تاريخ بابيت و بهاييت، آكنده از دروغ پردازي، تحريف و اتهامات ناروا به اسلام و مسلمانان است.در تعاليم و متون اصلي بهاييت، سلطنت ((موهبت رب عزت است )) كه به شهرياران كامل و پادشاهان عادل كه بايد ((عدل مجسم و عقل مشخص و فضل مجرد باشند )) عطا شده است. بهاييان، شيعيان را متهم مي كنند كه چون در قرون اخير، آنان اطاعت پادشاهان را واجب ندانستند و دولت را دولت جائره شمردند و اكابر مُلك را ((ظلمه)) ناميدند،اركان مملكت متضضع شد و قوّت دولت روي به ضعف نهاد و ثروت رعيت كم و فقر و پريشاني اهالي قوّت گرفت......در بي پايگي اين سخن همين قدر بايد گفت كه:
?. آيا روابط و مناسبات ظالمانه ميان دولت و ملت در ادوار گذشته ، بويژه دوره قاجار كه مردم، (( رعيت )) و ((برده )) حكومت محسوب شده، كمترين حقوقي نداشتند و به اندك بهانه اي از سرهاي ايشان مناره مي ساختند و يا نابينايشان مي كردند و مالياتهاي سنگين از رعايا و پيشه وران مي گرفتند و آنها را يا به روز سياه مي نشاندند و يا مجبور به ترك موطن و سرزمين خود و اشتغال به كارگري و فعلگي در كشورهاي هم جوار مي كردند و...، از طرفي ايجاد حرم سراها و اسباب خوش گذراني شاه وشاه زادگان و اختصاص حقوقهاي گزاف به آن وجودهاي عاطل و بي ثمر و صدها نمونه ديگر، نشانه عادلانه بودن حكومت است يا ظالمانه بودن آن، و آيا از علما همان رهبر مذهبي مردم بايد انتظار داشت كه چشم بر آن امور و مناسبات غيرانساني و غيراسلامي فروبندند و بر آنها صحه بگذارند؟
?. آيا ضعف دولت و فقر ملت، در نتيجة امور فوق و نيز گشودن دست قدرتهاي استعمارگرخارجي در سرنوشت سياسي و اقتصادي كشور نيست؟ قراردادهاي ننگين گلستان، تركمنچاي،رويتر، تنباكو، دارسي و... كه به قيمت از دست رفتن بخشهايي از كشور و نابودي استقلال سياسي و اقتصادي كشور انجاميد، آيا در نتيجه غفلت، بي عملي و دست نشاندگي شاهان و دربار فاسد قاجار نبود؟ آيا مخالفت عالماني چون ((حاج ملاعلي كني )) با قرارداد رويتر و نيز ((ميرزا حسن شيرازي)) با قرارداد تنباكو، موجب نجات كشور از اسارت بيشتر سياسي اقتصادي نگرديد؟
بهاييان در جريان جنبش مشروطه با اعلام بي طرفي و عدم ورود به منازعات سياسي و تلاش براي حفظ وضع موجود كشور، به مقابله و مخالفت با آن و تبليغ به سود استبداد قاجار پرداختند؛ چنان كه عبدالبهاء در يكي از ((الواح ))خود كه در زمان استبداد صغير صادر شد، محمدعلي شاه را ((سلطان عادل)) دانسته، ضمن دعوت بهاييان به اطاعت، مشروطه طلبان را ((نوهوسان ))ناميده است. با چنين سابقه و كارنامه اي، بهاييان، متناسب با شرايط و اوضاع سياسي كشور، در صدد موج سواري برآمدند و با دروغ پردازي و جعل اسناد، كوشيده اند تا خود را همگام با جنبش مشروطه نشان داده، نقش مؤثر و انكارناپذير خويش را در پيروزي و استمرار آن بنمايانند. آنچه كه بر دعوي آنان، به ظاهر صحه مي گذارد، اتهامات مخالفان مشروطه بود كه مشروطه خواهان را با عناوين و انگهاي گوناگون از جمله ((دهري))((طبيعي))((اباحي)) و((مزدکي مذهب)) ونيز ((بابي))((ازلي))((بهائي))متهم مي کردند. وجه مشترك اين انتساب و اتهامات ((ليبراليسم))و((سكولاريسم)) موجود در ميان مشروطه خواهان غيرمذهبي بود؛ اگرچه در ميان برخي از چهره ها و فعالان مشروطه نيز عناصري بهايي و يا ازلي ديده مي شدند. به هر روي اين عوامل سبب گرديد تا بهاييان به تاريخ سازي براي خود پرداخته، رويدادهاي سياسي معاصر، از جمله جنبش مشروطه را به گونه اي تبيين و تفسير كنند كه گويي نقش مؤثر پنهان و آشكاري در هدايت فكري و عملي آن داشته ا ند. مقالات دانشنامه ايرانيكا، از همين منظر و به قلم برخي چهره هاي برجسته بهايي به نگارش درآمده كه بعضي از آنها به فارسي نيز ترجمه شده است.
مقاله حاضر، نوشته اي است از مؤلفي ناشناخته كه بيش از يك صد سال پيش در روزنامه جهاداكبر (سال اول، شماره ?? و ?? ، مورخ ? جماديا لثاني و ?? جماديا ل ثاني ???? ق) اصفهان وزيرنظر حاج آقا نورالله اصفهاني، چاپ و منتشر شده است.
نويسنده در دو شماره اين روزنامه كوشيده تا به نوشته هايي (الواح) كه به نام بهاييان در آن ايام (مشروطه اول) منتشر مي شد پاسخ گويد و تفاوت تفسير و برداشت بهاييان از مشروطه و آنچه راكه موردنظر علما و مردم بوده كه آن را مبتني بر احكام مسلّم شرعي مي دانستند بيان دارد. او در اصالت اين نوشته ها ترديد دارد و آن را محتملاً منسوب به مخالفان مشروطه مي داند كه بدين وسيله مي كوشند تا مخالفان مشروطه خواه را غيرمسلمان قلمداد نمايند و از چشم و منظر مردم بيندازند و مشروطيت را فاقد مشروعيت بدانند.نويسنده با فرض آنكه اين نوشته ها متعلق به بهاييان است، مي كوشد تا وجوه اشتراك ميان بهاييت و تلقي ليبراليستي و سكولاريستي آنها از مشروطه را تبيين كرده، دلايل حمايت ايشان از مشروطه مورد نظرشان را بيان كند.
دسايس مستبدين
نوشتجات موسوم به ((الواح )) از طرف رؤساي سلسله ظالّة ظلمانية بابيّه را به نام بعضي وطن پرستان و خيرخواهان ملت ترتيب داده ا ند كه وانمود كنند به مردم كه العياذبالله اين اساس مشروع موافق ميل اين طايفه است و حال آنكه مراتب ديانت و اسلاميت آن اشخاص بر تمام افراد ملت و آحاد رعيت آشكارا و هويداست و آن الواح هرگاه از قلم خود رؤساي بابيّه نگاشته شده در اين صورت اذيت و اِفساد اين طايفه، نيكو معلوم گردد كه اينان كه هميشه داد ((محبت نوع ))و فرياد ((وطن دوستي )) مي زدند، تمام دروغ و خدعه بوده زيرا در اين موقع كه ملت ايرانيه از روي حميّت اسلاميت و هواداري شريعت، در مقام نشر تمدن و عدالت برآمده ا ند باز اين مفسدين شياد و بي خبران از عالم عدل و داد و اين مُسوَّخات كه از عالم انسانيت، جَلدي رفيق بيشتر ندارند، سبب اشتباه كاري و بدنامي برمي آيند.
يكي از امراض مزمنة مُسريّه كثيفه كه در مملكت ما پيدا شده، اين طايفه ا ند كه از شصت سال قبل تاكنون از يك طرف جوهر ديانت و فطرت اصليّة اسلاميت را از رسوخ و نفوذ باز مي دارند و يك يك مردم عوام را در خفايا و زوايا به دست آورده به القاي شبهات و سخنان سفسفطه آميز يعني مطالب غيرواقعيّه كه به صورت واقع جلوه مي دهند عقايد را فاسد و بازار اُخوّت اسلاميّه را كاسد مينمايند. به اين افتراق كلمه و اختلاف عقيده، هيئت اجتماعيّه ملت اسلاميه را به تفرقه و اختلاف و راه جهل و اعتساف مي كشانند و با اينكه در عنوان دعوت، محبت نوعيّه و ترقي را پيشنهاد مي كنند، بعد از آنكه شخصي را به حوزة خود وارد كردند، چنان دشمني مسلمانان را نشان مي دهند كه خون و مال مسلمين را مباح و شربت صباح خويش به حساب مي آورند.
فويلٌ لِلّذين يكتبونَ الكتابَ بايديهم ثُمَّ يقولونَ هذا مِن عندالله.
واي بر اين ناكسان و اُفّ بر اين خودسران كه شهوت راني و هواپرستي و عقايد طبيعي مآبي را لباس ديانت ميپوشاند. هر كه كتابها و نوشتجات اولين و آخرين آنها را مشاهده كند، مي بيند كه اساس خيالات و پاية عقايدشان اين است كه از عبوديت خالق متعال و تحمل تكاليف و سلوك مسلك انسانيت و كار بستن مناسك ديانت، رهايي يافتن مي طلبند و اين مطلب را((آزادي))مي خوانند و(( حريّت)) مي نامند. و حال آنكه چنين لاابالي گري و شانه خالي كردن از تكاليف، و نفي و انكار روحانيت و معجزات و ساير امور كه مافوق حس است، مذهب طبيعيّه واباحيّه و مزدكيّه است كه هر وقت در عالم به لباسي بيرون آمدند و محرّمات شرعيّه و قانونيّه را تحليل كردند و معني مساوات را تسويّه اموال و ازواج و غيره تصور كرده قدري جولان داشتند و پس از آنكه حقايق عقايدشان بر مردم روشن مي شد به حكم طبابت مُلكي و حفظ نواميس الهي آنها را نابود كردند و از صفحة روزگار برانداختند؛ چنان كه از تاريخ مزدك به دست مي آيد. و شك نيست كه اين طايفه، شعبه اي از همان مذهب طبيعي و اباحي است و بندة نگارنده، ملتزم است كه از عبارات رؤساي خود اين طايفه ثابت مي كند كه مبدأ و معاد كه دو قائميه اصليه ديانت ميباشد منكرند و ثمره بَعث رسل و انزال كتب را نظم عالم و سياست بني آدم مي دانند و چون خودشان از عوالم ملكوت و قواي روحانيه و ارواح مجرده بي خبرند، تمام مراتب اعجاز و قدرت و باطنيّت انبياء و اوليا را انكار مي كنند و مي گويند كه العياذبالله انبيا مثل ما مردمان رسمي بودند و مي خواستند نامي در دنيابگذارند و نظمي در عالم قرار دهند و اين انكار از كمال عجز و فقر و بي مايگي آنهاست كه چون مي خواهند بگويند كه ما هم در رتبة انبيا و اوليا هستيم و ندارند، آن نشانيها و آياتي كه از سفراي الهي ظاهر مي شد.
لابد مي گويند آنها هم مثل ما فقير و عاجز بودند و حال آنكه هر كس اندكي در عالم ديانت و مراقبت در عبادات الهيّه سير كرده باشد و يا اقلاً با مسلمانان متدينين معاشرت كامل كرده باشد مي داند كه علاوه بر صدق معجزات انبياء و خوارق عادات در افراد مسلمين و اشخاص متقين در دين اسلام، كساني هستند كه الآن هم آثار روحانيت و قواي جبروتي و علامات صفاي نفس و نشانيهاي ارتباط و قُرب به عوالم قدس در آنها ظاهر و هويداست و چون غالب، استبعاد مي كنند، ادعا نمي كنم كه امروز ميتوانم در ميانة مسلمين اشخاصي پيدا كنم كه خارق عادت كنند و صدق رؤساي ملي خود را بنمايم.
محتاج به اين معارضات نيست، همين قدر به اقرار خودشان از اتِيان معجزات و خوارق، عاجزند و از اين سبب از انبياء حَقّه هم سلب مي كنند و افسانه مي پندارند. اين مردمان عاجز و بوزينه صفتان احمق ادعاي الوهيّت و دعواي مهيمنيّت هم مي كنند و ((انا انا)) ي بسيار مي زنند. در مقام ادعا مي گويند كه حقيقت، ظاهر و شرق و غرب را مي گيرد و در مقام عمل ميرزا حسينعلي بهاءالله به حضور شاه شهيد انارالله برهانه، عريضة تظلم آميز عرض مي كند و چه قدرها التماس و درخواست مي كند كه ما را مثل يهود بگذارند در مملكت خود متوطّن باشيم و در مذهب آزاد. كسي كه دعواي ظهور كليه مي كند و شرق و غرب را محل سطوح نور خود مي داند، درخواست يك آزادي كه قابل ملت دو هزار سال قبل است مي كند. اگر شما مي خواهيد كه عدالت و مساوات در تمام زمين جاري كنيد و چنين ثبات و استقامت داريد، اين عجز و الحاح چرا فقط به جهت ريختن خون حُمَقا و تلف نفوس مستضعفه، الواح نمي نويسيد و مردم بيچاره را معرض تير بلا مي نماييد و خودش در مملكت عثماني تقيّه مي كند و اظهار صلاح مي نمايد؟
نمي گويم تقيه خوب نيست وليكن تقيّه براي تابعين و امت است. كسي كه مي گويد من ظهور حقم و بايد ظهور خود را به عالم تبليغ كنم و در مقام نشر عقايد و اتمام حجت است، تقيّه نمي كند و استوار بدون اينكه خود را منكر شود مي ايستد. و ميرزا حسينعلي و عباس افندي كه هر دو ادعاي ظهور مي كنند، هيچ كدام زيربار تبعيت و رعيت بودن نيستند كه تقيّه كنند. حجت خدا در وقت ظهور اگر تقية كند چگونه تبليغ مي كند و خود را برعالميان ظاهر مي دارد؟ درسوراخ و جاي مخفي خود را محفوظ نمي دارد و مردم را در معرض خطر اندازد و بالجمله خدعه و فريب و دروغ گويي آنها بسيار آشكار است.
شرح اينكه مطلقاً مبناي پيشرفت سخن اينها و جلوة چند روزي، فقط دروغ و ناراستي است. اينكه مدتها بود كه به مردم قلمداد مي نمود كه در ينگه دنيا تبليغ كرده ايم و يك مملكت آنجا را به دين خود آورده ايم و عكسها نشان مي دادند و سخنها در مباهات مي راندند و چون مطلب افشا شد و تحقيق به عمل آمد، معلوم شد كه از اهالي ينگه دنيا يك نفر هم قبول ديانت آنها را نكرده و به اين لوث ملوّث نشده اند و شخص مبلّغي كه در آنجا داشته اند گاهي عكسي از اجتماعات آنجا برمي داشته و به ايران فرستاده مي گفتند كه اين عكس (( احباب )) است و نيز مستر شولير نامي از كشيشان ينگه دنيا در رشت مشغول تبليغ دين پرتستان بوده. روزي با بعضي از اين شيادان ملاقات مي كند و قدري صحبت كرده مي گذرد. روزي چند بعد، مستر شولير با چند نفر ديگر از اين متقلبان ملاقات مي نمايد. آنها مي گويند در اين شهرخيلي از فرنگيان هم قبول اين دين ما را كرده اند از جمله مستر شولير نامي است كه به اين آيين متدين شده است. مستر شولير تعجب مي كند كه من خودم شولير هستم و به كل به اين دين رغبت نكرده ام. پس مُهر خود را كه تازه به فارسي ساخته بود و در انگشت داشت به كاغذي زده به دست آن دروغ پردازان مي دهد و مي گويد من مستر شولير هستم و مسيحي متعصب هستم. باز((بهاييان)) حيا نمي كنند و هيچ گاه از دروغ دست نمي كشند زيرا كه ماية ديگر ندارند. همه شنيده ايد كه اينان مردمان بزرگ و علماي نامي را به خود نسبت مي دهند و صريحاً مي گويند از ماست و حال آنكه كذب محض و فريب صرف بودن آن بر هر مستضعفي مخفي نيست. غرض اينكه حالت رذالت و مفسدي و اذيت اين سلسله نسبت به ملت اسلاميه نيكو واضح است. مثلاً در اين دور زمان كه تمام ملل اجنبيه از اسلام چون يهود و نصاري و زردشتيان با اين مشروع مقدس همراهي مي كنند، اين مردمان از انسانيت دور و از بشريت مهجور در مقام افِساد و فتنه و اشتباه كاري برمي آيند. بر همة افراد ملت واضح است كه اين امناء خيرخواهان وطن كه عباس افندي يا غيره خطاب به او لوحي گفته و از خود به حساب آورده تا آن وطن دوست را در چشم ملت بدنام كند و در اساس مشروطيت رخنه كند، آن وطن پرست ده درجه نسبت به عباس افندي فاصله دارد و به صد واسطه عباس افندي نميتواند مدارج ايشان را ادراك كند.
اجمالاً اين دليل معروف كه اين طايفه دارند و اشتهار مي نمايند عرضه داشته جواب سهلا لمؤنه به عرض مي رسانم. مي گويند دليل بر صدق سفراي الهي و ظهورات غيبي فقط آيات و نوشتجاتي است كه به وحي نازل مي شود كه ساير مردم از آوردن مثل آن عاجز باشند. اينكه از همه كساني كه اندك از عالم نگارش اطلاعي دارند ميپرسم كه آيا مي توان جداً گفت كه امروز عباس افندي يا صبح ازل از همه منشيان و محررّان عالَم بهتر چيز مينويسند و مردم از اينان مثل او عاجزند؟ حاجي محمدكريم ((خان)) گفته است: جانم، عبارات غلط از آدم بي سواد معجز نيست ، حدّ اوست كه غلط بگويد . و نگارنده تاكنون اشخاصي را به رأيا لعين مشاهده كرده ام كه در كمال سرعت، اين گونه نگارشات و آيات كه اينان مي آورند نوشته و به مراتب از نوشتجات ميرزا حسينعلي و عباس افندي، اعلي بوده و مطلب هم داشته و نوشتجات اين مدعيان هيچ مغز و مطلب ندارد، فقط عبارات مكرره و سخنان محدوده است كه متصل مي گويد: كجاييد؟ بياييد ايمان آوريد، شمس حقيقت طالع و آفتاب عالمتاب ساطع ((را)) بشتابيد بشناسيد. از اين قبيل كلمات و هيچ مطلب ندارد. كه خيلي خوب، اگر ايمان آورديم چه كنيم و چه خدمت كار بنديم و براي سلوك سالك انسانيت و عروج معارج بشريت به چه قواعد و مناسك متمسك شويم؟ حقيقتاً در تمام اين كرورها عبارات كه به اين رؤسا نسبت مي دهند دو جمله كه يك معناي صحيح فايده بدهد ندارد و در اين مقام كه سخن به طول انجاميد هرگاه كسي بگويد كه الواح معروفه به نام بعضي خيرخواهان، جعلي بوده و از قلم رؤساي اين طايفه نيست عرض مي كنم كه علاوه بر اينكه ابطال همان نادانيها به نفسه مطلبي لازم است در اين ايام عباراتي در السنة آنها داير است كه فساد آن عبارات، كمتر از آن الواح مجعوله نيست. و از جملة استدلال آنها اين است كه نفوذ كلمه در پيشرفت امر دلالت مي كند كه صاحب كلمه و امر، حق است. علاوه بر اينكه امرشان پيش نرفته و نفوذي نكرده، اين دليل، كليل است و از براي حجت، كافي نيست. و اگر بنا باشد كه فقط مطالب حقه و امور الهيه نفوذ كند و اباطيل و اكاذيب جلوه نداشته باشند بايد آنچه در روي زمين از اديان و قوانين و سياسات جاريه و رسوم متداوله اعم از اينكه واقعيت داشته باشد يا باطل و بي اصل باشد اقرار كنيم كه حق است و بت پرستي و شرك و رسوم جاهليت تمام صحيح بوده باشد و التزام به اين مطلب خلاف عقل و ضرورت تمام دنيا ميباشد. هر كه گويد جمله حق است زاحمقي است. و در عباراتي از تبليغ اينان ديدم اين شعر را استشهاد كرده:
چون اناالحق گفت و شيخ از پيش برد پس گلوي جمله مردان را فشرد
و حال آنكه مضمون اين بيت در مقام استدلال نيست بلكه قضيه اتفاقيه است و ملاحظه مي شود كه غالباً مطلب حقه و امور واقعيه در نفوذ و نشر به تأخير مي افتد و پس از بسياري مصادمات و مقاومات با جنود و ظلمت انتشار مي يابد. از اين رو كه پرورشي افتگان در عالم جسماني و طبيعت، لياقت حق صرف و قابليت واقع محض را ندارند و هميشه مأمورين حق و مبعوثين عالم امر، دچار زحمات و گرفتار تصادم اشقياء و منكرين مي گردند و مطالب ناحق و القائات شهوت آميز بزودي مقبول عامه مي شود، از اين جهت كه با خيال پست شهوت پرستان و عادات رذيلة هواخان موافقت دارد. و عمدة جلوة دو، سه روزة اين طايفه به همين سبب بود؛ مثلاًَ شخص تنبل شهوتران كه بدو مي گفتند تو را تكليفي جز قبول امر نيست و او را از تمام تكاليف ديانت و عهدهاي سلوك راه حق معاف مي دارند، آن هواپرست مي بيند كه با وجود موافقت با هوا، متدين به حساب مي آيد و متقي شمرده مي شود، به رفاه قبول مي كرد.
شخصي از اين مستضعفين كه گوساله پرست شده اولوهيت ميرزا حسينعلي را پذيرفته بود ومباهات مي كرد كه پس از پنجاه سال طغيان و عصيان كه هنوز مداوم هستم دربارة من لوحي آمده كه تو مقرب درگاه هستي. گفتم: آيا كسي كه حق است چاپلوسي و تملق مي كند و با هواي اشخاص موافقت مي نمايد؟ بلكه بايد منع كند و امر به توبه و بازگشت فرمايد زيرا كه مبعوث من عندالله به رفع هواها و ترك خودخواهي مأمور است و اين صفت مداهنه كه با هر كس موافق هواي او چيزي گويد، رفتار نديمان و مردماني است كه براي تحصيل نان و آش، خود را در معرض سخرية ارباب دنيا قرار مي دهند كه هرگاه ربّ مال و صاحب منالي بگويد من عادتم اين است كه شبها به فلان مقدار مسكر اكتفا مي كنم، آن چاپلوس مداهن مي گويد: بلي بلي، اين بسيار عادت خوبي است و فايده مند مي باشد. ولي انسان درست غيور به كمال جرئت و جد ميفرمايد: از اين عادت پرهيز بايد و به هيچ وجه به تملق لب نمي گشايد.
غرض اينكه اين پيشرفت كه به گمان خود ادعا مي كنند از اين است كه چون مطالبشان باهواي مردم عياش موافق است به سهولت مي پذيرند و عاقبت هم آن باوركنندگان هرگاه توفيق تدين و فطرت اصليه داشته باشند به اسلام برمي گردند و هرگاه ظلمانيت، قلب آنها را تاريك كرده باشد طبيعي و بي دين مي شوند، زيرا كه حقايق دينيه كه: اسباب ثبات در دين است ندارند. دليل ديگر كه اقامه مي كنند اين است كه اشخاصي در اين راه جان دادند و از خانمان گذشتند. جواب اين سخن را شيخ الاسلام قفقاز خوب نوشته كه فدا كردن جان، دليلي نيست زيرا كه بسياري از حمقا و مستضعفين در روي زمين جان خود را فداي بُت مي كنند و جوانان و اولاد خويش را در راه بُت بزرگ تقديم مي نمايند و مكرر در خطا و غيره، اشخاصي خود را زير عرّاده اي كه بُت بر آن است انداخته، جان مي بازند و بدين سبب خود را مستحق بهشت مي شمارند و از امثال اين بسيار است كه در راههاي باطل و امور بي حاصل جانبازي شده و هزاران خون ريخته گشته و استدلال به اينكه اشخاصي جان دادند، كافي نيست، زيرا لازم مي آيد بت پرستي و اباطيل ديگر صحيح باشد.
بلكه بسي اوقات مردماني در راه هواپرستي و عشق بازي و غيره جان نثار مي كنند و هيچ دلالت برحقيقت ندارد. و اين سخن شيخ ا لاسلام بسيار صحيح است و هيچ جواب ندارد.
ميرزا ابوالفضل گلپايگاني دست و پاي زيادي كرده و يك ثلث كتاب خود را در مقام اين جواب برآمده و نتوانسته بر اين كلام متقن خدشه كند. به هر جهت سخنان اين طايفه فقط عوام فريب و سفسطه است و چون مطالبشان مبني بر توحيد و خداشناسي و روحانيت نيست، اخلاق و ملكات رديّه دارند و ايذاي مسلمين را امري لازم مي شمارند.
در ايّامي كه در راه رشت اين طايفه مباشر راه بودند، هر كه از راه رشت عبور كرد، دانست كه اينان با مسلمانان چه تعديّات و ظلمها كردند. شنيدم هرگاه كسي در منزلي نماز مي كرد و مي فهميدند، از اين نمازگزار به جهت منزل و نرخ اجناس، پول گزاف مي گرفتند و هر قسم اذيت كه مي توانستند مضايقه نمي كردند.
در سخافت عقيده و سوءاخلاق اينان سخن بسيار داريم. در اين مقام به همين اندازه اكتفا رفت و غرض اين بود كه در اين موقع كه ملت ايرانيه هر طبقه در وطن پرستي و تمدن به نحوي مستظهر گشتند، اين خائنان ملي و دشمنان وطني وقاحت و شناعت اعمال خود را اظهار داشتند و سخنان فسادانگيز و مطالب خطرآميز منتشر كردند. اولئك كالانعام بل هم اضلّ.
مقدمه و تعليقات : محمدحسن رجبي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید