مقدمه
مسيحيت كه از درون آيين يهود متولد گرديد، حضرت عيسيعليهالسلام را همان مسيحاي موعود يهوديت ميداند كه انبياي بنياسرائيل بشارت به ظهور او دادهاند. اما بسياري از يهوديان، از پذيرش اين مسئله خودداري كردند و هنوز هم پس از حدود دو هزار سال، منتظر آمدن مسيحا هستند. بنابراين، ضروري است تحقيقي دربارة شخصيت مسيحا در آيين و منابع يهودي انجام دهيم تا مشخص شود كه مسيحاي موعود بنياسرائيل چه ويژگيهايي دارد آيا ويژگيهاي مسيحا از جمله الوهيت، كه مسيحيت براي حضرت عيسيعليهالسلام برميشمارند، در آيين و انديشة يهوديت نيز وجود دارد يا خير؟ آيا انبياي بنياسرائيل كه بشارتدهنده به ظهور مسيحا بودهاند، از الوهيت او نيز سخن گفتهاند يا اينكه الوهيت مسيحا ساختة برخي از مسيحيان صدر اول است؟ همچنين آيا ميتوان حضرت عيسي عليهالسلام را با اين ويژگيهايي كه مسيحيت به آن معتقد است، همان مسيحاي موعود در آيين يهوديت دانست يا خير؟
خاستگاه اعتقاد به شخصيتي با عنوان مسيحعليهالسلام، آيين يهوديت است و يهوديان از زمانهاي قديم تا به امروز، در انتظار منجياي با اين عنوان هستند.[1] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> دربارة ريشة اعتقاد به مسيحا و عوامل پيدايش اين انديشه در ميان يهوديان، اختلافنظر وجود دارد؛ برخي از نويسندگان معتقدند عوامل سياسي و اميد به احياي مجدد سياسي سلطنت يهودي، سبب بهوجود آمدن اعتقاد به مسيح به منزلة نجاتدهندة قوم بنياسرائيل شده است؛[2] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> تجزية كشور متحد فلسطين در زمان حضرت داود و سليمانعليهماالسلام به دو بخش جنوبي و شمالي و سقوط اين دو بخش توسط آشوريها و بابليها را ميتوان از مهمترين عوامل اين اعتقاد دانست. اگر چه در دوران بعدي، اين اعتقاد سياسي جلوهاي عقيدتي نيز پيدا كرد و وظيفة مسيح، افزون بر رهايي سياسي قوم بنياسرائيل از دست دشمنان، نجات ديني آنان و ايجاد يك حكومت الهي بر روي زمين نيز دانسته شد.[3] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> اين ديدگاه را تا حدودي ميتوان صحيح دانست؛ به ويژه با توجه به اينكه تمام كتابهايي كه با عنوان عهد عتيق در اختيار ماست، همگي پس از اسارت بابلي به دست عزرا و ديگران بازنويسي شده است و احتمال افزودن مطالبي به كتابهاي انبيا كه در حملة نبوكد نصر(بختالنصر) از بين رفتند، وجود دارد.[4] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
مسيحا در عهد عتيق
در كتاب مقدس يهوديان، نامي از حضرت عيسيعليهالسلام برده نشده است و براي معرفي شخصيت مورد انتظار يهوديان، از عناوين ديگري استفاده شده است كه مهمترين آن واژة مسيحا است. اين واژة فارسي از واژة عبري ماشيح از ريشة مشح ساخته شده است و به معناي مسحشده يا پاكشده با روغن مقدس است كه لقب پادشاهان قديم بنياسرائيل بوده است كه با روغن مقدس معبد مسح ميشدند؛ اما در زمانهاي بعد، لقبي براي پادشاه آرماني يهود شد.[5] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
با مطالعة تاريخِ شكلگيري قوم بنياسرائيل و آيين يهوديت، به راحتي ميتوان ملاحظه كرد كه زندگي اين قوم فراز و نشيبهاي فراواني داشته است؛ اما نميتوان دوراني را نشان داد كه اين قوم در اوجِ شكوه بوده و از حوادث و مشكلات بزرگ در امان مانده باشد. گرچه در زمان حكومت حضرت داود و پسرش حضرت سليمانسلامالله عليهما دوران نسبتاً مرفهي را تجربه كردند، در آن دوران كوتاه نيز افزون بر اينكه مشكلات خاص خود را داشتند، در مقايسه با دورانهاي ديگر كه در سختي، مشقت و اسارت به سر بردهاند، دورة چندان قابل توجهي براي آنها بهشمار نميآيد؛ گرچه به آن دوران نگاهي آرماني دارند. با توجه به چنين وضعيتي، شايد طبيعي باشد كه يهوديان كاميابي و فضيلت را نه در دوران گذشته، بلكه در آينده و واپسين روز جستوجو كنند؛ واپسين روزي كه در تعبير انبيا و حكيمان آنها ريشه دارد: «گرچه ابتدايت صغير ميبود، عاقبت تو بسيار رفيع ميگردد».[6] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
به گفتة برخي از نويسندگان، دستكم چهار طرح مختلف در عهد عتيق وجود دارد كه نبوت (پيشگويي) و اشارهاي به مسيح است:[7] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
1. متوني از عهد عتيق كه در عهد جديد نقل قول شدهاند. در اينجا ادعا اين است كه قسمتهاي خاصي از عهد عتيق آشكارا نبوتي(پيشگويياي) دربارة عيسي مسيح است. براي نمونه، متي از اشعيا عبارتي را نقل ميكند تا پيشبيني تولد مسيح از باكره را در عهد عتيق ثابت كند. در ادامة بحث، نمونههايي را بررسي خواهيم كرد.
2. اشاره به عبارتهايي از عهد عتيق كه توسط نويسندگان عهد جديد صورت گرفته است؛ در اين قسمت، آنچه مورد استناد قرار گرفته است، اقتباس از يك متن مشخص از عهد عتيق نيست، بلكه مربوط به اشخاص، وقايع يا چيزهايي است كه نبوتي دربارة مسيح هستند؛ مانند اينكه در سفر پيدايش، خدا وعده ميدهد كه از ذريّت زن (حوا) كسي را براي هلاك كردن ذريّت مار بفرستد.[8] <پولس">http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>پولس در بحث خود دربارة به دنيا آمدن مسيح از نسل زن براي رهايي اشخاص از زير بار شريعت، به همين عبارت سفر تكوين توجه دارد.[9] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> همچنين آنجا كه يوحنا از آمدن پسر خدا براي نابود كردن اعمال ابليس سخن ميگويد، به همين عبارت توجه دارد.[10] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> به نمونههايي از اين مورد نيز اشاره خواهيم كرد.
3. اشخاص، وقايع يا چيزهايي كه در عهد عتيق بر موضوع رهايي متمركز ميباشند؛ در اينجا خروج قوم يهود از مصر كه از آن در سرتاسر عهد عتيق به منزلة بزرگترين واقعة رهاييبخش دوران عهد عتيق ياد شده است، سايهاي از مسيح و نجاتي است كه او با خود در عهد جديد به ارمغان آورده است. بعضي از نمونههاي موجود در سفر خروج كه سايهاي از مسيح و كارهاي رهاييبخش او هستند عبارتند از: موسي، فصح، عبور از درياي سرخ، منّ و... .
4. نمونههايي در وقايع عهد عتيق كه پيشبينيكنندة راهي است كه خدا با ما در مسيح رفتار ميكند؛ در اينجا ادعا اين است كه بسياري از وقايع عهد عتيق، نشاندهندة رفتار خدا با قوم خودش است كه در عيسي مسيح انجام گرفته است. براي نمونه، وقتي نعمان آرامي از يهوه، شفاي جذام خود را درخواست كرد، خدا از او خواست كه خود را هفتبار در رودخانة اردن بشويد؛ او در ابتدا از درخواست خداوند خشمگين شد، اما سرانجام خود را فروتن ساخت و در رود اردن خود را شستوشو داده و شفا يافت.[11] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> اين متن، سايهاي از عيسيعليهالسلام و عهد جديد است؛ يعني فيض نجاتبخش خداوند تنها به قوم يهود محدود نبوده است.[12] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> و براي يافتن نجات، بايد غرور را كنار گذاشته، خود را در مقابل خدا فروتن ساخته[13] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> و تدارك خدا يعني خون عيسي مسيح را براي پاكي خود بپذيريم.[14] <و[15">http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>و[15] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
اين چهار مورد، طبقهبندي انواع نبوتهاي عهد عتيق دربارة مسيح است كه مسيحيان آنرا مدعي شدهاند كه بسياري از آنها را يهوديان قبول ندارند. در ادامه، به اين نبوتها اشاره ميكنيم.
اولين موردي كه در عهد عتيق ادعا شده و به حضرت عيسيعليهالسلام اشاره دارد، جملهاي است كه در سفر پيدايش آمده است كه خدا به مار گفت: «ميان تو و زن (حوا) و ميان ذريت تو و ذريت زن، عداوت و دشمني ميگذارم. او سر تو را خواهد كوبيد و تو پاشنة او را خواهي كوبيد». برخي از نويسندگان مسيحي[16] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> در پيآن بودهاند از اين عبارت استفاده كنند كه ذريّت زن، به حضرت عيسيعليهالسلام اشاره دارد كه اعمال ابليس را نابود ميسازد.[17] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
اين سخن، نوعي تفسير ذوقي است؛ زيرا بر اساس گزارش سفر تكوين، به دليل اينكه مار حوا و به واسطة حوا، آدم را نيز فريب داد، خداوند ميان او و حوا و نيز ميان ذريّة آنها دشمني قرار داد، به همين دليل، آنها به يكديگر آسيب خواهند رساند و عبارت عهد عتيق نميگويد كه خدا به مار (ابليس) گفت كه ذرية او (حوا) تو را نابود خواهد كرد.
نمونة ديگر، مربوط به حضرت يعقوبعليهالسلام است كه هنگام نزديك شدن زمان وفاتش، خطاب به فرزندش يهودا گفتهاست: «عصا از يهودا دور نخواهد شد و نه فرمان فرمايي از ميان پاهاي او، تا اينكه شيلو بيايد ومر او را اطاعت امتها خواهد بود».[18] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> گفتهاند مراد از شيلو، مسيح است و سلطنت بنياسرائيل تا ويراني دوم اورشليم در سال هفتاد ميلادي در دست اولاد يهودا بوده كه از جملة آنها حضرت داود وسليمانسلاماللهعليهما بودند كه از سبط يهودا هستند. بنابراين، اگر مصداق شيلو كسي باشد، كه هنوز نيامده باشد، لازمهاش آن است كه قبل از ويراني دوم اورشليم، حكومت از اولاد يهودا پيش از ظهور مسيح منقرض شده باشد؛ در حالي كه حضرت يعقوبعليهالسلام گفت سلطنت تا آمدن شيلو در دست اولاد يهودا خواهد بود و منقرض نخواهد شد.[19] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> در ادامة بحث، نمونههاي ديگري از كتب عهد عتيق ارائه خواهد شد كه آنها را نيز اشارهاي به مسيح دانستهاند.
به نظر ميرسد هر يك از انبيايي كه در ميان بنياسرائيل به نبوت مشغول شدند، بخشي از آرزوي آنان را براي رسيدن به يك جامعة آرماني برآوردند؛ در اين ميان، حضرت موسيعليهالسلام به مثابه منجي آنها از دست فرعونيان و زمينهسازي براي فتح سرزمين فلسطين، از جايگاه خاصي برخوردار ميباشد. اما پس از حضرت موسي عليهالسلام كه بنياسرائيل دوران دويست سالة داوران را تجربه كردند، چندان در وضعيت آرماني به سر نبردند و سرانجام با درخواست مردم، سموئيل نبي به منزلة آخرين داور بنياسرائيل، «شائول» (طالوت) را به عنوان اولين پادشاه بنياسرائيل برگزيد و او را با روغن مسح كرد تا او مسيحا باشد. شائول، اولين كسي است كه در كتاب مقدس، مسيح خداوند خوانده شده است؛ اما گويا برخي از بنياسرائيل او را يك مسيحاي واقعي نميدانستند و بر او طعنه ميزدند كه او چگونه ميتواند ما را برهاند؟[20] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
با انتخاب حضرت داود عليهالسلام به پادشاهي، گويا آرزوي قوم براي قيام يك منجي برآورده شد و او را نمونهيك پادشاه يهودي و الگوي جاوداني براي شخص مسيحا تلقي كردند و برخي از نويسندگان، با استناد به برخي از آيات[21] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> او را همان مسيحا ميدانستند.[22] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> در اين آيات موردِ استناد، از داود به منزلة پادشاه ياد شده است نه مسيحا، اما در كتاب حزقيال او را تا ابد پادشاه دانسته است و در ارميا ميگويد آنها به پادشاهي از نسل داود كه بر آنها خواهم گماشت، خدمت خواهند كرد.
عصر فرمانروايي حضرت داود و سليمان(سلامالله عليهما) دوران شكوفا شدن آرمان مسيحايي در اذهان قوم يهود بود؛ اما با تجزية حكومت بنياسرائيل پس از حضرت سليمانعليهالسلام كه اين اميد رو به خاموشي ميرفت، آتش اين شوق توسط انبيا در دلهاي مردم روشن نگه داشته ميشد و به توسعه دادن مفهوم مسيحايي ميپرداختند؛ به گونهاي كه بركتهاي عصر مسيحايي شامل امتهاي ديگر نيز بشود.
انبياي پيشگو حدود 150 سال پس از تجزية پادشاهي حكومت يهود، به نبوّت و پيشگويي پرداختند و نخستين نبي كه پيشگوييهاي خود را نوشت، عاموس بود كه به همراه نبي جوان و معاصرش هوشَع از روز خداوند و روز فقدان نور و ظلمت سخن گفتند و با تأكيد از يك پادشاهي متحد ديگر خبر دادند كه داود دوباره پادشاه آن خواهد بود.[23] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> برخي از عالمان مسيحي، تعدادي از عبارتهاي كتب انبياي پيش از عاموس نبي را نيز اشاره به حضرت عيسيعليهالسلام ميدانند؛[24] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> براي مثال، اين عبارت را كه در مزامير داودعليهالسلام آمده است: «زيرا سگان دور مرا گرفتهاند و جماعت اشرار مرا احاطه كرده و دستها و پاهاي مرا سفتهاند»[25] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> اشاره به تصليب حضرت عيسيعليهالسلام دانستهاند، اما با مطالعة اين مزمور چنين برداشتي بعيد است. نمونة ديگر اينكه ميگويد: «جسدم نيز در اطمينان ساكن خواهد شد؛ زيرا جسد مرا در عالم اموات ترك نخواهي كرد و قدوس خود را نخواهي گذاشت كه فساد را ببيند»[26] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> اشاره به قيام حضرت عيسيعليهالسلام از ميان مردگان ميدانند؛ در حالي كه ظاهر و نيز سياق عبارت ميرساند كه حضرت داودعليهالسلام به حال خودش اشاره ميكند.
اشعياي نبي كه از بزرگترين انبياي بنياسرائيل است، در دوراني ميزيست كه فساد اخلاقي و دنياطلبي بر قوم حاكم شده بود و بيديني و فساد، درباريان را فراگرفته بود. وي در پيشگوييها و نبوتهاي خود از اسارت قوم و مجازات آنها و همچنين از دوران مسيحايي و ظهور پادشاهي تازه كه روح خدا با او خواهد بود و اوضاع سرزمين داود را سامان خواهد داد، خبر ميدهد. همچنين از تولد كودكي به نام «عمانوئيل» به معناي خدا با ماست، خبر ميدهد كه داراي صفاتي عالي است و مصداق عاليترين آرمان قوم است و اين كودك نهالي از تنة يسّي يعني پدر داود خواهد بود.[27] <و[28">http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>و[28] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
همچنين عبارتهاي ديگري نيز در صحيفة اشعيا وجود دارد كه آنها را
اشاره به حضرت عيسيعليهالسلام دانستهاند؛ مانند: «اينك باكره[29] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> حامله شده
و پسري خواهد زاييد و نام او را عمانوئيل خواهد خواند».[30] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> در حالي كه
معناي «عمانوئيل» عبارت است از «خدا با ماست» نه «نجات خدا» كه معناي
واژة عيسي است. بنابراين، تطبيق اين عبارت بر حضرت مبتلا به اشكال ميشود. و همچنين اين عبارت را كه «مردن او با مجرمان و خطاكاران خواهد بود، اما در قبر شخص ثروتمندي دفن خواهد شد»،[31] <و[32">http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>و[32] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> اشاره به حضرت عيسيعليهالسلام دانستهاند.
برخي مانند مرقس، عبارت اشعياي نبي را كه ميگويد: «صداي نداكنندهاي در بيابان، راه خداوند را مهيا سازيد و طريقي براي خداي ما در صحرا راست نماييد»،[33] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> اشاره به حضرت يحياي تعميددهنده ميداند كه راه را براي عيسي مسيح مهيا ميكند.[34] <و[35">http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>و[35] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
در صحيفة ميكاه نبي نيز كه تقريباً معاصر اشعياي نبي است، عبارتهايي وجود دارد كه آن را مربوط به مسيح دانستهاند؛ مانند عبارت «و تو اي بيت لحم! اگرچه در هزارههاي يهودا كوچك هستي، از تو براي من كسي بيرون خواهد آمد كه بر قوم اسرائيل حكمراني خواهد كرد و طلوعهاي او از قديم و از ازل بوده است»(ميكاه، 2:5) كهآنرا اشاره به مكان تولد مسيح دانستهاند.[36] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
پس از اشعياي نبيعليهالسلام، دو نبي ديگر به نامهاي «ناحوم» و «صفنيا» نيز به پيشگويي پرداختند. گرچه به شخص مسيحا اشاره نميكنند، برخي از پيشگوييهاي صفنياي نبي از پيشگوييهاي اشعياي نبي جهانشمولتر است و عصر مسيحايي را زمان اصلاح كل جهان ميداند كه ميتواند اشاره به آخرالزمان باشد.
ارمياي نبي نيز در دورة بعد، از پادشاهي از جنس بشر كه نهالي از خاندان داود است، خبر ميدهد؛ زيرا خداوند براي داود سوگند خورده است كه سلطنت وي را تا ابد استوار بدارد.[37] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> اين پادشاه را مستقيماً خداوند نصب خواهد كرد[38] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> و معتقد بود كه آن روزهاي بهتر، از راه معجزه فرا خواهد رسيد و جريان طبيعي نميتواند آن آرمان را محقق كند.[39] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> در روزگار او، يهودا نجات مييابد و بنياسرائيل امنيت مييابند.[40] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> برخي از علماي يهود معتقدند همة سبط يهودا به حضرت عيسي عليهالسلام ايمان آوردند و در امنيت بودند.[41] <حزقيال">http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>حزقيال نبي نيز اصلاح آيندة بنياسرائيل را با معجزهاي همچون رستاخيز مردگان قابل مقايسه ميدانست.[42] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
اشعياي دوم كه معروف به اشعياي تبعيدي است، تصويري نسبتاً كامل از عصر مسيحايي را به تصوير ميكشد؛ اما اشارهاي به شخص مسيحا ندارد. اين نبي در پيشگوييهاي خود به آيندة نزديك و احياي بنياسرائيل نيز اشاره ميكند، اما قلمرو رؤيا و مكاشفة او گستردهتر و فراگيرتر از همة كساني است كه قبل از او پيشگويي كردهاند؛ به گونهاي كه ميتوان پيشگوييهاي او را سرآغاز تحولي تازه در انديشة مسيحايي در ميان يهوديان دانست؛ اشعياي تبعيدي كوروش، بنيانگذار سلسلة هخامنشي را مسيح خدا[43] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> ميخواند كه نجات بنياسرائيل از اسارت بابلي به دست او انجام خواهد شد. پيشگوييهاي اين نبي در بابهاي 40 تا 66 كتاب اشعياي نبي ثبت شده است.
سرانجام قسمتي از پيشگوييهاي اشعيايِ تبعيدي و برخي از انبياي پيش از او تحقق يافت و بابل سقوط كرد و بنياسرائيل اجازه يافتند كه به سرزمين خود بازگردند؛ اما خبري از وضعيت مطلوب دوران مسيحايي وجود نداشت.
پس از بازگشت برخي از بنياسرائيل از تبعيد، بعضي از انبيا مانند حجّي و زكريا شخصي به نام «زروبابل» را كه از خاندان حضرت داودعليهالسلام بود، مسيحاي منتظَر دانستند[44] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> و در مقايسه با انبياي پيشين، تصوير محدودتري از دوران مسيحايي مطرح ميكردند و يكي از شرايط فرارسيدن پادشاهي مسيحا را تجديد بناي خانة خدا دانستند؛[45] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> اما مخالفان، يهوديان را متهم كردند كه ميخواهند به واسطة زروبابل، خاندان سلطنتي داود را دوباره برافرازند و اين چيزي بود كه ايرانيان از آن ناخرسند بودند و زروبابل مجبور شد به بابل بازگردد و اين بار نيز اميدها و آرزوهاي مسيحايي بر باد رفت. البته بعضي از ديگر عبارتهاي صحيفة زكريا را نيز عدهاي اشاره به مسيح دانستهاند؛ مانند: «بديشان گفتم اگر در نظر شما پسند آيد، مزد مرا بدهيد و الا ندهيد پس به جهت مزد من سي پاره نقره وزن كردند».[46] <و[47">http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>و[47] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> در اين عبارت، چوپان گله براي مزد چراندن گله، سي سكة نقره تقاضا ميكند و صرف اينكه يهوداي اسخريوطي نيز در برابر سي سكة نقره، حضرت عيسيعليهالسلام را تسليم كرد، دليل بر اين نيست كه اين عبارت اشاره به حضرت عيسيعليهالسلام باشد.
پس از جريان زروبابل، تا دو قرن چيزي از اميدهاي مسيحايي در نوشتههاي يهودي ديده نميشود؛ به جز سرودن چند مزمور مسيحايي كه تاريخ دقيق آنها مشخص نيست.[48] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
ملاكي، آخرين پيامبر عهد عتيق در پيشگويي خود كه از سنخ پيشگوييهاي انبياي قبلي است، از داوري خداوند سخن ميگويد و انديشة تازهاي را مطرح ميكند و آن آمدن الياس نبي است كه فرا رسيدن روز بزرگ خداوند را اعلام خواهد كرد؛ اما شرط تحقق وعدة الهي، عمل به شريعتِ حضرت موسيعليهالسلام است.[49] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> پس از اين دوره، در ميان بنياسرائيل به جاي اهل رؤيا، كاتب و به جاي پيشگويي، شريعت و به جاي وعظ و مكاشفه، تفسير شريعت را مشاهده ميكنيم.[50] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
در برخي از كتابهاي آپوكريفايي كه داراي جنبههاي مكاشفهاي نيز هستند ـ از جمله در كتاب اخنوخ كه به زبان حبشي نگاشته شده است ـ سخن از مسيحا به ميان آمده است و مسيحا را تقريباً موجودي فوق طبيعي ميداند و القابي براي او بيان ميشود كه در دوران بعدي در كتابهاي عهد جديد به حضرت عيسيعليهالسلام داده شده است؛ مانند: «مسحشده»، «برگزيده»، «صالح» و «پسر انسان». به نظر او، مسيحا بر ژرفترين رازها دست مييابد و بر زندهكردن مردگان توانايي دارد.
مسيحا در تلمود
انديشة مسيحا در كتاب تلمود[51] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> داراي پيچيدگي است؛ زيرا اختلاف نظر ربانيّون دربارة مفهوم مسيحايي و عقايد پيرامون آن، به گونهاي است كه شكل آن را سست و نامتعين ميسازد. آرمان مسيحايي پس از ويراني دوم اورشليم به دست تيتوس در سال 70 م قوت گرفت و اين اميد و آرمان در برخي از نوشتههاي مكاشفهاي كه پس از اين ويراني پديد آمد، منعكس گرديده است.[52] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> در بيشتر اين پيشگوييها، به دوراني از رنجها و سختيها اشاره ميكنند و آنها را «محنتهاي مسيحايي» مينامند كه به شكلهاي گوناگون اجتماعي و سياسي روي خواهد داد و احكام ديني و اخلاقي سست، و مورد بيتوجهي قرار خواهد گرفت و در جنگي كه رخ خواهد داد، مسيحابنيوسف كه چهرة مبهم آگاداي تلمود است، كشته خواهد شد؛ اما الياس كه پيشاهنگ مسيحاست، او را دوباره زنده خواهد كرد و ديگري نيز انجام خواهد داد؛ مانند: تفسير كتاب مقدس، تصحيح نسبنامههاي بنياسرائيل، انجام معجزات و واداشتن بنياسرائيل به توبة حقيقي و... .
تصور تلمود از شخص مسيحا بدين قرار است: يك انسان (نه خدا و اله) [53] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> كه نهالي از خاندان سلطنتي حضرت داودعليهالسلام است و قداست او تنها به سبب موهبتهاي طبيعي او خواهد بود؛ امتهاي مشرك به دست او نابود خواهند شد و بنياسرائيل قدرت جهاني خواهد يافت.[54] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
دو نكته دربارة مسيحا در تاريخ آيين يهوديت به صورت مكرر ديده ميشود؛ يكي محاسبة تاريخ آمدن مسيحا كه توسط برخي از عالمان يهودي انجام ميشد و در نتيجه، شور و هيجان انتظار ظهور مسيحا را در تعداد زيادي از يهوديان برميانگيخت و فرا رسيدن زمان تعيين شده و عدم ظهور مسيحا، يأس و نااميدي و سرخوردگي و يا خودكشي عدهاي را در پي داشت. نكتة ديگر به ادعاهاي دروغين عدهاي شيّاد مربوط ميشود كه در مقاطع مختلف، خود را مسيحاي موعود معرفي ميكردند و زمينة گمراهي و سرگشتگي و در نهايت پشيماني و نااميدي جمع زيادي را فراهم ميساختند. بديهي است در برابر كساني كه به محاسبة تاريخ آمدن مسيحا ميپرداختند و يا خود را به دروغ مسيحاي موعود معرفي ميكردند، برخي از ربانيان مخالفت ميكردند و اين خود موجب درگيري و خصومت در ميان عالمان يهودي و نيز پيروان آنان ميگرديد و اين مسئله بر مشكلات آنها از جمله تفرق و جدايي افزوده و سبب پديد آمدن برخي فرقههاي جديد ميشد. براي مثال، سال 4200 تا 4250 يهودي برابر با 440 تا 490 ميلادي يكي از تاريخهايي است كه براي ظهور مسيحا پيشبيني شده بود. هنگامي كه اين تاريخ نزديك ميشد، شخصي به نام موسي در جزيرة «كرت» خود را مسيحا دانست و اهالي يهودي جزيره را مجذوب خود ساخت. وي بشارت داد كه دريا را خشك خواهد كرد و در وقت موعود، آنها را از درياي خشكشده به فلسطين رهنمون خواهد كرد. در نتيجة، هنگامي كه موعد يادشده فرا رسيد، به مريدان خود فرمان داد كه از بالاي صخره خود را به دريا بيندازند و مطمئن باشند كه دريا براي آنان خشك خواهد شد. در نتيجه افراد زيادي در آب غرق شدند[55] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> و به دنبال اين امر، بسياري از يهوديان بازمانده در اين جزيره به آيين مسيحيت گرويدند.[56] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> از ديگر مدعيان دروغين مسيحايي ميتوان از «سيرين سوري» در حدود سال720م و «ابوعيساي اصفهاني» در حدود سال 750م نام برد.[57] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> سيرين سوري افزون بر ادعاي مسيح بودن خود، در ابتدا احكام تلمود را ناديده گرفت، عبادتها را تغيير داد و بسياري از محرمات را مجاز شمرد؛ اما سرانجام توسط خليفة وقت يزيدبنعبدالملك دستگير و براي مجازات تحويل مقامات يهودي شد؛ اما ابوعيساي اصفهاني برخلاف سيرين، بر احكام تلمود افزود و گوشت و شراب را تحريم و طلاق را نيز به هر صورت و به هر دليلي ممنوع كرد. وي با هزاران تن از پيروان خود به ابوسنباد رقيب عباسيان پيوست؛ با شكست ابوسنباد، كار ابوعيساي اصفهاني نيز يكسره شد؛[58] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> اما پس از كشته شدن او، پيروان او تا سه قرن دوام يافتند و اين فرقه كه «عيساويه» يا «اصفهانيه» ناميده ميشدند، بر اساس اميد مسيحايي در ميان يهوديان پديد آمد.[59] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
با گذشت زمان، گرايشهاي عقلي دربارة مطالعة كتاب مقدس و سنت يهودي، در ميان عالمان يهودي رايج گشت؛ اين گرايش متأثر از معتزله در جهان اسلام بود كه رويكردي عقلي به دين و متون ديني داشتند و تفسيري عقلي از دين و آموزههاي آن ارايه ميكردند.در اين گرايش عقلي نيز بحث از مسيحا و انتظار او جايگاه خود را پيدا كرد و بدان توجه شد. از پيشگامان اين حركت، شخصي به نام «سعديا گائون»(892-942م) بود كه فلسفهاي ديني بر اساس كتاب مقدس و سنت يهود هماهنگ با مفاهيم فلسفي عصر خود فراهم آورد و دو فصل از كتاب خود با عنوان «عقايد و باورها» را به بررسي مسيحا اختصاص داد. در فصل هفتم دربارة رستاخيز مردگان و در فصل هشتم درباره رهايي نهايي سخن گفته است. او وعدههاي انبيا در زمينه تجديد حيات بنياسرائيل و ظهور مسيحا را مربوط به آيندة دوري ميداند. از اينروي، با مسيحيان نيز كه معتقد به ظهور مسيحا هستند، به مخالفت ميپردازد. وي علت آزمون سخت بنياسرائيل را يا گناهان قوم و يا آزمايش استحكام ايمان ايشان ميداند؛ اما سختي آزمونها نشانة نزديك شدن پادشاهي مسيحاست. بحثهاي او پيرامون مسائل مربوط به دوران مسيحايي، مطالب چندان تازهاي ندارد، ولي او كوشيد برخي از عقايد و تعاليم مربوط به اين موضوع از جمله معاد و رستاخيز مردگان بنياسرائيل در عصر مسيحا را عقلاني توجيه كند.[60] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
شايد بتوان گفت اين گرايش عقلاني در ميان يهوديان در زمان موسيبنميمون(1204-1135) به اوج خود ميرسد و ابنميمون در مقام يك حكيم، فقيه و مرجع معتبر فقه يهود، اعتقاد به مسيحا را از اصول دين ميشمارد. آرمان مسيحايي در دو اصل پاياني اعتقادنامة او آمده است. او گفتارهاي انبيا دربارة توصيف سعادت مادي در آينده را متناسب با درك متوسط مردم ميداند؛ زيرا عموم مردم از درك حقايق عالي معنوي ناتوانند. خود ابنميمون تصويري عقلاني از عصر مسيحايي ترسيم ميكند و آنرا دورهاي ميداند كه بنياسرائيل دوباره حاكم خواهند شد و با رهبري مسيحا به فلسطين باز خواهند گشت و شهرت مسيحا بر شهرت سليمان پيشي خواهد گرفت؛ اما در روند طبيعت تغييري رخ نخواهد داد؛ هرچند تحصيل معاش آسانتر خواهد شد. از نظر ابنميمون، بزرگترين نعمت آن روزگار عبارت است از اينكه انسان فارغ از موانع جنگ و ستيز، تمام وقت خود را صرف مطالعة حكمت و عمل به شريعت ميكند. مسيحا خواهد مُرد و پسرش به جاي او خواهد نشست. جاودانگي وجود ندارد، ولي عمر مردم طولانيتر خواهد بود. اما تأكيد ميكند كه لازم نيست دربارة جزئيات غيراساسي آن دوره، در انديشههاي بيهوده غرق شويم.
انديشههاي مسيحايي در نوشتههاي فيلسوفان يهودي قرون وسطا شكل تازهاي به خود گرفت؛ ايشان با حفظ خطوط كلي چهرة مسيحا و زمان او به گونهاي كه در تلمود ترسيم شده بود، تلاش كردند مفاهيم خيالي و مادي آنرا حذف كنند و حوادث فوقِ طبيعي آنرا عقلاني كنند؛ هرچند اين فيلسوفان نميپنداشتند با اين كار از تلمود فاصله ميگيرند. آنان بر اين نظر بودند كه تلاش آنها ارائة تفسيري عقلاني از سنت است؛ اما اين نظريههاي در ميان تودة مردم تأثير زيادي نداشت و حتي دانشمندان آن زمان حاضر نبودند جزئيات مفهوم تلمودي مسيحا را ناديده بگيرند؛ همان جزئياتي كه تا زمان حاضر نيز باقي مانده است.[61] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
مسيحا در عرفان قبالا
يكي از مواضعي كه بحث مسيحا در آيين يهود را ميتوان در آن پيجويي كرد، عرفان يهودي است كه به «قبالا» معرف است. در قرن سيزدهم ميلادي كه گرايشهاي عقلي دربارة تفسير دين وشريعت يهودي به اوج خود رسيده بود، گرايش مخالفي ايجاد شد و هر گونه بحث عقلي را تحريم، و بر تأملات عرفاني تأكيد كرد و به اين صورت، عرفان قبالايي شكل گرفت. البته ميتوان نخستين نشانههاي اين گرايشرا در سالهاي دراز و ناخوش بنياسرائيل در كتاب دانيال و برخي نوشتههاي گائوني[62] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> متقدم و متأخر يافت. اين گرايش عرفاني در دوراني كه بسياري از يهوديان اميد خود را از دست داده بودند، بارقهاي از اميد به رهايي و ظهور مسيحا را در دل آنها روشن كرد و آرزوي آيندهروشن را براي آنها زنده كرد؛ هرچند تودة مردم قدرت درك مفاهيم عرفاني و قبالا را نداشتند. بنابراين، در اين دوران نيز مدعيان دروغيني پيدا شدند و با ادعاي مسيحا بودن، عدة زيادي را همچون ديگر مدعيان فريب، و به انحراف يا نااميدي سوق دادند كه ميتوان از «ابراهيم ابوالعافيه» (1291-1240) اهل طليطله و «نيسيم بنابراهيم» مدعي نبوت در شهر اويلا در اسپانيا نام برد.
مهمترين كتابي كه در عرفان قبالايي منتشر شد "زوهر" نام دارد كه نويسندة آن دقيقاً مشخص نيست؛ زيرا از افراد متعددي به عنوان نويسندة آن نام بردهاند؛ مانند «شمعونبنيوحاي»، «ابوالعافيه» و «دولئون». اما اين مقدار معلوم است كه دولئون اولين ويرايشگر اين كتاب بوده و چيزهايي بر آن افزوده و آنرا منتشر كرد. اين كتاب چنان اهميتي يافت كه در بسياري از جوامع، مطالعة آن جاي مطالعة تلمود را گرفت؛ زيرا آن را وحي مستقيم خداوند به ربّي شمعونبنيوحاي تصور ميكردند.
انديشة مسيحايي در كتاب زوهر مقامي رفيع دارد و در برخي موارد اين كتاب صريحاً اظهار ميكند كه مقدر بوده كتاب زوهر(به معناي درخشان) در آخرالزمان به آخرين نسل قبل از آمدن مسيحا وحي شود. در اين كتاب، با استفاده از محاسبات پيچيدة حروف اسم اعظم خداوند، زمان آمدن مسيحا تعيين شده است و هزارة ششم را زمان برخاستن بنياسرائيل دانسته است؛ در سال 5600 ابواب حكمت آسماني گشوده شده و چشمههاي حكمت از زمين جوشيده و جهان براي ورود به هزارة هفتم آماده خواهد شد. از اين محاسبات برميآيد كه كتاب زوهر انتظار داشت كه مسيحا در سال 1300م ظهور كند و اين سال سرآغاز عصر مسيحايي شود. البته تاريخهاي ديگري مانند 1328 و 1648م را نيز ميآورند؛ اما شايد آنها را بعدها كساني افزوده باشند تا هنگام ظهور را با عصر خود همزمان سازند.
بر اساس پيشگويي كتاب زوهر، دوران پيش از عصر مسيحايي براي بني اسرائيل وحشتناك و محنتبار خواهد بود. غالباً در زوهر پيرامون جريان امور جهان در زمان آمدن مسيحا به تفصيل بحث شده است؛ شرح جزئياتِ اموري مانند ظاهر شدن ستون آتش، جنگ ستارة تابان با هفت ستارة ديگر، باران آتش و سنگ و تگرگ بر سر تمام اقوام رم و... به تفصيل آورده شده است. از جمله نكات بيان شده در زوهر اشارات گوناگوني است كه به انديشة مسيحاي بلاكش وجود دارد. بر اساس افسانههايي ميگويند هنگامي كه ارواح از گشت و گذار در عالم برميگردند و رنج و محنت مردم به ويژه بنياسرائيل را شرح ميدهند، مسيحا در فردوس از اين داستانها متأثر شده و به كاخ دردها ميرود و تمام ناخوشيهاي مقدر براي بنياسرائيل را برخود ميگيرد و آلام ايشان تسكين مييابد و بدين صورت خود را بلاگردان گناهان ميكند؛ زيرا بنياسرائيل پس از ويراني معبد، از تقديم قربانيِ بلاگردان محروم شده است. در كتاب زوهر به مسيحابنيوسف نيز اشاره ميشود كه در مقامي پايينتر بر يك كرسي مينشيند؛ اما فعاليتهايي كه به او نسبت داده ميشود، بسيار اندك است.[63] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
در ادامة تاريخ بنياسرائيل، افراد ديگري نيز تحت تأثير آموزههاي قبالايي ادعاي مسيحا بودن كردند كه ميتوان از «موسي بوتارل» اهل سيسنِروس در كاستيل در قرن پانزدهم نام برد كه مدعي شد الياس نبي او را مسح كرده و همة ربانيون موظف هستند او را به مثابه رئيس سنهدرين بشناسند. از عاقبت كار او اطلاع دقيقي وجود ندارد؛ اما برخي از نوشتههاي قبالايي او موجود است.
شخص ديگري به نام «آشِر ِلمْلاين» از يهوديان آلمان در سال 1502م خود را پيشاهنگ مسيحا معرفي كرد و مدعي شد اگر يهوديان شش ماه را در توبه و رياضت و صدقه سپري كنند، مسيحا ظهور خواهد كرد؛ در حالي كه ستوني از دود و آتش مانند آنچه براي بنياسرائيل در بيابان تيه وجود داشت، در جلوي او راه خواهند رفت و او يهوديان را به فلسطين باز خواهد گرداند و نشانة آمدن او انهدام ناگهاني بسياري از كليساهاي مسيحي است. افراد زيادي كار را رها كردند و به دنبال او روانه، و مشغول توبه و... شدند كه به آن سال در تاريخ يهود «سال توبه» ميگويند؛، اما تمام اين اميدها با مرگ اين مدعي به نااميدي تبديل شد و بسياري از اين يهوديان به مسيحيت گرويدند.
«ديويد رئوبيني» و جوان پرشور و پيرو او «ديوگو پايرس» كه نام سالامون مولكو را براي خود انتخاب كرد، دو تن ديگر از مدعيان مسيحايي بودند كه دگرگونيهاي زيادي را در ميان يهوديان بهوجود آوردند؛ اما سرانجام آنها نيز چيزي جز سوخته شدن و مرگ با خوراندن سم نبود.[64] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
شايد بتوان «شبتاي صبي» اهل ازمير تركيه را نامدارترين مسيحاي دروغين در آيين يهوديت دانست. او نيز تحت تأثير آموزههاي قبالايي در 22 سالگي در سال 1648م مدعي شد كه مسيحاست و براي نجات بنياسرائيل آمده است. اين سال در كتاب زوهر، سال ظهور مسيحا دانسته شده بود. او با تلفظ نام ممنوع خداوند توجه پيروان قبالا را به خود جلب كرد و نهي تلمود دربارة ممنوعيت تلفظ اسم اعظم خدا را ناديده گرفت؛ اما از سوي ربانيون ازمير تكفير و در سال 1356م تبعيد شد. وي پس از چند سال سرگرداني به شهر سالونيك كه كانون گرم قبالا بود مراجعه كرد و به ادعاي مسيحايي خود ادامه داد و مدعي ازدواج خودش به منزلة پسر خدا با تورات به عنوان دختر خدا شد؛ اما از اين شهر نيز تبعيد شد و مدتي در اورشليم به فعاليت پرداخت و در سال 1365م به ازمير بازگشت و شهرت او بالا گرفت. در حاليكه گويا تكفير هفده سال پيش او از يادها رفته بود. او در روز اول سال نو در كنيسه خود را آشكارا مسيحا اعلام كرد و احساسات مردم را برانگيخت؛ اما سرانجام وي در سال 1366م كه دومين مبدأ عصر مسيحايي بود، دستگير شد و با اكراه مسلمان شد و نام خود را به محمد افندي تغيير داد و با يك بانوي مسلمان ازدواج كرد. او بسياري از پيروان خود را به پذيرش اسلام ترغيب كرد، ولي هنوز بسياري از يهوديان او را مسيحا ميدانستند و ميگفتند تنها شبحي از شبتاي مسلمان شده و خود او براي يافتن ده قبيلة گمشدة بنياسرائيل به آسمانها رفته و به زودي بازخواهد گشت. پس از مرگ وي در سال 1676م در شهر كوچكي در آلباني، شيادان ديگري مانند «ميكائيل كاردوسو»(1706-1630) و «مردخاي» اهل آيزنشتات كه خود را شبتاي از خاك برخاسته معرفي كرد، ظهور كردند. آخرين مدعي مسيحايي «يانكييف لايبويتْس فرانك» بود. همة اين مدعيان كوشيدند اين نوع ادعاها را ادامه دهند، ولي حاصل اين ادعاها چيزي جز پريشاني و سرخوردگي براي يهوديان به بار نياورد و زمينه را براي ستيز ربانيون با اين مدعيان فراهم آورد.[65] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>
از قرن هفدهم به بعد كه تا حدودي برخي از حكومتها تصميم گرفتند پارهاي از آزاديها و حقوق برابر را به يهوديان ساكن در كشورشان اعطا كنند، ميان يهوديان اين بحث مطرح شد كه آيا وظيفة ما تلاش براي كسب آزادي و حقوق برابر است يا اينكه بايد به آرمان قوم كه همانا ماندن در تبعيد و دوري از سرزمين فلسطين و تحمل اذيتها و وفاداري به آرمان مسيحايي است، پايبند بمانيم؟ هر يك از بزرگان به يكي از اين ديدگاهها گرايش داشت از اينروي، كساني كه به دنبال كسب آزادي و حقوق برابر بودند، معمولاً اشاره به آرمان مسيحايي را از نمازنامههاي خود حذف ميكردند تا خود را به حاكميت سرزميني كه در آن بودند، وفادار نشان دهند و به حقوق برابر برسند؛ اما در مقابل، برخي نيز به ادامة وضع خود راضي بودند و اعلام وفاداري به آرمانهاي قوم از جمله آرمان مسيحايي را لازم ميشمردند و اين وضعيت سبب بروز اختلافات و گاهي درگيري ميان يهوديان ميشد.
نتيجهگيري
از مجموع آنچه در عهد عتيق، تلمود و قبالا دربارة مسيحا بيان شده است، ميتوان به يك تصوير كاملاً انساني از مسيح دست يافت كه براي نجات قوم بنياسرائيل ظهور خواهد كرد. دليل اين مدعا آن است كه در ميان اوصافي كه در كتب مقدس يهودي براي مسيح برشمرده شده است، نشاني از الوهيت ديده نميشود. مجموعة اوصاف موعود بنياسرائيل عبارتند از:
1. پادشاهي از جنس بشر؛
2. رهانندة قوم بنياسرائيل؛
3. نابودي امتهاي مشرك به دست او؛
4. مسيحا؛
5. تشكيلدهندة حكومت الهي بر روي زمين؛
6. حاكم بنياسرائيل؛
7. پادشاهي از نسل داود؛
8. نهالي از تنة يسّي(پدر حضرت داودعليهالسلام)؛
همة اينها اوصافي است كه انبياي بنياسرائيل براي موعود برشمردهاند؛ اما سخني از الوهيت او نگفتهاند.
منابع
ـ آشتياني، جلالالدين، تحقيقي در دين مسيح، تهران، نگارش، 1368
ـ الحسيني، المعدي، اسرار التلمود، دمشق، دارالكتبالعربي،چاپ اول 2006 م.
ـ المسيري، عبدالوهاب، دايرةالمعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، ترجمهي مؤسسهي مطالعات و پژوهشهاي خاورميانه، تهران چاپ اول 1380،
ـ خليفه، حسن احمد محمد، تاريخالديانة اليهوديه، مصر بي تا
ـ رضي، هاشم، اديان بزرگ جهان، تهران بي تا
ـ رهبر، پرويز، تاريخ يهود، تهران، بي تا
ـ شاله، فليسين، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمهي خدايار محبي، تهران 1368
ـ فينلي، م، در جستجوي حقيقت، تهران، انتشارات حيات ابدي، 1360
ـ قزويني، حاج بابا، رساله در رد يهوديت، نواب حامد حسين، قم، انتشارات حضور 1378
ـ كرينستون، جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان ومذاهب،1377
ـ عليايي، الياس، دايرةالمعارف كتاب مقدس، محمديان، بهرام و ديگران، تهران، انتشارات سرخدار، چاپ اول 1381
ـ هيوم، رابرتاي، اديان زندهي جهان، عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373
<http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4> استاديار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خمينيقدسسره. دريافت: 11/11/88 ـ پذيرش: 20/12/88
[1] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. شاله فليسين، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمة خدايار محبي، ص317.
[2] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. از جمله ر.ک: هيوم رابرت ا ، اديان زندة جهان، ترجمة عبدالرحيم گواهي، ص257؛ رضي هاشم، اديان بزرگ جهان،
ص 460.
[3] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. حسناحمد، محمد خليفه، تاريخ الديانة اليهوديه، ص 163
[4] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. البته نميتوان انكار نمود كه قطعاً انبياي بنياسرائيل به پيامبران بعدي و از جمله حضرت عيسيعليهالسلام قاعدتاً بشارت ميدادهاند.
[5] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. المسيري عبدالوهاب، دايرة المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، ترجمة مؤسسة مطالعات و پژوهشهاي خاورميانه،
ج 5، ص 319.
[6] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. ايوب: 7. 8.
[7] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. محمديان بهرام و ديگران، دايرةالمعارف کتاب مقدس، ص512.
[8] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. تکوين: 3 و 15.
[9] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. نامه به غلاطيان4: 4ـ5؛ نامه به روميان20
[10] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. نامة اول يوحنا3: 8
[11] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. دوم پادشاهان5: 1ـ14
[12] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. لوقا4: 27؛ اعمال رسولان22: 21؛ نامه به روميان15: 8ـ12
[13] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. نامة يعقوب4:؛ نامة پطرس5: 6
[14] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. اعمال رسولان22: 16؛ قرنتيان6: 11؛ تيطس3: 5؛ اول يوحنا1: 7ـ9؛ مکاشفه1: 5
[15] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. محمديان، بهرام و ديگران، دايرةالمعارف کتاب مقدس، ص 512ـ513.
[16] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. فينلي م اج، در جستجوي حقيقت، ترجمة ط ميکائيليان، ص17
[17] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. نامة اول يوحنا.
[18] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. تکوين: 10 و 49
[19] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. قزويني يزدي، حاج بابا، رسالهاي در رد يهوديت، ص 181 ـ 182.
[20] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. اول سموئيل 10:27
[21] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. مانند هوشع3:5، حزقيال37: 24- 25 و ارميا30: 9
[22] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. کرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 20.
[23] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. همان، ص 21-22.
[24] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. فينلي، م اج، در جستجوي حقيقت، ط ميکائيليان، ص 17 ـ 18.
[25] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. مزامير، 16:22
[26] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. مزامير،10:16
[27] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. اشعيا 11: 9-1
[28] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. کرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 23-25.
[29] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. اصطلاح باکره را متي از نسخة يوناني عهد عتيق اقتباس کرده است اما در نسخة عبري کلمة الماه بکار رفته است که به معناي نو عروس و زن جوان است نه باکره، زيرا کلمة عبري باکره، بتولاه است اما در ترجمة يوناني عهد عتيق، کلمة الماه به اشتباه به پارتنُس به معناي باکره ترجمه شده و متي در انجيل خود از نسخة يوناني استفاده کرده و کلمة باکره را آورده است.از جمله ر.ک: آشتياني جلالالدين، تحقيقي در دين مسيح، ص144.
[30] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. اشعيا، 14:7
[31] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. همان،53: 12-9
[32] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. فينلي، م اج، در جستجوي حقيقت، ص 20.
[33] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. اشعيا40: 3ـ4
[34] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. مرقس1: 2ـ3
[35] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. محمديان، بهرام و ديگران، دايرةالمعارف کتاب مقدس، ص 512.
[36] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. فينلي، م اج، در جستجوي حقيقت، ص 21.
[37] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. ارميا 33: 25-26
[38] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. همان،3: 17
[39] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. کرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص30.
[40] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. ارميا23: 6
[41] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. قزويني يزدي، حاج بابا، رسالهاي در رد يهوديت، ص 190.
[42] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. حزقيال37: 14-11
[43] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. اشعيا،45: 1
[44] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. حجّي2: 23
[45] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. زکريا 1: 17-14
[46] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. همان، 12:11
[47] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. فينلي م اج، در جستجوي حقيقت، ترجمة ط ميکائيليان، ص21.
[48] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. کرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 34.
[49] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. ملاکي4: 4ـ5
[50] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. کرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 37.
[51] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. تلمود که امروزه به شکل يک دايرةالمعارف در دسترس است، کتابي است که دربردارندة مجموعه احکام و روايات و سنت يهودي است و پيشينة شکلگيري و تأليف آن به پيش از ميلاد مسيح ميرسد گرچه تأليف آن به شکل يک مجموعه حدود دو قرن پس از ميلاد توسط يهودا هناسي صورت گرفته و در طول زمان کاملتر شده است.
[52] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. مانند دو کتابِ مکاشفهاي باروک و عزرا که توسط نويسندگاني يهودي بلافاصله پس از سقوط دوم اورشليم نوشته شده و با بياناتي گيرا به توصيف زمان قبل از آمدن مسيحا ميپردازند و بر عناصر فوق طبيعي تأکيد ميکنند.ر.ک: همان، ص 55-57.
[53] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. الحسيني الحسيني المعدي، اسرار التلمود، ص 160.
[54] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. کرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 65.
[55] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. رهبر پرويز، تاريخ يهود، ص 174.
[56] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. ر.ک: کرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 70 ـ 75.
[57] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. المسيري عبدالوهاب، دايرة المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، ترجمة مؤسسة مطالعات و پژوهشهاي خاورميانه، ج 5، ص 323.
[58] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. رهبر، پرويز، تاريخ يهود، ص 194 ـ 195.
[59] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. المسيري عبدالوهاب، دايرة المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، پيشين، ج 5، ص 323.
[60] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. کرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 86-8ا4.
[61] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. ر.ک: همان، ص 94 ـ 100.
[62] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. گائون به معناي عاليجناب، لقب دانشمندان يهود از پايان قرن ششم تا ميانة قرن يازدهم ميلادي است.
[63] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. ر.ک: کرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 101 ـ 116.
[64] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. المسيري عبدالوهاب، دايرة المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، ترجمة مؤسسة مطالعات و پژوهشهاي خاورميانه، ج5 ص 324 ـ 325.
[65] <http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/4>. کرينستون جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 117 ـ 147.
http://marefateadyan.nashriyat.ir
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید