«تاريخ به راه راست رود، که روا نيست در تاريخ تبذير و تحريف کردن…» / ابوالفضل بيهقي
پيشگفتار
به گواهي تاريخ، نخستين جنبشهاي فکري ايرانيان در برابر قدرت حاکم در دوران پادشاهي ساسانيان رخ داده است. به سخن ديگر، با اطمينان ميتوان گفت که پيش از بنيانگذاري سلسلة ساساني، در هيچ جاي تاريخ گزارشي که بيانگر قيامهاي مردمي، درگير شدن مردمان با حکومت و حتي دگرانديشي تودهها به معناي گستردة آن بوده باشد، ثبت نشده است. علت را شايد بتوان اينگونه توضيح داد که پايه گذاري شاهنشاهي با شکوه هخامنشيان که به تعبيري بنيانگذاري هويت ملت ايران در آغاز تاريخ دوران نو شمرده ميشود، با صدور نخستين «اعلامية حقوق بشر»، از سوي کوروش بزرگ همراه بوده است. پذيرش اين حقوق از سوي جانشينان کوروش و مهمتر از آن، اجراي آن در سراسر قلمرو گستردة ايران در مورد همگان، گذشته از قوميت، نژاد، زبان، دين و … افراد، شکل گيري تفکر انتقادي نسبت به هيأت حاکمه را منتفي ميکرده است. از اين رو ميبينيم که در بيش از دو سده حکومت هخامنشيان، از جنبش مردمي با اهميتي که از آن اندازه اعتبار برخوردار باشد که در تاريخ ثبت شود خبري نيست؛ و اين، با توجه به آنکه تاريخ مکتوبي که از دوران هخامنشيان در اختيار ما است يکسره به دست مورخان يوناني که کينه و دشمني ديرينه به دودمان کوروش داشته اند نگاشته شده است، درستي اين گفته را تاييد ميکند که حکومت هخامنشيان بر خواسته هاي مردمان و عدالت نسبي استوار بوده است.
پس از هخامنشيان، در دوران تاخت و تاز سرداران اسکندر و سپس در دوران حکومت نه چندان نيرومند اشکانيان نيز جنبش مردمي بزرگي به ثبت نرسيده است. شايد آزادي عمل مردمان در آن دوران که از بي اقتداري حکومت مرکزي مايه ميگرفته، راه را بر هر اعتراض و انقلابي مي بسته است?؛ چرا که هرگاه مردمان از قيد و بندها و محدوديتهاي پديد آمده از سوي حکومتها هرچند به گونة نسبي رهايي يابند، آزادانهتر به خواستهها - مشروع يا غيرمشروع - خواهند پرداخت.
به هر دو، چنان که گفته شد، نخستين جرقههاي دگرانديشي و در پي آن جنبشهاي مردمي پس از پاگيري سلسلة نيرومند ساساني روي داد. دو قيام بزرگ که فرزندان ساسان در چهار سده فرمانروايي مقتدرانة خود با آن دست و پنجه نرم کردند، يکي قيام ماني (در نيمة سدة دوم پس از ميلاد)، و ديگري قيام مزدک (در نيمة سدة پنجم پس از ميلاد)، بود که وقت، سرمايه و توان بسياري از حکومت کشور گشا و هميشه در حال جنگ ساساني گرفت. در اين نوشتار بر آنيم تا نقش حکومت ساساني در شکلگيري اين دو قيام و همچنين بنيانهاي فکري رهبران اين دو جنبش و تأثير آن بر جامعة ايران در آن دوران و پس از آنرا بررسي کنيم.
بنيانگذاري حکومت ساساني
«پنج قرن و نيم پس از سقوط حکومت هخامنشيان، بار ديگر پارسيان امپراطوري جديدي خلق نمودند که از حيث قدرت نه تنها با امپراطوري روم - ابرقدرت غرب- برابري ميکرد، بلکه در مقاطعي از تاريخ سرآمد آن نيز بود.» (1) کريستين سن که پژوهشهايي پردامنه دربارة ايران در دوران ساسانيان انجام داده، سال 226 ميلادي را که همزمان با تاجگذاري رسمي اردشير ساساني بوده است، تاريخ تولد حکومتي ميداند که تا بيش از چهارصد سال بعد، سرزمينهاي پهناوري از باختر و خاور اين کرة خاکي را زير سلطة مطلق و بيرقيب خود داشت. (2) بار ديگر ابرقدرت شرق سر بر آورده بود. «ساسانيان که خود را وارث هخامنشيان ميدانستند و حتي اصل و ريشههاي خود را به آنان ميرساندند، بر خلاف عهد اشکانيان قدرتي متمرکز بوجود آوردند و زمام اختيار مطلق فئودالها، اشرف و ملوک الطوائف را محدود و آنان را وادار به گردن نهادن بر خواستههاي حکومت مرکزي کردند. دين زرتشت که از اواخر حکومت اشکانيان در سراسر ايران توسعه يافته بود، به دستور حکومت مرکزي به عنوان دين ملي و رسمي کشور معرفي شد. در همين دوران بود که بسياري از عناصر تمدن يوناني که با محيط اجتماعي ايران سازگاري نداشت طرد گرديد و برخي از ويژگيهاي تمدن يوناني با تمدن ايراني درهم آميخته شد و رنگ ايراني به خود گرفت. در سايه تمرکز و آرامشي که ايجاد شده بود، سازمان اداري امپراطوري بيش از پيش منظم گرديد و به طور کامل تحت نظارت دستگاه مرکزي قرار گرفت و در سايه رشد اقتصاد، پيشرفتهاي قابل توجهي حاصل شد.» (3)
پروفسور کريستين سن نوشته است: «دو چيز موجب امتياز دولت ساساني از دولت متقدم خود است، يکي تمرکز قوا و ديگري ايجاد دين رسمي. اگر عمل نخست را بازگشت به سنتهاي داريوش کبير بشمار آوريم، عمل دوم را به درستي بايد از ابتکارات ساسانيان بدانيم. اما اين ابتکار نيز خود نتيجه تکامل کند سيري بود که در اين وقت پا به دايره تحقق نهاد، چنانکه سيزده قرن بعد، تشکيل مذهب رسمي شيعه توسط صفويان نيز به همين نحو نتيجه تحولات بسيار بود.» (4)
ميتوان گفت که ايران در حساسترين سالها که ميرفت به دست دشمن تاريخياش از صحنه روزگار حذف شود، نخست هر چند به گونة کامل به دست ساسانيان زندگي دوباره يافت. ساسانيان با رساندن اصل و نژاد خود به هخامنشيان - شايد تنها در قالب ترفندي سياسي براي جلب نظر تودهها - خوني تازه به رگهاي ايرانيان که پس از نزديک به سه سده سروري بر جهان، پذيراي شکستي سنگين شده بودند، ريختند و آنان را به راه بازسازي سرزمين مادري انداختند. ساسانيان با از ميان بردن نظام ملوک الطوايفي و ايجاد قدرت مرکزي، امنيت را در سراسر قلمرو خود برقرار کردند و اين، شکوفايي اقتصادي و گرايش مردمان به توليد هرچه بيشتر را در پي داشت. دولتمردان ساساني، بيست سده پيش از اين، به پيوند موزون و بسيار حساس ميان شکوفايي اقتصادي و امنيت آگاه بودند. کارکرد مثبت و ستودني ديگر، پالايش فرهنگ ملي از آسيبهاي يونانيان بود؛ کاري که بيگمان ميتوان از آن بعنوان نخستين «انقلاب فرهنگي» در تاريخ جهان ياد کرد. ولي به راستي چه شد که نخستين و بزرگترين جنبشهاي فکري ايرانيان در همين دوران رخ نمود؟
در پاسخ به اين پرسش بنيادي، شايد بتوان گفت از آنجا که حکومت ساساني، حکومتي نوپا آنهم پس از دوراني پر آشوب و استيلاي اقوام بيگانه بر کشور بوده، گذشته از نقاط قوت که در بالا به آنها اشاره شد، بيگمان مانند همة حکومتها و دولتهاي هم عصر خود، ضعفها و کاستيهايي نيز در نظام اجتماعي - سياسي و بويژه حقوق بشري خود داشته است و يکي از مهمترين و چشمگيرترين آنها که در بيشتر منافع معتبر تاريخي نيز بدان اشاره شده، وجود نظام سخت طبقاتي بوده است؛ تا جايي که بسياري از پژوهشگران و تاريخ نگاران جنبش ماني و در پي آن مزدک را واکنشي به همين نظام طبقاتي دانستهاند. البته شمار ديگري از پژوهشگران، يکسره وجود نظام طبقاتي در دوران فرمانروايي ساسانيان را نفي کردهاند. اين گروه از تاريخ پژوهان معتقدند: «برخلاف آنچه بارها از سوي افراد ناآگاه يا مغرض خوانده و شنيدهايم، ايران ساساني داراي ‹طبقات اجتماتي› بوده و نه ‹جامعه طبقاتي› به آنگونه که در يونان و هندوستان و سرزمينهاي ديگر به چشم ميخورد. بارها شاهديم که شاه ساساني از ميان طبقه کشاورز و روستايي براي خود همسر بر ميگزيند.» (5) از ديد نگارنده، همسرگزيني شاه از ميان کشاورزان و روستاييان، به هيچ روي نفي يا اثبات کنندة نظام طبقاتي نيست. براي روشن کردن اين نکته که ايران در دوران ساسانيان داراي نظام طبقاتي بوده يا طبقات اجتماعي، به بررسي منابع تاريخي معتبر، هرچند به گونة فشرده، ميپردازيم.
نگاهي به اوضاع اجتماعي ايران در دوران ساسانيان
ميخائيلوويچ دياکونوف، تاريخنگار روس نوشته است: «در دوران ساسانيان مانند قرون گذشته در جامعه ايران اختلاف شديد طبقاتي حکومت ميکرد. ساسانيان پس از آنکه بنيان حکومت خود را استوار کردند، براي حفظ موقعيت هر يک از طبقات سياست نويني را پيش گرفته و سعي کردند مقام و جايگاه هريک از طبقات مشخص گردد و نجبا و اشراف کاملاً از طبقه متوسط و توده مردم جدا گردند. اردشير بابکان، پايهگذار اصلي اين سلسله پس از آنکه مخالفين خود را از پاي درآورد، براي تأمين منافع طبقات ممتاز به آزاديهاي نسبي که متعاقب حمله اسکندر در ايران براي طبقه محروم و مخصوصاً کشاورزان ايجاد شده بود خاتمه داد و سعي کرد حتيالامکان از تغيير وضع طبقات جلوگيري کند، زيرا معتقد بود که منتقل شدن مردم از مراتب خويش سبب سرعت انتقال شاهي از پادشاه است» (6)؛ خواه به خلع کردن، خواه به کشتن. بنابراين نبايد از هيچ چيز چندان ترسي داشته باشيد که از:
«سري که دم گشته يا دمي که سرگشته … زيرا از گرديدن مردم از حالي به حال ديگر، نتيجه آن ميشود که هرکس چيزهايي نه در خور و برتر از پايه منزلت او ميجويد و چون به آنچه جست، برسد چيزهايي برتر از آن ميبيند و آرزوي آن ميکند و در طلب آن قدم ميگذارد و معلوم است که درميان عامه کساني هستند که به شاهان نزديکتر از ديگرانند و انتقال مردم از حالات خويش باعث ميشود آنها که در پايه تالي شاهند، طمع در شاهي ميبندند و آنان که پس از ايشانند هواي مقام ايشان ميکنند.» (7) اين بود فشردهاي از ايدئولوژي و تئوريهاي حکومتي در دوران ساسانيان. اما وضع طبقات:
«در اوستاي جديد جامعه ايراني را به سه طبقه به اين شرح تقسيم کردهاند:
نخست؛ روحانيون (Athraran)
دوم؛ جنگيان (Rathaeshtar)
سوم؛ کشاورزان (Vastry ofshuyant)
تنها يک عبارت در اوستا موجود است که از طبقه چهارمي نام ميبرد و آن طبقه صنعتگران (Huiti) است. چون نوبت به ساسانيان رسيد، تشکيلات جديدي در جامعه ايجاد کردند که آن نيز مبتني بر چهار طبقه بود. تفاوت اين شد که طبقه سوم را دبيران قرار دادند و کشاورزان و صنعتگران را در طبقه چهارم قرار دادند.» (8)
تئوري حکومتي ساسانيان، جامعة ايران را به چهار طبقه به شرح زير تقسيم و آنها را از يکديگر جدا کرد:
نخست؛ هيأت حاکمه، شامل دودمان سلطنتي، اميران ارتش، فئودالهاي بزرگ و روحانيون
دوم؛ جنگيان، شامل سرداران و فرماندهان مراتب پايينتر ارتش و ديگر مقامات بلند پاية لشکري
سوم؛ دبيران، شامل سياسيون و مقامات برجستة کشوري
چهارم؛ تودة ملت، شامل روستاييان و شهريان
«براي حسن جريان امور هر يک از طبقات براي خود رئيس داشتهاند. مثلاً رئيس صنف روحانيون موبدان موبد، رئيس صنف جنگيان ايران سپاه بذ و رئيس صنف دبيران ايران دبير بذ خوانده ميشدند.» (9)
نکتة جالب توجه و البته دردآور آنکه حتي برخي گروهها در درون يک طبقه نيز گاهي از امتيازات و برتريهايي نسبت به ديگران برخوردار بودند. براي نمونه «صنف شهرنشينان صنعتگر از خدمت سربازي معاف بودند در حاليکه روستائيان کشاورز به اجبار به خدمت نظام گسيل ميشدند» (10) هرچند هر دو صنف در يک طبقه قرار داشتهاند.
براي آشنايي بيشتر با نظام طبقاتي در آن دوران، حدود اختيارات، سطح برخورداريها و محدوديتهاي هر يک از طبقات چهارگانه را به گونة فشرده بررسي ميکنيم:
الف: روحانيون
«طبقه روحانيون در رأس طبقه ممتاز قرار داشتند و رؤساي آنها از ميان صنف مغان انتخاب ميشدند. روحانيون زرتشتي نيز مانند ساسانيان که نسب خود را به هخامنشيان ميرسانيدند، براي خود شجره نسبي ساخته بودند و خود را از سلسله پيشداديان ميشمردند.» (11) از ميزان قدرت و نفوذ معنوي روحانيون در ميان لايههاي گوناگون اجتماع در دوران هخامنشيان، سلوکيان و اشکانيان اطلاعات دقيق در دست نيست، ولي مسلم است که پس از روي کار آمدن سلسلة ساساني و در پي آن رسمي شدن دين زرتشت، نفوذ و قدرت معنوي روحانيون فزوني گرفت تا جايي که: «هر فرد ايراني از گهواره تا گور تحت نظارت و سرپرستي روحانيون بود.» (12) حوزه اقتدار و نفوذ اين طبقة درباري بر ديگر طبقات به اندازهاي بودکه: « هر زرتشتي مکلف بوده تا هنگام خوابيدن و برخواستن، شستشوي بدن، بستن کمربند، خوردن غذا، قضاي حاجت، عطسه زدن، چيدن ناخن و گيسو و افروختن چراغ و امثال آن دعاي مخصوصي قرائت کند. آتش اجاق هرگز نبايد خاموش ميشد و نور آفتاب نبايد بر آتش ميتابيد و آب با آتش نبايستي ملاقات مينمود و ظروف فلزي نبايد زنگ ميزد. علاوه بر اينها در محاکمات مذهبي و در جميع اموري که با مذهب تماس داشت، شاه راي موبدان را ميخواست و چون موبد موبدان مشاور روحاني شاه بود، در تمام شئون کشوري نفوذ فوقالعادهاي داشت.» (13)
«اسباب قدرت روحانيون فقط اين نبود که از جانب حکومت حق قضاوت داشتند و ثبت ولادت و عروسي و تطهير و قرباني و غيره با آنها بود، بلکه علت عمده اقتدار آنها داشتن املاک و ضياع و عقار و ثروت هنگفت بود که از راه جرايم ديني و عشريه و صدقات نصيب آنها ميشد. اين طايقه در عمل استقلال تام داشتند و ميتوان گفت که دولتي در دولت تشکيل داده بودند تا جايي که در زمان سلطنت شاپوردوم کشور ماد و خصوصاً ايالت آتروپاتن (آذربايجان)، را کشور مغان ميناميدند.» (14)
ب: جنگيان
«تا پيش از سلطنت خسرو اول، کل ارتش ايران زير فرماندهي يک نفر امير بزرگ موسوم به ايران سپاه بذ قرار داشت. اين مقام ارشد نظامي اختياراتش به مراتب بيشتر از يک نفر ژنرال امروزي بود. وي در عين حال وزير جنگ نيز محسوب ميشد و در عقد صلح با دشمن اختيار وافي داشت. از اينکه مقام مذکور عضو دايره کوچک مشاوران شاهنشاه بود، چنين بر ميآيد که تشکيلات و اداره کل ارتش کشور را بر عهده داشته و به عنوان وزير جنگ کارهاي ادارات جنگي را تمشيت ميداده است.» (15) «دو صاحب منصب عالي رتبه نظامي نيز تحت فرمان او بودند: يکي سردار فرمانده کل نيروي پياده نظام و ديگري سردار فرمانده کل سواره نظام که هر دو از بين افراد خاندانهاي بزرگ امپراطوري گزينش ميشدند. البته ناگفته نماند که شخص شاه نيز در امور جنگ (وزارت جنگ)، که از ادارات مهم دربار بود غالباً مداخله مستقيم ميکرد.» (16)
«پس از آغاز سلطنت خسرو اول، شاه جديد اين منصب را که حدود سه قرن مقامي موروثي و تنها در انحصار اعضاء خاندان سلطنتي بود تغيير داد. به اين نحو که ابتدا مقام فرماندهي کل اترش را (جهت تعديل قدرت جنگيان)، حذف و آن را ميان چهار سردار جنوب، شمال، شرق و غرب کشور تقسيم کرد و سپس معاوناني براي آنان برگزيد.» (17)
پ: دبيران
«پس از روحانيون و جنگيان، مستخدمين ادارات يا همان دبيران، در دستگاه حکومت ساساني مقام و جايگاه ممتازي داشتند و کساني که به اين شغل گماشته ميشدند غير از اطلاعات ادبي بايد در مسايل اجتماعي و سياسي زمان خود نيز مطالعات کافي ميدانستند. در واقع دبيران سياستمداران واقعي دربار به شمار ميرفتند. همه قسم اسناد را ترتيب ميدادند و مکاتبات دولت را در دست داشتند. فرمانهاي سلطنتي را انشاء و ثبت ميکردند و جزء و جمع هزينهها را مرتب مينمودند و محاسبات دولت را اداره ميکردند.» (18)
«نفوذي که دبيران در جامعه آن روز ايران داشتند بسيار حايز اهميت بود. ايرانيان هميشه آراستگي صورت ظاهر امور را مهم ميشمردند. اسناد رسمي و نامههاي خصوصي هميشه ميبايست بصورت مصنوع و سبک مقرر تحرير گردد. در اين نامهها نقل قول بزرگان و نصايح اخلاقي و پندهاي ديني و اشعار و امثال آن وارد ميشده و مجموعه بسيار ظريفي را تشکيل ميداد.» (19)
«از بين طبقه دبيران آنان که سياستمداران واقعي دربار را تشکيل ميدادند از بين زبردستترين منشيان و بهترين خطاطان، در دربار استخدام ميشدند و سايرين را به ولايات ميفرستادند.» (20) در واقع، سامان کارهاي کشوري به دست طبقة دبيران بوده است.
ت: کشاورزان
«بنيان اقتصادي امپراطوري ساساني همچنان متکي به کشاورزي بوده و به اقتصاد تجاري و بازارها کمتر اهميت ميدادند.» (21)
«کشاورزان روستانشين مانند صنعتکاران شهرنشين ماليات ميدادند ولي وضع مردم شهر تا حدي رضايتبخشتر بود، گويا از خدمت سربازي معاف بودند و بوسيله صناعت و تجارت صاحب مال ميشدند. اما احوال رعايا در روستاها به مراتب بدتر بود. مادامالعمر مجبور بودند در همان قريه ساکن باشند، بيگاري انجام دهند و در پياده نظام خدمت کنند. گروه گروه از اين روستاييان پياده از پي سپاه ميرفتند گويي تا ابدالدهر محکوم به عبوديت هستند. به هيچوجه مزدي و پاداشي به آنان نميدادند و به طور کلي قوانين مملکت براي حمايت روستاييان مقررات چنداني نداشت. روستاييان بزرگترين توده ملت را تشکيل ميدادند و از لحاظ قانوني آزاد بودند، ولي در عمل به صورت بردگاني وابسته به زمين درآمده بودند و با اراضي و دهکدهها فروخته ميشدند.» (22)
دهقانان از يک سو ستون اصلي ارتش ساساني بودند و از سوي ديگر با توليد محصول کشاورزي و همچنين پرداخت ماليات، پايههاي اقتصاد ملي را بر دوش داشتند.
آنچه در بالا آمد، نشان دهندة وجود نظام طبقاتي در دوران ساسانيان است؛ نظامي که در چارچوب آن، مانند هميشة تاريخ، اکثريت که همان کشاورزان و صنعتگران شهري بودند، زير فرمان و سلطة اقليت، يعني هيأت حاکمه، روحانيون درباري و جنگيان بودند. نظام حکومتي به گونهاي بود که هر يک از طبقات را سخت زير نظر داشت تا هيچ يک از اعضاي طبقه از مرزهايي که براي آن در نظر گرفته شده بود فراتر نرود. بر سر هم، رفتن از طبقهاي به طبقة ديگر ممنوع يا دست کم بسيار دشوار بود. فردوسي در شاهنامه به ممنوع بودن تغيير طبقه پرداخته است. گويا در دوران فرمانروايي انوشيروان و هنگام لشگرکشي به روم، خزانة حکومت به سيصد هزار دينار براي تأمين بخشي از هزينههاي لشگر نيازمند بوده است. از اين رو تصميم بر آن شده که اين مبلغ را از بازرگانان و ثروتمندان وام بگيرند. در انجمني که بدين منظور برپا شده کفشگري داوطلب پرداخت اين مبلغ ميشود به شرط آنکه شاه فرزند وي را مفتخر به سواد آموزي و دانشاندوزي فرمايد؛ باشد که روزي به مقام دبيري رسد:
يکي پور دارم رسيده به جاي
به فرهنگ جويد همي رهنماي
اگر شاه باشد بدين دستگير
که اين پاک فرزند گردد دبير * …
ولي به گفتة فردوسي، شاه با اين پيشنهاد مخالفت ميکند.
هر چند بالا رفتن از طبقهاي به طبقة ديگر مجاز نبود، «ولي گاهي استثناءهايي نيز وجود داشت و آن وقتي بود که يکي از آحاد رعيت اهليت و هنر خاص از خود نشان ميداد. در اين صورت آن را بر پادشاه عرض ميکردند و پس از بررسيهاي بسيار شخص موردنظر طي ضوابط و مراسم و تشريفات خاصي ارتقاء طبقه مييافت.» (23) گويي حکومت اقتدارگراي ساساني در پي جذب نخبگان جامعه بوده است.
سياست ديني ساسانيان
«پيش از ساسانيان و در زمان اشکانيان، دين ايدئولوژي مسلط يا شکل مسلط ايدئولوژي بود که بصورت تثليث اورمزد، ناهيد و مهر در آمده بود و سرانجام در دوران ساساني به شکل آئين زرتشتي يکتاپرستانه و اين بار مجهز به قواعد مختلف شرعي، اصولي و کلامي پايه معنوي دولت قرار ميگيرد.» (24)
«با آنکه ساسانيان خود دين زرتشت را جنبه رسمي دادند، ولي بين تخت و آتشکده پيوسته نبرد سختي در جريان بود و شاهان ساساني گاه با تکيه بر شورشها و گاه با تکيه بر طبقات ناراضي ميکوشيدند تا از قدرت موبدان و هيربدان بکاهند.» (25)
گفتني است که پادشاهان ساساني نسبت به پيروان ديگر اديان نيز ديدي چندان آشتي جويانه نداشتند. «در ايران باستان مخصوصاً پيش از استقرار ساسانيان، پيروان اديان و مذاهب گوناگون در امر آموزش ديني و انجام آداب و مراسم مذهبي از آزادي کامل برخودار بودند.» (26)
«در اين عصر فرق يهودي بابل براي آئين زرتشت و حکومت خطري محسوب نميشدند، هرچند اردشير اول چندان دل خوشي به قوم يهود نشان نداد و يهوديان به ياد آزادي که در زمان اشکانيان داشتند حسرت ميخوردند و گهگاه تحت فشار واقع ميشدند، خاصه وقتي که ميخواستند از زير بار ماليات شانه خالي کنند.» (27) ولي در دوران پادشاهي پيروز، يهوديان گرفتار قتل وآزار شدند و سبب آن انتشار اين خبر بود که: «يهوديان دو تن از موبدان زرتشتي را زنده پوست کندهاند. اين کشتار ظاهراَ در شهر اصفهان که آنوقت هم مثل امروز مسکن جماعت کثيري از بنياسرائيل بود شدت فوقالعاده يافت.» (28)
روي هم رفته يهوديان در ساية پشتيباني شاهنشاه ايران به صلح و آرامش ميزيستند، ولي وضع عيسويان با آنان تفاوت بسيار داشت. «تا زمانيکه دولت امپراطوري روم ديانت رسمي نداشت عيسويان ايران در آرامش ميزيستند، اما چون قسطنطين امپراطور روم به عيسويت گرويد وضع تغيير کرد. عيسويان ايران که خصوصاً در نواحي مجاور سرحد روم بسيار بودند مجذوب و فريفته دولت مقتدري شدند که همکيش آنان بود. حکومت ايران نيز عکسالعمل شديدي نسبت به اين موضوع نشان داد. در ولايات شمال غربي و در نواحي مجاور روم، زجر و آزار عيسويان بشدت جاري بود، کشتارها رخ داد و جماعتي تبعيد شدند. در سال 362 ميلادي هليودور اسقف را با نه هزار ساکن شهر مستحکم «فنک» پس از شورشي که کردند به خوزستان تبعيد نمودند و دوازده هزار تن عيسوي را نيز در زمان شاپور به قتل رساندند.» (29)
در چنين شرايط اقتصادي، سياسي و اجتماعي بود که نخستين پرچم مخالفت رسمي بالا رفت و کار به جايي رسيد که رفته رفته جنبشي بزرگ برپا شد؛ جنبشي که اثري شگرف بر تاريخ ايران و جهان نهاد. مايکل اچ هارت، نام پرچمدار اين جنبش را در رديف 83 از فهرست اسامي 100 نفري آورده است که بر تاريخ جهان اثر گذاشتهاند: ماني، يا به گفتهاي «شهزاده نورآور اشکاني»؛ يا کسي که به قول کيخسرو هرمز:
«آمده تا مردم را به نابودي جهان دعوت کند...»
ماني
از نژادگان ايران بود که در 215 ميلادي در بابل (ميانرودان) زاده شد. «پدر ماني به نام پاتيگ از اهالي همدان و مادرش از دودمان کامسراگان و از خويشان دودمان پادشاهي اشکاني بود. آشنايي نخستين او با آئين گنوسي رايج در بين النهرين ناشي از گرويدن پدر به آن فرقه بود. زمانيکه ماني تنها شش ساله بود، پاتيگ ترک همسر کرد و به همراه فرزند زندگي در ميان گنوسيان را آغاز کرد، چرا که دوري گزيدن از زن، شراب و گوشت از ملزومات اعتقادي و وظايف ديني بسياري از فرق گنوسي بود. بنابراين کودکي ماني در ميان گنوسيان سپري گرديد و آموزههاي کودکي او متأثر از اعتقادات آنان شد، همچنانکه بعدها دين خودش نيز متأثر از عقايد گنوسي بود.» (30)
«ميگويند در 13 سالگي نخستين وحي به او رسيده و در 25 سالگي وحي ديگري به وي شده که مويد الهام اولي بوده. او پس از مطالعاتي که در اطراف دين زرتشت و مسيحيت و آئين بودايي نمود، به دعوت مردم پرداخت و خود را «فار قليط» که مسيح ظهور او را خبر داده بود ناميد و گفت: در هر زماني انبياء حکمت و حقيقت را از جانب خدا به مردم عرضه کرده اند، گاه در هندوستان توسط پيامبري به نام بودا و گاهي در ايران بوسيله زرتشت و زماني در مغرب زمين توسط عيسي و عاقبت من که ماني پيامبر خدا هستم مامور نشر حقايقي در سرزمين بابل گشتم.»(31) ماني، چنان که گفته شد، از نژادگان زير فرمان حکومت خاندان ساساني و بي گمان از نعمت با کتب پيامبران گذشته و عقايد و آثار آنان آشنايي يافته بوده است. از اين رو براي پايه گذاري آييني همگاني که در سراسر جهان گسترش يابد، با قدرت ذهني خود از آموزه هاي اديان و آيين هاي گذشته بهره گرفت. «او حکمت جهان بيني دين خود را از جهان بيني گنوستيک ها، سرودهايش را از بابلي ها، فلسفه تناسخ را از بودائيان، اسامي فرشتگانش را از سورياني ها و بالاخره اصول عقايدش را از مواعظ زرتشتيان وام گرفته بود ولي مسيحيت بالاترين نقش را در ديانت ماني داشت اما يهوديت را انکار مي کرد، موسي و ديگر پيامبران را در زمره شياطين! مي شمرد و خداي آنان را جزو خداي تاريکي مي دانست.»(32)
اينکه کلام موسي کليم الله، با آموزه هاي نوح نبي الله، ابراهيم خليل الله، عيسي روح الله و زرتشت چه ضديت بنياديني داشته که ماني اينگونه در برابر اين پيامبر الهي موضعگيري مي کند، بر ما روشن نيست. شايد همين نگاه او را نسبت به اين پيامبر الهي که بارها در قرآن کريم ستايش شده است، بتوان دليل نادرست بودن ادّعاي پيامبري ماني دانست.
«او شش کتاب مقدس خود را به زبان سرياني که زبان اصلي رايج در بين النهرين بود به رشته تحرير در آورد. همچنين کتاب شاپورگان خود را به پهلوي (پارسي ميانه)، نگاشت و در روز تاجگذاري شاپور يکم ساساني به او تقديم کرد.» (33) و همين به انداز? کافي براي جلب نظر دربار و برخوردار شدن از آزادي - هرچند مقطعي و کوتاه مدت - براي تبليغ آراي او سودمند افتاد.
«ماني خود را مبلغ مذهبي جهاني مي شمرد و مي گفت نداي من را به همه زبانها در شرق و غرب عالم خواهند شنيد و سراسر شهرها از آن خبر خواهند يافت. کليساي من بر تمام کليساها برتري دارد زيرا ديانت هاي پيشين مختص ممالک و يا شهرهاي معين بود ولي آئين من در اقصاي عالم اشاعه يافته و انجيل من به همه ممالک خواهد رسيد.»(34) اين پيشگويي چندان هم نادرست نبود زيرا: «طي 12 قرن، از قرن سوم تا پانزدهم ميلادي آئين ماني سراسر نيمکره شمالي را از اقيانوس اطلس تا اقيانوس آرام تحت نفوذ خود قرار داد، رمز اين موفقيت هم چيزي نبود جز انعطاف پذيري فوق العاده و قدرت سازگاري مثال زدني اين به اصطلاح دين جديد.
پيشوايان دين جديد سعي مي کردند به اقتضاي زمان و مکان اين دين جديد را با عقايد و اصول ملل متنوع سازگار کنند به همين علت آراء مانويه به صور گوناگون در جهان منتشر شده است.» (35) گسترش مثال زدني انديشه هاي ماني در جهان آن روز، بي گمان وامدار تلاشهاي گسترده و پيوست? دستگاه عظيم تبليغاتي مانويان بود: «مبلغان و پيروان او از ترکستان و چين تا روم و مصر فعال بودند و کتابهايش را به زبانهاي ايراني پهلوي (پارسي ميانه ساساني)، پهلوانيگ (پهلوي اشکاني پارتي)، و سعدي و زبانهاي مجاور ايران همچون چيني، ترکي اويغوري، قبطي و يوناني ترجمه مي کردند. آنان اين دين را از طريق ترجمه کتابهاي مقدس ماني به زبان مردم هر منطقه تبليغ مي کردند و اين امر را مزيتي براي دين خود مي پنداشتند.» (36)
از ديد گيرشمن: «ماني که در خانواده اي اشرافي متولد شده بود همچون زرتشت، بودا و مسيح خود را فرستاده خداوند براي تکميل آنچه پيش از او وحي شده مي دانست. او ديانت همگاني تازه اي را تبليغ مي کرد. ديانتي که همچون مسيحيت راه ورود به آن بر روي تمام انسانها اعم از فقير و غني و از هر طبقه و قشر اجتماعي و از هر نژاد باز بود.» (37)
ولي «دين رسمي متکي به دربار ساساني، بر بنيان هاي طبيعت و اجتماع استوار بود. اين دين مخصوصاً از روزه منع مي کرد و پيروانش را ترغيب مي نمود که برومند و بارور باشند. زرتشت پيروان خود را به تزويج و کثرت اولاد و تناسل ترغيب و از هرگونه رياضتي بر خلاف طبيعت جلوگيري مي کرد» (38) آيين زرتشت، آييني بود پويا وانگيزه ساز براي توليد. جدا از منافع سرشاري که نصيب پيروان خويش مي ساخت، به مزاق دربار هميشه در حال جنگ و کشورگشاي ساساني نيز خوش مي آمد، زيرا توليد و رونق کشت و کار تأمين کنند? هزينه هاي سنگين جنگ بود. ماني به هر دليل، خواه مخالفت با دربار يا اختلافهاي مالي و ملکي و با خاندانهاي بزرگ، رشک بردن به قدرت روبه گسترش موبدان و شايد هم به راستي تلاش براي رهايي توده هاي دربند، پرچم مخالفت با هيأت حاکمه برافراشت ولي چون توانايي درگيري مستقيم و ستيز مسلحانه با نظام حاکم رانداشت، قيام خود را بر مبارز? فرهنگي - ديني استوار کرد. راوندي در اين باره مي نويسد: «ماني در دوره اي که ظلم و استبداد و اختلاف شديد طبقاتي و تجاوز و زورگويي و تعصبات و اختلافات مذهبي در ايران سايه افکنده بود، چون در خود قدرت مبارزه مثبت با زورمندان را نمي ديد ناچار به مبارزه منفي توسل جست و براي آنکه از تعصبات و جنگ هاي مذهبي و اختلافات طبقاتي بکاهد، مذهبي تلفيقي و جهانشمول به مردم دنيا عرضه کرد و خلق را به زهد و پرهيزگاري و قناعت دعوت کرد.» (39)
گروه ديگري از پژوهشگران بر آنند که چون دربار ساساني از نفوذ روزافزون موبدان زرتشتي نگران شده و پايه هاي قدرت خود را رو به فرو ريختن مي ديده، خود، ماني را علم کرده است تا زهر چشمي از موبدان بگيرد: «با آنکه تعليمات ماني... منفي بود و با سياست توسعه طلبانه شاپور سازگاري نداشت، معذالک به طوري که از منابع مانوي بر مي آيد، شاه تحت تأثير پيام هاي ماني قرار گرفت و به او اجازه داد که در سراسر امپراطوري ايران آزادانه انديشه هاي خود را تبليغ نمايد. ماني خود مي گويد: من نزد شاپور شاه رفتم، او مرا در نهايت احترام پذيرفت و به من اجازه داد که در سراسر کشورش کلام زندگي!؟ را تعليم دهم و من چند سال جزو ملازمان او بودم.» (40)
ولي با مرگ شاپور و جانشينش هرمز که او هم از پشتيبانان آيين تازه بود، وضع دگرگون شد: «بهرام اول که پادشاهي ضعيف بود تحت تأثير موبدان قرار گرفت و با ماني و پيروان او بي اعتنايي کرد. ماني که مورد بي مهري قرار گرفته بود راه سفر در پيش گرفت ولي ديري نگذشت که شاه دستور احضار او را صادر کرد و با وي به تندي سخن گفت و فرمان حبس او را صادر کرد. ماني در دادگاه مذهبي که به پشتيباني دربار داير شده بود، با موبدان که هم شاکي و هم قاضي بودند به گفتگو پرداخت. در اين محاکمه يک طرفه ماني را به جرم خروج از دين به زندان افکندند. حبس ماني تنها با مرگ وي پايان يافت.» (41) با توجه به اينکه آيين زرتشت را نخستين بار ساسانيان بعنوان ايدئولوژي رسمي در ايران ترويج کرده اند و نيز اينکه پادشاهان ساساني از هنگام به رسميت شناخته شده اين آيين همواره دست در دست موبدان داشته اند و مهمتر از همه اينکه موبدان موبد بعنوان سرکرد? صنف روحانيون با نظر و فرمان شخص پادشاه به اين مقام گماشته مي شده است، مي توان نتيجه گرفت که نظر پژوهشگران از گروه دوم که آيين ماني را بر آيند دسيسه هاي دربار براي کاهش دادن قدرت روحانيون مي دانند، نادرست مي نمايد، زيرا پادشاه مي توانسته بالاترين مقام روحاني را با ديدن کوچکترين کجروي او از مسير دلخواه دربار برکنار و شخص ديگري را جانشين وي کند. علت پشتيباني برخي پادشاهان ساساني از آيين ماني در نخستين سالها را شايد بتوان در چارچوب سياست هاي پيشگيران? دربار در برابر خيل مردماني که دلداد? سخنان ماني شده بودند گذاشت. از سوي ديگر، شايد بتوان اين تعامل را نتيج? سياست مدارا و پايبند بودن - يا دست کم وانمود کردن پايبندي - به منشور آزادي کوروش بزرگ که پادشاهان ساساني خود را از اخلاف او مي دانستند، مربوط دانست.
به هر رو، اين بردباري، تعامل، سياست يا هر چيز ديگري که آنرا نام نهيم، ديري نپاييد. آيين ماني رفته رفته نه تنها بنيان حکومت ساساني، بلکه بنيان اخلاقيات در جامعه را تهديد مي کرد. سرانجام با لبريز شدن کاس? صبر پادشاه، فرمان سرکوب مانويان صادر گرديد. در زير، بخشي از آراء و ارکان انديش? او را بررسي مي کنيم.
انديشه هاي ماني
بنيان هاي فکري ماني عجيب، پيچيده و در مواردي متناقض است. او از ده آسمان و هشت زمين و هفت ستون و سه چرخ و بخشهاي آسمان سخن مي گويد. او ضخامت هر فلک را ده هزار فرسنگ مي خواند و...
«اساس دين ماني بر خير و شر و نور و ظلمت مبتني است. منشاء کل وجود يا خداي بزرگ دوتاست که يکي را نور و ديگري را ظلمت مي ناميد. نور در بالا و ظلمت در پايين بود.» (42) ولي بزرگترين پارادوکس در انديشه و آيين ماني، اين است که ماني که خود را رهايي بخش توده هاي ستمديده از سلط? اشراف مي دانست، جامع? مورد نظر خود را بر پنج طبق? تازه نهاده بود: «طبقه نخست 12 رسول، طبقه دوم 72 اسقف، طبقه سوم 360 تن شيوخ، طبقه چهارم برگزيدگان و طبقه پنجم سمانون يا نيوشگان که عده افراد آن محدود نبود و در حقيقت کليه مومنان و کساني که طاقت اجراي تعاليم دشوار طبقه برگزيدگان را نداشتند در اين صف وارد مي شدند.» (43) مي بينيم نظامي اجتماعي نيز که ماني در پي برپا کردن آن بوده، استوار بر طبقات است؛ يعني هم ماني و هم دشمنان او به نظام طبقاتي باور داشته اند، با اين تفاوت که نظام طبقاتي ساساني بر ثروت و استعدادهاي ذاتي و دانش افراد استوار بوده است، ولي ماني مي خواسته «قدرت تحمل مصائب» را معيار جداسازي طبقات از يکديگر قرار دهد.
«حکمت علمي فرقه مانويه نيز مبتني بر قواعد و اصولي است که در آن به 7 مهر مربوط به امور اعتقادي و رفتار و کردار اشخاص اشاره شده بود، از اين 7 مهر «مهر دهان» عبارت از دوري جستن از گفتار کفرآميز است- کفر به آن معني که ماني معتقد به آن است - «مهر دست» خودداري از اعمال زشت، «مهر دل» خودداري از شهوات و آرزوهاي پليد و...» (44) از آموزه هاي دين تازه اين بود که: «مانويون از خوردن گوشت حيوانات و آزار رساندن به ذرات نور منع مي شدند. يک مانوي نمي توانست غذاي بيش از نياز يکسال داشته باشد. بايد بدون زن و هر گونه تعلقي براي نشر پاکي! به اقطار دنيا سفر کند ولي عامه مومنان يعني نيوشگان از اين قواعد سخت معاف بودند و مي توانستند که به مشاغل عادي خود ادامه دهند، گوشت بخورند اما نبايد که حيوان را بدست خود بي جان کرده باشد! مي توانستند زن بگيرند و به زندگي ساده اي بدون دلبستگي به دنيا ادامه دهند. اما تکان دهنده ترين نکات در آموزه هاي ماني اين بود که؛ بر طبقه نيوشگان فرض است که نذر کنند غذاي گزيدگان را فراهم آورند و به آنان تقديم کنند.» (45) اينها همه تنها بخش کوچکي از «کلام زندگاني» بود که ماني آنرا تبليغ مي کرد.
برجسته ترين آموزه هاي ماني، آموزه هاي فلسفي اوست، دربار? مهرهاي هفت گانه. البته بايد دانست که همانند اين نکات سده ها پيش از ماني از سوي زرتشت در قالب «گفتار نيک، پندار نيک، کردار نيک» به گوش ايرانيان رسانده شده بود و ماني از اين جهت نيز نوآوري ويژه اي از خود نشان نداده است. ماني از نظر نظامي اجتماعي که در پي برپا کردن آن بود و همچنين از لحاظ ايدئولوژي و انديشه اي که جان خود را بر سر آن گذاشت، با دربار و نيز روحانيون درباري همراستا بود. بنابراين پاسخ دادن به اين پرسش که به راستي ماني در جستجوي چه بوده، چندان آسان نمي نمايد. اگر حکومت ساساني از ديد مانويان حکومتي استبدادي بوده، آيين ماني نيز خالي از ايده هاي استعماري، استثماري و بدتر از آن عوامفريبانه نبوده است.
پس از مرگ ماني در زندان بهرام، پيروان او از پاي ننشستند و به تبليغ آيين مراد خود همت گماشتند به گونه اي که توانستند در بخشهايي پهناور از سرزمينهاي دوردست نيز نفوذ يابند و ايدئولوژي خود را معرفي کنند. «در سال 832 ميلادي از طرف امپراطور چين فرمان آزادي دين ماني در آن کشور صادر شد و کار تبليغ دين ماني به جايي رسيد که خاقان معتقد و مقلد آيين ماني گرديد. با حمله چنگيز خان ضربه سختي بر پيروان ماني وارد شد ولي تشکيلات مخفي اين جماعت قرن ها دوام يافت. در مغرب زمين نيز مبلغين مانويت موقعيت ها و ناکامي بسياري را تجربه کردند. مانويان دين خود را از راه بين النهرين به فلسطين، مصر شمال آفريقا و امپراطوري روم رسانيدند و دامنه تبليغ آنها به آسياي صغير، يونان، ايتاليا و کشور گل و اسپانيا نيز رخنه کرد ولي امپراطوران روم به سختي قانون سرکوب و اعدام پيروان ماني را به مورد اجرا مي گذاشتند» (46) چرا که به هر رو آيين تازه، تحف? سرزمين پارس بود.
گروه ديگري از مانويان به شبه جزير? عربستان رفتند و با اين کوچ، انديشه هاي ماني در آن نواحي نيز انتشار يافت و بر مردمان اثر گذاشت. «سرزمين حجاز پناه گاه ايرانيان گرديد و ايرانيان در سرنوشت جزيره العرب به نقشبندي نشستند.» (47) کابوس ماني با مرگ او در ايران پايان نيافت و اندکي پس از آن، در چارچوب ايدئولوژي خانمانسوز ديگري و از زبان مزدک، دامنگير ايران و دودمان ساسان شد.
مزدک
«مزدک که از اهالي استخر فارس و به قولي از مردم نيشابور بوده کيش و آئين تازه اي آورده هزاران نفوس را داخل آئين خود نمود.» (48)
«وي از مانويان و پيروان زرتشت خورگان به شمار مي رفت. استاد او زرتشت خورگان که اهل شهر فسا بود سا لها در روم شرقي بسر مي برد و در آنجا با کتب فلسفي يوناني از جمله «جمهوريت» افلاطون آشنايي پيدا کرد و تحت تأثير مدينه فاضله افلاطون قرار گرفت. افکار اين شخص که بيشتر جنبه اقتصادي و اجتماعي داشت توسط شاگردش - مزدک - به جامعه ايران معرفي شد.» (49) ايران در آن هنگام در بدترين شرايط اقتصادي به سر مي برد. خشکسالي و قحطي بر سراسر کشور سايه افکنده بود و نيازي به گفتن نيست که بيشترين فشار اين کمبودها بر گرد? توده ها که از کشاورزان و روستاييان بوده اند سنگيني مي کرده است. همين فشار و کاستي ها کافي بود تا بار ديگر توده ها براي شورش بر استبداد حاکم يکدست شوند. گذشته از آن، تجرب? ماني - هرچند با سرنوشتي نه چندان خوشايند - مردمان را از لحاظ فکري آماده جنبشي تازه کرده بود؛ جنبشي که اين بار مزدک پرچم آنرا به دوش مي کشيد.
انديشه هاي مزدک و مزدکيان
با بررسي انديشه هاي مزدکيان و سنجيدن آن با انديشه هاي مانويان مي توان دريافت که اين دو مکتب خاستگاههاي بسيار نزديک داشته اند. «بسياري از افکار مزدک ملهم از مکتب مانويت بوده. برخي از تاريخ پژوهان نيز جنبش مزدک را ادامه راه ماني دانسته اند.» (50) ولي تفاوتهايي نيز ميان آيين تازه با آنچه ماني آنرا تبليغ مي کرد وجود داشت. بر پاي? ايدئولوژي مزدک، «تمامي مردم يکسان آفريده شده و همه بايد از مساوات در زندگي برخوردار باشند. بنابراين مال و حتي زن هر يک بايستي مشترک بين همه مردم باشد. زهد و پارسايي، پرهيز از غذاي حيواني و محترم شمردن حيات حيوانات از ديگر جنبه هاي آموزشي مزدکيان بود. او در اشاعه عقايد و اصول دين خود نيرنگي جديد به کار برد، بدين ترتيب که زير آتشکده زيرزميني بنا کرد و در آنجا تا بالاي آتشکده لوله اي قرار داد و به دستياري يک نفر از معتمدين خويش که در زير زمين نشانده بود، مدعي شد که من با اين عنصر مقدس مکالمه مي کنم و با او صحبت دارم چنانکه در حضور پادشاه اين حيله را با کمال موفقيت انجام داد و در نتيجه قباد جلب نظرات او شده و در سلک مريدان او در آمد.» (51) مزدک با هوشمندي، تجرب? ماني را در جنبش خود به کار گرفت و براي آنکه بخش بزرگتري از توده ها را به سوي خود بکشاند، کار را بر پيروان آسان تر گرفت. پيشوايان آيين مزدک در عمل ديدند که «مردمان عادي نمي توانند از ميل و رغبت به لذات وبرخورداريهاي مادي از قبيل کسب ثروت و تملک زنان رهايي يابند مگر آنکه بتوانند اين اميال خود را به آزادي و بلامانع اقناع کنند. بر اساس دستورات مزدک هيچ کس حق داشتن خواسته و مال و زن بيشتر از ساير همنوعان خود ندارد، پس بايد از توانگران گرفت و به تهيدستان داد تا بدين وسيله مساوات را دوباره در جهان برقرار نمود. زن و خواسته بايد مانند آب و آتش و مراتع در دسترس همگان بالاشتراک قرار گيرد، اين عمل خيري است که خداوند فرموده و نزد او اجر و پاداش عظيم دارد.» (52)
ناگفته پيداست که گسترش چنين انديشه هايي در ميان توده ها چه آشوبي بر پا مي کند. گويي طوفاني که ماني به پا کرده بود فرو نشستن نداشت. انديشه هايي نابود کننده که يکي از مريدان ماني با اندک دستکاري به جامعه عرضه مي کرد، موجي تازه از آشوب، بي بند و باري و بي قانوني در پي داشت. در پي فتن? تازه، «حجاب و حفاظ و ادب مرتفع گشت، قومي پديد آمدند که نه معتقد به شرف، هنر و عمل و نه ضياع موروث و نه غم حسب و نسب و نه حرفت و صنعت. فارغ از هر انديشه، خالي از هر پيشه، مستعد براي شريري. به انحاء اکاذيب و افترا پرداخته از آن تعيش ساخته، به جمال حال رسيده و مال يافته. پس در هر حال دست تطاول دراز گشته، شورشيان داخل خانه هاي نجيبان و بزرگان مي شدند و دست به غارت اموال و تصرف زنان مي زدند و در گوشه و کنار، املاک و اراضي را تمليک گرفته ويران مي کردند زيرا که اين نود دولتان از کار خلاف خوفي نداشتند.» (53) ويژگي برجست? آن دوران که مزدکيان را در گستراندن هر چه بيشتر انديشه هايشان ياري داد، اختلاف سخت دربار و روحانيون زرتشتي بود. «در اين زمان خودخواهي مغان به حد خودسري ديني رسيده بود. چنين وضعي به هيچ وجه به اصالت آئين زرتشت تعلق نداشت. قباد وجود مرد زبان آوري چون مزدک را که بنابر ايدئولوژي خاص خود هواخواهان بسياري از مردم داشت مغتنم شمرده بر آن شد که بدست وي تعديلي در ثروت عمومي و دفع طبقات به عمل آورد و به اصلاحات اجتماعي بپردازد، اما چون اين اقدامات اصلاحي براي جامعه آن روز ايران بسيار زودرس بود در مقابل نفوذ موبدان و اشراف محکوم به شکست گرديد.» (54)
از ديد بسياري از پژوهشگران، «نهضت مزدک واکنش شديدي عليه نظام اقتصادي عصر خود بود، مردم به پيشوايي مرد دانشمندي به نام مزدک که به جهت مانوي بودن از موبدان دل خوشي نداشت سر به شورش برداشتند و خواستار حکومتي اشتراکي شدند و مذهبي اشتراکي را پديد آوردند.» (55)
سايکس بر آن است که «نهضت مزدک تعليمي ديني نبوده که بطور منفي اقدام کند، بلکه تعليمي بود علني بر ضد دولت آن عصر. علاوه بر آن نهضت مزدک بيشتر جنبه آزادي خواهي مخصوصاً دموکراسي کشاورزي داشت.» (56) پرسي سايکس، گرانتوسکي و وسکايا در تحليل اين جنبش تا آنجا پيش رفته اند که نهضت مزدکي را نهضتي داراي جنبه هاي کمونيستي معرفي کرده اند؛ (58)، (57)، (59) نظريّه اي که گيرشمن نيز آنرا کمونيسم ايراني لقب داد، انقلابي واقعي به حساب مي آمد.» (60) گروهي از انديشمندان اين انقلاب را «عکس العملي از جانب بردگان، کشاورزان نيمه برده و توده عظيم انسانهاي آزاد شهرها و روستاها عليه فئوداليسم و قانون برده داري آن دانسته اند.» (61) گروه ديگري از تاريخ پژوهان معتقدند: «ساسانيان و بويژه انوشيروان، کمونيسم را ديوانگي به شمار مي آوردند و مي دانستند که پيامي جز از هم گسيختگي ارکان کشور ندارد. ) (62) دست? ديگري از پژوهشگران نيز معتقدند: «مزدکيان بلاشک در آغاز انگيزه هاي ديني داشته اند و باني اين انديشه نيز شخصي بوده عاشق اصلاحات نظري (ايده آليستي)، و طالب بهبود احوال زندگي مردم و جنبه اجتماعي اين دعوت از حيث اهميت در درجه دوم قرار داشته است.» (62)
به هر رو، کشمکش ديرپاي طبقات بالا و پايين از يک سو و بلواي ماني که هر چند به شيوه اي خطرناک، پندار نادرست شکست ناپذيري طبقات بالا و اشراف را متزلزل ساخته بود از سوي ديگر، و نيز خودسري ديني موبدان، در کنار هم زمين? پا گرفتن شورش در برابر نظام حاکم را در ميان توده هاي ستمديده فراهم کرده بود.
سرانجام مزدک و مزدکيان
سرکوب مزدکيان در اواخر 528 يا اوايل 529 ميلادي رخ داد. علّت آن بود که سران اين گروه باصطلاح انقلابي، گستاخي را تا آنجا رسانده بودند که انديش? تغيير وليعهد را در سر مي پروراندند. «مزدکيون سعي داشتند تا کادوس را که ظاهراً اندکي به اين قوم وابستگي فکري نشان ميداد به وليعهدي قباد برسانند»(63) و اين قطره اي بود که جام صبر را لبريز کرد. قباد که از يک سو دين و دولت و از سوي ديگر اعتبار و شأن پادشاهي خود را در آستان? فروپاشي مي ديد، چاره اي انديشيد که اينگونه در تاريخ ثبت شده است: «تمام بزرگان زرتشتي و مسيحي به همراه بزرگان فرقه مزدکيه در مجلسي که رياست آن را خود قباد بر عهده داشت جمع کردند و پس از چندي بحث و مجادله افراد مسلح بر سر مزدکيان ريخته و ظاهراً تمام سران آنها را زنده با سر در خاک کشتند.»(64)
بي گمان اين مجلس به بهان? گفتگو ميان پيروان آيينهاي گوناگون برگزار شده بوده است، وگرنه بزرگان مزدکي خود را به دام نمي انداختند فردوسي، در شاهنامه، پايان گرفتن کار مزدکيان را چنين به نظم کشيده است:
به درگاه کسري يکي باغ بود
که ديوار او برتر از راغ بود
همه گرد بر گرد آن کنده کرد
مر اين مردمان را پراکنده کرد
بکشتندشان هم بسان درخت
زير پاي و سر زير آکنده سخت
گرچه ممکن است توصيف بالا از زبان فردوسي همانند توصيفي که از نظام طبقاتي ساسانيان و ماجراي کفشگر کرده است خالي از اغراق نباشد، ولي اين سرکوب هراس انگيز و ضد انساني به حق يا ناحق وارد تاريخ کشور ما شده است. «خسرو به مزدک گفت بدرون باغ رو و ميوه بذرهايي که کاشته اي ببين و هنگاميکه مزدک پيروانش را در چنين وضعي ديد خروشي بر آورد و بي هوش شد. پس شاه او را زنده بر دار کرد و با باران تير بکشت.» (65)
فردوسي در اين باره گفته است:
تو گر باهشي راه مزدک مگير!
بر سر هم مي توان گفت که جنبشهاي ماني و مزدک، با هم? کژي ها و کاستي ها، چون نخستين جنبشهاي فکري ايرانيان در تاريخ شمرده مي شود، داراي اهميت و در خور بررسيهاي بيشتر و ژرفتر است. در واقع آيينهاي ماني و مزدک نخستين نحله هاي فکري بودند که در برخورد با قدرت حاکم «نه» گفتند و البته تاوان آنرا هم پرداختند. ولي حتي سخت ترين سرکوب نيز نتوانست آتش اين دو انديشه را خاموش کند، زيرا ايدئولوژي خوب يابد از جنس جسم نيست که نابود شود. سالها پس از سرنگوني حکومت ساساني و ورود اسلام به ايران، گهگاه رگه هايي از اين دو انديشه در ميان ايرانيان سر بر مي آورد، يک بار به گون? انديشه هاي عرفاني و تصوف و بار ديگر در قالب قيامهايي در برابر حکومتهاي فاسد و ستمکار.
اثر انديشه هاي ماني و مزدک بر عرفان و تصوف ايراني
مصداق واقعي اين تأثير را مي توان در انديشه هاي «حلاج» جست. حلاج در هندوستان و چين با بسياري از پيروان ماني و مزدک ديدار و گفتگو کرد. تأثير فلسفه مانوي - مزدکي و شاخه مترّقي بوداييسم در آثار و انديشه هاي حلاج به خوبي نمايان است. اين تأثير بيشتر در مورد مقوله نور و ظلمت است:
«جمع اجزايم کنيد!
از جسوم نيرات، از هوا، آنگه ز آتش،
و آنگه از آب فرات، پس بکاريدش به خاکي، خاک آن خاک موات...
پس چو هفتم روز آيد
مي رويد خير النبات» (66)
ديگر آثار و نوشته هاي حلاج نيز نشان دهنده اثرپذيري او از مقوله نور و ظلمت ماني است. صاحب الفهرست از کتابهاي زير نام مي برد: حمل النور و الحياه و الارواح، نور النور و شخص الظلمات. (67)
سعيد نفيسي نيز بر تأثير فلسفه مانوي بر تصوّف ايران و همانندي اين دو روند فکري تأکيد کرده و افزوده است: «فلسفه هاي يوناني، يهودي و نصاري بطور غيرمستقيم و از طريق دين ماني بر تصوف ايران اثر گذاشته اند.» (68)
اثر انديشه هاي ماني و مزدک بر جنبشهاي ملّي ايرانيان پس از اسلام
از جنبشهاي ملّي ايرانيان پس از اسلام که از انديشه هاي ماني و مزدک اثر پذيرفته اند مي توان از قيام قرمطيان، زنجيان، مقفع و حروفيان ياد کرد.
قيام قرمطيان
جنبش قرمطيان در 260 هجري آغاز شد. در آن سال ابوسعيد جنابي (رهبر قرامطه)، به شهر مکه و بيت الله الحرام حمله کرد و پس از بي حرمتي ها و... حجر الاسود و اشياي گرانبهاي خانه کعبه را به تاراج برد. (69)
«قرامطه مسلکي نزديک به مسلک اباحيان (اباحيه)، يا اشتراکيون داشتند که شايد از مزدکيان پيروي کرده باشد و شايد همان مزدکيان بوده باشد. ميان مذهب قرامطه و سبک اجتماعي مزدک و بابک، ارتباطي استوار بود... و علماي اسلامي در مسلک قرمطي آثار هجوم مجوسان و مزدکيان و مانويان را براي انهدام اسلام آشکار مي ديدند.» (70)
قيام زنجيان
شورش خونين بردگان بين النهرين که در تاريخ به قيام زنج معروف است سخت از انديشه هاي اشتراکي مزدک اثر پذيرفته بود. اين قيام نيز همزمان با شورش قرمطيان در 260 هجري آغاز شد. از ديد تاريخي، اين قيام را با قيام اسپارتاکوس سنجيده اند، با اين تفاوت که در قيام اسپارتاکوس 120 هزار برده شرکت داشتند و در قيام زنج بيش از 500 هزار تن. (71)
قيام مقفع
از بزرگترين جنبشهاي روستايي در سده دوم هجري که از ديد اقتصادي - اجتماعي، زير تأثير افکار و عقايد مزدک قرار داشت، قيام مقفع بود. ابوريحان بيروني درآثار الباقيه مي نويسد: «مقفع ادعاي خدايي مي کرد و بر اتباعش حکم کرد که پيروي از کليه قوانين، آراء و احکام مزدک بر آنها فرض واجب است. آنچه را که مزدک تشريح کرده بود او هم امضا کرد.» (72)
قيام حروفيه
هدف اصلي حروفيه مبارزه با حکومت فئودال تيموري، نيرومندترين حکومت در سده هشتم هجري بود. از ديد اقتصادي و اجتماعي، حروفيه برابري و از ميان رفتن هرگونه ظلم و ستم را تأکيد و تبليغ مي کردند. (73)
توماس هايد از دانشمندان سده 17 ميلادي، فرقه حروفيه را تجلي تازه اي از مذهب ماني مي دانست و حتي از آنهم فراتر مي رفت. (74)
ولي طبري نظر ديگري دارد و مي نويسد: «اگر از جهت محتواي فکري، جنبش حروفيه غيرمعقول و خرافي است، از جهت مضمون تاريخي خود يعني از جهت جنبه ملي مترقي است. جنبش درويشان حروفي بيش از هر چيز ديگري پس از حمله مغول از عناصر تعاليم مزدک اشباع است و اگر جنبش سربداري شيوه عياران و جوانمردان قرنهاي سوم و چهارم را با صوفيگري در آميخته بود، جنبش حروفيه آميزه اي از انديشه مزدکي و تعاليم صوفيانه است.» (75)
پيگفتار
بي گمان، ندانسته هاي ما درباره ماني و نيز مزدک، بسيار بيش از دانسته ها است. در 1969 در شمال مصر يک دست نوشت خطي کهن يوناني متعلق به 400 پس از ميلاد کشف شد که امروزه «نسخه ماني کلن» خوانده مي شود، زيرا در دانشگاه کلن نگهداري مي شود. اين نوشته، شرح زندگاني ماني و نمو روحاني او همراه با اطلاعاتي درباره آموزه هاي ديني ماني و شامل بخش هايي اي انجيل زنده او و نامه او به ادسا است. در پي پژوهشهاي گسترده خاور شناسان غربي، سرانجام در آغاز سده بيستم، نوشته هاي بسياري از پيروان ماني در معابد مانوي (مانستان هاي) مدفون در شنزارهاي منطقه تورفان چين کشف شد که بخش بزرگي از آنها در انستيتو خاروشناسي برلين نگهداري مي شود. با وجود تلاشهاي بسيار تا لحظه نگارش اين سطور موفق به دريافت اين متون از اين دست نوشته ها خوانده شده و تلاش براي خواندن بقيه آنها همچنان ادامه دارد. آنها به زبانهاي گوناگون و به خط مانوي که از نوآوريهاي خود ماني بوده نوشته شده است. بيشتر اين نوشته ها به زبان فارسي ميانه (پهلوي) و پهلوانيگ (پهلوي اشکاني) است. ترجمه هايي قبطي در مصر و ترجمه هايي يوناني نيز از کتاب هاي ماني بر جا مانده است. شايد روزگاري با تلاشهاي بيشتر، حقايق بيشتري درباره اين دو مکتب بر ما آشکار گردد.
* نگاه کنيد به شاهنامه فردوسي، قطع رحلي، دفتر هشتم، انتشارات ققنوس. صفحه 460.
نويسنده : حنيف رضا گلزار
منابع:
1. راوندي، مرتضي. تاريخ اجتماعي ايران، 1383، انتشارات نگاه. جلد اول. صفحه 661.
2. کريستين سن، آرتور. ايران در زمان ساسانيان. ترجمه رشيد ياسمي، چاپ پنجم. 1377، انتشارات دنياي کتاب. صفحه 170.
3. راوندي. پيشين، صفحه 662.
4. کريستين سن، پيشين، صفحه 149.
5. عطايي فرد، اميد. «فتنه مزدک». روزنامه شرق. 1384. سال سوم. شماره 648. صفحه 19.
6. ميخائلوويچ دياکونوف، ميخائيل. تاريخ ايران باستان. ترجمه روحي ارباب، چاپ سوم. 1383. انتشارات علمي فرهنگي. صفحه 340.
7. مينوي، مجتبي. نامه تنسر. 1311. انتشارات تهران. صفحه 56.
8. کريستين سن، پيشين، صفحه 149.
9. همان.
10. راوندي، پيشين، صفحه 680.
11. دياکونوف، پيشين، صفحه 320.
12. راوندي، پيشين، صفحه 691.
13. کريستين سن، پيشين، صفحه 176.
14. راوندي، پيشين صفحه 693.
15. کريستين سن، پيشين، صفحه 176.
16. همان، صفحه 193.
17. گيرشمن، رومن. تاريخ ايران از آغاز تا اسلام. ترجمه محمود بهروزي. 1379. انتشارات جامي. صفحه 330.
18. کريستين سن، پيشين، صفحه 194.
19. راوندي، پيشين، صفحه 754.
20. کريستين سن، پيشين، صفحه 196.
21. همان. صفحه 197.
22. گيرشمن، پيشين، صفحه 334.
23. راوندي، پيشين، صفحه 702.
24. گيرشمن، پيشين، صفحه 335.
25. راوندي، پيشين صفحه 690.
26. همان، صفحه 837.
27. همان
28. همان، صفحه 771.
29. کريستين سن، پيشين، صفحه 363.
30. وسکايا، پيگولو. تاريخ ايران از عهد باستان تا قرن 18. ترجمه کريم کشاورز، 1353. انتشارات تهران.
31. کريستين سن، پيشين، صفحه 363.
32. سايکس، پرسي. تاريخ ايران. ترجمه سيد محمدتقي فخر داعي گيلاني. چاپ هفتم. 1380. انتشارات افسون. جلد اول. صفحه 550.
33. گرانتوسکي، ا. آ. وم. آ، داندامايو. تاريخ ايران از زمان باستان تا امروز. ترجمه کيخسرو کشاورزي. 1385.
انتشارات مرواريد.
34. گيرشمن، پيشين، صفحه 309.
35. راوندي، پيشين، صفحه 765.
36. گرانتوسکي، ا. آ. وم. آ، داندامايو. پيشين.
37. گيرشمن، پيشين، صفحه 310.
38. راوندي، پيشين، صفحه 760.
39. همان، صفحه 771.
40. همان.
41. همان، صفحه 772.
42. همان.
43. کريستين سن، پيشين، صفحه 256.
44. همان، صفحه 257.
45. همان، صفحه 258.
46. همان، صفحه 259.
47. قاضي، نعمت الله. تاريخ سياسي اسلام. انتشارات پيروز. صفحه 447.
48. سايکس، پيشين، صفحه 605.
49. همان، صفحه 606.
50. همان، صفحه 608.
51. همان، صفحه 607.
52. راوندي، پيشين، صفحه 707.
53. کريستين سن، پيشين، صفحه 276.
54. فراي، ريچارد نلسون. تاريخ باستاني ايران. ترجمه مسعود رجب نيا. انتشارات علمي فرهنگي. صفحه 520
55. دياکونوف، پيشين، صفحه 440.
56. سايکس، پيشين، صفحه 608.
57. گيرشمن، پيشين، صفحه 296.
58. عطايي فرد، پيشين.
59. وسکايا، پيشين.
60. گيرشمن، پيشين صفحه 310.
61. سايکس، پيشين، صفحه 607.
62. کريستين سن، پيشين، صفحه 256.
63. همان، صفحه 259.
64. سايکس، پيشين، صفحه 608.
65. کريستين سن، پيشين صفحه 260.
66. حلاج، حسين بن منصور. اشعار حلاج. به ک. شش بيژن الهي. انتشارات انجمن فلسفه ايران. صفحه 26.
67. ابن نديم. الفهرست. به کوشش محمدرضا تجدد. انتشارات ابن سينا.
68. نفيسي، سعيد. سرچشمه تصوف در ايران. انتشارات فروغي. صفحه 47.
69. ميرفطروس، علي. حلاج. 1337. انتشارات کار. صفحه 137.
70. بيهقي، ابوالفضل محمد بن حسين. به کوشش سعيد نفيسي. انتشارات سنائي. جلد دوم. صفحه 847.
71. ميرفطروس، پيشين، صفحه 165.
72. بيروني، ابوريحان. آثار الباقيه. به کوشش اکبر دانا سرشت. انتشارات ابن سينا.
73. پطروشفسکي. نهضت سربداران خراسان. به کوشش کريم کشاورز. انتشارات پيام. صفحه 465.
74. براون، ادوارد. تاريخ ادبي ايران. ترجمه عل پاشا صالح. انتشارات دانشگاه تهران. جلد اول. صفحه 67.
75. طبري، احسان. برخي بررسيها درباره جهان بيني ها و جنبش هاي اجتماعي در ايران. صفحه 340.
پاورقي:
* اين نوشتار در پاسخ به مقاله «درنگي بر سياست ديني ساسانيان (فرجام ماني، شهزاده نورآور اشکاني)» که در شماره 248-247 به چاپ رسيده بود، در اختيار ماهنامه قرار گرفته است.
منبع: / ماهنامه / اطلاعات سياسي اقتصادي / 1387 / شماره 249-250، خرداد و تير ????/??/??
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید