بياييد ساختار آياتي را كه در آنها به گونهاي سخن از وحي و نبوت رفته استببينيم. درمعنايي عام، تمامي كلمات به كار رفته در متون مقدس، نوعي وحي، خبر، پيام، نبوت ياچيزي از اين سنخ هستند كه با وارسي شكل يا محتواي آنها و يا نسبتهايي كه با هم و باديگر جنبههاي زندگي و انديشه بشر پيدا ميكنند، ميتوان نظريهاي در باب ارتباط خدا وانسان طراحي كرد; گر چه در اين مقال در پي چنان كاري نيستم، اما شايد گامي در اين راهبردارم. در هر حال، در اينجا مقصود معناي عمومي و عرفي «وحي و نبوت» است و به سهولتميتوان آن را براي نظيرههاي وحي و نبوت اسلامي در فرهنگهاي اديان ديگر نيز به كار برد.به بيان ديگر، اين قلم نه درون كاوي لغات و اصطلاحات را پيشخواهد گرفت و نه درگيرگفت و گوهاي ريزه سنجانه درباره معناي آنها خواهد شد. چيزي از دست نخواهيم داد!... زمينهها، سياقها، كاربردها، تلقيها و تصديقات مهمترند تا عنوانها يا اسمها و معناها ياتصورات.
به هرحال اينك بيشتر برآنم كه تصويرهايي را كه كتابهاي مقدس ارائه ميدهند، نشاندهم. بدين منظور، بخشهايي از \"متون مقدس\" يهوديان را ورق ميزنم و چشماندازيميگشايم تا بتوانيم نوعي درك حسي و شهودي ازحال و هواي آيات كتاب پيدا كنيم و بهمفاهيم و مضامين آنها نزديكتر شويم.
شايد تاكيد اين نكته مفيد باشد كه جملاتي را كه صاحب اين قلم به كار ميگيرد، بايد ازجهات ديني و ايماني خنثي دانست; زيرا در اين مقال، تورات و مضامين آن، از نگرش يكمؤمن يهودي و يا يك رديه نويس و يا يك كافر، مدنظر نيست. بيگمان ايمان يا كفر بهفهمهايي خاص راه ميبرند; اما ميخواهيم همانند كسي كه لااقل، ارزش ميراث فرهنگي بشررا ميداند، اين گونه آثار را بخوانيم. فوايد اين كار بيشمار است; اما فعلا سخني در آن نيستو تنها بايد تاكيد كرد: كسي بهتر و بيشتر از متني بهره ميبرد كه آن را واقعگرايانهتر بشناسد.
در اينجا موارد گوناگوني از \"متون مقدس\" يهوديان را كه در آنها به صراحت از نبوت ياارتباط آدمي و خدا ياد شده است گزارش خواهم كرد; چرا كه برقراركردن ارتباطي هر چهمستقيمتر با آيات كتابهاي مقدس اديان، بيشترين سهم را در شناخت مايه و گوهر پيامهايآسماني داراست. البته \"سنت\" شفاهي يا كتبياي كه در پيرامون آيات اصلي شكل گرفتهاند،\"شرايط\" محيط، و \"تاريخ\" هر دين نيز بهرههاي وافري از حقيقت دارند كه گفت وگو در آنهامجالي ديگر ميخواهد; اما همچنان كه در هر يك از شقوق سهگانه ياد شده، همان آياتاصلي كتاب مقدس محور است، اين نوشته نيز به ديدن اصول فرا ميخواند و به نظر ميرسدكه اگر اين گونه بحثها پا بگيرند، از اين رهگذر، افقهاي تازهاي فراروي تحقيقاتديني - تاريخي گشوده شود.
خداوند همان گونه كه با آدم و حوا سخن ميگويد با مار نيز حرف ميزند; مار هم با حواگفت و گو كرده است. خداوند به قابيل ميگويد: «چه كردهاي؟ گوش كن! خون برادرت اززمين برايم فرياد برميآورد!» همچنين با ابي ملك، شاه جرار، در خواب سخن ميگويد و اوجوابش ميدهد.
خداوند در ابري ستبر و يا در ستوني از ابر پايين ميآيد. بوي خوش ميبويد. باخود سخن ميگويد. درب كشتي را بر روي نوح ميبندد. پايين ميآيد تا بداند. پيمانميدهد و براي خود نشان ميگذارد تا آن نشان، به يادش آورد.
تكميل اين صحنههاي كاملا بشري را پردههايي خدايي هم لازم است. انديشه «خدا ياخدايي بودن برخي موجودات» - كه همچون جاني در تن تفكرات باستاني پيچيده است واحتمالا روزني براي نفوذ به نوشتههاي اديان نيز هست - چنين پديدار ميگردد: «چونآدميان بر روي زمين زياد شده بودند و دختراني برايشان به دنيا آمدند، خدائيان ديدند كهدختران آدميان چه زيبايند، و از ميان آنان كه ميخواستند، زناني برگزيدند.» فرعون، يوسف را مردي ميداند كه «روح خدا در وي است». خداوند گفته بود كه يوشع پسر نونمردي «الهامي» است.
و آدميان به سادگي با خداوند تماس ميگرفتند، «رفت تا از خداوند جويا شود× خداوندبه وي پاسخ گفت، \"دو ملت در شكم داري....\";
«در روزگاران گذشته در اسرائيل چون كسي آهنگ درخواست از خدا ميداشت چنينميگفت، \"بياييد تا نزد غيبگو برويم\" زيرا نبي امروز را آن روز «غيبگو» ميگفتند.»... «وآنان به شهري كه مرد خدا در آن ميزيست رفتند. »; «و اينك چون بلعام ديد بركت دادناسرائيل پسند خداوند است، مانند بارهاي پيش به دنبال طالع نرفت، بلكه رو سوي بيابانكرد× چون بلعام چشم برداشت و ديد...، روح خدا بر او آمد و...» و داستان دلكش بلعام دراين فراز شوري ديگر ميآفريند.
اما تو گويي گاه مقصود خدا به راحتي فهميده نميشود، يا شايد تحملش براي نبيسنگين است و يا آنكه او غم مردمان دارد. اما حكايت همچنان ادامه مييابد: سموئيل،شائول را با سخن خدا آشنا ميكند، « ... × پس از آن بايد به طرف تپه خدا كه جايگاهقراولان فلسطيني است، راهت را پيگيري. آنجا چون به شهر درآمدي، گروهي از انبيا كه اززيارتگاهي پايين ميآيند و در پيش ايشان چنگ و دف و ناي و بربط است و در خلسهسخن ميگويند، به تو برخواهند خورد× و روح خداوند تو را خواهد گرفت و همراه ايشان بهخلسه سخن خواهيگفت; مرد ديگري خواهي شد×... × چون شائول برگشت تا از نزدسموئيل برود، خدا او را دلي ديگر داد; و درست در همان روز، همه آن نشانهها هستشد×»... داستان شگفتآور شائول و داوود را در بابهاي 16 تا24 ميتوان دنبال كرد و باحكاياتي از روح خوب يا بد خدا كه بر كسي ميآيد، و يا نحوه پرسش از خداوند و جواب اوآشنا شد.
اما قصههاي آدمي و خدا پيچيدهتر از اينها بود: «خداوند گفت: دم من در انسان برايهميشه نميپايد; چراكه او نيز از گوشت است; بگذار روزگارش صدو بيستسال باشد×» اماچون به زودي فساد و تباهي آدمي زياد شد: «.... خداوند پشيمان گشت كه انسان را در زمينآفريده است، و دلش غمگين شد×» پيش از اين نيز خدا از آدمي چيزهايي ديده بود: «وخداوند خدا گفت: \"اينك كه انسان مانند يكي از ما شده و نيك و بد را شناخته، اگر دستدراز كند و از درخت زندگي نيز گرفته، بخورد و تا به ابد زنده ماند، چه خواهد شد؟!\"» و درجايي ديگر:
«همه در زمين هم زبان و هم سخن بودند×... × خداوند پايين آمد تا به شهر و برجي كهانسان ساخته بود، نگاهي اندازد× و خداوند گفت: اينك كه همه جا يك جور مردم و يك زباندر كار است، اگر بدين گونه كه دستبه كار شدهاند، پيش رود، هيچ كاري كه بخواهند، ازدسترس ايشان بيرون نخواهد بود× پس بياييد پايين رويم و گويش ايشان را در آنجا در همريزيم، تا ديگر كسي سخن ديگري را در نيابد×»
باري، رابطه خدا و آدميان هميشه هموار و راحت نبود و زماني نيز كار گره ميخورد: «وشائول از خداوند پرسيد، اما خداوند به او پاسخ نداد; نه در خواب، نه با اوريم و نه بهانبيا× پس شائول به درباريان خود گفت: زني كه يار ارواح باشد، برايم بيابيد تا نزد او رفته بهوسيله وي جويا شوم ... × ... خواهش دارم برايم به واسطه روح غيبگويينما. آن كس را كهبه تو ميگويم برايم برآور×» اما دير زماني بود كه اين كارها ممنوع بود و آن زن ترسيد، بهعلاوه شائول را هم شناخته بود; ولي شائول وي را اطمينان داد و : «... گفت: \"مترس! چهميبيني؟\" و زن به شائول گفت:\" موجودي خدايي ميبينم كه از زمين برميآيد\"×... پسشائول دانست كه سموئيل است; و به كرنش بر زمين افتاد×»
همان گونه كه انبياي يهوه و شاگردان انبيا در كار بودند، انبياي بعل و انبيايدروغين نيز بودند.
در دورههايي فغان از كارهاي انبياي دروغين بالا ميگرفت; اما مايه شگفتي است كه ازطرفي براي باز شناختن انبياي راستين از دروغ زنان، نشانهاي ساده و طبيعي، ولي زمان بر،ارائه ميشود و از سوي ديگر همان نشان نيز دليلي بر راستي كسي نميشود، بلكه ممكناستخدا مردمان را با آن آزموده باشد! اما تنها اين نيست. با ديدن بابهاي 13 و 22 از كتاباول پادشاهان، آدمي در تحير ميماند كه تعارض اين نبوتها چگونه شكل ميگرفته است.
ميدانيم كه خداوند به موسي گفته بود: «بايد از ميان اسرائيليان برادرت هارون را باپسرانش پيش آورده تا كاهن من باشند» و موسي زماني گفت كه كاش همه قوم خدا نبوتكنند و يوشع نبايد بخلي بورزد; ولي حالات نبوت متنوع و مرموز بودند: در خواب و با رويانبوت داشتند. گاه طالع ميديدند و ارواح تسخير ميكردند. اوريم و تميم و ايفود ومانند آن داشتند و با آنها كهانت ميكردند; گر چه اين امر گاهي منشا گمراهي ميشد و يااحيانا به آن عمل نميكردند. در كتاب آمده است:
«و او گفت: سخنانم را گوش گيريد: هنگامي كه در ميان شما نبي خداوند پيدا ميشود،من خود را در رؤيا به او ميشناسانم; در خواب با او سخن ميگويم× درباره بنده من موسيچنين نيست; در همه خاندانم او درست كردار است× با وي دهان به دهان ، آشكارا و نه دررمز و راز، سخن ميگويم. او مانند خداوند را ميبيند...»
پسر نون، يوشع كه مردي الهامي بود و موسي ميبايست «بر او دست گذارد»، مكلفميشد تا «... پيش العازار كاهن رود و او در پيشگاه خداوند به جاي يوشع فرمان اوريم را جوياشود. بايد همه قوم، او و تمام اسرائيليان، با چنين دستوري بروند و با چنين دستوريبيايند.»
گاه نيز هنگام ارتباط، با خداوند جر و بحث ميكردند و يا از در امتحان در ميآمدند.خداوند نيز گاه تهديد ميكرد و گاه «سنگي پيش پاي شخص» ميانداخت تا او را هلاك كنديا به هوشش آورد; اما بدتر از اينها، گاه انبيا را گمراه ميكرد! در قصه باب 13 از كتاب اولپادشاهان، نبي الهام يافته به راحتي سخن نبي پير را ميپذيرد و بر خلاف پيام پيشين عملميكند، و داستان هم به سرانجام غريبي ميرسد; و در حكايتباب 22 به جاي تكذيبانبياي جبهه مقابل، ميكايا رويايي نقل ميكند كه با اين جمله عجيب پايان ميپذيرد: «اينگونه خداوند روحي دروغگو در دهان همه انبياي تو گذاشته، زيرا خداوند به بدبختي تو حكمكرده است»!
به راستي حزقيال نبي چرا چنين گفته است:
«... خداوند خدا چنين گفت: ... اگر كسي از خاندان اسرائيل رو سوي بتهايش دارد و ازگناهي كه مايه لغزشش بوده روگردان نباشد و باز نزد نبي آيد، من خداوند به شمار بتهايي كهبا خود ميآورد، بدو پاسخ خواهم گفت. اين گونه خاندان اسرائيل را خواهم گرفت تا سزايپندارهايشان را ببيند; زيرا با بتهاي خود، از من بسي دور افتادهاند × ... و اگر نبي فريبخورد و [براي آن كس] سخني بر زبان آرد، من خداوند بودهام كه آن نبي را فريب دادهام، براو دست دراز كرده، وي را از ميان قوم خود، اسرائيل، نابود خواهم ساخت. چنين سزايخويش خواهند كشيد; سزاي درخواست كننده و سزاي آن نبي يكسان خواهد بود تا ديگرخاندان اسرائيل از من دور نگردند و خود را با اين همه قانون شكني آلوده نسازند».
و يا چرا ارمياي نبي ميگويد، «خداوند اعلام ميدارد:
\"و در آن روزفكر شاه، و فكر بزرگان از كار خواهد افتاد;
كاهنان گيجخواهند گشت و انبيا مات خواهند ماند\"
و من گفتم: \"آه! خداوند خدايا! بيگمان اين قوم و اورشليم را فريب دادهاي كه ميگويي: \"روزگارت خوب خواهد شدولي كارد به استخوان ميرسد!\"»
باب 20 ارميا از عجايب است. پس از آنكه گفتار او با فشحور كاهن به پايان ميرسد، اينسوگواره به دنبال ميآيد:
\"فريبم زدي خداوندا! و فريب خوردم;
بر من چيره گشتي و حكمفرما شدي;
هميشه مايه خنده بودهام;
هميشه ريشخندم ميزنند;
چرا كه هر دم سخن ميگويم، بايد فغان كنم;
بايد فرياد بركشم: \"بي قانوني و چپاول !\"زيرا سخن خداوند واميداردم.
رسوايي و خواري هميشگي;
با خود انديشيدم: \"يادي از او نخواهم كرد;
ديگر به نام او سخن نخواهم راند\"
اما[سخن او] چون آتشي پرخروش، در دلم بود;
زنداني استخوانهايم;
نتوانستم نگهش دارم، بي ياور بودم;
و در باب 23 ارميا: خداوند خشم ميگيرد:
\"آه! شباناني كه گذاشتند گله مرغزار من دور شوند و پراكنده گردند ...\" سرنوشتبدي درانتظار آنان است. «...
زيرا از انبياي اورشليمبيخدايي در همه سرزمين پخش شده است».
«خداوند لشگرها چنين گفت: \"به سخنان انبيايي گوش مدهكه برايت نبوت ميكنند.
آنان تو را گول ميزنند.
نبوتهايي كه گويند از دل خودشان است، نه از دهان خداوند\".
خداوند ميگويد:
\"من آن انبيا را نفرستادم;
اما آنان بشتافتند.
با آنان سخن نگفتم،ولي نبوت كردند;
اگر آنها با من در رايزني بودهاند، بگذار سخنانم را به قوم باز گويند و آنان را برگردانند از راههاي بد و كردار شيطاني خويش\".
«خداوند ميگويد: \"آنچه را انبيا ميگويند شنيدهام، كه به دروغ به نام من نبوت ميكنند:\"خواب ديدهام! خواب ديدهام!\" تا به كي انبيايي كه به دروغ نبوت ميكنند - انبياي دلهايحقهباز خويش - در سر ميپرورانند كه قومم نام مرا فراموش كنند؟! ......بگذار تا آن نبي كهخوابي ديده، خوابش را بگويد، و بگذار آن كه سخنم را دريافته، سخنم را درستباز گويد! كاهرا با گندم چه كار؟!\" خداوند اعلام ميدارد: \"ببين! سخنم مانند آتش است، و چون پتكي كهسنگ را خرد ميكند!\"
خداوند اعلام ميدارد: \"جز اين گمان مبر! با انبيايي كه سخنانم را از يكديگر ميدزدند،رو به رو خواهم شد!\" ...»
و پس از آن، ارميا از قول خداوند آورده است:
«اگر آنان به راستي نبي هستند و سخن خداوند باايشان استبيايند نزد خداوند لشكرهاميانجيگري نمايند تا او مخزنهاي به جا مانده در خانه خداوند،...، را نگذارد به بابل برند!»
باري، از دروغزنان كه بگذريم، تكليف خويش را با ديگراني كه به راحتي نميتوان آنان رامتهم دانست، نميدانيم! شگفتيهاي كار انبياي بني اسرائيل و يا متون مقدس عبرانيانبسيار زياد است! اما شايد اين همه رمز و راز را، طبيعتساده و سراپا بشري حالات مختلفوحي و نبوت اسرائيلي بتواند در خود هضم كند. براي مثال، به اين آيه توجه كنيد: «خداوندبه قابيل گفت: \"برادرت هابيل كجاست؟\" و او گفت:\" نميدانم! مگر پاسبان برادرم هستم؟!\"»قابيل به خداوند ميگويد: «سزايم از توانم بيشتر است» و خداوند ميپذيرد: «خداوند به اوگفت: \"عهد ميكنم اگر كسي قابيل را بكشد، تاواني هفت چندان بر او باشد.\" و خداوند بر قابيلنشاني گذاشت، و گر نه، هر كه او را ميديد وي را ميكشت».
در داستانهاي يعقوب و ابراهيم اين جنبه جذبهاي ديگر دارد: «يعقوب راه خود پيشگرفت و فرشتگان خدا با او رو به رو شدند» ... و آنگاه «يعقوب تنها ماند و مردي تا دم سحربا او دست و پنجه نرم ميكرد» ... ولي غلبه حريف بر يعقوب مشكل شد... و يعقوب از اوبركت ميطلبيد ... «او گفت: \"نام تو ديگر يعقوب نه، بلكه اسرائيل خواهد بود; زيرا تو باخداييان و آدميان به چالش برآمده، كامياب گشتهاي\" × يعقوب پرسيد: \"درخواست دارمنامت را به من بگويي\"; اما او گفت: \"نبايد نامم را بپرسي\" و با او خداحافظي كرد× ...× پسيعقوب آنجا را فنيئيل ناميد، و مقصودش اين بود: \"موجودي خدايي را رو در رو ديدهام، اماهنوز جان در بدن دارم\"»
«خداوند كنار بلوطستان ممري بر وي پديدار گشت; روز گرم شده و او دم خيمه نشستهبود × چشم كه برداشت، سه مرد را ديد كه نزديك او ايستادهاند» و قصه ادامه مييابد وضماير و افعال آن به تناوب مفرد و جمع ميشوند; «آنگاه خداوند گفت: \"ستم سدوم و عمورهاز اندازه گذشته و گناهشان بسيار سنگين شده است! ×ميخواهم پايين روم ببينم آيا همانگونه كه فغانش به من رسيده است كردهاند; و گرنه خواهم دانست!\" × مردان از آنجا به سويسدوم روان گشتند و ابراهيم پيش خداوند برپا بماند ×» اينك ابراهيم با خداوند رايزنيميآغازد و زيبايي كار آن غمخوار مردمان به كمال ميرسد; ... و «لوت كنار دروازه سدومنشسته بود كه آن دو فرشته شامگاه به سدوم درآمدند ... و «... زيرا ميخواهيم اينجا راويران كنيم، چون فرياد از دست اينان چنان نزد خداوند بالا رفت كه خداوند فرستادمان تاويرانش كنيم».
در داستان شاه جرار نيز ميبينيم كه ابيملك در خواب با خداوند محاجه ميكند وخداوند هم با آنكه تصديقش كرده بود، از تاكيد و تهديدش فرو گذار نميكند!
داستانهاي ابرام و موسي نيز بسيار عجيب و خودمانياند:
«چندي بعد، سخن خداوند در رويايي به ابرام رسيد. او گفت:
مترس ابرام!
من سپري براي توام.
پاداشتبسيار بزرگ خواهد بود;
اما ابرام گفت: \"خداوند خدايا! ميبيني كه دارم بيبچه ميميرم و اين كه سرپرستخاندانم [خواهد بود] العازار دمشقي است! چه ميتواني به من بدهي!\" و افزود: \"چونفرزندي به من ندادهاي، پيشكارم وارث من خواهد بود\" و آنگاه خداوند ملاطفت ميكند وبشارت فرزنداني به فراواني ستارگان ميدهد و در نتيجه: «و چون به خداوند اعتماد ورزيد، اواين را از شايستگياش دانست».
بابهاي 3 تا 7 از سفر خروج، در بردارنده گفت و گوهاي موسي و خدا است و به جالبترينشكلي بيان كننده حالات آنهاست!
«اما موسي به خدا گفت: \"من كه باشم كه به نزد فرعون آيم و اسرائيليان را از مصر آزادگردانم؟\"» ... «و چون از من بپرسند \"نام او چيست؟\" بديشان چه گويم؟» ... گر چه خداوندگفته بود كه همه گونه عجايب خويش را در ميان مصريان به ظهور خواهد رساند: «اما موسيجواب داد و گفت: \"چه كنم اگر باورم نكنند و گوش به من نسپارند، ولي گويند خداوند بر توظاهر نشده است؟\" و باز دوباره و پس از نشانههايي كه اينك بالعيان ديده بود: «اما موسي بهخداوند گفت: \"درخواست ميكنم خداوندا!من هرگز مرد سخن نبودهام! نه پيش از اين و نهاينك كه با بندهات سخن گفتهاي، من ديرگوي و كند زبانم!\" و چون خداوند حجت ميآوردو وعده همراهي ميدهد، باز: «اما موسي گفت: \"درخواست ميكنم خداوندا! كسي ديگر را بدينكار بگمار!\"» و خداوند بر موسي خشم ميگيرد; اما تنبيهي در كار نيست و هارون را همراه ويميكند.
نظير اين حالات، گر چه در موضوعي ديگر، در سفر اعداد آمده است، كه از خواندنيترينبخشهاي تورات است:
«چرا با بندهات بدرفتاري ميكني، چرا از الطاف تو بيبهره شدهام و تو بار تمام اين قوم رابر من نهادهاي؟× مگر همه اين قوم را من آبستن بودهام؟ مگر آنها را من زاييدهام كه به منميگويي \"مانند پرستاري كه كودك را در آغوش ميبرد، اينان را در آغوش خود ميبر!\" رو بهسرزميني كه به سوگند براي پدرانشان وعده كردهاي؟ × ...»
در كنار اين سادگي در رفتار و گفتار با خدا، نكته ديگري خودنمايي ميكند كه از قضا باآن سادگي ياد شده، هم خانوادگي عرفي نزديكي دارد: ... تغييرات تصويري و تنوعات بيانيمتون مقدس عبرانيان، شايد تناقص و هافتباشند، اما بسيار محتملتر آن است كه كليدفهم اين متون باشند.
نمونههاي سرشار ديگري را اينك با شروع از سادهترين مورد، مدنظر قرار ميدهيم.
با آنكه نام يعقوب به \"اسرائيل\" تغيير يافته بود، اما: «چنين شد كه اسرائيل با همه آنچهداشت كوچ كرد و به بئر شبع آمد و در آنجا براي خداي پدرش اسحاق قربانهايي پيشكشكرد× خدا، شب، در رويايي صدايش زد: يعقوب! يعقوب!...» و در حكايت ابراهيم: «آنگاهفرشته خداوند از آسمان او را صدا زد... زيرا اينكه ميدانم كه از خدا ميترسي، چون پسرت وجگرگوشهات را از من دريغ نداشتهاي ×» «و ابراهيم بر آن موضع نامي ميگذارد كه مفهوم«سرور من» و يا «يهوه» را در بردارد! در داستان يعقوب نيز ديديم كه وي به گروهي از\"فرشتگان خدا\" برميخورد، اما با \"مردي\" درگير ميشود، ولي اسم دريافتي او (اسرائيل) بهمعناي كسي است كه با \"خدا\" دست و پنجه نرم كرده; اما عجيب است كه با اين حال، ازحريف، \"نامش \" را ميپرسد. ولي با آنكه او از پاسخ تن ميزند، كتاب مقدس يهودي ميگويدكه منظور يعقوب چنين بوده است: «... موجودي خدايي را رو در رو ديدم ...»
حال به موردهاي پيچيدهتري ميرسيم. بايد انديشيد كه حال و هواي اين صحنههاچگونه بوده است. تمايز بين ده فرمان با گفت و گوهاي ديگر به چه معني است؟ تكرارهابراي چيست؟ و نهايتا اين همه تنوع در بيان و تغيير نسبت فعلها و فاعلها براي چيست؟
«و خداوند به موسي گفت: \"در ابري انبوه نزد تو خواهم آمد تا چون با تو سخن گويم،مردم بشنوند و نيز ازين پس هميشه بر تو اعتماد كنند ...\"» ... «در اين هنگام، همه كوه سينادر دود فرو رفت; زيرا كه خداوند در آتش بر آن فرود آمده بود; مانند كورهاي دود برميخاستو همه كوه به شدت ميلرزيد.»
«خدا همه اين سخنان را بر زبان آورده، گفت» و ده فرمان به دنبال ميآيد و... «همه قومشاهد رعد و برق، غرش كرنا و كوه كه دود برميآورد، بودند; و چون قوم اين را ديدند، پسرفتند و دور ايستادند× به موسي گفتند: \"تو با ما سخن گوي و فرمانبرداريم، اما مگذار خدا باما سخن گويد و گرنه ميميريم\" × پس قوم دور ايستادند و موسي به ابر ستبري كه خدا در آنبود، نزديك آمد × خداوند به موسي گفت: به اسرائيليان چنين خواهي گفت: \"شما خود ديديدكه من از همين آسمان با شما سخن گفتم ×\"
در جايي ديگر، از اين قصه چنين ياد ميشود:
«خداوند در كوه و از ميان آتش با شما رو در رو سخن گفت× - در آن هنگام براي رساندنسخنان خداوند به شما من بين خداوند و شما ايستادم، زيرا شما از آتش ميترسيديد و بهكوه برنيامديد - ...» بدنبال اين نيز آن نكات به گونهاي جالب تكرار شده است.
در اينجا تعبير «رو در رو» آمده، ولي در باب پيشين تعبير «صدا شنيديد، اما شكلينديديد»، آمده بود; به علاوه همين جا نيز ميبينيم كه گرچه موسي بين خدا و مردم بود،ولي گويا خدا با مردم در حالت چهره به چهره قرار داشته است; اما قبلا ديديم كه اصلا خداوندبا آنان سخن نگفته است و گرنه ميمردند! بلكه چهره و احتمالا حتي صدايش از مردم پنهانبوده است! بعد از اين نيز، تعبير «سخنان كامل» و يا «ده فرماني» كه خداوند به آنها «خطابكرده بود» در كار است.
تتمه باب 20 و تمامي بابهاي 21 تا23 را احكام ريز و درشتي تشكيل ميدهند كه موسيبه مردم رسانيد. باب 24 به لحاظ تركيب، از عجايب سفر خروج است. تكرارهاي تو در توييحاكي از شنيدن وحي و رساندن آن به مردم و تعهد گرفتن از ايشان دارد.
«خداوند به موسي گفت: \" نزد من به كوه بالا آي و آنجا بمان; و لوحههاي سنگي وآموزشها و فرمانهايي را كه نوشتهام تا ايشان را بياموزي به تو خواهم داد.\"... و سرانجام، «وموسي به ميان ابر داخل شده به فراز كوه برآمد، و موسي چهل روز و چهل شب در كوهبماند×» «خداوند موسي را گفت» و احكامي بيان ميدارد كه از كثرت جزئيات، گيج كنندهاست! ولي جالب است كه در آخرين آيه چنين ميگويد: «نيك بنگر! و آنها را چونان نمونههاييكه در كوه به تو نشان داده ميشود، بساز».
آنگاه در بابهاي 26 تا31 باز احكامي ريز مطرح ميشود كه به راستي عجيب است; اماعجيبتر آن است كه باب 31 به اين آيه ختم ميشود: «چون گفت و گو با او را در كوه سينا بهپايان برد، دو لوحه پيمان، دو لوحه سنگي نوشته شده با انگشتخدا، را به وي داد.»
در باب 32، از حكايتشكستن لوحها به دست موسي ياد شده و در باب 34: «... دو لوحهسنگي چون خستبتراش; و سخناني را كه بر لوحههاي نخستين بود و آنها را شكستي، براين لوحهها خواهم نوشت ... و دو لوح سنگي را با خود برداشت» ... اما كمي بعد، با تعجبفراوان ميبينيم كه: «و خداوند به موسي گفت: \"اين فرمانها را بنويس; زيرا بر طبق اين فرمانهابا تو و با اسرائيل پيمان ميبندم\"× و او چهل روز و چهل شب آنجا با خداوند بود; ناني نخوردو آبي ننوشيد، و سخنان عهد، يعني ده فرمان\" را بر لوحهها نوشت×» و آنگاه بابهاي 35 تا40 و تمامي 27 باب سفر لاويان را احكام كوچك و بزرگ ديگري دربر ميگيرد.
و اينك نمونههايي ديگر: گاه فرشته خداوند چنان سخن ميگويد كه گويي خود خدا استكه تكلم ميكند: «فرشته خداوند از جلجال به بوكيم برآمد و گفت :\"من تو را از مصر آوردم ...و گفتم: هرگز پيمان خويش با تو را نخواهم شكست...\"»در جايي ديگر پيش از اين آمده است: «فرشته خداوند درآتشي فروزان از ميان بوتهاي براو نمايان گشت ...» اما اندكي بعد: «هنگامي خداوند ديد او نزديك آمده تا ببيند، خدا از ميانبوته صدايش زد: موسي! موسي!»
اوصاف مشابه و متناظري كه براي خدا و انسان ياد شدهاند و نحوه ارتباط بسيار طبيعي وعرفي آنان، آدمي را در حيرت غريبي ميافكند. آيا انسانها با خدا مواجه ميشدهاند ياخويشتن را در آينه او ميديدهاند؟ گرچه كتاب مقدس تصريح دارد كه:
«و خدا گفت: بياييد انسان را به صورت خودمان بسازيم، مانند خود. آنان بر ماهيان دريا،پرندگان آسمان، چارپايان، همه زمين، همه خزندگاني كه بر زمين ميخزند، بايد فرمانرواييكنند× و خدا انسان را به صورت خود آفريد; به صورت خدا آفريدش; نر و مادهآفريدشان×»
اما فراموش نكردهايم كه: آدمي با خوردن از درخت ممنوعه باز مانند يكي از خدايان شدهبود و بلكه امكان داشت از آن حد شباهت نيز فراتر رود! ولي آنچه عجيبتر از همه است،هنوز نيامده است:
«خداوند به موسي پاسخ گفت: ببين! تو را براي فرعون به جاي خدا ميگذارم كه برادرتهارون پيامبرت باشد × هر آنچه را به تو فرمايم بازگو خواهي كرد و برادرت هارون با فرعونسخن خواهد گفت تا اسرائيليان را بگذارد از سرزمينش رهسپار گردند×»
درست همانگونه كه پيش از آن آمده بود: «تو بايد با او سخن گويي و واژهها را به زبانشدهي - و چون سخن ميگوييد من با تو و با او خواهم بود و به هردوي شما خواهم گفت چهكنيد - × و به جاي تو او بايد با قوم سخن گويد. پس او سخنگوي تو ميشود و تو براي اوچون خدا خواهي بود.»
رضا فرزین
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید