«ممد خمپاره» ستاد جنگهاي نامنظم از شهيد چمران ميگويد
محمد نخستين يا همان «ممد خمپاره» ستاد جنگهاي نامنظم، کولهبار خاطراتش را آورده بود تا برايمان از شهيد چمران بگويد. پاي حرف که باز شد،ناخودآگاه همراه او از خيابان ثارالله تهران حرکت کرديم و چند روز همراه يک عده جوان کم تجربه، روي تپههاي کنجانيم اطراف مهران، جلوي نيروهاي عراقي را گرفتيم و سر آخر نفس گرم دکتر توي ستاد جنگهاي نامنظم اسيرمان کرد و تا آخر در رکابش مانديم.
ما حصل گفتوگويمان با محمد نخستين، واکاوي حديث فرماندهي است که بر قلبها حکم ميراند و با تبحر نظامياش، عجايبي را خلق کرد که هنوز برق شادي آن در چشمان ياران پا به سن گذاشتهاش، نمايان است. با ما در گفتوگويي که خود نخستين عبرتهاي انقلاب ميخواندش، همراه باشيد.
محمد نخستين يا ممد خمپاره
اصلاً چرا به محمد نخستين «ممد خمپاره»ميگويند؟
اين نام ،يادگار روزهايي است که در ستاد جنگهاي نامنظم مسئول ادوات نظامي بودم. ماجرا از جايي آغاز شد که در يکي از عملياتها، تعدادي از نيروهاي ارتش با ما همراه شدند و در همان جا با يک گروه خمپارهانداز ارتش آشنا شدم که پذيرفتند در قبال برخي خدمات نظير حمل و نقل مهماتشان، نحوه شليک با خمپاره را به من آموزش بدهند. با همين معامله پاياپاي رفته رفته در چگونگي استفاده از ادوات نظامي همانند خمپاره انداز و ... مهارتهايي کسب کردم. به طور کلي در آن روزها اکثر نيروها بر حسب يک اتفاق يا براساس نياز زمان، مسئوليتي را بر عهده ميگرفتند.
عبرتهاي انقلاب
حالا که بحث شرايط روزهاي نخستين جنگ پيش آمد، چه خوب است کمي بيشتر در اين مورد صحبت کنيم. براي شروع از نحوه ورودتان به جنگ بگوييد. به طور کلي محلهاي که ما در آن زندگي ميکرديم، محيطي مذهبي داشت و به همين خاطر اکثر اهالي و به خصوص جوانها ناخواسته به جريانهاي انقلابي وارد ميشدند. به تعبيري ميتوان گفت انقلاب به در خانههايمان ميآمد. چنانچه وقتي گارديها به پادگان هوانيروز حمله کردند، محله ما يعني خيابان ثارالله به آنجا نزديک بود و خوب به ياد دارم که عدهاي در خانهها را ميکوبيدند و از مردم ميخواستند به کمک همافرها بروند. در خيابان ثارالله مسجد ابوالفصل (ع) قرار دارد که از همان زمان فعال بود و با حضور افرادي چون حاج آقا علوي و سيد علي اکبر حسيني، محيط خوبي را براي پرورش جوانان انقلابي مهيا کرده بود. در پنجم شهريور سال 57 من بعد از مدتي که براي تحصيل به خارج از کشور رفته بودم به تهران برگشتم و علاوه بر جو انقلابي با ديدن فجايعي چون حادثه 17 شهريور ميدان شهدا، به سرعت وارد مبارزات انقلابي شدم. با پيروزي انقلاب به کميتهها ملحق شدم و مدتي نيز براي مقابله با ضد انقلاب در غائله کردستان، به سنندج رفتم. در آنجا براي اولين بار شهيد چمران را در فرودگاه اين شهر ديدم. ديداري که باعث شد مجذوب شخصيت و اخلاصش شوم. به هر حال با چنين پيش زمينهاي وقتي که جنگ در صبح روز 31 شهريور 59 شروع شد، چند ساعت بعد به همراه جمعيت زيادي از مردم در ميدان امام خميني (ره)، جمع شديم تا به مناطق جنگي اعزام شويم. اما سوء مديريتها باعث پراکندگي آن جمعيت عظيم شد و به نظر من ماجراهاي آن شب يکي از عبرتهاي انقلاب بود که بايد بيشتر روي آن فکر کنيم و از چنين وقايعي عبرت بگيريم.
ستادي مملو از نظم
يکي از مباحثي که پيرامون شهيد چمران مطرح است، نحوه فرماندهي قوي ايشان است، چه خوب است در تقابل چنين مديريتي، به همان سوء مديريتهايي که گفتيد بيشتر بپردازيم.
به نظر من اگر در روز آغازين جنگ کسي بود که همان جمعيت حاضر در ميدان امام (ره) (توپخانه سابق) را سازماندهي کند، روند جنگ طور ديگري رقم ميخورد. آن شب ما تا نيمههاي شب در خيابانها حضور داشتيم و هراز گاهي کسي ميآمد و با گفتن اينکه فقط سربازي رفتهها يا آموزش ديدهها را ميبريم، باعث پراکنده شدن عدهاي مي شد. در صورتي که ثبتنام اوليه و آموزش متعاقب، ميتوانست از متفرق شدن جمعيت جلوگيري کند. ما حصل چنين سوءمديريتي ماندن تنها 500 نفر و برگشتن بقيه بود. همين تعداد نيز با تحويل گرفتن تعدادي اسلحه برنوي بدون فشنگ دل بزرگي داشتند که پاي کار ماندند. چرا که منطق هيچ کسي قبول نميکرد بدون مهمات به جنگ ارتش مسلح برود. اما اخلاص عموم مردم در آن شرايط بالاتر از اين حرفها بود. يادم ميآيد صبح که با ميني بوس به سمت منطقه حرکت کرديم، يک پيرمرد دستفروش وقتي فهميد به جبهه ميرويم و صبحانه نخوردهايم، تمامي دار و ندارش يعني يک جعبه انگور خود را به ما داد. آنجا بود که به واقع فهميدم بار اصلي انقلاب و جنگ بر دوش مستضعفان قرار دارد و آنها هستند که بيهيچ چشم داشتي همه هستي خود را در راه آن فدا ميکنند.
در هر صورت ماجراي گروه اعزامي و سوءمديريتها به همين جا ختم نشد و در مقر لشکر 16 قزوين که قرار بود، گلوله اسلحهها به ما تحويل داده شود، فرمانده پادگان از اين کار سرباز زد و باعث شد 390 نفر نيز از گروه جدا شوند و تنها 110 نفر باقي بمانيم. به همين ترتيب در مراحل مختلف سفر، ريزش نيرو داشتيم. چنانچه وقتي در تپههاي اطراف مهران موسوم به کنجانچم چند روز مقاومت کرديم و مانع پيشروي نيروهاي دشمن شديم، تنها 15 نفر از آن خيل عظيم باقي مانده بودند. با ديدن چنين سوءمديريتهايي وقتي که وارد ستاد جنگهاي نامنظم شدم، نظم و ترتيب آنجا واقعاً شگفت زدهام کرده بود. اين ستاد برخلاف نامش (جنگهاي نامنظم) تحت فرماندهي شهيد چمران به بهترين شيوه و بسيار منظم اداره ميشد.
تاريخچه ستاد جنگهاي نامنظم
تشکيل ستاد جنگهاي نامنظم از جمله اقدامات ويژه شهيد چمران محسوب ميشود. لطفاً تاريخچهاي از اين ستاد و نحوه اداره آن را ارائه بدهيد.
آقاي دکتر به همراه مقام معظم رهبري در روز پنجم يا ششم مهرماه سال 59 وارد اهواز شدند و ميشود، گفت ستاد از روز هفتم مهرماه تشکيل شد و پنجم آبان ماه سال 60 نيز در سپاه پاسداران ادغام و به کار خود خاتمه داد. در اين مدت کم ستاد جنگهاي نامنظم منشأ خدمات بسياري شد و طي 15 عمليات بزرگ و هفت، هشت عمليات کوچک، مناطق متعددي از خاک کشورمان را از چند کيلومتري اهواز گرفته تا خود دهلاويه، از دشمن پس گرفت و تلفات و صدمات بسياري به آنها وارد کرد.
چنانچه تشکيل اولين واحدهاي زرهي سپاه پاسداران، با تانکها و نفربرهاي غنيمت گرفته شده توسط نيروهاي ستاد ميسر شد اما ماهيت نيروهاي ستاد متشکل بود از افراد ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي. برخي از سپاهيها و ارتشيها به ستاد مأمور شده بودند و برخي داوطلبانه در آنجا خدمت ميکردند، نظير شهيد ايرج رستمي که حتي در يک سال حضورش در کنار شهيد چمران، به دليل آنکه حکم مأموريت نداشت، حقوقي نيز دريافت نکرد. اين را هم اضافه کنم که تقريباًَ تمامي نيروهاي ستاد، حقوقي دريافت نميکردند و بودجه ما توسط کمکهاي مردمي تأمين ميشد. از نظر تسليحات نيز اوايل ارتش همکاريهايي با ستاد داشت و بعد از آن به دليل خيانتهاي بنيصدر، مجبور بوديم سلاح مورد نظر را از طريق غنيمت از دشمن حتي با تهديد از ارتش بگيريم! چنانچه يک بار خودم شاهد بودم که چطور سروان رستمي مقداري سلاح را از يک واحد ارتش با تهديد گرفت. البته اين را هم اضافه کنم که مشکل ستاد با ارتش به استانداري به دليل خيانتهاي بنيصدر بود که به عنوان رئيس دولت و فرمانده کل قوا، اين نيروها و ارگانها را از همکاري با ما باز ميداشت. با وجود چنين اوضاع و شرايطي، دکتر چمران با مديريت و فرماندهي موفق خود، سيستم بسيار منظمي را در ستاد حاکم کرده بود. به طور مثال بر طبق تقسيمبنديهاي درون ارتش، ستاد جنگهاي نامنظم نيز به چهار رکن تقسيم ميشد. اعضا بر طبق تخصصشان در ارکان اربعه تقسيم ميشوند و براي نيروهاي آموزش نديده، دورههاي آموزشي در نظر گرفته شده بود. با چنين مديريت منظمي که در کنار نظم و قاعده، تأثير عاطفي عميقي نيز روي نيروهايش داشت، ستاد توانست دست به کارهاي بزرگ بزند. آزادسازي بستان، سوسنگرد و مقاومت در برابر زبدهترين نيروهاي دو سپاه دشمن که نقطه تلاقيشان در دهلاويه بود، تنها گوشهاي از اثرات چنين مديريتي است.
سنگهايي مقابل پاي دکتر
از صحبتها اين طور استنباط ميشود که شهيد چمران علاوه بر کمي تسليحات و امکانات با کارشکنيهايي نيز مواجه بود، در اين مورد بگوييد.
همان طور که قبلاً گفتم، کملطفي و حتي خيانتهايي به نيروهاي ستاد و شخص دکتر چمران ميشد که البته ايشان به هيچوجه درميان بچهها به کسي يا ارگاني اعتراض نميکردند و روششان در برخورد با ديگران بر مبناي اصل حسننيت شکل ميگرفت. به طور مثال وقتي ما قلههاي اللهاکبر را فتح کرديم، بنيصدر با وجود کارشکنيهايي که در روند عمليات انجام داده بود، به سرعت با هليکوپتر خودش را به منطقه رساند و همان روز راديو اعلام کرد رئيسجمهور طي عملياتي موفق باعث فتح قلهها شد! وقتي موضوع را به دکتر گفتيم تنها يک جمله گفت که اگر براي خدا کاري ميکنيم اين چيزها مهم نيستند. با وجود چنين رفتاري از جانب شهيد چمران، خيانتها و کارشکنيها به قدري بودند که به شخصه شاهد بودم ايشان دوبار وادار به واکنش شديد شدند، يک بار در همين عمليات آزادسازي قلههاي اللهاکبر و ديگري در فتح سوسنگرد که دکتر تهديد کرد اگر ارتش همکاري نکند، عوامل خائن را رسوا خواهد کرد. در مجموع به نظر من خيانتهاي بنيصدر و برخي از مسئولان در آن زمان امري بديهي و مشخص است. آخر در کجاي دنيا فرماندهي را پيدا خواهيد کرد که براي آزادسازي بخشي از خاک مملکتش بازور و تهديد ديگر نيروها را براي کمک به خود بسيج کند.
فرمانده قلبها
قبل از پرداختن به نحوه شهادت دکتر، مختصري از خصوصيات اخلاقيشان بگوييد.
در صحبتهايم به اخلاص و حسن اخلاق ايشان اشاراتي داشتم و دوست دارم اکنون کمي از نحوه فرماندهي شهيد چمران بگويم. اينکه در برخورد با دشمن بسيار سريع و قاطع عمل ميکرد و اعتقاد داشت نبايد به نيروهاي عراقي فرصت تفکر و ساماندهي داد. با چنين تزي نيز عصر همان روزي که به همراه مقام معظم رهبري وارد منطقه شده بودند، به سرعت نيروها را سازماندهي کرده و به دشمن حمله کرده بود. دانش رزمي و قدرت فرماندهي او به اندازهاي بود که به جرأت ميتوانم بگويم بعد از شهادت دکتر، در فاصله زماني کوتاهي بسياري از فرماندهان ستاد به شهادت رسيدند. در يک عمليات به شخصه شاهد بودم که نيروهاي عراقي براي تضعيف نيروهاي ما تعدادي از سربازان پيادهشان را سوار تانکها کرده بودند و مقابل خط ما رژه ميرفتند، دکتر به محض ديدن آن تانکها حرفي را زد که همه آرام شديم. او گفت اگر قصد حمله داشتند، نيروهاي خود را پشت تانکها قرار ميدادند نه روي تانکها. با چنين دانشي بارها و بارها با نيروهاي کم در برابر دشمني قوي موفق عمل کرد و حتي بسياري از خرابکاريهاي بنيصدر را هم شهيد چمران جمع و جور ميکرد. نظير عمليات 28 صفر که بنيصدر آن را براي بازپسگيري خرمشهر ترتيب داده بود، اما با شکست روبهرو شد و باز اين دکتر و نيروهاي ستاد بودندکه مقابل نيروهاي دشمن ايستادند و مانع پيشروي بيشتر آنها شدند.
و همان طور که ميدانيد دکتر چمران در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسيد. آن روز من به عنوان مسئول ادوات يک خط عقبتر از خط اصلي بودم. چرا که محل استقرار خمپارهاندازها را از نيروهاي اصلي دور نگه ميدارند تا در شليک متقابل دشمن تعداد تلفات نيروهاي خودي کمتر باشد. به هر حال وقتي که دکتر به خط آمد و کمي بعد زخمي شد، من براي آخرين ديدار با شهيد رستمي که شب قبل به شهادت رسيده بود به سوسنگرد رفتم و چون فهميدم جسد او را به اهواز منتقل کردهاند به آنجا رفتم. اين در شرايطي بود که جسد دکتر نيز پشت سر من به سوسنگرد و اهواز منتقل شده بود و تازه در ستاد بود که شنيدم دکتر شهيد شده است. اوايل باور اين موضوع براي هيچکس امکانپذير نبود. بعد از شهيد چمران هر چند برادر ايشان مسئول ستاد شد و افرادي چون سروان فرتاش درصدد حفظ ستاد برآمدند، اما رفتهرفته اختلافاتي بين نيروها پيش آمد و هر از گاهي شايعهاي مبني بر الحاق ستاد به فلان ارگان به گوش ميرسيد.
همين شايعات هم باعث ميشدند تا افراد درون ستاد همانند ارتشيها يا سپاهيها و... هر کدام براي الحاق ستاد به نيروهاي خود تلاش کنند.
ماحصل اين اختلافات باعث شد تا بدبينيهايي نسبت به ستاد در بين مسئولان ايجاد شود و در نهايت با دستور امام خميني(ره) ستاد در 7/8/1360 به سپاه پاسداران محلق شد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید