امام در خانه پسنده و سبز شدن درخت بادام:
حضرت در نیشابور و در ناحیهای موسوم به لاشاباد وارد شد، در آنجا به خانه پسنده بانویی کهنسال اقامت کرد که گویا شب آن روز در خواب دیده بود که حضرت میهمان او شده است، به همین دلیل آن روز در کنار در خانه در انتظار ورود امام به سر میبرد و مردم از هر طرف آن حضرت را به خانه خودشان دعوت میکردند. ولی آن حضرت که طرفدار مستضعفین بود و دوست داشت با آنها مصاحبت کند دعوت بانوی مستضعفی را پسندید. ازاینرو به او پسنده گفتند که حضرت در میان استقبالکنندگان ورود به خانه او را پسندیده بود.
امام در گوشه حیات خانه او بادامی را کاشت. آن بادام سبز شد و روئید و رشد و رویش آن بهقدری سریع بود که در طول یک سال بهصورت درختی در آمد و بادام داد. بیماران مختلف از آن بادام میخوردند و شفا مییافتند و بانوانی که وضع حمل آنها شدید بود از برگ آن درخت میگرفتند و بر شکم خود میکشیدند و بهراحتی وضع حمل میکردند.
ماجرای به درک رسیدن حمید بن مهران:
بعدازاینکه به تقاضای مأمون حضرت دعای باران کردند و باران آمد، مأمون چون دید با این کار مردم گرایش و علاقه بیشتری به حضرت رضا علیهالسلام پیدا کردهاند از کرده خود پشیمان شد.
حمید به مهران گفت: امر مخاصمه حضرت را به من واگذار کن تا من او را از چشم علما و بزرگان و سایر مردم بیندازم و بهاصطلاح خودش میخواست حضرت را مفتضح کند.
مأمون گفت: چیزی در نزد من محبوبتر از این کار نیست.
حمید بن مهران گفت: بزرگان و قضاوت و فقها را در مجلس حاضر کن. مأمون مجلس بزرگی ترتیب داد و کسانی را که لازم میدانست اعم از بزرگان و قضاوت و فقها دعوت کرد. هر یک بر مسند خود نشستند. حضرت رضا علیهالسلام هم بر مسند مخصوص خود قرار گرفت.
حمید بن مهران به حضرت گفت: مردم در وصف شما زیادهروی میکنند تا جایی که اگر مطلع شوید از آن تبری میکنید، از آن جمله شما با جمعی از مسلمین برای آمدن باران که آمدنش بهطور اتفاقی انجام میشود دعا نمودید و باران نازل شد. اکنون مردم این را معجزه شما میدانند. امیرالمؤمنین مأمون از همه برتر است و او شما را به این مقام و مرتبه رسانید و کسی درباره او این مدایح و اوصاف را نمیگوید.
حضرت فرمود: صاحب تو مأمون به من منزلتی نداده مگر به مثل منزلت دادن عزیز مصر به یوسف، یعنی او غاصب حق و منزلت من است. حمید بن مهران با بیادبی گفت: یا ابن موسی علیهالسلام تو از حد خود تجاوز کردی، بارانی که در فصل نازل شده کجا از دعای شما بوده، نه به دعای دیگران که آن را معجزه خود قرار دادهای و گویا معجزه ابراهیم خلیل را آوردهای که سر جدا شده طیور را به دست گرفت و آنها را خواند، اعضای متفرق شده از سر کوهها به سرها ملحق شدند. اگر تو هم راست میگویی و دارای معجزه هستی به این دو صورت شیری که به مسند مأمون نقش شدهاند اشاره کن که مجسم و ذیروح شوند و به جان من افتند.
پس حضرت غضبناک شد و به آن دو صورت شیر صیحه زد و فرمود: دونکما الفاجر، یعنی این فاجر را بگیرید. ناگاه آن دو صورت شیر، دو شیر زنده شدند و میان مجلس پریدند و آن فاجر را دریدند و خون او را لیسیدند، سپس گفتند، یا ولیالله ماذا تامرنا ان نفعل بهذا، یعنی ای ولی خدا ما را به چه امر میکنی که نسبت به مأمون عملی سازیم.
مأمون از شنیدن گفتار شیران و از مشاهده این کار غش کرد. وقتی او را به هوش آوردند باز آن شیران همان سخن را گفتند. حضرت فرمود: امری درباره من هست که او باید اجرا کند، شما بهصورت اول برگردید.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید