با عرض سلام و تحيت.
قبل از تبيين فرقه فاسد بهائيت، لازم است در باره فرقه فاسد ديگري به نام بابيت مطالبي بدانيم.
بنيانگذار فرقه بابيه سيد علي محمد شيرازي است. از آنجا كه او در ابتداي دعوتش مدعي بابيت امام دوازدهم شيعه بود و خود را باب و طريق ارتباط با امام زمان مي دانست، ملقب به "باب" گرديد و پيروانش "بابيه" ناميده شدند.
سيد علي محمد در سال 1235 ق در شيراز به دنيا آمد. در كودكي به مكتب شيخ عابد رفت، و خواندن و نوشتن آموخت. شيخ عابد از شاگردان شيخ احمد احسائي (بنيانگذار شيخيه) و شاگردش سيد كاظم رشتي بود، و لذا سيد علي محمد از همان دوران با شيخيه آشنا شد، به طوري كه چون سيد علي محمد در سن حدود نوزده سالگي به كربلا رفت، در درس سيد كاظم رشتي حاضر شد.
وي قبل از رفتن به كربلا، مدتي در بوشهر اقامت كرد، و در آنجا به رياضت پرداخت؛ مثلا، نقل شده كه در هواي گرم بوشهر بر بام خانه رو به خورشيد مي ايستاد و اورادي مي خواند.
پس از درگذشت سيد كاظم رشتي، مريدان و شاگردان وي جانشيني براي او مي جستند كه مصداق "شيعه كامل" يا "ركن رابع" شيخيه باشد. در اين باره ميان چند تن از شاگردان رقابت افتاد و سيد علي محمد نيز در اين رقابت شركت كرد، بلكه پاي از جانشيني سيد رشتي فراتر نهاد و خود را باب امام دوازدهم شيعيان يا "ذكر" او ـ يعني واسطه ميان امام و مردم ـ خواند. هيجده تن از شاگردان سيد كاظم رشتي كه همگي شيخي مذهب بودند ـ و بعدها سيد علي محمد آنها را حروف حي (ح=8 و ي=10) ناميد ـ از او پيروي كردند.
علي محمد در آغاز امر بخشهايي از قرآن را با روشي كه از مكتب شيخيه آموخته بود تاويل كرده و مدعي شد كه از سوي امام زمان(عج) مامور به ارشاد مردم است. سپس مسافرتهايي به مكه و بوشهر كرد و دعوت خود را آشكارا تبليغ نمود. يارانش نيز در نقاط ديگر به تبليغ ادعاهاي علي محمد پرداختند.
پس از مدتي كه گروههايي به او گرويدند، ادعاي خود را تغيير داد، و از مهدويت سخن گفت، و خود را مهدي موعود معرفي كرد؛ و پس از آن ادعاي نبوت و رسالت خويش را مطرح ساخت، و مدعي شد كه دين اسلام نسخ شده، و خداوند دين جديدي همراه با كتاب آسماني تازه اي به نام "بيان" را بر او نازل كرده است.
علي محمد در كتاب "بيان"، خود را برتر از همه پيامبران، و مظهر نفس پروردگار پنداشته است.
در زماني كه علي محمد هنوز از ادعاي بابيت امام زمان(ع) فراتر نرفته بود، به دستور والي فارس در سال 1261 قمري دستگير و به شيراز فرستاده شد. او پس از آن كه در مناظره با علماي شيعه شكست خورد، اظهار ندامت كرد و در حضور مردم گفت: لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غائب بداند. لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند.
پس از اين واقعه شش ماه در خانه پدري خود تحت نظر بود. از آنجا به اصفهان، و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد. در همين قلعه با مريدانش مكاتبه داشت و از اين كه مي شنيد آنان در كار تبليغ دعاوي او مي كوشند به شوق افتاد و كتاب بيان را در همان قلعه نوشت. دولت محمد شاه قاجار براي آن كه پيوند او را با مريدانش قطع كند، در سال 1264ق. وي را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكي اروميه منتقل كرد. پس از چندي او را به تبريز بردند و در حضور چند تن از علما محاكمه شد. علي محمد در آن مجلس آشكارا از مهدويت خود سخن گفت، و بابيت امام زمان را كه پيش از آن ادعا كرده بود، به بابيت علم خداوند تاويل كرد.
علي محمد در مجالس علما نتوانست ادعاي خود را اثبات كند، و چون از او در باره برخي از مسائل ديني پرسيدند، از پاسخ فروماند، و حتي گاهي جملات ساده عربي را غلط خواند. در نتيجه وي را چوب زده، تنبيه نمودند. او نيز دوباره از دعاوي خويش تبري جست و توبه نامه نوشت.
اما اين توبه نيز مانند توبه قبلي او واقعي نبود. از اين رو پس از مدتي، دوباره ادعاي پيامبري كرد. پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق. مريدان علي محمد آشوبهايي در كشور پديد آوردند، و در مناطقي به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان ميرزا تقي خان امير كبير ـ صدر اعظم ناصر الدين شاه ـ تصميم به قتل علي محمد و فرونشاندن فتنه بابيه گرفت. براي اين كار از علما فتوا خواست. برخي علما به دليل دعاوي مختلف و متضاد او، و رفتار جنون آميزش شبهه خبط دماغ را مطرح كردند، و از صدور حكم اعدام او خودداري نمودند؛ اما برخي ديگر علي محمد را مردي دروغگو و رياست طلب شمردند و حكم به قتل او دادند.
علي محمد همراه يكي از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد.
همان طور كه ديديم سيد علي محمد آرا و عقايد متناقضي ابراز داشته است؛ و در نهايت از كتاب بيان كه آن را كتاب آسماني خويش مي دانست، برمي آيد كه خود را برتر از همه انبياء الهي و مظهر نفس پروردگار مي پنداشته است و عقيده داشت كه با ظهورش آئين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن، بپا شده است. علي محمد خود را مبشر ظهور بعدي شمرده و او را "من يظهره الله" ـ يعني كسي كه خدا او را آشكار مي كند ـ خوانده است، و در ايمان پيروانش بدو تاكيد فراوان دارد.
او نسبت به كساني كه آئين او را نپذيرفتند خشونت بسياري را سفارش كرده است؛ و از جمله وظايف فرمانرواي حكومت بابي را اين مي داند كه نبايد جز بابيها كسي را بر روي زمين باقي بگذارد. باز دستور مي دهد غير از كتابهاي بابيان همه كتابهاي ديگر بايد محو و نابود شوند، و پيروانش نبايد جز كتاب بيان و كتابهاي ديگر بابيان، كتاب ديگري را بياموزند.
در رد فرقه بابيت همين كافي است كه:
1ـ سيد علي محمد هيچ دليلي بر اين كه وي باب امام زمان است در دست نداشته است، كما اين كه در روايت فراواني داريم كه مدعيان بابيت را در زمان غيبت كذاب بدانيد.
2ـ نزول كتاب بر وي بر خلاف خاتميت ـ كه از ضروريات اسلام است ـ و مغاير با نصوص قرآني و روائي مي باشد. دليل قرآني بر خاتميت آيه شريفه «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ اَبَا اَحَدٍ مِن رِجَالِكُم وَلكِن رَسُولَ اللهِ وَخَاتَمَ النَّبِيينَ» ـ (احزاب/40) ـ است؛ كما اين كه دلايل روائي بر خاتميت الي ما شاء الله است.(رجوع شود به "وسائل الشيعة"، ج18، ص555؛ و خصال، ج1، ص322 و ج2 ص487؛ و بحارالانوار، ج37، ص254- 289 و ج 22، ص531؛ و من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 163؛ و كشف الغمة، ج1، ص21 از منابع شيعه؛ و همچنين به صحيح بخاري، ج3، ص58؛ و صحيح مسلم، ج2، ص323؛ و سنن ابن ماجه، ج1، ص28؛ و مستدرك حاكم، ج3، ص109؛ و مسند ابن حنبل ، ج1، ص331، و ج2، ص379 و 437 از منابع اهل سنت)
3ـ با مرگ وي، بلكه تغيير ادعاي خود باب بطلان ادعاي مهدويت وي نيز بر همگان آشكار شد.
4ـ توبه نامه وي حاوي نكات گويايي از گمراهيش مي باشد و مهر بطلاني بر ادعاهايش. خداوند به عنايت الهي از کاري که تنفرآور باشد و موجب انزجار مردم شود مصونند.
تحليل صاحب نظران اين است كه سيد علي محمد ـ بر اساس بيوگرافي وي ـ فردي بسيار احساساتي و اهل افراط و تفريط در اعمال و افكار بوده، كه در سن بيست و چند سالگي يعني در اوج عواطف و شهوت شهرت، دست به ادعاهايي گزاف خود زده است.
علي محمد در سي سالگي كشته شد، و مجموعا در شش سال دست به چنين اقداماتي وسيعي زد كه به گواهي مداركي تاريخي سايه استعمار انگليس بر اين اعمال نمايان است.
فتنه بابيت، يعني بزرگ كردن جواني سي ساله و پشتيباني حكومت از وي (حاكم وقت اصفهان) و حتي شوراندن وسيع مردم وعلماء و گروهي از دولت مردان بر عليه وي ـ (همانطور كه الان از مسلمات تاريخي است) ـ يك توطئه سياسي بوده است، و نه هيچ چيز ديگر.
و اما بهائيت، فرقه اي منشعب از فرقه بابيه است. بنيان گذار آيين بهائيت، ميرزا حسينعلي نوري معروف به "بهاءالله" است، و اين آيين نيز نام خود را از همين لقب برگرفته است. پدرش از منشيان عهد محمد شاه قاجار، و مورد توجه قائم مقام فراهاني بود، و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود بركنار شد و به شهر نور رفت.
ميرزا حسينعلي در سال 1233 در تهران به دنيا آمد و آموزش هاي مقدماتي ادب فارسي و عربي را زير نظر پدر و معلمان و مربيان گذراند. پس از ادعاي بابيت توسط سيد علي محمد شيرازي در شمار نخستين گروندگان به باب درآمد، و از فعالترين افراد بابي شد، و به ترويج بابيگري، به ويژه در نور و مازندران پرداخت.
برخي از برادرانش، از جمله برادر كوچك ترش ميرزا يحيي معروف به "صبح ازل"، نيز بر اثر تبليغ او به اين مرام پيوستند. پس از اعدام علي محمد باب، ميرزا يحيي ادعاي جانشيني باب را كرد. ظاهراً يحيي نامه هايي براي علي محمد باب نوشت و فعاليت هاي پيروان باب را توضيح داد. علي محمد باب در پاسخ به اين نامه، وصيت نامه اي براي يحيي فرستاد و او را وصي و جانشين خود اعلام كرد. برخي گفته اند اين نامه ها توسط ميرزا حسينعلي نوشته شده، و تنها به امضاي ميرزا يحيي بوده است، و حسينعلي اين كار و نيز معرفي يحيي به عنوان جانشين باب را براي محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است. اين در حالي است كه علي محمد در پاسخ به نامه ها ميرزا يحيي را وصي خود ندانسته، بلكه به او توصيه كرده كه در سايه برادر بزرگتر خويش حسينعلي قرار گيرد.
به هر حال، پس از باب، عموم بابيه به جانشيني ميرزا يحيي معروف به صبح ازل معتقد شدند، و چون در آن زمان يحيي بيش از نوزده سال نداشت، ميرزا حسينعلي زمام كارها را در دست گرفت. اميركبير براي فرونشاندن فتنه بابيان از ميرزا حسينعلي خواست تا ايران را به قصد كربلا ترك كند؛ و او در شعبان 1267 به كربلا رفت.
اما چند ماه بعد، پس از بركناري و قتل امير كبير در ربيع الاول 1268 و صدارت يافتن ميرزا آقا خان نوري، به دعوت و توصيه صدر اعظم ـ كه وابستگي او به انگليس براي تاريخ روشن است! ـ به تهران بازگشت. در همين سال تيراندازي بابيان به ناصر الدين شاه پيش آمد و بار ديگر به دستگيري و اعدام بابيها انجاميد؛ و چون شواهدي براي نقش حسينعلي در طراحي اين سوء قصد وجود داشت، او را دستگير كردند. اما حسينعلي به سفارت روس پناه برد و شخص سفير از او حمايت كرد. سرانجام با توافق دولت ايران و سفير روس، ميرزا حسينعلي به بغداد منتقل شد و به اين ترتيب بهاءالله با حمايت دولت روس از مرگ نجات يافت. او پس از رسيدن به بغداد نامه اي به سفير روس نگاشت، و از وي و دولت روس براي اين حمايت قدرداني كرد. در بغداد كنسول دولت انگلستان و نيز نماينده دولت فرانسه با بهاءالله ملاقات كردند، و حمايت دولت هاي خويش را به او ابلاغ، و حتي تابعيت انگلستان و فرانسه را نيز پيشنهاد نمودند. والي بغداد نيز با حسينعلي و بابيان با احترام رفتار كرد، و حتي براي ايشان مقرري نيز تعيين شد.
ميرزا يحيي نيز كه عموم بابيان او را جانشين بلامنازع باب مي دانستند، با لباس درويشي، و به طور مخفيانه، چهار ماه زودتر از بهاءالله خود را به بغداد رسانده بود. در اين هنگام بغداد و كربلا و نجف مركز اصلي فعاليتهاي بابيان شد و روز به روز بر جمعيت ايشان افزوده مي شد. در اين دوره انگلستان سعي بر نفوذ در عراق داشته است؛ نفوذي كه به زودي به سلطه بر آن كشور و پايان قدرت عثماني انجاميد.
در اين زمان، برخي از بابيان ادعاي مقام "من يظهر الله"ي را ساز كردند. علي محمد باب به ظهور فرد ديگري پس از خود بشارت داده بود، و او را "من يظهر الله" ناميده بود و از بابيان خواسته بود به او ايمان بياورند. البته از تعبيرات وي برمي آيد كه زمان تقريبي ظهور فرد بعدي را دو هزار سال بعد مي دانسته است، بويژه آن كه ظهور آن موعود را به منزله نسخ كتاب بيان خويش مي خوانده است. اما شماري از سران بابيه به اين موضوع اهميت ندادند و خود را "من يظهر الله" يا "موعود بيان" دانستند.
گفته شده كه فقط در بغداد بيست و پنج نفر اين مقام را ادعا كردند كه بيشتر اين مدعيان با طراحي حسينعلي و همكاري يحيي، يا كشته شدند يا از ادعاي خود دست برداشتند.
آدمكشي هايي كه در ميان بابيان رواج داشت، و همچنين دزديدن اموال زائران اماكن مقدسه در عراق، و نيز منازعات ميان بابيان و مسلمانان باعث شكايت مردم عراق و بويژه زائران ايراني گرديد، و دولت ايران از دولت عثماني خواست تا بابيها را از بغداد و عراق اخراج كند. بدين ترتيب در اوايل سال 1280 ق. فرقه بابيه از بغداد به استانبول، و بعد از چهار ماه به ادرنه منتقل شدند.
در اين زمان، ميرزا حسينعلي مقام "من يظهر الله"ي را براي خود ادعا كرد، و از همين جا نزاع اصلي و جدايي و افتراق در ميان بابيان آغاز شد. بابيهايي كه ادعاي او را نپذيرفتند و بر جانشيني ميرزا يحيي ـ صبح ازل ـ باقي ماندند، ازلي نام گرفتند، و پذيرندگان ادعاي ميرزا حسينعلي ـ بهاء الله ـ بهايي خوانده شدند.
ميرزا حسينعلي با ارسال نوشته هاي خود به اطراف و اكناف رسما بابيان را به پذيرش آيين جديد فراخواند، و ديري نگذشت كه بيشتر آنان به آيين جديد ايمان آوردند.
منازعات ازليه و بهائيه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و كشتار رواج يافت، و هر يك از دو طرف بسياري از اسرار يكديگر را بازگفتند. بهاء الله در كتابي به نام "بديع" وصايت و جانشيني صبح ازل را انكار كرد، و به افشاگري اعمال و رفتار او و ناسزاگويي به او و پيروانش پرداخت. در برابر، عزيه خواهر آن دو در كتاب "تنبيه النائمين" كارهاي بهاءالله را افشا كرد، و يك بار نيز او را به مباهله فراخواند.
نقل شده است كه در اين ميان، صبح ازل برادرش بهاءالله را مسموم كرد، و بر اثر همين مسموميت بهاءالله تا پايان عمر به رعشه دست مبتلا بود.
سرانجام حكومت عثماني، براي پايان دادن به اين درگيري ها، بهاءالله و پيروانش را به "عكا" در فلسطين، و صبح ازل را به قبرس تبعيد كرد؛ اما دشمني ميان دو گروه ادامه يافت.
بهاءالله مدت نه سال در قلعه اي در عكا تحت نظر بود، و پانزده سال بقيه عمر خويش را نيز در همان شهر گذراند، و در هفتاد و پنج سالگي در 1308ق. در شهر "حيفا" از دنيا رفت.
ميرزا حسينعلي پس از اعلام "من يظهر الله"ي خويش، به فرستادن نامه (الواح) براي سلاطين و رهبران ديني و سياسي جهان اقدام كرد، و ادعاهاي گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترين مقام ادعايي او ربوبيت و الوهيت بود. او خود را خداي خدايان، آفريدگار جهان، كسي كه "لم يلد ولم يولد" است، معبود حقيقي، رب "ما يري وما لايري" ناميد. پيروانش نيز پس از مرگ او همين ادعاها را در باره اش ترويج كردند. آنها خدايي او را باور كردند، و قبر او را قبله خويش قرار دادند.
گذشته از ادعاي ربوبيت، او شريعت جديد آورد، و كتاب "اقدس" را نگاشت، كه بهاييان آن را "ناسخ جميع صحائف" و "مرجع تمام احكام و اوامر و نواهي" مي شمارند.
بابيهايي كه از قبول ادعاي او امتناع كردند، يكي از انتقاداتشان همين شريعت آوردن او بود، چرا كه به اعتقاد آنان، نسخ كتاب "بيان" نمي بايست در فاصله بسيار كوتاهي روي دهد؛ بويژه آنكه احكام "بيان" و "اقدس" هيچ مشابهتي با يكديگر ندارند.
اساس بابيت، از بين بردن همه كتابهاي غير بابي و قتل عام مخالفان بود؛ در حالي كه اساس بهائيت، "رأفت كبري و رحمت عظمي و الفت با جميع ملل" بود.
با اين حال، ميرزا حسينعلي در برخي جاها منكر نسخ بيان شد. مهمترين برهان او بر حقانيت ادعايش، مانند سيد باب، سرعت نگارش و زيبايي خط او بود.
نقل شده كه در هر شبانه روز يك جلد كتاب مي نوشت. بسياري از اين نوشته ها بعدها به دستور ميرزا حسينعلي نابود شد. نوشته هاي باقيمانده او نيز مملو از اغلاط املايي، انشايي، نحوي و غير آن بود.
مهمترين كتاب بهاءالله "ايقان" بود كه در اثبات قائميت سيد علي محمد باب در آخرين سالهاي اقامت در بغداد نگاشت. اغلاط فراوان و نيز اظهار خضوع بهاءالله نسبت به برادرش ـ صبح ازل ـ در اين كتاب سبب شد كه از همان سالهاي پاياني زندگي ميرزا حسينعلي، پيوسته در معرض تصحيح و تجديد نظر قرار گيرد. پس از مرگ ميرزا حسينعلي، پسر ارشد او عباس افندي (1260- 1340ق) مقلب به عبدالبهاء جانشين وي گرديد. البته ميان او و برادرش محمد علي بر سر جانشيني پدر مناقشاتي رخ داد، كه منشا آن صدور "لوح عهدي" از سوي ميرزا حسينعلي بود كه در آن جانشين خود را عباس افندي، و بعد از او محمد علي افندي معين كرده بود. در ابتداي كار، اكثر بهائيان از محمد علي پيروي كردند، اما در نهايت عباس افندي غالب شد. عبدالبهاء ادعايي جز پيروي از پدر و نشر تعاليم او نداشت، و به منظور جلب رضايت مقامات عثماني، رسماً و به التزام تمام، در مراسم ديني مسلمانان، از جمله نماز جمعه شركت مي كرد، و به بهائيان نيز سفارش كرده بود كه در آن ديار به كلي از سخن گفتن در باره آيين جديد بپرهيزند. در اواخر جنگ جهاني اول، در شرايطي كه عثماني ها درگير جنگ با انگليسها بودند، و آرتور جيمز بالفور، وزير خارجه انگليس در صفر 1336/نوامر 1917، اعلاميه مشهور خود مبني بر تشكيل وطن ملي يهود در فلسطين را صادر كرده بود، مسائلي روي داد كه جمال پاشا، فرمانده كل قواي عثماني، عزم قطعي بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراكز بهائي در عكا و حيفا گرفت. برخي مورخان، منشاء اين تصميم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگليس كه تازه در فلسطين مستقر شده بود، مي دانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگليس در فلسطين دستور داد كه با تمام قوا در حفظ عبدالبهاء و بهائيان بكوشد. پس از تسلط سپاه انگليس بر حيفا، عبدالبهاء براي امپراتور انگليس، ژرژ پنجم، دعا كرد، و از اين كه سراپرده عدل در سراسر سرزمين فلسطين گسترده شده، به درگاه خدا شكرگزارد. پس از استقرار انگليسي ها در فلسطين، عبدالبهاء از دولت انگليس نشان شهسواري (نايت هود) دريافت كرد، و به عنوان "سِر" ملقب گرديد.
عبدالبهاء در سال 1340ق. درگذشت و در حيفا به خاك سپرده شد. در مراسم خاكسپاري او نمايندگاني از دولت انگليس حضور داشتند، و چرچيل، وزير وقت مستعمرات بريتانيا، با ارسال پيامي مراتب تسليت پادشاه انگليس را به جامعه بهائي ابلاغ كرد.
از مهمترين رويدادهاي زندگي عبدالبهاء سفر او به اروپا و آمريكا بود. اين سفر نقطه عطفي در ماهيت آيين بهايي محسوب مي گردد. پيش از اين مرحله، آيين بهايي بيشتر به عنوان يك انشعاب از اسلام يا تشيع و يا شاخه اي از متصوفه شناخته مي شد، و رهبران بهائيه براي اثبات حقانيت خود از قرآن و حديث به جستجوي دليل مي پرداختند، و اين دلايل را براي حقانيت خويش به مسلمانان و بويژه شيعيان ارائه مي كردند. مهمترين متن احكام آنها نيز از حيث صورت به متون فقهي اسلامي تشابه داشت. اما فاصله گرفتن رهبران بهائي از ايران و مهاجرت به استانبول و بغداد و فلسطين و در نهايت ارتباط مستقيم آنان با غرب، عملا سمت و سوي اين آيين را تغيير داد و آن را از صورت آشناي دينهاي شناخته شده، بويژه اسلام دور كرد.
عبدالبهاء در سفرهاي خود، تعاليم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب ـ خصوصاً تحت عناوين روشنگري و مدرنيسم و اومانيسم متداول بود ـ آشتي داد.
نمونه اي از متاثر شدن عبدالبهاء از فرهنگ غربي، مسئله وحدت زبان و خط بود كه يكي از تعاليم دوازده گانه او بود. موارد ديگر تعاليم دوازده گانه او عبارت است از "ترك تقليد (تحري حقيقت)"، تطابق دين با علم و عقل، وحدت اساس اديان، بيت العدل، وحدت عالم انساني، ترك تعصبات، الفت و محبت ميان افراد بشر، تعديل معشيت عمومي، تساوي حقوق زنان و مردان، تعليم و تربيت اجباري، صلح عمومي و تحريم جنگ.
عبدالبهاء اين تعاليم را از ابتكارات پدرش قلمداد مي كرد و معتقد بود قبل از او چنين تعاليمي وجود نداشت. پس از عبدالبهاء، شوقي افندي ملقب به شوقي رباني فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنا به وصيت عبدالبهاء جانشين وي گرديد. اين جانشيني با منازعاتي همراه بود، زيرا بر طبق وصيت بهاءالله پس از عبدالبهاء، بايد برادرش محمد علي افندي به رياست بهائيه مي رسيد. اما عبدالبهاء او را كنار زد و شوقي افندي را به جانشيني خود نصب كرد، و مقرر نمود كه رياست بهائيان پس از شوقي در فرزندان ذكور او ادامه يابد. برخي از بهائيان رياست شوقي را نپذيرفتند، و شوقي به رسم معهود اسلاف خود به بدگويي و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت.
شوقي بر خلاف نياي خود تحصيلات رسمي داشت، و در دانشگاه امريكايي بيروت، و سپس در آكسفورد تحصيل كرده بود. نقش اساسي او در تاريخ بهائيت، توسعه تشكيلات جهاني اين آيين بود؛ و اين فرايند بويژه در دهه شصت ميلادي در امريكا و اروپا سرعت بيشتري گرفت، و به موجب آن ساختمان معبدهاي قاره اي بهائي، موسوم به "مشرق الاذكار" به اتمام رسيد.
تشكيلات بهائيان كه شوقي افندي به آن "نظم اداري امرالله" نام داد، زير نظر مركز اداري و روحاني بهائيان واقع در شهر حيفا كه به "بيت العدل اعظم الهي" موسوم است، اداره مي گردد.
در زمان حيات شوقي افندي حكومت اسرائيل در فلسطين اشغالي تاسيس شد، و شوقي از تاسيس اين دولت حمايت، و مراتب دوستي بهائيان را نسبت به اسرائيل به رئيس جمهور اسرائيل ابلاغ كرد. بنا بر تصريح عبدالبهاء، پس از وي بيست و چهار تن از فرزندان ذكورش، نسل بعد از نسل با لقب "ولي امرالله" بايد رهبري بهائيان را بر عهده مي گرفتند و هر يك بايد جانشين خود را تعيين مي كرد. اما شوقي افندي عقيم بود و طبعاً پس از وفاتش دوران ديگري از دو دستگي و انشعاب و سرگشتگي در ميان بهائيان ظاهر شد؛ ولي سرانجام همسر شوقي افندي ـ روحيه ماكسول ـ و تعدادي از گروه 27 نفري منتخب شوقي ملقب به "اياديان امرالله" اكثريت بهائيان را به خود جلب، و مخالفان را طرد، و بيت العدل را در 1963 تاسيس كردند. از گروه "اياديان امرالله" در زمان حاضر سه نفر ـ يعني "روحيه ماكسول" و دو تن ديگر ـ در قيد حياتند، و با كمك افراد منتخب بيت العدل كه به "مشاورين قاره اي" معروفند، رهبري اكثر بهائيان را بر عهده دارند. به موازات رهبري روحيه ماكسول، چارلز ميس ريمي نيز مدعي جانشيني شوقي افندي شد، و گروه "بهائيان ارتدكس" را پديد آورد كه امروزه در آمريكا، هندوستان و استراليا و چند كشور ديگر پراكنده اند. عده اي ديگر از بهائيان به رهبري جواني از بهائيان خراسان، به نام "جمشيد ماني" كه خود را "سماءالله" مي خواند، گروه ديگري از بهائيان را تشكيل دادند كه در اندونزي، هند، پاكستان و امريكا پراكنده اند. بر طبق آمارهاي بهائيان جمعيت آنان در سال 1992، پنج مليون نفر تخمين زده مي شود كه البته اين آمار اغراق آميز است.
بعضي از آيين ها و باورهاي بهائيان:
نوشته هاي سيد علي محمد باب، ميرزا حسينعلي بهاءالله و عبدالبهاء، و تا حدي نيز شوقي افندي رباني، از نظر بهائيان مقدس است؛ اما كتب باب عموما در دسترس بهائيان قرار نمي گيرد. دو كتاب "اقدس" و "ايقان" ميرزا حسينعلي نوري در نزد آنان از اهميت خاصي برخوردار است.
تقويم شمسي بهاييها از نوروز آغاز مي گردد، و سال آنها به نوزده ماه، و در هر ماه به نوزده روز تقسيم مي شود، و چهار روز ـ و در سال هاي كبيسه 5 روز ـ باقي مانده ايام شكرگزاري و جشن تعيين شده است.
بهائيان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرين ماه سال و زيارت يكي از اماكن مقدسه ايشان، شامل منزل سيد علي محمد باب در شيراز، و منزل ميرزا حسينعلي نوري در بغدادند.
بهائيان همچنين موظف به حضور در ضيافتهايي هستند كه هر نوزده روز يك بار تشكيل مي گردد.
آيين بهايي از ابتداي پيدايش در ميان مسلمانان به عنوان يك انحراف اعتقادي ـ يا فرقه ضاله ـ شناخته شد. ادعاي بابيت و سپس قائميت و مهدويت توسط سيد علي محمد باب با توجه به احاديث قطعي پذيرفته نبود. ويژگي مهدي در احاديث اسلامي به گونه اي تبيين شده كه راه هر گونه ادعاي بيجا را بسته است. در احاديث ادعاي بابيت امام غايت به شدت محكوم شده است. ادعاي دين جديد توسط باب و بهاءالله با اعتقاد به خاتميت پيامبر اسلام(ص) كه توسط همه مسلمانان پذيرفته شده، سازگار نيست. عليرغم تبليغات گسترده، بهائيان در ميان مسلمانان و شيعيان جايگاهي نيافتند .تاريخ پرحادثه رهبران بهائي، نادرست درآمدن مكرر پيشگوئي هاي آنان، و منازعات دنياطلبانه و زشت از يك سو، و حمايت دولت هاي استعماري در مواضع مختلف از سران بهايي، و به ويژه همراهي آنان با دولت اسرائيل از سوي ديگر، زمينه فعاليت در كشورهاي اسلامي ـ خصوصاً ايران ـ را از بهائيان گرفت.
مؤلفان بسياري در نقد اين آيين كتاب نوشته اند. علماي حوزه هاي علمي شيعه و سني و فقهاي مذاهب اسلامي، جدا بودن اين فرقه از امت اسلامي را اعلام داشتند، و آنها را مخالف ضروريات اسلام معرفي كرده اند.
بازگشت برخي مقامات و مبلغان از اين آيين و افشاي مسائل دروني اين فرقه نيز عامل مهم فاصله گرفتن مسلمانان از اين آيين بوده است.(ر.ك. به كتاب "دانشنامه جهان اسلام"، ج1، ص16، ص 733- 743)
موفق و مؤيد باشيد.
موسسه ذکر ـ قم.
باستاني.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید