1. جنبش هاى نوپديد دينى چه هستند؟
«جنبش هاى نوپديد دينى» در واقع جنبشهايي است كه به هوادارانش تعليم مى دهد تا خدا را «در درون خويش» بجويند. انديشمندان و محققان در پى آنند تا از اصطلاحات و اسامى خنثى و بى طرف درباره اين گروه ها نظير نهضت هاى نوپديد دينى، MRMS، اقليت ها يا اديان بديل استفاده كنند، ولى رسانه ها و افكار عمومى واژه «فرقه» را به كار مى برند كه داراى اشاره هاى تلويحى مى باشد و اغلب از عقايد عجيب و غريب، اعمال شيطانى و اغوا كننده، كنترل ذهن و اجبار روانى و احتمالا سوء استفاده هاى جنسى و گرايشات مجرمانه حكايت دارد.
در اين ميان، معروف ترين جنبش هايى كه اصطلاح «فرقه» را براى آن ها بسيار به كار مى برند و از رواج عمومى برخوردارند، جنبش هاى كليساى اتحاد شناخته مى شد مى باشند.
2. تنوعِ جنبش هاى نوپديد دينى
در طول تاريخ، تمام اديان در دوره خودشان دينى جديد محسوب مى شدند; مسيحيت، اسلام، زرتشت و متديسم همه روزگارى جديد بودند. از اين رو تعجبى ندارد، اگر برخى خصوصيات و ويژگى هاى اديان جديد و جنبش هاى نوپديد دينى از اين اديان نيز حكايت كنند. آنچه شايد درباره جنبش هاى نوپديد دينىِ دنياى معاصر بيشتر مورد توجه است تنوع بى شمارى است كه در ميان آن ها وجود دارد. اغلب جريان هاى اوليه در غرب، نظير بيدارباش هاى عظيم.
اين تنوع نه تنها در سنت هايى است كه اين جنبش ها از درون آن ها سربرآورده اند، بلكه در اعمال، سازمان و تأثيراتى كه مى توانند بر روى افراد و جامعه داشته باشند، نيز وجود دارد. رهبران ممكن است غنى يا فقير بوده، از آن ها به مرشد، يا در برخى مواقع، «فرقه» است.
3. ويژگى هاى مربوط به جنبش هاى نوپديد دينى
با اين حال، برخى ويژگى ها كه در يك جنبش پيدا مى شوند، علاوه بر جديد بودن، دينى هم هستند; اولا: بنابر تعريفى كه ارائه مى شود، اغلب اعضاى اين جنبش ها نوگرويدگان نسل اول هستند كه مانند تمام تازه گرويدگان بسيار پرشور، فعال، و حتى تعصبى تر از كسانى نشان مى دهند كه در دينى متولد و پرورده شده اند. ثانياً: عضو گيرىِ آنها غيرمعمول و از ميان كليت جامعه مى باشد، مثلا جنبش هايى كه حوالى دهه 1970 ظاهر شدند، به طرز نامتناسبى در ميان بزرگ سالانى از طبقات متوسط كه تا حدودى از تحصيلاتى بالاتر از حد متوسط برخوردار بودند، بروز كرده اند. اگر كسى براى اندك زمانى به كاركردهاى برخوردارى از يك گروه از جوانان بى تجربه پرشور كه دلواپس مسؤوليت هايى چون پرداخت وام و يا تعلقاتى نظير داشتن اولاد يا سرپرستىِ سالمندان نيستند، بينديشد، از همان ابتدا و خيلى سريع مى تواند رفتارهاى چنين گروه هايى را حدس بزند. ثالثاً: در ميان اين جنبش ها اغلب يك بنيان گذار يا رهبرىِ با اقتدار و فرهمند وجود دارد; به اين معنى كه او (كه گاهى يك زن است) در قيد و بند هيچ سنت و قانونى نيست و حتى هوادارانش براى او اين حق را قائلند كه درباره تمامى امور زندگى آن ها حكم صادر كند و اين كه با چه كسى ازدواج كنند؟ بچه داشته باشند يا خير؟ چه كارى را پيشه خود سازند؟ چه نوع پوششى داشته باشند؟ چه غذايى بخورند؟ كجا زندگى كنند؟ و حتى شايد اين كه بايد زندگى كنند يا خير؟ رابعاً، اديان جديد در مقايسه با اديان قديمى تر سعى دارند كه برداشت هاى دقيق ترى از حقيقت ارائه كنند كه با نسل هاى دوره هاى گوناگون سازگار و منطبق باشند. خامساً: از امور رايج در ميان اين جنبش ها مرزبندى شديد ميان «آن ها» و «ما» است كه دومى به طور همگونى، خير و خدايى، و اولى به همين ميزان و ترتيب، بد و شايد شيطانى است. سادساً: در سطح كلان جامعه، اغلب (و نه هميشه) نوعى سوء ظن و يا دشمنى نسبت به آنچه اين جنبش ها به عنوان بديل و جانشين ارائه مى كنند، وجود دارد.
دگرگونى هاى جنبش هاى نوپديد دينى
به رغم غفلتى كه اغلب صورت مى گيرد، به قدركافى روشن است كه اديان جديد، در مقايسه با اديان قديمى بسيار سريع تر، دستخوش دگرگونى و تغيير مى شوند. صرفاً به دليل از دست رفتن يك امتياز يا گذشتِ سال ها نسل دوم و نسل هاى بعدى به دنبال منابعى براى زمان و سرمايه مى گردند و «عقايد و اعمال» جنبش را زير سؤال مى برند. بنيان گذاران خواهند مرد و ساختار حاكميت ممكن است بسيار ديوان سالارانه و كليشه اى گردد. باورها، به ويژه باورها و غيب گويى هاى مبتنى بر تجربه مانند فرارسيدن هزاره، چه بسا روزآمد يا دچار تفسير مجدد يا تغيير گردند و مرزبندى هاى اعضا و ديگران كم رنگ شود. به سبب اين دگرگونى ها و نيز از آن جهت كه جنبش براى افراد بيرونى و غيرعضو بيشتر شناخته شده، در نتيجه ترس آن ها كمتر مى گردد، دشمنى ها رو به كاهش مى نهد. (اگرچه چنين موردى به هيچ روى مصداق نداشته است.)
ملحق شدن به يك جنبش نوپديد دينى
اغلب مى پرسند كه چرا مردم به اديان جديد مى پيوندند؟ چرا به عنوان نمونه، يك جوان تحصيل كرده كه آينده اى روشن پيش روى خويش دارد، همه چيز را به كنارى مى نهد و رابطه اش را با خانواده بسيار مستحكمِ خود قطع مى كند تا در روز، هجده ساعت را براى پول دارشدنِ يك ميليونر توطئه گر! به فعاليت بپردازد، در حالى كه خود در فقرى زندگى مى كند كه هرگز با آن مأنوس نبوده است و احتمالا با كسى ازدواج نمايد كه به زبانِ او سخن نمى گويد و تا قبل از انتخاب آن دختر از سوى رهبر جنبش براى او، هيچ گاه وى را نديده است. يك پاسخ مناسب كه معمولا آن فردِ تازه گرويده و نيز خانواده و رفيقانش براى فرار از مسؤوليت، دارند ادعاى «شستشوى مغزى» يا كاربرد فنونى است كه مقاومت ناپذير و غيرقابل تغيير هستند. البته كاملا درست است كه برخى جنبش ها مانند بيشتر گروه هاى تبليغِ انجيلى، كه معتقدند بايد ديگران را نسبت به واقعيتِ خودشان متقاعد سازند، فشارهاى قابل توجهى را در بر اعضاى بالقوه خويش وارد مى سازند; آنان ممكن است براى تشويق فرد بى گناه براى ملحق شدن به جنبش چه بسا او را زير بمباران سخنانِ عاشقانه و محبت آميز (كه با هيمنه تمجيد و ظاهرسازى همراه است) قرار دهند و او را منزوى، يا به انجام گناه متقاعد سازند و در اين راه از به كارگيرى روش هاى گوناگون ديگر هم ابايى نداشته باشند، اما بايد اذعان داشت كه اين روش ها:
الف. با روش هايى كه اعضاى يك نهاد در مواقع ديگر در تلاش براى كنترل مردم به كار مى گيرند، هيچ تفاوتى ندارد.
ب. به اندازه اى كه خود جنبش انتظار دارد يا مخالفان جنبش براى قبولاندن آن به ما ادعا مى كنند، مؤثر نيستند.
در اواخر دهه 1970 كه اتهام شستشوى مغزى درباره مورمون ها در اوج خود بود، «احوالات» بيش از هزار نفر را تعقيب كردم. آنان چنان نسبت كليساى اتحاد متقاعد شده بودند كه در پى شركت در يكى از كارگاه هاى منطقه اى در تعطيلات پايان هفته بودند كه گمان مى رفت يك عمليات كنترل ذهن غيرقابل مقاومتى در آن اتفاق افتد. يافته هايم نشان دادند كه نود درصد از شركت كنندگان در آن كارگاه نه تنها قدرت تصميم گيرى يافتند كه عملا تصميم گرفتند تا عضو اين جنبش نشوند. علاوه بر اين، از ميان كسانى كه به عضويت درآمدند، اكثريت بنا به خواستِ خود ظرف دو سال جنبش را ترك كردند. اين سطح بالاى رويگردانى كه از نظر برخى ديگر از انديشمندان قضيه اى رايج در تمامِ گروه هايى است كه به انجام كارهاى فشرده و افراطى براى جذب عضو جديد دست مى زنند، مورد انكار دو طيف است: خود گروه (به سبب اين كه نمى خواهد كسى از عدم موفقيت وعده هايى كه گروه داده است، سر درآورد) و مخالفان اين گروه ها كه در آرزوى جاافتادن نظريه شستوشوى مغزى هستند; به ويژه وقتى كه پاى پرداخت مبلغ زيادى پول در ميان باشد و والدين تحت تأثير حرف هايى نظير اين قرار گيرند كه اگر به فرزندان تان عشق مىورزيد و مى خواهيد آن ها را حفظ كنيد و از ربوده شدن به دست گروه ها مصون داريد و آن ها را «منصرف» كنيد يا از «سرپيچى هاى آن ها بكاهيد»، بايد به اين افراد بپردازيد.
اگر توضيح شستوشوى مغزى يا كنترل ذهن در پرتو ارائه دليل و شواهد، قانع كننده نيست، پس چه توضيحاتى را بايد به جاى آن نشاند. جامعه شناسانى كه به مطالعه درباره فرآيند عضويت يك فرد در يك گروه پرداخته ند به اين نتيجه رسيده اند كه تعامل ميان فرد و گروه به ارزيابى ها و بررسى هاى بيشترى نيازمند است و با توجه به فاصله زياد جنبش هاى مختلف و افراد گوناگون، توضيح و تفسير واحد كفايت نمى كند. اكثريت بسيار بالايى از مردم به شدت از ملحق شدن به اديان بديل گريزان اند. (من خودم حدود پنجاه گروه را كه درباره آن ها مطالعه كرده ام به طرز بارزى قابل مقاومت يافتم); برخى از مردم نيز به يك يا چند گروه مى پيوندند، در حالى كه عده اى ديگر با درجات متفاوتى جذب آن ها مى شوند; تعدادى ممكن است ترغيب شوند كه تقريباً به تمامِ گروه ها بپيوندند، اما به نظر مى رسد كه اين افراد خود را چندان نسبت به گروه، متعهد احساس نكرده، هر لحظه احتمال مى رود كه از نظر خود برگردند و در يك مدت زمان بسيار كوتاهى چه بسا به سراغ گروهى ديگر بروند.
از اين واقعيت كه اعضاى جنبش هاى نوپديد دينى فاقد صلاحيت براى عضوگيرى يا حفظ تمامى كسانى هستند كه وقت و انرژى خودشان را صرف آن ها مى كنند (از جمله برخى از فرزندان خودشان) اين نكته مهم را بايد دريافت كه آنچه آنان ارائه مى كنند تنها «مشاغلى» براى برخى از مردم است. به عبارت ديگر، اگر در پى آن هستيم كه بفهميم چه چيزى در حال انجام است، نبايد نگاهمان را به جاذبه هاى هدفدار جنبش محدود كنيم، بلكه بايد به مردمى كه به آن ها ملحق مى شوند نيز توجه نماييم. ممكن است آن افراد براى فرار از چيزى، احتمالا يك خانواده دوست داشتنى اما ناهمگام با زمان يا رفاقت نامطلوب يا زندگى غيرجالب و غيرمتعهدانه، به اينها ملحق شوند. آنان ممكن است به اين باور رسيده باشند كه اديانِ سنتى، خسته كننده، ملال آور، رياكار و فاقد احساس هستند و يا زندگى در يك جامعه بزرگ چيزى را به جز يك فرصت براى مهره اى ناچيز بودن در يك موش دوانىِ وسيع، غير شخصى و مادى به ارمغان نمى آورد. برخى ممكن است «جويندگانى» باشند كه جويا (يا آماده) ارتباطى نزديك تر با خدا يا جهانى بهتر هستند. (احتمالا اينان چنان ترغيب شده اند كه گويى مى توانند در برپايى ملكوت آسمان بر روى زمين نقشى را ايفا كنند.) شايد آنان مجذوب اين عقيده شده اند كه ما به يك اجتماع دوستانه متشكل از افراد هم فكر و داراى ارزش هاى مشترك تعلق داريم كه در جامعه بزرگتر وجود ندارند. عده اى هم جذابيتى در اين ادعا مشاهده كرده اند كه مى توانند با پيدا كردنِ «خودهاى حقيقىِ» خويش به زندگى و روابط خودشان رونق بخشند.
خطرهاى ناشى از جنبش هاى نوپديد دينى
اين جنبش ها جاذبه هاى گوناگونى را در ميان جوانان و ـ امروزه ـ در ميان نوجوانان از خود بروز داده اند، اما هيچ گاه نتوانسته اند به وعده هايى كه داده اند جامه عمل بپوشند و بر اين اساس عضويت در يك دين جديد رو به افول مى نهد. قبل از پرداختن به اين مسأله، شايد كلمه اى در باب هشدار نسبت به آن ها سودبخش باشد. از اوايل دهه 1970 شاهد رشد جنبش «فرقه ستيز» جنبش ضد فرقه اى به خاطر نگاه خصومت آميزش به اديان جديد از درك جنبه هاى به هنجارين و مثبت اين جنبش غافل و ناكام مى ماند و از اين رو هميشه بر روى نكات بسيار منفى انگشت مى نهد كه خوراك مناسبى براى مطبوعات و رسانه ها مى گردد; همانهايى كه هميشه به دنبال كسب منافع از راه پرداختن به ماجراهاى احساس برانگيز يا غيرمعمول هستند و بسيارى از ما آن ها را بر گزارش پديده هاى عادىِ جامعه ترجيح مى دهيم. در نتيجه، با شنيدن اعمال مجرمانه و ضداجتماعى درباره جنبش هاى نوپديد دينى، بلافاصله چنين فرض كنيم كه اينها نمونه هاى بارزى هستند و در ديگر اعمال خلافى كه از نظر جامعه پذيرفته نيستند، نيز احتمال انتساب آن ها به اعضاى اين جنبش ها در مقايسه با افراد غيرعضو بيشتر است، اگرچه اعضاى اين جنبش ها آن اعمال را مقبول نشمارند. گاه در مطبوعات با تيترى تحت عنوان «عضو فرقه خود را مى كشد» مواجه مى شويم، اما به رغم اين واقعيت كه شمار خودكشى در سطح عموم مردم مى تواند دو برابر تعدادى باشد كه در فلان فرقه اتفاق مى افتد، هرگز نمى شنويم كه كسى اعلام كند «يك انگليكن خودكشى مى كند»!
بدون شك نمونه هايى از قتل يا ارتكاب خودكشى وجود داشته اند; رسانه ها به طور مدام نمونه هاى تراژيك و دردآورى را از جنبش جنستون، يادآور مى شوند، اما بايد توجه داشت كه دامان اكثريت قريب به اتفاق جنبش هاى نوپديد دينى از اين گونه اعمال زشت و وحشتناك پاك است و بسيارى از مرگ ها در قالب اديان قديمى و سنتى صورت گرفته است.
البته وقتى اين جنبش ها ويژگى هايى را از خود بروز مى دهند، از قبيل، پافشارى بر اين نكته كه آنان افراد برگزيده هستند و حقيقت تنها نزد آنهاست، در اين صورت اگر رهبرِ جنبش پاسخ گو نباشد و ساختار حاكميتى شكل گيرد كه تبعيت و فرمانبردارىِ بى چون و چرا را بطلبد و وابستگى مادى، معنوى و اجتماعىِ روزافزون را رواج دهد و يا (بهويژه) گروه را از بدنه جامعه (چه به لحاظ جغرافيايى، يا اجتماعى) جدا كند، اينها همه مى تواند علايم يك خطر بالقوه تلقى گردد. ناگفته نماند كه هر جنبش مشكلات واقعى خاص خود را دارد; يكى ممكن است از اعضاى خود «پول» طلب كند و ديگرى از قدرت كار آن ها بهره كشى نمايد; آن سه ديگر چه بسا از اعضايش انتظار داشته باشد كه يك زندگىِ بدون همسر در پيش گيرند و آن ديگرى از آن ها بخواهد در خوش گذرانى جنسى غوطهور شوند. برخى جنبش هاى نوپديد دينى ترس و احساس گناه را برمى انگيزانند و برخى ديگر هرگونه احساس مسؤوليت را مى زدايند. به ندرت، يك جنبش نوپديد دينى ممكن است اعضايش را به سمت يك زندگى پر از فريب، قساوت و جرم سوق دهد.
چالش جنبش هاى نوپديد دينى
كسانى كه در قبال جوانان احساس مسؤوليت مى كنند، چگونه مى توانند خود را براى برخورد با اين پديده آماده سازند؟ نه غفلت و نه «داستان هاى بى رحمانه» ناشى از احساسِ سرريز كرده هيچ يك كمكى نمى كند. مؤثرترين آمادگى، آموختن و آموزاندن است، تا نه تنها مطمئن شويم كه مردم از مشكلات بالقوه ناشى از برخى اين جنبش ها آگاهى يافته ند; كه هم چنين با جاذبه هاى اين گروه ها نيز آشنا شده اند. آن جذابيت شايد چيزى فراتر از صِرف سخن گفتن از مشكلات الهياتى و يا اخلاقى در دنياى عرفىِ كنونى نباشد; ممكن است سخن گفتن از فرصت و فراغتى براى ساخت جهان بهتر يا ارتقاى سطح روابط و بهبود بخشيدن به آن باشد. معلمان و كسانى كه رهبرى جوانان و نوجوانان را بر عهده دارند، ممكن است به تشكيل و سازمان دهى مباحثات جمعى اى علاقه نشان دهند كه برخى از مسايل و پرسش هايى كه جنبش هاى نوپديد دينى مطرح ساخته اند، با دقت و وسواس بررسى شوند. بسيارى از مردم خواهان جهانى بهتر هستند، اما آيا خود را وقف خدمت گزارى به يك مراد و مرشد نمودن ضرورتاً بهترين راه رسيدن به اين هدف است؟ آيا ابزارى بديل براى آنچه اين جنبش ها براى ارتقاء، يا ايجاد روابط بهتر با ديگر همنوعان پيشنهاد مى كنند، وجود ندارد؟ در اينجا مباحثى، از جمله مسأله نقش آفرين بودن، نيز مطرح است كه مى تواند به آگاهىِ بيشتر به روش هايى منتهى شود كه به واسطه آن ها چه بسا افرادى بى دليل تحت تأثير واقع مى شوند. تأثيرپذيرى از شور و التهاب هاى آرمان گرايانه هواداران نمونه اى از اين دست است، اگرچه به اندازه مهارت هاى عجيبِ كنترل ذهن نمى باشد.
اگر دانش آموزى، با يكى از بستگان يا دوستان به عضويت يكى از اين جنبش هاى نوپديد دينى درآمد، چه بايد كرد؟
شايد مهم ترين كارى كه بستگان، دوستان و همه كسانى كه نسبت به چنين فردى احساس مسؤوليت مى كنند بايد انجام دهند، حفظ ارتباط با اوست. با اين كار، او را (چه زن يا مرد) قادر مى سازيم كه به روايت هاى بديعى كه از واقعيت ارائه مى شود، دسترسى پيدا كند. اگر با تصميم او موافق نيستيم، قطع تمام روابطِ خود با او يا قرار دادن او در معرض بمباران شديد اتهامات، يا ليست كردن اعمال شيطانى و بد آن فرقه فايده اى نخواهد داشت. فقدان اطلاعات، يا داشتن اطلاعات غلط هر دو به عكس العمل نامناسب منجر مى شود و بهتر آن است تا حدامكان برشناخت و درك خود درباره آن فرقه خاص و نيز درباره فرد مورد نظر و ترس ها، روحيات و وضعيت كنونىِ او بيافزاييم و از اين طريق شايد بتوانيم جايگزينى مناسب را براى زندگى در آن فرقه به وى پيشنهاد كنيم. در مواقعى هر چند نادر شايد بهتر باشد از كمك سرويس هاى اجتماعى، يا قانون استفاده كنيم. در عين حال، بايد اين را نيز در نظر داشت كه در يك جامعه مردم سالارِ تكثرگرا افراد بالغ حق دارند خود آنچه را مى خواهند بدان باور داشته باشند، برگزينند و آن گونه كه مى پسندند زندگى كنند; البته تا آنجا كه از حريم قوانين آن سرزمين پا را فراتر ننهند.
مطالعات اديان جديد; گذشته و حال
گاردون مِلتون
دانش «مطالعات اديان جديد» به عنوان يك حوزه مستقل و يك تخصص ويژه در عرصه مطالعات دينى و جامعه شناسى دين از دهه 1970 مطرح شد و از آن زمان تا كنون صدها كتاب و هزاران مقاله براى فهم سرشت و ماهيت اين اديان نوشته شده كه به ارزيابى نقش احتمالى آنها در قرن آينده پرداخته اند. در سال 1970 تعداد افرادى كه در اين زمينه كار مى كردند از تعداد انگشتان دست فراتر نمى رفت، اما امروزه صدها دانشمند دل مشغولىِ اصلى و اوليه شان تحقيق و نوشتن در اين زمينه است و بسيار بيشتر از اين تعداد در همين حوزه در حال فعاليت هستند. در همان سال به ندرت مطلب، مقاله يا تريبونى پيدا مى شد كه به آن موضوع بپردازد، اما امروزه همايش هاى گوناگون، حوزه ها و فضاهاى جديد و متنوعى را در عرصه مطالعات اديان جديد طرح مى كنند و به تريبون هايى تبديل شده اند كه به تداوم اين بحث ها كمك مى كنند.
با اين همه، پرسش اين است كه «آيا چيزى آموختيم؟»، «آيا پيشرفتى در اين مطالعات داشته ايم؟» شايد جالب ترين مسئله، همين جهان پسامدرنى باشد كه پيش روى ماست; آيا ما بايد آن را پيشرفت بدانيم يا خير؟ البته مى توانيم ادعا كنيم كه ما تعريف هايى پراكنده و تفكيك شده اى را ارائه كرده ايم كه، برطبق ارزيابى هاى صورت گرفته، برخى از آنها به كم ارزش كردن موضوع انجاميده و در برخى مواقع جامعيت آنها ناكافى بوده است. براى دريافت و درك جهت گيرى هاى موجود در نگاه خودمان به اديان جديد بايد به برخى مسائل اساسى اى كه به سرشت، ماهيت و اصل موضوع مورد بحث برمى گردند، دست اندازى كرد:
1. نكته اول اين است كه مطالعات اديان جديد در دهه 1970 يعنى زمانى كه مطالعات اديان و پژوهش هاى اجتماعىِ ناظر به دين سر برآوردند، به عنوان يك شاخه مستقل بروز يافتند. از همان آغاز حوزه اى چند رشته اى به نظر رسيد كه براساس موضوع با هم پيوند خوده اند كه حتى به لحاظ روش شناختى و جهت گيرى نيز رويكردِ واحدى نداشتند.. در درون آكادمى ها مطالعه اديان جديد تداخل پيدا كرد; مثلا مطالعات اديان شرق، اديان زنان و مكتب راز گشايى با هم درآميختند. افرادى نيز به عنوان انسان شناس، جامعه شناس و روان شناس در اين كار وارد شدند. از اين رو، بر سر موضوعات اتفاق نظرى وجود نداشت، با اين حال و با وجود تمامِ اين اختلاف نظرها از وقتى كه اصطلاح «اديان جديد» يا «جنبش هاى نوپديد دينى» به جاى اصطلاح «فرقه ها» مطرح شد، پيشرفت و تحول زيركانه و جالب توجهى در عرصه مطالعات اديان جديد رخ داد.
ايجاد مطالعات اديان جديد به عنوان يك رشته مستقل بر دو پيشينه استوار است:
الف. رشته قديمىِ تاريخ اديان.
ب. مطالعه فرقه ها (Cults) كه در جامعه شناسى و الهيات به يك مسأله محورى تبديل شده بود.
در طى اين قرن، مطالعه در زمينه اديان جهان، ما را به صف آرايى خيره كننده عقايد و اعمالى كه آدميان از آنها پيروى مى كنند، آگاه ساخت و جهت گيرى پژوهشى و مطالعاتى ما را به اين سمت رهنمون شد كه دريابيم چه چيزى در اين ميان «امرى عادى و بهنجار» است. ديدگاه هاى ناشى از مطالعات تطبيقى اديان آشكارا تقويت شد و چونان توده اى از جنبش هاى مردمىِ قرن حاضر، جوامع بزرگى از اديان بزرگ جهان را به سمت غرب سرازير ساخت.
هم زمان، آزادى عقيده در غرب باعث تكثر و ازدياد تعداد انتخاب ها و گزينش هاى دينى در درون آن فرهنگ شد. در ايالات متحده آمريكا، شمار مذاهب مختلف و فرقه هاى دينى از 87 در سال 1970، به 350 در سال 1900 و تقريباً به 2000 در اين ايام رسيد. بيشترين تعداد از اين دو هزار مذهب را گرايش ها و مذاهب مسيحى تشكيل مى دهند (كه شامل تمام 350 فرقه سال 1900 مى باشد) اما درصد روزافزونى از آنها در ميان ديگر اديان در حال شكل گيرى هستند. اين مذاهب و گروه هاى دينى عبارتند از: فرقه هاى مسيحى «غير مذهبى يا فرقه اى»،و حتى گروه هاى زيادى كه از نگاه مذهبى غيردينى هستند، مانند كافران و انسان گرايان.
در آغاز اين قرن برخى از اربابان كليسا در آمريكا در اين انديشه فرو رفتند كه آنچه در غرب در حال انجام است تنها تجزيه و تفرّق مسيحيت نيست، بلكه تعدادى عقايد و باورهاى جديد و غريب دينى در اين گستره در حال شكل گيرى و بروز هستند; مانند علم گرايان مسيحى، با برچسب فرقه انحرافى (Cult) نام گذارى شدند و مجموعه اى از كتاب هاى ضد فرقه اىِ مسيحيان (از جمله پروتستان هاى محافظه كار) از اخطار و هشدار نسبت به بروز چنين گروه ها و گرايش هايى داد سخن دادند. براى آنچه كه در آمريكا واژه فرقه "Cult" به كار مى بردند، در اروپا واژه مذهب (Sect)استعمال مى شد.
اولين مطالعات غير الهياتىِ اين «فرقه ها» زمانى بروز كرد كه نخستين فعالان رشته جديدِ جامعه شناسى دين و روان شناسى دين توجه خود را به گزينش هاى دينى اقليت معطوف داشتند و چندين كتاب و مقاله را در دهه 1940 عرضه كردند. با پايان گرفتنِ جنگ جهانى دوم، مطالعه علمىِ دين بروز كرد و دوره هاى آموزشى و علمى اى درباره روان شناسى و جامعه شناسى دين برگزار شدند و نياز به كتاب هايى كه تمامِ اطلاعاتِ اين زمينه را به اختصار در خود داشته باشند، به توليد چنين آثارى انجاميد. اين كتاب هاى درسى با تمام اختصارى كه در آنها به كار رفته بود، اطلاعات ارزشمندى را در باره فرقه ها در خود جاى داده بودند كه پايه و بنياد مطالعات بعدى در اين زمينه شد. يك نمونه از دركى كه از فرقه ها در يكى از اين كتاب ها مطرح شده است، نگاه ميلتون يانگر آمده است:
اصطلاح فرقه (Cult) كاربردهاى مختلفى دارد كه معمولا به طور ضمنى از گروه كوچكى كه در پى يك تجربه عرفانى است و فاقد هر گونه ساختار سازمانى بوده و از وجود يك شخصيت و رهبر فرهمند برخوردار است، حكايت مى كند. برخى از اين مؤلفه ها (مانند عرفان) ويژگى فرهنگى بودن آنها را برجسته مى سازد كه در اين طرح طبقه بندىِ ما نامناسب و بى مسما است. به هر حال، ما نيازمند واژه اى هستيم كه گروه هايى را كه شبيه مذهب هستند، شامل شود و در عين حال به لحاظ واژه شناسىِ دينى از يك گسست و جدايى شديد از سنت دينى حاكم بر جامعه حكايت كند. از اين رو با به كار بردن واژه Cult گروه هايى را مد نظر قرار داديم كه در اوج افراطى گرى نسبت به «كليساى جهانى» قرار دارند. يك Cultاساساً كوچك، كوته زيست، اغلب بومى و بيشتر ساخته شده در پيرامون يك رهبرى حاكم و غالب مى باشد كه به دليل ناسازگارى باورها و اعمالش با اعمال سنتىِ حاكم بر جامعه و نيز به خاطر يافتن جانشينى براى رهبرى فرقه، اغلب با مشكل مواجه است. فرقه ها اغلب كوچك باقى مى مانند و به آسانى از هم مى پاشند و تبديل شدن آن ها به يك مذهب يا فرقه نهادينه شده و سازمان يافته بسيار نادر است. دلمشغولى اصلىِ فرقه ها مشكلات افراد بوده، توجه آنها به مشكلات اجتماعى بسيار اندك است. در مقايسه با با Sect در اين جا هرج و مرج بيشتر و قوى تر است زيرا نظريه «رفتار درست» آنها (چه مقصود ترك گناه باشد يا اجراى عدالت اجتماعى) به مشكلى براى اتحاد و يكپارچگىِ اجتماعى مبدل مى شود. فرقه ها «موجودات عجيب الخلقه» دينى هستند; در آنها گوناگونى هاى بسيار به چشم مى خورد كه بر الگوهاى حاكم و غالب كه به واسطه آنها آدميان در پى حل مشكلات خود مى باشند مبتنى هستند . فرقه هاى پاك و خوب در غرب رواجى ندارند، اكثر گروه هايى كه فرقه ناميده مى شوند از نوع Sect نيستند شايد بهترين نوع از اين دست فرقه ها را گروه هاى گوناگونِ روح گرا و برخى گروه هاى «مسلمان» در ميان سپاه پوستان آمريكايى تشكيل دهند.
بسيارى از آنچه كه جزو مطالعات اديان جديد به حساب مى آيند تعريف هاى يانگر را به چالش مى كشند و درصدى از پيشرفت ما در زمينه مطالعات اديان جديد را با اين محك كه هنوز نگاه ما به اديان جديد با همان برداشت است، مى توان سنجيد!
دومين نكته با اهميت تر كه بايد به آن توجه داشته، اين است كه ما با يك پرسش پايدار مواجه هستيم كه هنوز راه حلى براى آن پيدا نكرده ايم; و آن اين پرسش مهم است كه اديان جديد يا جنبش هاى نوپديد دينى كدامند؟
اجازه دهيد با اندكى دلواپسى و اضطراب، به ارائه يك تعريف كاربردى بپردازم. در طى 35 سال گذشته، من با تقسيم بندى سه لايه سازمان هاى دينى كار كردم كه آنها را طبقه اول، طبقه دوم و طبقه سوم مى نامم; گروه هاى دينى اوليه يا طبقه اول گروه هايى هستند كه از هواداران و پيروان خويش وفادارى دينىِ اوليه را مى طلبند. آنها فرصت هاى منظم و مداومى را براى عبادت (يا چيزى معادل آن) فراهم مى آورند و گروهى مرجع و مبنا هستند كه فرد دين باور هويتش را از آن كسب مى كند. اين ها گروه هايى هستند كه در گردونه حيات، كارهاى اساسى و مهم مربوط به زندگى را سامان مى دهند كه از جمله آنها مى توان ازدواج و مراسم مربوط به كفن و دفن اشاره كرد (از جمله اين گروه ها به عنوان نمونه مى توان از كليساى متحد متديست، كليساى اتحاد و خانواده) نام برد.
گروه دينى ثانوى يا طبقه دوم; سازمانى است كه به يك دسته از كاركردهاى دينى بسيار محدود و معين مانند تعليم و تربيت، تبشير، انتشارات، خدمات اجتماعى، فعاليت هاى اجتماعى و غيره مى پردازند، اما خدمات منظم و مداوم يك گروه اصلى و مبنا را ندارند. مانند: انجمن تبليغى انجيلى بيلى گراهام.
گروه ها يا جنبش هاى دينىِ جديد از نوع گروه ها يا جنبش هاى دينى طبقه اولى هستند كه به دور از فرهنگ دينى غالب و حاكم (همچون مسيحيت غرب) كه در آن واقع شده اند، فعاليت مى كنند و از ميان كسانى در پى جذب هوادار هستند كه اين فرهنگ، فرهنگِ ميزبانِ جديد آنهاست. با اين تعريف دايره شمول اديان جديد را توسعه داديم تا شامل جنبش هاى جديد دينىِ برآمده از اديان قديمىِ فرهنگى ديگر مانند هَيْركريشنا يا ذِن بوديست شود. هم چنين شمارى از اين جنبش هاى جديد دينى كه از سنت هاى دينى كوچك تر بيرون آمده اند مانند سُنّت سِنْت مات پنجابى و فرقه صوفى در آن شريكند، اين است كه هر كدام از اين جنبش ها براساس اسطوره اى فعاليت مى كنند كه با آنچه فرهنگ دينىِ غالب بر آن مبتنى است، تفاوت بنيادين دارد.
به اين اديان بديل بايد آن گروه هاى دينىِ جديدى را اضافه كرد كه به آن اجماع دينىِ حاكم و اصلى پايبندند و در عين حال با ايجاد يك تحول الهياتى يا داشتن رفتار و كردارى متفاوت با اكثريت جامعه، خود را متمايز و روزآمد ساخته اند، مانند: جنبش خانواده و شهود يهوه كه بى درنگ در اين گونه مواقع به ذهن مى رسند. اينان با وجود اين كه در درون فرهنگ دينىِ مسيحى ظهور كرده اند، به تثليت باور ندارند و شيوه زندگى اجتماعى خويش را روزآمد كرده اند و هميشه از يك اخلاق جنسىِ متفاوت سخن به ميان مى آورند.
تبليغ براى جذب هوادار، به ويژه اگر از منظر سرقت گوسفندان نگاه شود، هميشه در ميان جوامع دينى يك مسأله نزاع آميز بوده است. به طور كلى، اديان مهاجر يعنى جوامع متشكل از انسان هاى دور از وطن كه از دينى غير از دين ميزبان تبعيت مى كنند، اما براى فرهنگ ميزبان مزاحمتى ايجاد نمى كنند و كوششى هم براى جذب هوادار روا نمى دارند (مانند جماعت بوداييان امريكا و كليساى ارتدكس آلبانيايى) اديان جديد تلقى خارج نمى شوند. با اين تعريفى كه از اديان جديد ارائه كرديم، آيين هاى سوكاگاكامى، مركز ذن لوس آنجلس داخل ولى جماعت بودائيان امريكا و آ. اس كاكون را در پيترزبورگ خارج مى شوند.
اهميت ويژه مطالعه اديان جديد اين است كه ما را به يك اجماع نظر عمومى مبنى بر اين كه اديان جديد اديانى معتبر و حقيقى هستند رسانده است . تعداد اندكى ممكن است اديانى بد باشند كه هدايت آنها به دست انسان هايى شرير است، اما همه آنها دين هستند. اين اديان موضوعاتى جالب توجه اند كه مطالعه آنها ما را به برخى از واقعيت هاى مهم جامعه، به صورت كلّى، رهنمون مى شود. (اگرچه ما مخالف آنها بوده در مقابل آنچه آنها ارائه مى كنند جايگزين هاى زيادتر و متنوع ترى را ارائه مى كنيم.) به هر حال، همه ما بر اين نكته اتفاق نظر داريم كه پديده اى كه ما در لباس اديان جديد با آن مواجه هستيم، نوعى نسخه بردارى و وام گيرى از اديان قديمى تر و از فرهنگ عمومى مى باشد. اگر ما اديان جديد را در پرتو جنبش هاى تجديد هيات افريقايى، فرقه هاى رهبانى بودايى يا مسيحى، گروه هاى تبشيرىِ مسيحى در جهان سوم و خاستگاه هايى از اديان غالب جديد مشاهده مى كنيم اين امر به روشنى حاكى از استمرار همان مشاهدات در غالب اديان جديد به طور خاص و پديده دينى به طور عام است. ما هم چنين تصديق خواهيم كرد كه مطالعه در اديان جديد با همان روش هايى صورت مى گيرد كه در مطالعات ديگر اديان مفيد يافته ايم.
اگر به اديان جديد به عنوان اديان حقيقى و معتبر نگاه كنيم، به طور ضمنى تصديق خواهيم كرد كه اينها نيز مانند اديان قديمى از انسان ها تشكيل شده اند و هم گروه ها و هم اعضاى آنها از كمال به دورند. در اديان جديد نيز مانند اديان قديم با هيچ سطح و نوعى از رفتار قابل سرزنش و محكوم مواجه نيستم. برخى از اين گروه ها (چه قديمى و چه جديد) به فعاليت غيرقانونى و خلاف متهم شده اند و در تعداد اندكى از اين گروه ها رهبر و يا اعضاى آنها در دادگاه به اتهام اعمال غيرقانونى و خلاف محاكمه و محكوم شده اند. حق اين است كه با مشاهده چنين اعمالى آنها را محكوم كرد و ما آن اعمال را محكوم مى كنيم. البته مى دانيم كه دسته كوچكى از اديان جديد به انجام چنين اعمالى متهم شده اند و از ميان اين دسته كوچك اتهام تعداد بسيار اندكى در دادگاه ثابت شده است. هم چنين مطرح شدن برخى از اين نوع پرونده ها دليل قانع كننده اى براى محكوميت يا حتى سوء ظن نسبت به اكثريت بيشتر اين گروه ها نيست.
مشكل واقعىِ ما در مطالعات اديان جديد اساساً همان نقطه شروع «منفى» است; به عبارت ديگر، مجموعه اى از اديان جديد كه به مطالعه آنها مى پردازيم به آنچه «نيستند» تعريف شده اند تا آنچه «هستند». تمامِ اين اديان گروه هايى دينى اند كه به طور كامل مستقل از فرهنگ حاكم عمل مى كنند; از اين رو هميشه درباره كل اين مجموعه چيز معنادارى براى گفتن نداريم. تقريباً هرآنچه با سرشتى «مثبت» درباره چيستىِ آنها بيان مى كنيم، نادرست است. به اين معنى كه يك گروه را با ويژگى هايى مانند (رهبر فرهمند، اعمال مذهبى مشترك، جمعيت شناسى مشترك و غيره) يك دين جديد نمى خوانيم، بلكه آن را براساس ويژگى هاى نداشته، دين جديد مى خوانيم. ابتدا آن را به خارج از وفاق فرهنگى «هنجار» تعريف مى كنيم. با اين تعريفِ منفى، اين گروه يك دين جديد و در نتيجه موضوعى براى مطالعه ما محسوب مى گردد، اما هر يك از اين اديان جديد در مقايسه با ديگرى با آن وفاق فرهنگى حاكم به گونه اى متفاوت، اختلاف دارند و از اين رو بسيار متفاوت به نظر مى رسند. حال تصور نماييد چگونه مى توانيم به خصوصيات و ويژگى هاى مشترك ميان گروه هايى مانند عهدالهه، گروه شفابخش رئيكى و كليساى اتحاد برسيم! اديان جديد مانند اديان قديم ممكن است تصديق كننده فرهنگ باشند. اديان جديد بسيار متفاوتند; از اديان بسيار سلسله مراتبى و رياست مدار تا اديان كاملا هرج و مرج طلب. برخى از آنها زنان را دون پايه مى دانند، در حالى كه برخى ديگر بر سرِ افزايش حقوقِ زنان با يكديگر رقابت مى كنند. برخى از جنبش هاىِ دينىِ جديد جهت گيرى خانوادگى دارند برخى ديگر در هر گامى خانواده را از بيخ و بن تخريب مى كنند. برخى گروه ها بر اعمال معنوى و روحانى تأكيد دارند و برخى ديگر هرگونه نيازى را به چنين اعمالى رد مى كنند. برخى دل مشغول خط مشى اجتماعى هستند، ولى برخى ديگر در قبال كسانى كه بيرون از گروه هستند و نيز در قبال ساختارهاى جامعه غير دينى و عرفى بى تفاوتند. برخى گروه ها از طبقه متوسط و در حال حركت به سمت بالا هستند، اما برخى ديگر هرگونه منفعت جويىِ مادى را مردود مى شمارند.
مطالعات اديان جديد به سمت بررسى اديان و جنبش هاى دينى «جديدتر» گرايش دارد; يعنى آن اديانى كه در پايان جنگ جهانى دوم در غرب ظهور يا توجه ما را جلب كردند و يا حتى اديانى كه از دهه 1960 مطرح شده اند. اين جريان از مرشدان دينىِ هندى تبعيت مى كند كه در تلاش بودند تا در ميان جامعه انگلو بدون توجه به رشد هندوئيسمِ قومى، طرفدارانى را پيدا كنند. اينان به سمت مسيحيان رانده شده از سوى مسيحيت رومى، پروتستان و گروه هاى انجيلى رفتند; چون داراى تفاوت نظرى و رفتارىِ بسيار گسترده اى بودند. در عين حال اين جريان شامل گروه هاى قديمى ترى كه هنوز با فرهنگ غالب آشتى نكرده اند (از تئوزوفى گرفته تا مكتب سوئدنبرگ) نيز مى شود.
بر مبناى چنين تعريفى، اكنون در آمريكاى شمالى بين 700 تا 1000 دين جديد وجود دارد. اين رقم شامل اديان متافيزيكى، اشتراكى، عصر جديد، جادويى، عرفانى، هزاره اى و شرقى مى شود. در اروپا نيز همين تعداد اديان جديد وجود دارد، افزون بر اين، پنجاه درصد از اديان جديدى كه در اروپا فعال هستند، در امريكاى شمالى نيز فعاليت دارند. شمار اديان جديد در اروپا و امريكاى شمالى در طى پنجاه سالِ گذشته پيوسته رشد كرده است. شمار اديان جديد با داخل يا خارج دانستن برخى از گروه هاى مسيحى مانند (أدْوَنتيست ها، قديسان ايام خير، گروه هاى اشتراكى و مستقل انجيلى) تغيير بسيارى خواهد كرد.
اين كه مى گوييم در امريكاى شمالى چيزى حدود هزار دين جديد فعاليت دارند، به اين معناست كه آمارى كه در نوشته هاى عمومى آمده و تعداد آنها را بين سه تا پنج هزار تخمين زده اند و اغلب با نام «فرقه» از آنها نام برده اند، كاملا نادرست است. بعد از يك نسل مطالعه در اين زمينه، هيچ شاهدى بر اين تعداد به دست نيامده است.
اديان جديد از بستگان كوچك جمعيت ميزبان نيز به حساب مى آيند. در امريكاى شمالى اديان جديد در ارائه آمار، به جاى سخن گفتن از دهها هزار عضو، از صدها هزار سخن مى گويند. براى آن كه برداشت درستى از شمار اعضا داشته باشيم، بايد گروه هايى مانند قديسان امروزى، شهود يهوه و مجموعه اى از گروه هاى دينىِ طبقه اول و دومى را كه نهضت عصر جديد تشكيل مى دهند نيز در اديان جديد داخل بكنيم. «قديسان امروزى» شمار اعضاى خود را در آمريكا پنج ميليون نفر و شهود يهوه نزديك به يك ميليون نفر گزارش كرده اند و تحقيقات نشان مى دهد كه نهضت عصر جديد يك و دو دهم درصد ـ بين سه تا پنج ميليون نفر را به خود اختصاص داده است. تحقيقات هم چنين نشان مى دهد كه بيست درصد از جمعيت به برخى از اشكال مديشن عمل مى كنند و به عقايدى همچون تناسخ و طالع بينى معتقدند، اگرچه اين ويژگى ها هيچ گونه اطلاعات خاصى را درباره وفاداران به گروه به دست نمى دهند. بنابراين، ادعاهايى نظير اين كه شمار عضويت در اديان جديد، ده، بيست يا سى ميليون نفر است، حدسياتى بى پايه و سطحى اند.
در غرب تمامِ اديان جديد اديانى شهرى هستند. اديان جديد اغلب يك مركز واحد روستايى را با هدفى خاص (معمولا به عنوان يك مركز عزلت گزينى و رهبانى گرى) بنا مى نهند، اما تقريباً تمامى مراكز دينى جديد در شهر يا شهرك ها يافت مى شوند. اديان جديد بايد تعداد نسبتاً اندك اعضاى خود را از ميان شهرنشينان جذب كنند. در شهرهاى كوچك يا روستاها به ندرت مى توان تعداد اندكى را يافت كه با آن يك گروه قابل ملاحظه را شكل داد. اديان جديد با ايجاد مراكزى در يك منطقه شهرى شروع كرده و سپس به ديگر نقاط آن شهر جابجا مى شوند.
جهت گيرى اصلىِ اديان جديد در جذب هوادار به سمت جوانان بين 18 تا 25 سال و ميان سالان 35 تا 40 سال معطوف است. اكثريت هواداران اديان جديد كسانى هستند كه مرحله گذار را سپرى مى كنند; چه گذار از كودكى به دوره بلوغ يا گذار از چيزى كه اغلب به آن بحران زندگىِ ميان سالى مى گويند. (مطالعات اديان جديد بر گروه هاى جوان متمركز است نه گروه هاى ميان سال.)
پيشگويى كردن درباره هواداران اديان جديد مشكل است. با كنار نهادن شمارى از فرضيه ها در طى بيست سال گذشته، باز بايد از آنچه هنوز نمى دانيم بيشتر از آنچه مى دانيم سخن بگوييم. مردمى كه به اديان جديد ملحق مى شوند به لحاظ علمى از دسته هاى مختلف جامعه اند، اگرچه در برخى گروه ها اين افراد از تحصيلات بهترى برخوردارند. هم چنين اينان از ميان جوامع مختلف دينى حاكم در جامعه هستند كه به نسبت حضورشان در كل جمعيت، در اين اديان عضويت دارند. و باز برخى اديان جديد اغلب به شكل يك يا چند گروه دينى ظاهر مى شوند. براى نمونه شمار نامتناسبى از هواداران شيطانيسم را كاتوليك هاى پيشين تشكيل مى دهند.
به نظر مى رسد كه استثناى بزرگ در اين غربال دينى يهوديت است. بسيارى از گروه ها درصد بالاترى از يهوديان را در مقايسه با آنچه درباره كل جمعيت گزارش شده است، گزارش مى كنند. ما واژه يهودى را براى دو پديده متفاوت به كار مى بريم، لذا اين گونه محاسبات تا حدودى فريب دهنده اند. تنها پنجاه درصد از جوامع قومى يهودى به طور رسمى و به نام، در يك كنيسه يعنى به عنوان دين يهودى نام نويسى شده اند. بنابراين، با آن كه يهوديان تمايل زيادى به بروز و ظهور در قالب اديان جديد نشان مى دهند، شمار اندكى از آنها از پيشينه دينى خود روى برمى گردانند. شمار بسيار اندكى از آنها خود را در قالب اديان مسيحى، مانند يهوديت مسيحايى، عرضه مى كنند در عين حال بيست و پنج درصد آنها در قالب اديان شرق بروز كرده اند. بيشتر اين گروه ها كوچك هستند و در نتيجه شمار يهوديانى كه تحت تأثير اديان جديد واقع مى شوند اندك است، اما اين نكته قابل توجه است كه شمار بسيار زيادى از آنها يهوديان قومى و نژادى هستند كه نه تنها پيرو، كه پايه گذار جنبش هاى جديد دينى هستند.
تلاش هاى مستمرى انجام مى گيرد تا در فرآيند انتخاب، كسانى كه در اديان جديد مشاركت دارند يا به عضويت آنها درآمده اند، به نوعى پاتولوژى دست يازند. تا اين لحظه هيچ گونه نارسايىِ روان شناختى يا انحراف قابل توجه از الگوهاى فرهنگىِ در اديان جديد مشاهده نشده است. بايد متذكر شد كه تمامى ادعاهاى اوليه مبنى بر وجود آسيب و بيمارى در ميان اديان جديد برپايه مشاهده نمونه هاى بسيار كوچكى از اعضاى پيشين اين گروه ها كه به دقت انتخاب شده اند، استوار است. با اين همه، اكنون بعد از يك نسل تكثير اديان جديد ما متوجه اين نكته شده ايم كه هيچ حوزه گسترده اى براى استعانت از روان شناختى يا تشخيص تأثيرات روان شناختى نه در اعضا و نه در افراد خارج از اين گروه ها، وجود ندارد. تنها يك استثنا وجود دارد كه استرسِ مزمنِ باقى مانده در ميان اعضايى است كه با بازپرورى از فرقه جدا گشته اند، اما با افولِ جداكردن افراد از فرقه، اين موارد نيز از بين مى روند.
آزمايش بديهيات
اگر به دهه 1950 برگرديم خواهيم ديد كه جامعه شناسان بر اين عقيده بودند كه فرقه ها گروه هايى زوال پذير هستند كه تنها يك نسل دوام مى آورند. امروزه اين عقيده را همه ما به كنار نهاده ايم، چون با شمارى از اديان جديد مواجه هستيم كه موجوديت آنها به نسل سوم و حتى بيشتر رسيده است. از ميان شمار زياد اديان جديد برخى مى آيند و مى روند، اما آنهايى كه مى ميرند، مرگشان هيچ ارتباطى با سپرى شدن يك نسل از موجوديت آنها ندارد. اكثر نهضت هاى نوين دينى كه نوعى موفقيت را در تجربه خويش دارند، به خاطر آينده قابل رؤيتى كه دارند، از چنين وضعيتى برخوردار هستند.
اين عقيده كه اديان جديد ميرا و زوال پذير هستند، به طور كلى بر اين باور استوار است كه اين اديان در پيرامون يك رهبر فرهمند بنيان شده اند و با مردن اين رهبر قلب تپنده گروه از آن گرفته مى شود. مرگ رهبر به مثابه يك حادثه تلخ و ويرانگر به تصوير كشيده مى شود. ما اينك مى دانيم كه قضيه اينگونه نيست. بنيان گذارانِ اديان جديد به ويژه در نسل جديد، مهم هستند، اما بسيارى از آنان به سرعت به مسأله تأسيس سازمانى كه بتواند گروه را به آينده دراز بعد از مرگ رهبرى كنند، توجه نشان مى دهند. هر دينى كه بتواند در زمان حيات رهبر تداوم يابد، فراتر از ميزان حيات بنيان گذار دوام خواهد يافت. اگرچه مرگ رهبر حادثه اى ناگوار است، اما ويرانگر نيست. در طى دهه گذشته ما شاهد گروه هايى بوديم كه حادثه مرگ رهبر را پشت سر گذاشتند، بدون اين كه وقفه اى در تپش قلب حيات آنها رخ داده باشد.
اديان جديد توسط يك نفر (و گاهى توسط جمعى كوچك) ايجاد مى شوند. با رشد و نمو اين اديان نسل اوليه به سرعت متحول مى شود; يك ايدئولوژى منسجم شكل مى گيرد و دسترسى بلاواسطه به بنيان گذار ديگر امكان پذير نخواهد بود. اين دورانِ تحول سريع تا حدودى دوره آزمايش است كه طى آن، بنيان گذار به بررسى و آزمايش عقايد جديد مى پردازد و باقيمانده اين دوره صرف آموزش آهسته تعاليم كاملا جديد دينى به كسانى مى شود كه در دينى ديگر يا بدون اعتقاد به هيچ دينى پرورش يافته اند. در نسل دوم روند اين تحول به طور قابل توجهى كند مى شود، اما هيچگاه متوقف نمى شود. (البته مؤلفه تحولْ مطالعات موردىِ ما را به سرعت قديمى و كهنه و در قبال حيات گروه، نارسا خواهد ساخت.)
اديان جديد با تنوع زيادى رواج مى يابند. آنها نگاه اصلى خود را از يكى از اديان متنوع موجود گزينش مى كنند; تلفيقى آگاهانه از دو يا چند سنت يا خيلى به ندرت، اسطوره دينى بديعى را پيشنهاد مى نمايند. اديان جديد، تلفيقى از الگوهاى سازمانىِ گوناگون، از ديكتاتورى تا دمكراسى بى چفت و بند را مى پذيرند و همگى در ميانه اين دو سايه گزيده اند. آنها اغلب در طى نسل اول متحول مى شوند و چون گروه رشد كند و الهيات آنها كامل شود، دوران گذار از نسل اول به نسل دوم آغاز مى گردد.
اديان جديد به لحاظ رويكردى كه نسبت به جذب هوادار دارند، گوناگونند. برخى از آنها تبشيرى هستند و براى جلب هوادار از فنون تبليغىِ پرفشارى استفاده مى كنند. برخى ديگر رويكردى بسيار پايين را در جذب هوادار اتخاذ مى كنند و از هوادارِ بالقوه مى خواهند كه برخى نوشته هاى گروه را به دست آورده و بخواند و از اين طريق، گام نخست را در برقرارى ارتباط با گروه بردارد.
درباره مطالعات اديان جديد
ما به عنوان كسانى كه در حوزه اديان جديد مطالعه مى كنيم، عموماً در پى نوعى نگرش «عينى» نسبت به چيزى هستيم كه روى آن كار مى كنيم. ما هم چنين مى دانيم كه عينيتِ محض اسطوره گذشته «پوزيتيويستىِ» ماست. اكنون كاملا واقف شده ايم كه در تُنگ ماهى فعاليت مى كنيم و هر كلمه اى كه مى نويسيم و هر سخنى كه مى گوييم چه بسا در مباحث عمومىِ روبه رشد درباره جنبش هاى نوين دينى بر ضد ما استفاده شود. اما بايد از موضوعى كه درباره آن پژوهش مى كنيم فاصله بگيريم. اين فاصله ما را وامى دارد تا احساساتمان را نسبت به گروه ها كنار نهيم. احساسات منفى در قبال گروه ها ممكن است از اعتقادات مذهبى يا جوامع دينى و يا نگاه ما به اقليت هاى دينى به عنوان برهم زنندگان نظم فرهنگى و يا آثار نامطلوبِ مواجه شدن با برخى از اعضاى اين گروه ها، ناشى شده باشد. احساسات مثبتِ ما از تعهدات ما نسبت به آزادى دين هاى اقليت، آثار مطلوب پيشينى كه از اعضاى اين اديان داريم، يا از ديدگاه مطلوبى كه نسبت به همه اديان به طور كلى داريم، ناشى مى شود. هيچ كدام از اين احساسات نبايد موانعى بر سر راه پژوهش هاى ما ايجاد كند، در عين حال كه بايد نسبت به احساسات فردىِ خودمان آگاه بوده و در تحقيقاتمان براى آنها حسابى را باز كنيم.
اين احساس رضايتى كه نسبت به خودمان در اين پژوهش ها احساس مى كنيم، در دهه 1980 با مطرح شدن مسأله شستوشوى مغزى به چالش كشيده شد. طى دهه 1960 مطالعه و تحقيق در اديان جديد را به عنوان يك مطالعه جالب و جذاب و داراى دستاوردهاى فرهنگىِ كاملا بى خطر تعقيب مى كرديم، اما در دهه 1970 اين ديدگاه به چالش كشيده شد و صداهايى بلند شد كه ادعا مى كردند، اديان جديد فقط متفاوت نيستند، بلكه مخرب نيز هستند و نيز مطالعه در باره رهبران فرهمند مذهبى ديگر خريدارى ندارد. اين بنيان گذاران فقط نوآوران دينى نبودند; اينان افرادى شيطانى تشنه قدرت نيز بودند. و آخر اين كه اينان موجب شده اند، تا واژه «فرقه» كه به خاطر بار منفى اش كنار نهاده شده است، به عنوان مناسبترين نام، براى اين گروه ها برگزيده شود.
در پايان دهه 1970 مخالفت ها اديان جديد با نظريه شستوشوى مغزى همگام شدند; فرضيه اى كه اعلام مى داشت كه اديان جديد اصولا براى جذب هوادار، مردم را اغوا مى كنند و آنها را به طورى درگير فرايندِ كنترل ذهن مى نمايند كه اختيار ملحق شدن، مشاركت با ترك گروه را از آنها سلب مى نمايند. طى اوايل و ميانه دهه 1980 نظريه شستوشوى مغزى از همه طرف; از فلسفه حقوق گرفته تا مطالعات دين پژوهى، از روانشناسى تا مطالعات جامعه شناختى مورد توجه قرار گرفت. در ابتدا اين نظريه به خاطر اين كه در ظاهر توضيحى قابل قبول در توجيه شور و هيجان و دلدادگى كه ما در برخى اديان جديد با آن ها مواجه هستيم! ارائه مى كرد; جذاب بود. اما براى هر پديده اى كه اين نظريه ظاهراً توضيحى ارائه مى كرد دليل قانع كننده اى نداشت.
براى نمونه، الگوى شستوشوى مغزى تصويرى كه از اديان جديد ارائه مى كند اغلب به شكل محيط زندان است كه افراد را در چنگ خود اسير ساخته و اجازه رهايى و فرار به آنها نمى دهد. اما وقتى اين گروه ها حتى آنهايى كه بحث انگيز بوده اند را به طور وسيع در نظر مى گيريم درمى يابيم كه حد و مرزهايى كه ترسيم كرده اند كاملا نفوذپذيرند. تنها تعداد اندكى از تمامى كسانى كه با گروه در تماسند در مراسم گروه حاضر مى شوند و تعداد ملحق شوندگان حتى از اين تعداد نيز كمتر است. نيمى از كسانى به اين گروه ها مى پيوندند بدون هر گونه مداخله بيرونى آنها را ترك مى كنند. بر فرض اين كه فعاليت گروه توسط يك نهاد هدايت شود باز به تصور من با وضعيتى مواجه خواهيم بود كه بيست و پنج درصد در طول سال از عضويت گروه خارج مى شوند.
پيش فرض هاى نظريه شستوشوى مغزى بيش از انكار ناجورى كه نسبت به تحقيق در زمينه اديان جديد روا داشته اند پايان مرگبارى را براى آن رقم زدند. اين پيش فرض دركى تام از اديان جديد ارائه مى دهد كه نه بر تحقيقات تجربى بنا شده است و نه نسبت به تحقيقات بيشتر جهت دهى مى كند. يعنى در ظاهر به يك پيش فرض «علمى» شبيه است اما در عمل فاقد كارايى يك نظريه علمى است. همان گونه كه بيست سال قبل زمانى كه نظريه شستوشوى مغزى رد شد، كار درستى بود اينك نيز بخش هاى باقيمانده اين نظريه از ارائه هر گونه اطلاعات تجربى و آزمايش پذير براى وقوع شستوشوى مغزى ناتوان است، اگر چه اين جا جاى طرح مجدد نزاع شستوشوى مغزى نيست اما بايد متذكر شويم كه اواسط دهه 1980 ما نظريه شستوشوى مغزى را رد كرديم; مستندات اين واقعيت در بسيارى از اسنادى كه از سوى مجامع آكادميك كه بيشتر دلمشغول اين بحث بوده اند، وجود دارد متعاقب آن دادگاه ها نيز اين نظريه را رد كردند. ره آورد آن انكار اوليه آن بود كه در طى 15 سال گذشته مطالعات اديان جديد از آن بحث گذشت و بدون اين كه اشاره اى به نظريه هاى شستوشوى مغزى داشته باشد، كارش را تعقيب كرد. دوم اين كه از نظر قانونى نيز دادگاه بر ضد اعمال فن بازپرورى حكم صادر كرده اند و برخى سازمان هاى بزرگ نظير شبكه مراقبت از فرقه نيز از آن حمايت نموده است.
با ازدياد شمار بسيار زياد اديان جديد نهادهايى مانند شبكه مراقبت از فرقه مى توانند خدمات درخور توجهى ارائه نمايند و ساختارى كه به مثابه سگ نگهبان در ميان تندروى هاى سازمان هاى دينى گوناگون انجام وظيفه مى كند براى همه ما مفيد خواهد بود. از ميان ما از جمله خودم كه با شبكه مراقبت از فرقه مخالفت كرديم دو دليل داشتيم: اولا ما با فرضيه شستوشوى مغزى انگونه كه مارگرت سينگر به روشنى بيان كردند; و استفاده از آن در دادگاه براى به چنگ آوردن چندين ميليون دولار از اديان اقليت، مخالفت كرديم. ما با ديگر اشكال تئورى هاى اجتماعى مؤثر كه بر فشار زيادى كه برخى از اديان جديد بر اعضاى خود به عنوان بخشى از برنامه مقدماتى وارد مى سازند و يا زندگى پر دامنه اى كه ويژگى برخى از اديان جديد است، عكس العمل نشان مى دهند، هيچ گونه نزاعى نداريم. ثانياً: ما مخالف بازپرورى غير داوطلبانه هستيم; مراقبتى كه از خود مريضى بدتر است در حالى كه هدف اين مراقبت كاهش درد است. ما با آنچه عموماً «مشاوره خروج» ناميده مى شود يا با ديگر اشكال مداخله غيراجبارى توسط افرادى كه با عضويت فرد در دين جديد به مبارزه برمى خيزند، مخالفتى نداريم. اميد كه در آينده فرصتى به دست آيد تا درباره شستوشوى مغزى كه عموماً چيزى مربوط به گذشته است و فرضيه سينگر كه كنار نهاده شد، شايد و نيز درباره موضوعات بزرگ ترى مانند سوء استفاده هايى كه در گروه هاى دينى پرنفوذ، چه جديد و چه قديمى اتفاق مى افتد و چگونگى بحث از موضوعاتى كه اين مسايل پديد مى آورند، باب گفتوگويى بگشائيم.
آينده تحقيق در زمينه اديان جديد:
اما اگر مباحث مربوط به «فرقه» را به كنار نهيم اين دوره نمادين كه در حال وارد شدن به آن هستيم ترغيبمان مى كند كه به جهت گيرى هاى آينده مطالعات اديان جديد نيز نظر افكنيم. با اين تحقيقات به كجا مى رويم؟ اجازه دهيد به طرح چند پيشنهاد مبادرت كنم. مهم تر از همه ما بايد به يك نگاه راديكال تر در زمينه بين المللى كردن تن دهيم. اول: ويژگى اين دهه گفتگو ميان دانشمندان اروپا و آمريكاى شمالى و درك اوضاع يگانه اى است كه زيرساخت هاى رشد اديان جديد در اروپا، مى باشد. ويژگى دهه بعد را بايد جمع شدن اطلاعات درباره جنبش هاى نوپديد دينى دانست. كه در حال گسترش در تمامى نقاط به ويژه افريقا و امريكاى جنوبى هستند. نوشته هاى بسيارى تحت اشراف «كليساى مستقل افريقايى» درباره اديان جديد در افريقا منتشر شده است. اضافه بر اين افريقا اكنون منزل تمامى اديان جديدى است كه ما در اروپا و امريكاى شمالى از يوگاى ساهايا محيطى مساعد را براى رشد و شكوفايى اديان جديد فراهم آورده است. طى دو سال آينده مجموعه اى از كتاب ها در دسترس ما خواهد بود كه حاوى اطلاعات بنيادين درباره ظهور و بروز جنبش هاى نوين دينى بر مبناى كشورها هستند.
دوم: ما بايد توجه نوينى را به نهضت هاى مسيحى جديد مبذول داريم. گسترش سريع نهضت كاريزمايى موجب بروز پديده اى شده است كه هنوز بررسى نشده است. اين پديده در يك طرف از تنوع الهياتى جالب توجه و در سوى ديگر از ظهور نبى ـ رسولان آخر الزمانى كه پنجاهه گرايى را در ميان اعمال مذهبى تعقيب مى كنند، تشكيل شده است. بايد به خاطر داشت كه اين پديده ناشى از همان تلاشى است كه در زمينه بازپرورى فردِ معتقد به پنجاهه يعنى عضو كليساى متحد پنجاهه گرا كه به افول شبكه مراقبت از فرقه انجاميد، صورت گرفت.
سوم: ما نسبت به اديان جديد در ميان جامعه سياه پوستان غفلت كرده ايم. به استثناء امت اسلام ما تقريباً از ارائه توضيح درباره مشاركت افريقايى ـ امريكايى در اديان قديمى جديد غفلت كرديم; از رشد دين هاى افرو ـ كوبايى در اروپا و امريكاى شمالى غافل شديم و نسبت به شناخت ورود كليساهاى مستقل افريقايى به انگلستان قصور كرديم. نوشته هاى ما در امريكا به مطالعات پوچ درباره اديان جديد غيرسنتى كه در ميان جوامع سياه پوست فعالند، پرداختند.
و آخر اين كه طى سى سال آينده آنچه كه ما «اديان جديد» مى ناميم عادى خواهد شد. آنها ديگر در سرزمين اديان خانه دائمى ساخته اند و ديگر براى رسانه هاى خبرى فاقد جذابيت خواهند بود. آنها ديگر از ميان تعميد آتش گذشتند و به عنوان يك اقليت اما شناخته شده در ميان اعضاى جوامع بزرگ دينى نگريسته مى شوند. اين واقعيت بايد ما را نسبت به دو پديده آگاه سازد. ما بايد شاهد اديان جديد بيشترى باشيم كه همچنان ظهور مى كنند (روندى كه نشانه اى از كندى در آن ديده نمى شود). و ديگر اين كه اديان جديد قديمى كه نسل دوم و سوم خود را پشت سر مى گذارند زمينه بسيار متفاوتى براى ما فراهم مى سازند تا به درك واقعيت هاى ظهور ساختارهاى جديد دينى در آينده نايل آييم.
برخى از همكاران من در مطالعات دينى از احساس خستگى و ملالت شكايت داشتند. آنان به من گفته اند كه چيز جديدى در حوزه مطالعات خاص آنها در سال هاى اخير يا دهه هاى اخير گفته نشده است. اما ما در مطالعات اديان جديد با چنين مشكلى مواجه نيستيم. ما سرزمينى غول پيكر با مرتعى نچرانيده و زمينى جديد كه پيش روى ما در حال ظاهر شدن است، مواجه هستيم كه آماده كشت و بارور شدن است. ما بايد به اين نكته واقف باشيم كه براى تمام مدت زندگى مان چيزى براى تحقيق و مطالعه خواهيم داشت.
يادداشت ها:
1. نوشته ها درباره اديان جديد بسيار زياد است، اما گزيده اى از آنها كه داراى رويكردى علمى در بررسى موضوع هستند عبارت اند از:
1. Eileen Barker, New Religious Movements: A practical Introduction (London: Her Majesty's Stationary office, 1989).
2. John A. Saliba, Understanding New Religious Movements (Grand Rapids, Mi: William B.Eerdmens, 1995).
3. Timothy Miller, ed., America's Alternative Religions (Albany, NY: State University of New York Press, 1995).
4. James R. lewis, Cults in America: A Reference Handbook (Santa Barbara, CA: ABC-Clio, 1998).
5. Lorne L. Dawson, Comprehending Cults: The Sociology of New Religious Movements (Toronto: Oxford University Press, 1998).
6. Massimo Introvigne, Le nuove Religioni (Milano: Sugarco, 1989).
برخى از عناوين ديگرى را كه بعضى از آنها در ادامه نام برده مى شود مى توان به اين ليست اضافه يا جايگزين كرد.
2. دو جلد كتاب كه اساساً به پلوراليزم جديد و ظهور بسيارى از اديان غيرمسيحى در امريكا پرداخته اند، عبارت اند از:
1. J. Gordon Melton, Enyclopedia of American Religions (Detroit, MI: Gale Research, 6th edition, 1998).
2. James R.lewis, The Encyclopedia of Cults, Sects and New Religions (Amherst, NY: Prometheus Press, 1998).
آمارى كه در متن ذكر شده است از كتاب اولى نقل شده است.
3. مهمترين متن ضد فرقه اى كه بارها تجديد چاپ شد، كتابى است تحت عنوان:
1. Jank. Van Baalen, The Chaos of Cults (Grand Rapids, MI: William B.Eerdmans, 1938, 27th Printing, 1975).
J. Milton Yinger, Religion, Society and the Individual (New York: 4.
Macmillan Coompany, 1957) : 154-55.
5. در زمينه تعريف آنچه كه به صورت متنوع تحت عنوان سنت رمزگشايى غربى يا خانواده مذهبى حكمت باستانى از آن نام برده مى شود، اين كتاب ها مفيدند:
1. Antoine Favre, Access to Western Esotericism (Albany,NY, State University of New York Press, 1994).
2. Antoine Faivre and Jacob Needleman, eds, Modern Esoteric Spirituality (New York: Crossroad, 1992).
3. Wouter J. Hanegraaff, New Age Religion and western Culture: Esotericism in the Mirror of Secular thought, (Ieiden: Brill, 1996).
4. J. Gordon Melton, James Lewis & Aidan Kelley, New Age Encyclopedia (Detroit: Gale Rescarch, 1990).
6. جامعه رازورى جديد بسيار متفاوت است از آنچه در تبليغات بازرگانىِ رسانه ها درباره كتاب ها و علايق نسبت به قدرت شفابخشى يا ديگر چيزها صورت مى گيرد; البته اگر آن را از نگاه نويسندگانى چون: John Reuchlin, Paracelsus, Jacob Boehme,Rene Guenon, Rudolf Steiner and Fritjof
و يا حتى نويسندگان معاصر نظير: David Spangler, Willis Harman and Wiccan Priestess Starhawkببينيم.
7. در ميان گروه هايى كه در فهرست فرقه قرار گرفته اند، چندين گروه جديد مسيحى مانند كليساى محلى (Iocal Church) كه در خارج از مرزها شكل گرفته است و توسط مهاجران به امريكا آورده شد و همچنان به كارهاى تبشيرى اش ادامه داد. در حال حاضر شمارى از كليساهاى مستقل و جديد افريقايى در حال نهادينه كردن خودشان در ميان جامعه افريقايى امريكايى هستند.
8. بحث مهم درباره آسيب شناسى (پاتولوژى) در اديان جديد در اين كتاب به اختصار آمده است:
1. James R.lewis and David G.Bromley, The Cult Withdrawal Syndrome: A Case of Misattribution of cause, Journal for Scientific study of Religion, 26,4 (1987): 508 -22.
9. نگاه كنيد به:
Timothy Miller, ed, When Prophets Die: the Post charismatic Fate of New Religious Move ments (Albany, NY: State Univer sity of New York Press, 1991).
ما موارد بسيار اندكى را سراغ داريم كه مرگ رهبر تأثير مخرب و منفى بر حيات گروه داشته باشد.
10. مدافعان اوليه نظريه شستشوى مغزى عبارتند از:
1. Paul A. Verdier, Brain washing and the cults (No. Hollywood, CA: Wilshire Book company, 1977).
2. Margaret thaler Singer, Coming out of the Cults", Psychology Today (2January 1979), 80
11. در باره موضوعات قانونى نگاه كنيد:
1. James T. Richardson, "legal Status of Minority Religions in the United States", Social Compass, 42,2 (1995), 249-64.
نگاهى روان شناختى و مفيد نيز در كتاب زير ارائه شده است:
2. Marc Galanter, Cults faith, Healing and coercion (New York: offord University Press, 1989).
بيانات جامعه شناختى اوليه را مى توان در اين كتاب، كه برنده جايزه برترين كتاب هم شده است، يافت:
1. Eileen Baraer, the Making of amoonie: choice or Brain Washing (Oxford: Blackwell (1989).
و نيز در
2. James T. Richardson, "A social Psychological Critique of Brainwashing Claimes about Recruitment to New Religions.
3. David G. Bromley and Jeffrey K. Hadden, eds, Religion and the social Order: the Handbook on Cults and Sects in America (Greenwich, ct: JaI Press, 1993).
12. براى كسانى كه علاقمندند درباره اين نزاع بدانند، كتاب زير نقطه شروع خوبى است:
1. Bavid G.Bromley and James T.Richardson, eds, The Brainwashing / Deprogramming Controversy (New York: Edwin Mellen Press, 1983).
13. از جمله مفيدترين نوشته هاى مختصرى كه درباره شستشوى مغزى انتشار يافته اند، نوشته هاى زير است:
1. Dick Anthony, "Religions Movements and Brainwashing" Litigation: Evaluating Key testimony".
2. Thomas Robbins and Dick Anthony, eds, In God Wetrust: New Patterns of Religious Pluralism in America (New Brunswick NJ: Trasaction Press, 1989).
14. در پرونده ايالات متحده عليه فيشمان (Fishman) به مدافعان اوليه نظريه شستوشوى مغزى مارگارت سينگر و ريچارد افشه اجازه داده نشد كه درباره اين موضوع صحبت كنند و دادگاه عليه مدافعان و توجيه كنندگان علمى اين نظريه رأى داد. در نتيجه به هنگام نزاع و چالش دادگاه ها به طور قانونى اين گونه شهادات را رد خواهند كرد.
15. International Diretory of the world Religions. Vols 1 - (Atlanta, GA: Scholars Press, Forth Coming 1999).
* خانم پروفسور الين باركر (Eileen Barker)، استاد جامعه شناسى با گرايش ويژه به مطالعه اديان در مدرسه علم اقتصاد لندن (London school of Economics) اشتغال داشته، بنيانگذار و رئيس مركز مطالعات و تحقيقات اديان جديد در انگلستان مى باشد. برخى از دلمشغولى هاى پژوهشى او عبارتند از اديان جديد، تحولاتِ در اديان، در دوره بعد از كمونيسم و پلوراليسم در اروپا است. بيش از 160 اثر از او به چاپ رسيده است كه از جمله آن ها كتابى است تحت عنوان The Making of a Moonieكه برنده جايزه كتاب برتر انگلستان شد و نيز كتابى با عنوان New ReligiousMovements كه به زبان هاى مختلف در سراسر دنيا برگردانده شده است.
منبع :
نويسنده:اِلين باركر
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید