فراگيربودن مسئله شر در دينهاي ايران باستان نشاندهندهي اين است که در مسالک و مذاهب و نحلههاي وابسته به ايران باستان، زردشتي، مهرپرستي، مانويت و زرواني و گنوسي بنمايهي اعتقادي مشترکي وجود داشته است. در ترجمهي حاضر، مسئلهي ثنويت در دين زردشتي با مقايسه بين صفات شر و خير که هر دو با بسامد بسيار گستردهاي در زبانهاي اوستايي، فارسي باستان و پهلوي به کار رفته بررسي شده است. راه حلي کلي دين زردشتي براي مسئله شر اين است که دو مينوي شر و خير از ازل و بيرون از اين جهان وجود داشته است؛ نيروي شر به سبب گزينش نادرست، شر گرديد و خير به دليل گزينش درست، خير شد.
قدرت خير و شر در جهان غيرمادي مساوي است؛ اما در جهان مادي، شر ميتواند خود را وارد گيتي کند و آن را آلوده و آشفته گرداند. در مقابل، نيروهاي خير عامل شکوفايي و حامي زندگي، و در پي عقيمکردن عمل نيروهاي شر در جهان مادي است.
در دين زردشتي نيروهاي مضر تنها به نيروهاي اهريمني اختصاص ندارد، بلکه در آفرينش اهورهمزدا نيز موجودات پليدي مانند خرفَستران وجود دارد. دنياي شر شامل ديوان و انگرهمينو است که در تاريکي زندگي ميکند. نويسنده در پايان به اين نتيجه ميرسد که شر در مظاهر مختلف خود تقريباً مشغله ذهني دائمي در کيش زردشتي، و نيرويي غيرمادي فراتر از خلقت در آيينهاي رمزآميز مهرپرستي بوده و بالطبع تأثيرات خويش را در آيين زرواني گذاشته است.
در دين زردشتي، که بسيار ثنوي است، بر ضرورت شر تأکيد شده و تصادفي نيست که اهريمن يکي از نمونه­هاي اصلي نيروي دشمن است. شر در دنياي ديني ايران باستان، يک حقيقت و يک حالت وجود است و اين امر نه تنها در آيين به اصطلاح زردشتي راست کيش يا سنتي، که در آيينهاي زرواني و ديگر مذاهب رازآميز و گرايشهاي گنوسي مخربوط بدان، به ويژه مهرپرستي و مانويت نيز هويدا است. بنابراين، مسئله شر امري فراگير بوده و راهحلهاي آن هم شکلهاي مختلف به خود گرفته؛ يعني به اندازهي تصوراتي که از اين مفهوم در تاريخ ايران باستان وجود داشته، راهحلهايي هم پديد آمده است. قديميترين راهحلها گويا به زردشت متعلق بود که مبناي تمام تفاسير بعدي شد. اساسيترين و بارزترين ويژگي انديشه زردشت، برداشت خاص او از ثنويت بود که در آن، شر امري فراگير بود. در هفده فصل يسنا که پنجگاهان را تشکيل ميدهد، دائماً به شر اشاره مي­شود و نيز به اينکه بايد با آن جنگيد و آن را نابود کرد. زبان گاهاني به ويژه براي بيان مظاهر گوناگون اخلاقي، جسماني و آييني شر غني است. صفت اَکَ به معناي بد بيشتر در مقابل وُهو به معناي نيک و گاهي در يک معني مطلق به کار مي­رود (مثلاً يسناي 30، بند 3 وَهيواَکِم چَ «بهترين و بدترين». وَهيه «بهتر» که شکل تفضيلي وهو است، هر چند که نميتوان استفاده از اين صفت را به جاي اسمي که در جمله مستتر است ناديده گرفت؛ (رجوع کنيد، کلنز، 1987 و صفحه 258 نسخه 6؛ کلنز و پيرار، ا، صفحه 27 که نتيجهگيريهاي آن البته قانعکننده نيست).
همچنين براي اَکَ و وهو شکل­هاي تفضيلي و عاليِ اَشيه اَچيشتَ و وَهيه، وَهيشتَ استفاده شده است. از طريق قياس، اَنگره «بدسرشت « در برابر سپنته «افزوني­بخش» و شکل تفضيلي آن سپانيه قرار مي­گيرد (يسناي 45 بند 2). همچنين انگره که صفت براي مئينو روان است، در روايت اوستايي نام اهريمن وجود دارد يعني انگره مئينو. مهم است که اَکَ و اَنگره در گاهان تقريباً مترادفند (مثلاً يسن 35 بند 5). از صفت اَنگره اسم خنثاي اَنگريَ «شرارت» مشتق شده است (يسنا 48 بند 10؛ کلنز و پيرار، ج3، ص 225).
همچنين براي بيان گسترهي وسيعي از شرور آييني، جسمي و اخلاقي اسم­هاي بسيار متنوعي به کار ميرود: اسامي مذکر اَيشمه «خشم» اَسته «بدبختي» دووَفشَ «شکنجه»، مرِکَ «ويراني»، مِرِيثيو «طبيعت مرگبار» ؛ اسامي مؤنث اَجييايتي «نازندگي» اَسروشتي «نافرماني،، آثري «بلا»، اِناخشتي «دشمني»، تَرِمَيتي «تحقير»، دوشتي «مقام بد»، دوژجييايتي «زندگي بد» پَريميتي «غفلت» ؛ و اسامي خنثاي اينه «خشونت»، آدِبَومَن «فريب»، تِويش «ستمگري» ايذيجه «خطر» دووَاِشَه «خصومت»، رَشَه «زوال».
اسم مؤنث دروج «دروغ» در تقابل خود با اسم خنثاي اَشه «راستي» يگانه است. معادل فارسي باستان اين واژه اسم مذکر «دَروگ» است که در کتيبههاي داريوش (قس بيستون ستون اول، سطر 34، ستون چهارم، سطور 34، 37 و 43) و پرسپوليس (تخت جمشيد کتيبه داريوش سطور 17 و 20) به همراه فعل درَوگ «فريبدادن» (درَوگ) اوستايي آمده و داراي معناهايي شبيه به شکلهاي گاهاني آن است؛ اگرچه در نزد هخامنشيان داراي معناي سياسي است ( «دروغ» به مثابه شورش در برابر پادشاه قانوني). از واژهي گاهاني دروج همچنين صفت درِگووَنت «دارنده دروغ» مشتق ميشود که دلالت بر تمام موجوداتي ميکند که دروج را بر اَشه رجحان ميدهند.
همانگونه که دروج در برابر اَشه قرار دارد، درِگوَنت (اوستاي متأخر دروَنت، پهلوي درووَند) نيز در مقابل اَشاوَن يا اشون قرار دارد و اين مهم است که احتمالاً درِگوَنت يک نوآوري ايراني بوده، در حالي که واژههاي اوستايي اَشَوَن و فارسي باستان اَرتاوَن از واژه هند و ايراني رتاوَن مشتق شده است (قس و دايي (تاوَن)). در واقع، واژهي درِگوَنت شايد از نوآوريهاي خاد زرتشت بوده باشد. اين اصطلاح معناي هر موجود «پليدم»، درغگو و از نظر اخلاقي بر خطا» را به خود گرفت و حتي بر معني اَشَون تأثير نهاد، به طوري که معناي «آنچه از نظر اخلاقي درست است» را پذيرفت (گرشويچ، ص 156).
بنابراين، تضاد ميان اَشه و دروج و نيز اَشَوَن و دروَنت يا درِگوَنت که داراي اصل هند و ايراني بود، تحولي را از سر گذراند که به ويژه ايراني بود و قطعاً ميتوان آن را به تعاليم خود زردشت منسوب کرد. آنچه سبب اين تطور شده، مفهوم ثنوي گستردهي نزاع ميان خير و شرّ است. تقابل ايراني اَشه و دروج که مفاهيمي به ترتيب مرتبط با آسمان­هاي روز و شب است (کلنز، 1989، ص 77: همان، 1991، ص 44 به بعد)، بنياديتر و نظاممندتر از تقابل ودايي رته و دروه است، که اساساً ثنويتي اخلاقي نميسازد. اهميت خاص آن در ايران، در واقع، به جهت مفهوم دومينو بوده، که هر يک به جاي خود دست به گزينش ميان خير و شر زدند (يسنا 30 بند 3 و ببينيد بويس، ص 73 به بعد).
عقيدهي انتخاب ميان خير و شر در سراسر تاريخ دين زردشتي اهميت اساسي داشته است (رجوع شود به بررسي استادانهي گومل، ص 156 به بعد). بسته به دورههاي تاريخي مختلف و تأثيرات ناشي از ارتباط با فرهنگ­ها و اديان و آراي فلسفي بيگانه، بعضي بيشتر و بعضي کمتر بر اين عقيده تأکيد کردهاند و آن را از مباني نظري متفاوتي منبعث دانستهاند. در نزد پارسيان اين عقيده عمدتاً به واسطه­ي احتجاجات ضد ثنوي مسلمانان و مسيحيان (قس، دهالا، ص 46 و بعد و 155 و بعد و 247 و بعد و 337 و بعد) اهميت کمتري داشته و کمتر بدان توجه ميشود. اما واقعيت آن است که اين مسئله در گاهان آمده (يسنا 30 بند 5 و 6، يسنا 31 بند 10؛ يسنا 32 بند 2 و 12؛ يسنا 43 بند 16؛ يسنا 46 بند3؛ يسنا 51 بند 18) و نشان ميدهد که انديشهي زرتشت تطوري اصيل و منسجم را از سر گذرانده است. به نظر ميرسد که زاري روانگاو (گئوش وروَن يسنا 29) که شايد داراي معناي استعاري بوده و به شيوههاي مختلف نيز تفسير شده (کامرون؛ اينسلد و ص 134 و بعد؛ اشميت)، تمثيلي بوده که در آن موجودي زنده براي نجات از درد و خشمِ موجودي شرير از يک شبان مهربان که قادر به حمايت اوست، ياري ميطلبد.
راهحل زرتشت براي مسئله شر به غايت بديع بود. زردشت از يک طرف به پيروان اشه وعدهي پيروزي نهايي خير را بر شر داده بود که در آخرالزمان رخ خواهد داد و در عين حال، مؤمنان را به ثبات و تعهّد الزام مي­کرد. از طرف ديگر، او توضيحي منطقي براي وجود شر، از طريق ايدهي انتخاب، (براي نمونه نگاه کنيد به يسن 30 بندهاي 3 تا 5) يا از طريق مفهوم خاص دو هستي يا دو حالت وجودي، ارائه کرد. اين مفهوم زرتشتي مبتني است بر عقيده به دو مَينيو که دو بُن همقدرت و «همزاد» ند (يسنا 30 بند 3) و «دو نيروي انتزاعي ازلي، خير و شر، که هر دو نه تنها در پديدههاي معقول و روحاني، که در جهان مادي نيز متجلّي ميشوند» (هنينگ، ص 45)؛ شر به مانند خير، يک نيروي روحاني يا معقول است، يک مَينيو است که شر بودن آن به خاطر گزينشي است که انجام داده است. شر نيز به سان خير در دنياي مادي تجلّي ميکند، اما تجلي (مينيوي) خير از همان آفرينش است و مَينيوي شر از طريق تعرض و تجاوز به ظهور درميآيد. قدرت خير و شر در جهان معنوي متساوي است، چون هر يک قادر بر خلقت خود است اما شرّ صرفاً ميتواند خود را بر جهان مادي عارض کند، آن را بيالايد و بياشويد.
عقيده به اين دو وجود ريشهي گاهاني دارد. زردشت ميان يک وجود غيرمادي فکر يا انديشه (اَهو - مَنَهيَي) / اَهومَنَنهو؛ در اوستاي متأخر مَينيو که به ستي «هستي» برمي­گردد) و يک وجود مادي و جسماني (اَستوَنت) «استخواني» همچنين در اوستاي متأخر گئيثيَ يا گئيثييَ «حياتي، مادي» تمايز قائل شد. مينوي خير بنا به طبيعتش حامي زندگي است، در حالي که مينوي شر ويرانکننده است و ذاتاً با آفرينش زندگي در دنياي مادي بيگانه است. بنابراين، مينوي خير منشأ زندگي (گَيَ) و مينوي شر اصل «نا زندگي» (اَجيايتي) است. در يسنا 30، بند 4، اَجيايتي بايد به «عدم امکان زندگي» (کلنز و پيرار، ج1، ص 111) يا «عدم زندگي» تعبير شود (هومباخ، ج1، ص 124) و اين از آنجاست که شر طبيعتاً از به وجود آوردن خلقتش به صورت مادي عقيم و ناتوان است. در متون پهلوي قرن نهم ميلادي آمده است که اهريمن، برخلاف اُهرمزد، وجود مادي گيتيگ (پهلوي؛ اوستايي گَئيثيِيَ) ندارد، نه به خاطر اينکه او آفريننده نيست، بلکه بدين دليل که او آفرينندهي موجوداتي است که فقط مينوي پهلوي؛ اوستايي مَينَيوَ هستند. پس در دين زرتشتي، آفرينش شر از لحاظ هستيشناسي به وجود مينوي محدود است؛ با اين حال ميتواند که از همين حالت مينوي آفرينش مادي به آُهرمزد هجوم آورد. شر، به خودي خود ماده نيست، بلکه وارد ميشود و آن را آلوده، منحرف و آشفته ميسازد. از همينجاست که گفته ميشود که دَيَوها که مظاهر انديشه­ي شر بوده و مايل به تعرض (اَئنه) و ناتوان از انتخاب مينوي خيرند (يسنا 32 بندهاي 3 تا 4، يسناي 32 بند 6؛ در اوستاي متأخر موجودات ديوي در مقابل موجودات مفيد قرار مي­گيرند) در اوستا به مَينَيوَ تعريف شدهاند و مانند يَزَته­ها (ايزدان) صفت گَئثي (مادي) ندارند (نيولي، ص 182 و بعد).
بر طبق عقيدهي «آميختگي» گميزشن (پهلوي)، دو روح که به اشکال گوناگون در متون پهلوي از آن سخن رفته، شر با خير در جهان مينوي آميخته ميشود و با يک «تازش» (اِبگَد) از مغاک (زُفر - پايَگ) و تاريکي مطلق (اَسَر تاريگيه) که در آن مسکن دارد، بيرون ميشود، در حاليکه اراده به ويراني (زَدارکاميه) و رشک (اَرِشک) او را به نابودي آفرينش اهرمزد برميانگيزد (بندهش فصل 1). با اين همه، حتي در آفرينش اوهرمزد نيز موجودات پليدي مانند خرفستران - احتمالاً به معني «وحشي و غولآسا» هر چند ريشهشناسي آن قطعي نيست؛ پهلوي: خرفستر - وجود دارند که به حال موجودات زنده مضرند. آنها بدان گروه متعلقاند که دروج را برميگزينند و نيز شامل دين مردان و عالمان امور مقدس ميشوند که با آيينهاي ديويسني در ارتباطاند: درگاهان اوسيج و کَرَپَن و کِوياند (قس؛ يشت 10، بند 34).
هرودت (کتاب اول، 140) نقل ميکند که مغان معمولاً مورچگان، مارها و ديگر حيوانات وحشي زميني و هوايي را ميکشتند. صورت تحوّليافتهي اين عقيده، آنگونه که در متون پهلوي آمده، توضيحي منطقي است براي حضور اين موجودات اهريمني در آفرينش. متون پهلوي وجود مادي گئتيگ آنها را تنها در قالب (کالبد) ميداند که عاقبت نيز متلاشي و نابود خواهند شد، آنگونه که کالبد جادوگران در اوستا ياتو و در پهلوي جادوگان پريان (پريگان) در پهلوي؛ در اوستا پيريکا از ميان ميرود (مينوي خرد 57، 15 و 27؛ قس دنيکرد 7، 4، 63)
بدينسان، خرفستران بخشي از آفرينشي بودند که در طبيعت خود مادي نبودند و منشأ آنها نيرويي خبيث و غيرمادي بود. در تحوّل اين عقيده، ممکن است که عناصري از دنياي موهوم گستردهي ديوان - که به فرهنگ عامه هم راه يافته و پس از اسلام نيز به حيات خود ادامه داده (قس کريستين­سن، ص 60 و بعد) با مقدّمات فلسفي تعاليم زردشتي سازگار شده باشد.
دنياي شرّ شامل ديوهها و انگرهمينو ميشود که خود ديوهي عليالاطلاق است (دَيوَنام ديوُ در ونديداد 19 بند يکم و چهل و سوم، ديوَنام دَرَوجيشتو؛ يشت سوم، بند سيزدهم) و در اوستاي متأخر آمده است که اين اهريمن، خالق هر آن چيزي است که در ضدّيت با آفريدگان اهورامزدا باشد. اين دئوها، مانند انگرهمينيو در شمال زندگي ميکنند و در تاريکي ميبالند. آنها ديوان مذکرند و دروجها همتاي مؤنث آنها. ديوان زردشتي پرشمارند. گِري (اصول، ص 175-219) توانست 64 موجود اهريمني را شمارش کند و آرتور کريستين سن (1941) هم تلاشش بر اين بود که سطوح مختلف سنت را در اينباره بازسازي کند. يک ويژگي تقريباً دائمي اين موجودات اهريمني مذکر و مؤنث، تقابل نظير به نظير آنهاست با موجودات آفرينش نيک؛ يعني گروه ديوان يا ديوکدهاي را در برابر گروه ايزدان يا ايزدکدهاي قرار دادهاند، در حالي که هر دو را به دقت نظم بخشيدهاند. خدايان قديمي که مطرود زردشت واقع شدند، يعني آناني که معادل خدايان هندي بودند (ايندره، سَوروه، نانگهيئيه (که به ترتيب ضد امشاسپندان اشه، خشثره و آرميتياند) ظاهراً تا حدي تعيّن بعضي بياخلاقيها و کَژآئينيها و ناقض احکامي بودند که پاکي عناصر طبيعي را در نظر داشتند. مثلاً اَيشمه، که قبلاً در گاهان آمده است، همچون قدرتي خشمگين و بيرحم در قربانيهاي حيواني تصوير ميشود، اَپَوشه همچون ديو خشکسالي و رقيب تيشتر (ستاره­ي شعراي يماني)، استويداد همچون ديو مرگ، بوشاسب همچون دروجي که موجب تنبلي صبحگاه ميشود، نسو همچون دروجي که باعث آلودهشدن جسد ميشود و غيره.
به طور کلي، متون پهلوي منعکسکننده همان ديوشناسي اوستايي است، که گهگاه ديواني جديد، يا ديواني با نيروي جديد مانند آز (اوستايي آزي) «حرص و فزونخواهي» که در کيش مانوي هم داراي معناي جهانشمول است (قس، زنيد، 1955، ص 113 و بعد) يا جهي (اوستايي) به معناي زن بدکاره، (قس، ويدنگدن، 1967) بر آن افزوده ميشود. ديگر موجودات خبيث شامل مارها و اژدهاهايي (اوستايي اژي) مانند اژيدهاک در اوستا و غولهايي مانند گندروه و سناويذکه ميشوند. ديوها و پريها با انسانها جفت ميشوند و از آنها موجودات مضر و نژادهاي پستي مانند سياهان (بندهش صفحه 108 دوم 8 تا 15) که حاصل همخوابگي يک زن با يک ديو، يا يک مرد با يک پري است به وجود ميآيد. همچنين آنها ممکن است به شکلهاي جذاب نيز درآيند، مانند پريکا خنانثيتي اوستايي، که گرشاسپ پهلوان را اغوا کرد (قس کريستينسن، ص 170 و بعد و 33 و 53).
به طور کلي، شر در مظاهر مختلف خود تقريباً مشغلهي ذهني دائمي در کيش زردشتي و اديان ايران باستان بوده و دامنهي تأثيرش حتي به آن سوي مرزهاي طبيعي دنياي ايراني کشيده شده است. ايدهي شر به عنوان نيرويي غيرمادي که سابق بر خلقت و بيرون از آن است، احتمالاً در آيينهاي رمزآميز مهرپرستي هم وجود داشته، زيرا آنها دئوس اريمنيوس (اهريمن خدا) را ميشناختهاند. بيترديد، اين اعتقاد دربارهي شرّ در مسلک زرواني هم اهميت داشته است (نوبرگ، 1929؛ همو، 1931؛ زيند، b 1955؛ همو؛ 1961؛ ويدنگرن، 1968 و ص 244 و بعد... 214 و بعد). اين مسئله حتي در مورد مانويت هم، چنانکه بررسي هوشمندانه پوئش 0ص 142) نشان ميدهد، صدق ميکند و مانويت نيز به اين عقيدهي اساسي زردشتي قائل شده که شرّ اصلي است سابق بر جهان مادي و فراتر از آن. اين عقيده حتي در تشکيل نجوم زردشتي نيز دخيل بوده است که در آن يک ويژگي «اهريمن» به سيارهها نسبت داده ميشود (زيند، b1955، ص 158 و بعد؛ باناينو، 79-64).
در زمانهايي که ثنويت در دين زردشتي اهميت اندکي داشته، توجه به مسئله شر نيز در حاشيه قرار ميگرفته، اما هنگامي که، مثلاً، در قرن نهم ميلادي، مفهوم شر طبيعت اصلي و متمايزکننده­ي دين بهي انگاشته شد، طبعاً شر نيز با تمام قدرت خود بروز کرد. هم عقيده به وجود شر به عنوان يک قدرت مستقل، در کنار يک خلق نيک، و هم عقيدهي به خارج بودن طبيعتِ آن از خلقت مادي، به طور آشکار و منسجمي دوباره تنظيم شد و به بيان آمد. اين مسئله در رسالهي شکند گمانيک وِزار در رد احتجاجات ملحدان، ماديون، مسلمانان، مسيحيان و مانويان دائماً ابراز ميشود، که شر نميتواند منشأ خير داشته باشد و خير نيز نميتواند از شر به وجود آيد، و اينکه دشمن قبل از آفرينش مادي وجود داشته، و نيز حملهي (اهريمن) بعد از آفرينش بوده و اينکه حقيقت و دروغ از دو اصل جدا نشأت ميگيرد (دومناش، ص 98 و بعد و 108 و بعد و 156 و بعد). در ديگر متون پهلوي اين واقعيت که اهريمن خلقت مادي ندارند، به کرّات آمده است.
منبع: / فصلنامه / هفت آسمان / شماره30
مترجم : بابک رجبي
نويسنده : جراردو نيولي
مترجم : سيد سعيد رضا منتظري
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید