اجتماعی است؛ توحيد نظری و توحيد عملی فردی مقدمه لازمِ توحيد اجتماعی است. توحيد نظری مربوط به شناخت خداوند است برای انسان فی حد ذاته هيچ ضرورتی نيست كه خدا را بشناسد يا نشناسد، تنها عامل محرك روح او خدا باشد يا هزاران چيز ديگر - همچنانكه به طريق اولی برای خداوند فرق نمیكند كه انسان او را بشناسد يا نشناسد، بپرستد يا نپرستد - ولی نظر به اينكه كمال انسان در «ما» شدن و توحيد اجتماعی است، و اين امر بدون توحيد نظری و توحيد عملی فردی ميسر نيست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض كرده است تا توحيد اجتماعی محقق گردد.
3- هدف اصلی، شناختن خدا و نزديك شدن و رسيدن به اوست، توحيد اجتماعی مقدمه و وسيله وصول به اين هدف عالی است؛ زيرا - همچنانكه قبلا گفته شد - در جهان بينی توحيدی، جهان ماهيت «از اويی» و «به سوی اويی» دارد، از اين رو كمال انسان در رفتن به سوی او و نزديك شدن به اوست انسان از يك امتياز خاص بهره مند است و آن اينكه به حكم «نفخت فيه من روحی»[3] واقعيتش واقعيت خدايی است. فطرت بشر، فطرت خداجويانه است؛ از اين رو سعادتش، كمالش، نجاتش، خير و صلاح و فلاحش در معرفت خدا و پرستش و پيمودن بساط قرب اوست؛ ولی نظر به اينكه انسان بالطبع اجتماعی است و اگر انسان را از جامعه جدا كنيم، ديگر انسان نيست، و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعی حكمفرما نباشد حركت خداجويانه انسان امكان پذير نيست، پيامبران به اقامه عدل و قسط و نفی ظلم و تبعيض پرداخته اند؛ عليهذا ارزشهای اجتماعی از قبيل عدل، آزادی، مساوات، دموكراسی و همچنين اخلاق اجتماعی از قبيل جود، عفو، محبت و احسان ارزش ذاتی ندارند و بالذات كمالی برای بشر محسوب نمیشوند؛ همه ارزششان، ارزش مقدمی و وسيله ای است كه با قطع نظر از ذی المقدمه، بود و نبود آنها علیالسويه است. اينها شرايط وصول به كمال اند نه خود كمال، مقدمات فلاح و رستگاری اند، نه خود فلاح و رستگاری، وسايل نجات اند نه خود نجات.
4- نظريه چهارم اين است كه همچنانكه در نظريه سوم آمده است، غايت انسان و كمال انسان، بلكه غايت و كمال واقعی هر موجودی، در حركت به سوی خدا خلاصه میشود و بس. ادعای اينكه پيامبران از نظر هدف، «ثنوی» بوده اند، شرك لايغفر است؛ همچنانكه ادعای اينكه هدف نهايی پيامبران فلاح دنيوی است و فلاح دنيوی جز برخورداری از مواهب طبيعت، و زندگی در سايه عدل و آزادی و برابری و برادری نيست، ماده پرستی است. ولی برخلاف نظريه سوم، ارزشهای اجتماعی و اخلاقی با اينكه مقدمه و وسيله وصول به ارزش اصيل و يگانه انسان؛ يعنی خداشناسی و خداپرستی است، فاقد ارزش ذاتی نيستند.
توضيح اينكه رابطه مقدمه و ذی المقدمه دو گونه است :
در يك گونه تنها ارزش مقدمه اين است كه به ذی المقدمه میرساند، پس از رسيدن به ذی المقدمه، وجود و عدمش علیالسويه است مثلا انسان میخواهد از نهر آبی بگذرد، سنگ بزرگی را در وسط نهر وسيله پريدن قرار میدهد. بديهی است كه پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ برای انسان علیالسويه است. همچنين است نردبان برای عبور به پشت بام و كارنامه كلاس برای نامنويسی در كلاس بالاتر.
گونه ديگر اين است كه مقدمه در عين اينكه وسيله عبور به ذی المقدمه است و در عين اينكه ارزش اصيل و يگانه از آن ذی المقدمه است، پس از وصول به ذی المقدمه وجود و عدمش علیالسويه نيست، پس از وصول به ذی المقدمه، وجودش همان طور ضروری است كه قبل از وصول. مثلا معلومات كلاسهای اول و دوم مقدمه است برای معلومات كلاسهای بالاتر؛ اما چنين نيست كه با رسيدن به كلاسهای بالاتر نيازی به آن معلومات نباشد. اگر فرضا همه آنها فراموش شود و كان لم يكن گردد، زيانی به جايی نرسد و دانش آموز بتواند كلاس بالاتر را ادامه دهد؛ بلكه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست كه میتوان كلاس بالاتر را ادامه داد.
سرّ مطلب اين است كه گاهی مقدمه مرتبه ضعيفی از ذی المقدمه است و گاهی نيست. نردبان از مراتب و درجات پشت بام نيست؛ همچنانكه سنگ وسط نهر از مراتب و درجات بودن در آن طرف نهر نيست؛ ولی معلومات كلاسهای پايين و معلومات كلاسهای بالا مراتب و درجات يك حقيقت اند. ارزشهای اخلاقی و اجتماعی نسبت به معرفت حق و پرستش حق، از نوع دوم است. چنين نيست كه اگر انسان به معرفت كامل حق و پرستش حق رسيد، وجود و عدم راستی، درستی، عدل، كرم، احسان، خيرخواهی، جود و عفو، علی السويه است؛ زيرا اخلاق عالی انسانی نوعی خداگونه بودن است (تَخَلّقوا بِاخلاقِ الله) و در حقيقت، درجه و مرتبه ای از خداشناسی و خداپرستی است و لو به صورت ناآگاهانه؛ يعنی علاقه انسان به اين ارزشها ناشی از علاقه فطری به متصف شدن به صفات خدايی است، هر چند خود انسان توجه به ريشه فطری آنها نداشته باشد و احيانا در شعور آگاه خود منكر آن باشد. از اين رو است كه معارف اسلامی میگويد دارندگان اخلاق فاضله از قبيل عدالت ، احسان ، جود و غيره هر چند مشرك باشند، اعمالشان در جهان ديگر بی اثر نيست. اين گونه افراد اگر كفر و شركشان از روی عناد نباشد، به نوعی در جهان ديگر ماجورند در حقيقت اين گونه اشخاص بدون آنكه خودآگاه باشند ، به درجه ای از خداپرستی رسيده اند[4].
پي نوشت
[1]. سوره احزاب، آيه 45 و 46
[2]. سوره حديد، آيه 25
[3]. سوره حجر، آيه29؛ «و در او از روح ( حقيقت متعالی و برتر ) خود دميدم».
[4]. رجوع شود به بخش آخر كتاب عدل الهی از مؤلف.
اين گفتار تحت عنوان « هدف نبوتها و بعثتها » در كتاب «وحی و نبوت» (مقدمهای بر جهان بينی اسلامی) آمده است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید