پرسش . زندگي دنيا و حيات اخروي را مقايسه كنيد.
در مباحث گذشته به ويژه بحث اسامي و صفات قيامت به برخي از تفاوتهاي دنيا و آخرت اشاره شد. هر چند دنيا و آخرت از جهاتي شبيه هم هستند تاجايي كه آخرت را تا حدي ميتوان نمونه تكامل يافته دنيا دانست؛ البته تكاملي شگرف؛ چنانچه هر دو محل زندگي انسان و نشو و نماي او است و بسياري از قوانين و مقررات كه از حكم بديهي عقل سرچشمه ميگيرد در هر دو مشترك است. اما بين اين دو عالم تفاوتهاي عميق و ماهوي نيز وجود دارد. براي مقايسه بايد نمونه هايي از هر دو عالم در اختيار باشد. در حالي كه از زندگي آخرت مثالي در دسترس نيست و هر چه گفته شود مطابق قوانين و احكام و خصوصيات دنيا است و تنها راه شناخت و توصيف آخرت، شرع است و بر همين اساس به برخي تفاوتهاي موجود اشاره ميكنيم.
1. ثبات و تغيير: حركت و تغيير و تحول جزء ذات ماده و طبيعت است. آنچه در اين عالم است همواره در حال دگرگوني ميباشد و محال است موجود مادي يافت شود كه در حال تحول و حركت نباشد. انسان از نطفهاي بوجود ميآيد؛ در رحم پيوسته در حال دگرگوني است؛ كودك متولد ميشود؛ جوان و سپس كامل شده به پيري ميرسد و سپس ميميرد؛ ذراتش پراكنده شده خاك ميگردد. شب و روز، فصول سال، گرما و سرما، آباداني و ويراني، نمودهاي ثابت اين جهان است. نوها كهنه شده و كهنه ها از بين ميرود. اما آخرت چنين نيست. آنجا دار قرار است؛ نه پيري وجود دارد و نه كهنگي؛ نه زوال و نه فنا؛ بلكه دار بقا و خانه ثبات است «... أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا ...» (رعد: 35) ميوهها و خوردنيها و سايههاي بهشت هميشگي است. در آنجا نه گرمايي است و نه سرمايي «... لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً» (انسان: 13) بهشتيان نه در آنجا آفتاب سوزاني ميبينند و نه سرمايي را بلكه آرامش است و قرار «... وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ» (مومن: 39)
2. حيات واقعي و حيات ناخالص: زندگي دنيا آميخته با مرگ است. بنابراين ناخالص است و به تعبير قرآن بازيچهاي بيش نيست « وَمَا هذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ» (عنكبوت: 64 ) اين زندگي دنيا جز لهو و بازيچه چيز ديگري نيست در حالي كه مسلما خانه آخرت سراسر حيات است، اگر ميدانستند. در دنيا جمادات به نبات تبديل ميشوند و نبات حيوان ميشود و سرانجام حيوان مجددا تبديل به جماد ميشود. اين آميختگي مرگ و زندگي پيوسته ادامه مييابد در حالي كه آخرت يكپارچه حيات است؛ نه تنها جانداران در آنجا حيات دارند كه زمين و سنگ و چوب و دست و پا و اعضاء و جوارح انسان و درختان ميوه و... همگي داراي حيات بلكه بالاتر داراي شعور ميباشند. (زمر: 69 ، ابراهيم: 48، يس: 65 ، فصلت: 21)
در روايات آمده است كه «مرگ را به صورت يك قوچ وارد صحراي محشر ميكنند و آن را در حضور اهل محشر ذبح ميكنند و خطاب به اهل محشر ميگويند: ببينيد «مرگ» مرد و از اين پس مرگي وجود ندارد؛ نه در بهشت و نه در جهنم. همگي حيات جاودانه خواهيد داشت. در آخرت اصولا از فرسودگي، بيماري و پيري، خبري نيست كه به دنبال آن مرگ باشد.»
3. عمل و حساب: امروز فصل عمل، و تلاش و كاشتن است و فردا فصل بهرهبرداري، آسايش و برداشت محصول؛ امروز، روز درس خواندن و كسب دانش است و فردا روز دريافت كارنامه و مشاهده نتيجه اعمال و خلاصه دنيا مقدمه است براي حيات جاويد. بديهي است تنها كسي ميتواند محصول برداشت كند كه در فصل پاييز زمين را كاويده و شخم كرده و بذر پاشيده و به آن آب داده باشد. حال اگر كوتاهي كند و يا تخم بد بكارد هنگام بهرهبرداري از محصول، پشيماني سودي ندارد. اگر هم در بهار به طور جدي تصميم بگيرد گذشته را جبران كند امكان ندارد. اين مطلب در سخن زيبايي از اميرالمؤمنين عليه السلام اين گونه آمده است: « و ان اليوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل» نهج البلاغه خطبه 42. مسلماً امروز، روز عمل است و حسابي در كار نيست و فردا روز حساب است و عملي در كار نيست. تشبيه بسيار جالب پيامبر عظيم الشان اسلام(ص) مطلب را كاملاً ملموس و محسوس مينمايد: «الدنيا مزرعه الاخره» دنيا كشتگاه آخرت است. در اين حديث مجموعه حيات آدمي مركب از دو فصل قلمداد شده است. فصل اول: فصل كشت و كار و تلاش و برنامهريزي است؛ ـ دنيا ـ و فصل دوم: فصل برداشت و درو وبهره برداري از نتيجه تلاشهاي فصل اول حيات است؛ ـ آخرت
4. سرنوشت مشترك و سرنوشت اختصاصي: فرق ديگر بين اين دو نشئه در اين است كه مسؤوليتها و سرنوشت هاي انسانها در دنيا تا حدي به هم مربوط است. مجموعه جامعه همانند پيكري واحد است كه اگر عضوي از آن دچار مشكل شود بقيه اعضا از آن متاثر ميشود. گويي حيات در دنيا به منزله كشتي است كه همراه سرنشينان خود سينه اقيانوس را ميشكافد و پيش ميرود و اگر يكي از مسافران شروع به سوراخ كردن جاي خود كند با اين ادعا كه جاي خودش است در نتيجه همه مسافران را غرق خواهد كرد. به همين دليل بر ديگران واجب است او را نهي از منكر كنند؛ تا هم جان او را حفظ كنند و هم جان بقيه افراد را. پيامبر اكرم(ص) به همين مسؤوليت مشترك اشاره دارد: « كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته» همگي شما شبان هستيد و همگي شما مسؤول رعيت خود. خلاصه اگر در دنيا آتشي برافروخته شود تر و خشك و بيگناه و گناهكار را با هم ميسوزاند؛ اما در آخرت چنين نيست؛ هر كس مسؤول كار خود و هر كس بار خود را بر دوش ميكشد و هيچ كس بار و گناه ديگري را به دوش نميگيرد. «... وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي ...» (انعام: 164) در آن روز خوب و بد از هم جدا ميشود. به بدان گفته ميشود: «وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُـجْرِمُونَ» (يس: 59 ) اي گناهكاران امروز از پاكان جدا شويد. اصولا چهره بدكاران كاملا مشخص است: «يُعْرَفُ الْمُـجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ ...» (الرحمن: 41) مجرمين با چهرههايشان شناخته ميشوند.
5 . محدوديت و عدم محدوديت: در دنيا همه چيز محدود است؛ ثروتها، قدرتها، نعمتها، سختيها و... ؛ ولي در آخرت محدوديتي در كار نيست. هم عذابها و رنجها حدي ندارد و هم نعمتها و برخورداريها. در دنيا اگر همه ثروتها به يك نفر داده شود باز محدود است؛ اما در آخرت هر مؤمني هرچه بخواهد در اختيار دارد. قرآن ميفرمايد: « ... لَهُم مَا يَشَاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ» (شوري: 22) براي آنها هرچه بخواهند نزد پروردگارشان فراهم است و اين فضل بزرگي است و در جاي ديگر ميفرمايد: «لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ» (ق: 35) هر چه بخواهند در بهشت براي آنها هست و نزد ما اضافه اي نيز هست. و نگاه كنيد: زمر:34.
تفاوتهاي ديگري نيز بين دنيا و آخرت نيز است كه به بعضي از آنها در فصل اسامي آخرت اشاره شد و برخي نيز در بحث نعمتهاي بهشت و عذابهاي جهنم خواهد آمد. يكي از تفاوتهاي اين دو عالم تفاوت مجازاتهاست كه در ذيل مطرح ميشود.
پرسش 64 . كيفيت مجازاتهاي اخروي را شرح دهيد.
پاسخ: يكي از بحثهاي قابل توجه در معاد بحث كيفيت مجازات اخروي است. به ويژه هنگامي كه اين مطلب با توجه به بحث خلود در جهنم و عدل الهي ملاحظه ميشود پرسشهاي مهمي را مطرح ميكند از قبيل: مراد از خلود چيست؟ چرا بين جرم و مجازات تناسب نيست؟ آيا عادلانه است كه كسي مثلا 50 سال در دنيا مرتكب جرائم و جناياتي شود و هزاران ميليون سال، بلكه بيشتر در جهنم بماند؟ نه تنها از لحاظ كمي اين پرسش مطرح است كه از لحاظ كيفي نيز مطرح ميباشد. آيا با عدل منطبق است كه براي شخصي كه يك سيلي به صورت ديگري زده مجازات اعدام و اسارت خانواده و مصادره اموال در نظر گرفته شود؟ و يا براي همين شخص تنها يك ساعت بازداشت به عنوان مجازات اعمال شود؟
البته در مورد خلود در جهنم پرسشهاي ديگري نيز ممكن است مطرح شود؛ از جمله اينكه، ماده چگونه ممكن است ثابت و لايتغير باقي بماند؟ آيا اهل جهنم پس از مدتي به آن عادت نميكنند؟ امور عرضي (فعل و جرم) چگونه ممكن است خالد بماند؟ و... ولي پرسش عمده همان اولي است كه: آيا خلود در عذاب با عدل سازگار است؟ در اينجا توجه به اين نكته لازم است كه در مورد نعمتهاي بهشتي اين اشكال مطرح نيست. زيرا تجليل و اكرام و مورد نعمت قرار دادن فردي كه استحقاق آن را ندارد تفضل ناميده ميشود و تفضل خلاف عدل و منطق نيست.
براي پاسخ به پرسش فوق بايد انواع مجازاتها و چگونگي هريك مورد توجه قرار گيرد تا مشخص شود كه مجازات اخروي از كدام نوع است و آيا متناسب جرم هست يا خير؟
انواع مجازاتها: در دنيا دو نوع مجازات وجود دارد 1. مجازات قراردادي 2. مكافات، ولي برحسب آيات و روايات در آخرت نوع سومي وجود دارد كه تجسم اعمال ميباشد.
1. مجازات قراردادي: نوع اول كه همان كيفرها و مقرارت جزائي است در جوامع بشري براي اداره جامعه توسط قانونگذار بشري و يا الهي وضع ميشود.اين كيفرها جنبه عبرت و تنبيه دارد و باعث تشفي خاطر مجني عليهم ميشود و فلسفه برقراري اين مجازاتها جلوگيري از تكرار بزه در جامعه است. چون اگر بزهكار كيفر نبيند هم خود براي تكرار جرم وسوسه ميشود و هم كسي كه بزه بر عليه او واقع شده است به فكر انتقام جويي افتاده و دست به اعمالي ميزند كه نظم جامعه را مخدوش ميكند و جرمهاي جديد به وقوع ميپيوندد. به هر حال ملاحظات تربيتي و آثار سازنده قوانين كيفري در جامعه بشري قابل ترديد نيست؛ هر چند در مورد لزوم و عدم لزوم مجازات، گاهي بين حقوق دانان بحثهايي واقع شده و ديدگاههاي مختلفي به ويژه در مورد مجازات اعدام ابراز شده است.
توضيح اينكه گروهي با اين استدلال كه مجرم بيمار است و جامعه موظف است بيمار را مداوا كند نه تنبيه و مجازات؛ به طور كلي با وضع مجازات بر عليه بزهكار مخالفند و معتقدند بايد مجرم در مكانهاي خاصي بازپروري شده و به جامعه بازگردد. در مقابل گروهي معتقدند تنها راه اصلاح مجرم كيفرهاي شديد است. به نظر اينها انسان بزهكار مجرم بالفطره است و بايد قانون مجازات همواره همچون فيلبان با چكش بر سر انسان بايستد. در واقع اين ديدگاه كه بزهكار بودن انسان را اصل ميداند افراطي است در مقابل تفريط ديدگاه اول. ولي از نظر اسلام نه آن تفريط صحيح است نه اين افراط؛ بلكه هر چند تقويت ايمان و تقوا و راههاي تربيتي اصل است ولي مجازات نيز به عنوان يك استثناء لازم و حياتبخش است: « وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ ...» (بقره: 179) و يا در روايات آمده است: «اجراي يكي از حدود و مجازاتهاي الهي براي جامعه بيشتر از چهل شبانه روز باران باريدن مفيد است.»
اصل در اسلام پيشگيري از جرم است از راه تقويت ايمان به مبدا و معادو موعظه و نصيحت و اقدامات تربيتي؛ ولي مجازاتهاي قراردادي نيز به عنوان يك راه هر چند به صورت فرع و استثناء مورد توجه است. فلسفه مجازاتهاي اسلامي كه عبارتند از: حدود، ديات، تعزيرات و قصاص همين است. بهرحال در اين نوع مجازات عقل و منطق حكم ميكند كه بايد بين جرم و مجازات تناسب باشد. از افتخارات اسلام بلكه از معجزات اين شريعت الهي همين رعايت تناسب بين جرم و مجازات در وضع قوانين كيفري است. براي روشن شدن موضوع مجازاتهاي اسلامي را با مقررات كيفري ساير مكاتب مقايسه كنيد؛ خواهيد ديد كه تنها كيفرهاي اسلامي كاملا منطبق بر عقل و عدل و فطرت است.
حال آيا وضع اين گونه مجازات با آنچه در مورد تفاوتهاي دنيا و آخرت گذشت در عالم آخرت معقول است؟
پاسخ روشن است. زيرا در آخرت كه سراي عمل نيست مسئله تكرار جرم مطرح نيست و تنبيه و عبرت فايدهاي ندارد و تشفي خاطر وجود ندارد. زيرا بعضي جرايم تجاوز به حقوق اللّه است كه تشفي از ساحت مقدس او دور است و آن مقدار هم كه به حقوق انسانها مربوط ميشود چون حقايق روشن شده است و مجني عليه بيشتر از آنكه به فكر انتقامجويي و تشفي خاطر باشد به فكر نجات خود و رهايي از مخمصههايي است كه بر اثر اعمال خود دامنگير او شده است. به ويژه اگر مجرم از دوستان خدا باشد او به دنبال طلب رحمت و مغفرت الهي است نه انتقام گرفتن و تشفي خاطر.
2. مكافات: اين نوع مجازات در واقع اثر وضعي و نتيجه تكويني جرم است. به عبارت ديگر قرارداد و اعتباري در كار نيست؛ بلكه رابطه بين جرم و مجازات، رابطه تكويني و علّي است. يعني مجازات معلول جرم است. اين نوع كيفر مكافات عمل ميباشد و چون امر تكويني است كم و زياد كردن آن محال است.بنابراين تناسب و عدم تناسب نيز هرگز مطرح نيست. مثلا اگر كسي با تخلف از مقرارت راهنمايي و رانندگي باعث ايجاد تصادفي شود و در اثر آن هر دو پاي خود را از دست دهد اين امر مكافات بي احتياطي و عدم توجه او به مقررات رانندگي است و نميتوان گفت اگر پنج دقيقه بياحتياطي كند يك پاي خود را از دست ميدهد و اگر ده دقيقه بياحتياطي كند هر دو پاي خود را از دست ميدهد، يا اگر پنج دقيقه بياحتياطي كند تا نصف عمر خود از داشتن دو پا محروم و اگر ده دقيقه باشد تا آخر عمر از نعمت هر دو پا محروم خواهد بود. خير، در اينجا يك لحظه بي احتياطي مساوي يك عمر پشيماني است و اگر به جاي هفتاد سال، هزار سال نيز عمر داشته باشد اين نتيجه از او جدا نخواهد شد.
مثال دوم: اگر كسي يك لحظه هوس كند چاقويي به چشم خود بزند مكافات اين كار يك عمر نابينايي است. آيا اين شخص حق دارد بگويد چرا كيفر يك لحظه هوس بازي يك عمر كوري است؟ بديهي است، خير، چون اين نتيجه و معلول از اثر و علت خود تفكيك ناپذير است. اصولا تناسب جايي است كه اعتبار و قرارداد وجود داشته باشد. در مثال اول اگر شخصي به خاطر بي احتياطي و عدم رعايت مقررات رانندگي بنا بود جريمه شود، اگر جريمه او به خاطر اين تخلف از مقررات رانندگي اعدام و از بين بردن وسيله نقليه تعيين شود، بين جرم و مجازات تناسب وجود ندارد. چنانكه اگر مجازاتش يك دقيقه توقف باشد تناسب رعايت نشده است. ملاحظه ميشود در قوانين و مقررات راهنمايي و رانندگي كه قراردادي است تناسب ممكن و لازم است؛ ولي در مكافات اين امر ممكن نيست. حال اگر بين گناه و كيفر آن رابطه تكويني و مكافات برقرار باشد ديگر تناسب و عدم آن مفهوم نخواهد داشت.
بسياري از گناهان داراي مكافاتهاي دنيوي پيدا و پنهان ميباشند؛ مثلا در روايات مكافات برخي گناهان از قبيل ايذاء صاحبان حقوق به ويژه والدين، كوتاهي عمر معرفي شده است. ارتكاب فحشا نيز چنين است. نتيجه برخي گناهان، تنگي و كمبود رزق، برخي خشكسالي و گراني و... است. چنانكه قرآن ميفرمايد: « وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ ...» (اعراف: 96) اگر اهل آباديها ايمان و تقوا ميداشتند حتما بركتهاي آسمانها و زمين را به سوي آنها ميگشوديم. مفهوم آن اين است كه بيايماني و بيتقوايي باعث برچيده شدن بركت در جامعه است. بهر حال اين مطلب به صورت يك اصل كلي مطرح است كه هر نوع پرده دري و گناه، حقكشي، قانونشكني و آزار جانداران و... علاوه بر مجازاتهاي قراردادي و علاوه بر كيفر اخروي مكافاتي هم در دنيا دارد كه چه بسا اين مكافات از هر چيز ديگري موثرتر باشد.
در حديثي از امام صادق(ع) آمده است: « من يموت بالذنوب اكثر ممن يموت بالاجال و من يعيش بالاحسان اكثر ممن يعش بالاعمار» كساني كه به سبب گناه ميميرند بيشترند از كساني كه بر اثر سر رسيدن اجل و پايان عمر ميميرند و كساني كه به سبب نيكي خود زندگي ميكنند بيشترند از كساني كه به سبب داشتن عمر زندگي ميكنند.
حال پرسش اين است كه آيا كيفرهاي اخروي از نوع مكافات دنيوي است؟ اگر چنين باشد ديگر تناسب بين جرم و مجازات مطرح نخواهد شد. پاسخ اين است كه مجازاتهاي اخروي از اين هم بالاتر است و رابطه بين جرم و مجازات از رابطه بين علت و معلول و اثر و نتيجه نيز شديدتر است. آيا چنين امري ممكن است؟ با توضيحاتي كه خواهد آمد مطلب روشن ميشود.
3. تجسم اعمال: در نوع اول رابطه بين جرم و مجازات امري اعتباري و قراردادي است كه قابل كم و زياد كردن ميباشد و واضح است كه در چنين امري رعايت تناسب و عدالت امري ممكن و لازم است. در نوع دوم رابطه تكويني و ذاتي است. يعني مجازات، معلول جرم و اثر ذاتي آن ميباشد و باز بديهي است كه چنين رابطهاي تفكيك ناپذير بوده و به هيچ وجه قابل كم يا زياد كردن نيست و برقراري تناسب امكان ندارد و اصولا تناسب و عدم تناسب بي مفهوم است. اما در نوع سوم چنانكه گذشت رابطه نه حاصل از قرارداد است و نه نتيجه و عكس العمل فعل؛ بلكه كيفر، عين جرم است و هنگامي كه مجازات، چيزي جز جرم نيست و رابطه عينيت و اتحاد برقرار است به كار بردن لفظ رابطه نيز خالي از مسامحه نيست. در آخرت جزاي عمل چيزي جز تجسم و حضور عين عمل نيست.
و در جاي ديگر ميفرمايد: « يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتاً لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ» (زلزال: 6 ـ 8 ) در آن روز مردم گروه گروه بيرون ميآيند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود. پس هر كسي هموزن يك ذره كار خير انجام داده است آن را ميبيند و هر كس هم وزن ذرهاي كار بد كرده است آن را ميبيند.
آيات كريمه در اين ظهور دارد كه هر كس نفس عمل خود را ميبيند نه نتيجه و جزا و پاداش آن را و روايات نيز مويد همين معنا است.
از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است كه فرمود: « فمن كان من المومنين عمل في هذه الدنيا مثقال ذره من خير وجده و من كان من المومنين عمل في هذه الدنيا مثقال ذره من شر وجده» (تفسير نور الثقلين: ج 5 ص 650 .) هر كه از مومنين در اين دنيا به اندازه سنگيني ذرهاي كار نيك انجام دهد آن را مييابد و هر كس از مومنين در اين دنيا به اندازه سنگيني ذرهاي شر انجام داده باشد آن را مييابد
.
در آيه ديگر ميفرمايد: « يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ... » (حشر: 18) اي كساني كه ايمان آوردهايد از خدا پروا كنيد و هر كسي بايد بنگرد كه چه چيزي براي فرداي خود از پيش فرستاده است و از خدا پروا كنيد. در اين آيه نيز پس از دو بار امر به تقوا در فاصله اي كوتاه كه شايد در قرآن نظير نداشته باشد با امري قاطع و صريح ميفرمايد: هركس بايد بنگرد كه براي فرداي خود چه چيزي را از پيش ميفرستد. مفهوم آن اين است كه هر چه بفرستد عين آن را خواهد ديد. چنانكه اگر انسان در سفر كالايي بخرد و آنرا پيش از آمدن خود به وطن ارسال كند بديهي است كه در بازگشت همان كالايي را خواهد ديد كه ارسال كرده است. در آيه ديگر ميفرمايد: «وَإِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ» (تكوير: 12 ـ 14) و آنگاه كه دوزخ شعلهور گردد و آن هنگام كه بهشت نزديك شود، هركس ميداند كه چه چيزي آماده كرده است.
بايد توجه كرد كه اعمال يك چهره دنيوي و ملكي دارند كه در دنيا با آن چهره شناخته ميشوند و يك چهره ملكوتي و باطني كه در دنيا بر بسياري مكتوم است؛ مگر كساني كه چشم آنها باز باشد. بنابراين عمل داراي حقيقتي است كه در دنيا كمتر افرادي ميتوانند آن حقيقت را مشاهده كنند. برخي آيات به اين حقيقت اشاره دارد؛ از جمله آيه كريمه « ... وَلاَ يَغْتَب بَعْضُكُم بَعْضاً أَيُحِبُ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ ...» (حجرات: 12) بعضي از شما از بعضي ديگر غيبت نكنند؛ آيا كسي از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ نه، از اين كار تنفر داريد.
پيامبر اكرم(ص) با تصرف ملكوتي حقيقت اين عمل را به شخصي كه غيبت كرده بود نشان داد و به او فرمود: خلال كن. گفت: مگر چيزي خوردهام؟ فرمود: خلال كن! هنگامي كه خلال كرد پاره گوشتي از دهانش افتاد.
در حديث ديگر آمده است كه پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل به من گفت: « يا محمد عش ما شئت فانك ميت... و اعمل ماشئت فانك ملاقيه» (كنز العمال ج 15 ص 546 .) اي محمد هر چه ميخواهي زندگي كن ولي سرانجام خواهي مرد؛ هر كه را ميخواهي دوست بدار كه سرانجام از او جدا خواهي شد. (اين جمله در متن حديث نيامده است) و هر عملي خواهي انجام بده كه سرانجام آن را ملاقات خواهي كرد
حديث ديگري كه اشاره به تجسم ملكوت اعمال دارد روايتي است كه ذيل آيه 18 سوره نبأ آمده است « يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً» روزي كه در صور دميده ميشود و شما فوج فوج وارد محشر ميشويد. پيامبر(ص) فرمود: ده گروه از امت من جداگانه در قيامت محشور ميشوند و با ساير مسلمانان متفاوتند. بعضي به صورت حيوانات و بعضي نابينا و بعضي كر و لال و بعضي متعفنتر از مردار، سخنچينها به صورت بوزينهها، حرامخوارها به صورت خوكها، حاكمان ظالم نابينا، خودپسندان كر و لال، و شهوتپرستان گنديدهتر از مردار محشور خواهند شد. (مجمع البيان ح 10 ص 423.) در اين زمينه آيات و روايات زياد است.
حال آيا ميتوان اشكال كرد كه چرا بين جرم و مجازات تناسب وجود ندارد؟ تناسب بين چي و چي؟ تناسب بين عمل و حقيقت آن چه مفهومي دارد؟ جرم و مجازات از يكديگر جدا نيستند؛ بلكه بين آنها عينيّت و اتحاد است. آيا حقيقت و ذات قابل تفكيك است؟ در قيامت اين خود اعمال انسان است كه او را معذب ميدارد. كيفري وضعي نيست كه قابل تحفيف باشد.
اين سخنهاي چون مار و كژدمت
مار و كژدم ميشود گيرد دمت
حشر پر حرص خس مردار خوار
صورت خوكي بود روز شمار
زانيان را گنده اندام نهان
خمر خواران را بود گنده دهان
گند مخفي كان بديها ميرسيد
گشت اندر حشر محسوس و بديد
... ظاهر و باطن اگر باشد يكي
نيست كسي را در نجات او شكي
در وجود ما هزاران گرگ و خوك
صالح و ناصالح و خوب و خشوك
سيرتي كاندر وجودت غالب است
هم بر آن تصوير حشرت واجب است
(مثنوي معنوي)
با دقت در حقيقت عمل و تجسم آن در قيامت جواب اشكال روشن ميشود. نكتهاي كه در پايان اين بحث ضرورت دارد مطرح شود اين است كه مجرمين و كفار هرگز با فرض اين كه داراي عمري محدود هستند مرتكب گناهان نميشوند. به عبارت ديگر اين گونه نيست كه اگر پنجاه سال مثلا عمر كنند مجرم و كافر خواهند بود؛ اما اگر هزار سال عمر كنند متقي و مؤمن؛ بلكه بر عكس كسي كه براي عمر محدود و كوتاه اين همه درندهخويي و نافرماني از خود بروز ميدهد اگر بداند عمر نامحدود و طولاني دارد بارها درندهخوتر، حريصتر و گناهكارتر خواهد شد. پس اين طور نيست كه شخص كافر و گنهكار ـ كه كفر و گناه به صورت ملكه و شخصيت ثانويه در وجودش در آمده است ـ اگر عمر طولاني و نامحدود داشت مرتكب گناه و كفر نميشد؛ بلكه اگر عمر جاويد داشت همواره كافر و بزهكار بود و خداوند ميداند كه اين شخص هرگز اصلاح شدني نيست. به همين دليل هنگامي كه تقاضاي بازگشت به دنيا را مطرح ميكنند قرآن ميفرمايد: اينها دروغ ميگويند. اگر بازگردند باز به همان اعمال زشت سابق برميگردند: « ...وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ» (انعام: 28) مضمون اين پاسخ نيز در روايات آمده است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید