اشاره
پژوهش هاي تطبيقي درباره دو دين اسلام و زرتشت، كاري است بيش و كم، بر زمينْ مانده. گفته هاي جانب دارانه و حُكم هاي كُلي گويانه، البته بسيارند; اما بيشتر، متأسفانه، ريشه به نارواداري ها و برتري جويي ها مي رسانند تا اين اصل بديهي كه همه اديان، باري، شاخه هايي رُسته بر يك بُن اند. نيز، از سويي ديگر، افراط در همسان انگاري دين زرتشت با اديان سامي، در چنين پژوهش هايي نقشي ويران گر ايفا كرده است.(1) از همين رو، در نوشتار حاضر كوشش كرده ام تا پژوهش در آخرت شناسي اسلامي و زرتشتي، بركنار از افراط ها و تفريط هاي مرسوم بماند. هدف بررسي و مقايسه بي طرفانه ساختارها و اجزاي دو آخرت شناختِ مذكور است; و اميدوارم كه اين كار را با احترام به منطق دروني هر يك، انجام داده باشم.
تأكيد مي كنم كه مخاطب را اساساً، خواننده مسلمان فرض كرده ام. از همين رو، توصيف هاي مربوط به آخرت شناسي زرتشتي را با بسط بيشتري آورده ام. اميدوارم كه اين بسط بيشتر، به جانبداري تعبير نشود. نيز، بايد يادآوري كنم كه از استناد به تفسيرهاي عرفاني يا رازورزانه درباره مفاهيم مطرح در آخرت شناسي دو دين اسلام و زرتشت، پرهيز كرده و دامنه اين نوشتار را به مقايسه متون ديني، محدود خواسته ام. با اين وصف، باور دارم كه دستاورد اين نوشتار مي تواند به عنوان گامي براي ورود به چنان تفسيرهاي لازمي، مورد استفاده قرار گيرد.
1. ازل و سانحه ازلي
آنچه در رستاخيز روي مي دهد، واكنشي است به چيزي كه در ازل رخ داده بود; يا بهتر است بگوييم، در همان هنگامي كه ازل «آغاز» گشت، رستاخيز هم «پديدار» شد. از اين منظر، بر گزاف نيست اگر بگوييم كه رستاخيز، گرچه در آينده رخ خواهد داد، اما، باري، خودْ رويدادي ازلي است. از همين رو، به عنوان يك مقدمه، بازگفت و مقايسه روايت هر دو دين از ازل و رويداد ازلي، ضرورت دارد:
1.1. كليات :
اديان، اغلب، از يك روزگار ازل، از يك هنگام بي آغاز، سخن مي گويند; روزگار يا هنگامي كه در آن، زمان، جريان نداشت; روزگار يا هنگامي كه گويا، نخست قرار بود كه تا «ابد» ادامه پيدا كند; اما يك رخداد مترقب يا نامترقب، گسستي در هنجار آن هستي ازلي پديدار كرد. اين رخداد كه ديگر آن را «سانحه ازلي» مي خوانيم چونان يك نقطه عطف، سبب شد تا آن برقراري آرماني ازلي دچار وقفه شود; زمان گذرا به جريان افتد; و زندگي دشوارِ اين جهاني، به ناگزير، پديدار گردد. به ديگر سخن، سانحه ازلي همان واقعه اي است كه باري، «متأسفانه آن روز در ازل رخ داد» و در نتيجه، «بدبختانه امروز گرفتارِ پي آمدهاي آن هستيم».
روايت هاي مردمان و اقوام درباره چيستي و چگونگي اين سانحه ازلي گوناگون اند. اين گوناگوني، در جاي خود، تابعي است از چگونگي فرهنگ ها و بُن باورهاي آن مردمان و اقوام; كه هر يك به فراخور حال، آن سانحه را به گونه اي متفاوت بازگفته اند. براي مثال گاه آن را نتيجه سرپيچي از يك امرِ الاهي دانسته اند; و گاه دستاورد بدخواهي موجودي خبيث; و گاه حتي نتيجه يك واقعه پوچ، مانند پيش افتادن پيام آور ميرايي بر پيام آور ناميرايي. اما به هر روي، مي انديشند كه در نتيجه رويدادي از اين دست بود كه روزگار خوش ازلي از ميان رفت (الياده 1379، 93ـ95) و زندگي گذراي زميني چهره خود را به انسان نماياند.(2)
از سويي ديگر، مي توان گفت كه «پايان دوران»، تا پيش از سانحه ازلي، در چشم انداز بودِ هستي و از جمله، آدمي، اگر تا آن هنگام پا به عرصه وجود نهاده بود، وجود نداشت و البته نمي توانست وجود داشته باشد; چون دوراني در كار نبود كه آغاز و پاياني داشته باشد. معناي اين سخن آن است كه سانحه ازلي با ايجاد يك گسست در هنجار هستي، «دوران» را پديدار ساخت كه ديگر در ازاي آغاز آن، واقعه اي در پايان، منتظَر است. اين واقعه منتظَر، معاد يا رستاخيز خوانده مي شود.
2.1. سانحه ازلي اسلامي :
روايت اسلامي، براي ما، بيش و كم، حكايتي آشنا است. در اين روايت،(3) چنين مي نمايد كه زمين و آسمان و همه جهان مادي، در روزگار ازل و پيش از وقوع «سانحه ازلي»، به دستِ «الله»، يگانه فرمانروا و مالكِ عالَم،(4) خلق شده بود(5) كه او عزم خود را در خلقتِ يك «خَلْيفَة الله» بر روي زمين، آشكار كرد و به رغم مخالفتِ ملائك،(6) پيكر آدم را از گِل خلق نمود و از روح خود در آن دميد.(7)
«سانحه ازلي» اسلامي، مقارن با خلقتِ انسان رخ داد; چه يكي از مقربينِ بارگاه الاهي، به نام ابليس، امرِ «الله» در سجده بر آدم را برنتافت(8) و با تكبر، برتر بودنِ كيفيت خلقتِ خود (از آتش)(9) را به رخ كشيد.(10) در برابر، «الله»،او را به كيفرِ اين گردنكشي بيرون راند و لعنتش كرد.(11) ابليس، اما، همچنان بر راه نادرستي كه پيش گرفته بود استواري داشت. پس، از «الله»، تا رستاخيز انسان ها (يَوْمِ يُبْعَثُون) مهلت خواست و چون درخواستش اجابت شد، «الله» را عامل اغواي خود دانست و به تلافي، عزم خود در گمراه كردنِ همه انسان ها را آشكار كرد.(12) «الله»، در برابر، عهد كرد كه جهنم را از ابليس و پيروان او لبريز كند(13) و آنگاه آدم و همسرش را در «باغ» (=اَلْجَنَّه) جاي داد و آنان را از وسوسه هاي ابليس برحذر داشت و هشدارشان داد تا مبادا از درخت ممنوع بخورند.(14) با اين وصف، ابليس در وسوسه آدم و حوا موفق شد. آنان از درخت ممنوع خوردند و ناگهان، برهنگي خود را دريافتند(15) و ... الخ.
اين گونه «سانحه ازلي» در روايت اسلامي در تكبر و طغيان در برابر «امر الاهي» متجلي مي گردد كه بر طبق آن، نخست ابليس فرمانِ «الله» در سجده كردن به آدم را برنتافت و سپس آدم و حوا را به سرپيچي از او اغوا كرد. در نتيجه اين تكبر و طغيان بود كه «دوران» آغاز شد، زمان به حركت درآمد و حياتي زيست شناختي در زمين، براي انسان، رقم خورد.(16) روايت اسلامي، زماني را كه اين «دوران» تداوم خواهد داشت، مدت معيني مي داند كه از آن، تنها و تنها «الله» آگاه است;(17) دوراني كه عاقبت با «بازگشت به سوي خدا» پايان خواهد يافت.(18)
3.1. سانحه ازلي زرتشتي :
روزگارِ ازلي در روايت زرتشتي، هنگامِ بي آغازي است كه در آن تنها دو مينوي ازلي، يعني اهوره مزدا (سَرورِ دانا) و اهريمن (مينوي شرير)، يكي در روشني و ديگري در تاريكي، وجود داشتند و در مرز ميانِ آنها تُهيگي يا خلو بود. اين دو، در مرز، يكديگر را محدود يا كرانه مند كرده و در سوي ديگر، هر دو بيكرانه بودند.(19) اهوره مزدا بسيار دانا و همه آگاه بود. او از هستي اهريمن خبر داشت و مي دانست كه عاقبت بر روشنايي يورش خواهد آورد. او حتي از پيش آگاه بود كه اهريمن چگونه و با چه افزاري اين يورش را به انجام خواهد رسانيد; از اين رو، با آفرينش جهانِ مينَوي،(20) ابزار لازم براي نبرد با اهريمن را پيشاپيش فراهم آورد.(21)
پيش بيني اهوره مزدا، درباره تازشِ اهريمن درست بود. چه پس از گذشتِ سه هزار سال، اهريمن به مرزِ روشنايي آمد و چون جهانِ آفريده اهوره مزدا را ديد، از روي رشك و حسد، خواست كه آن را فروگيرد و نابود كند;(22) اما خويش را ناتوان ديد. پس به ژرفاي تاريكي خود بازگشت و به سهم خود، افزار آراست: او شمار بسيار زيادي «ديو» را به صورت مينويي ـ كه هر يك ما به ازاي يكي از آفريده هاي نيكِ اهوره مزدا هستند ـ آفريد.(23) آنگاه، در پايان سه هزار سال، دوباره به مرز روشنان آمد و اهوره مزدا را به نابودي تهديد كرد.(24) در اين هنگام، اهوره مزدا كه فرجام كار را به خوبي مي دانست، نخست چونان خيرخواهان، به اهريمن پيشنهاد آشتي داد، البته به اين شرط كه او اهوره مزدا و آفريدگانش را ستايش و ياري كند. اما اهريمن با خيره سري و با تصور درماندگي اهوره مزدا اين را نپذيرفت.(25) پس اهوره مزدا، كه با دانش و خرد كاملِ خود نيك مي دانست كه اگر زمانِ نبرد محدود نشود، تهديدهاي اهريمن مؤثر خواهد افتاد و آفرينش پاك او براي هميشه آلوده به تاريكي خواهد گرديد، به اهريمن پيشنهاد كرد كه زمان نبردِ ميان آن دو، محدود و معين باشد. اهريمن از روي جهل و غفلتِ ذاتي خود، اين پيشنهاد را پذيرفت و اين گونه، از كار افتادگي و نابودي خويش را قطعي كرد.(26)
آنگاه، پس از استواري پيماني مبني بر محدوديت دوران نبرد، اهوره مزدا با خواندنِ دعاي «اَهوْنَوَر»(27) فرجامِ پيروزي خويش و از كارافتادگي اهريمن و نابودي همه ديوان در پايان دوره نبرد را به او نشان داد. با اين كار، اهريمن از فرط نااميدي، براي مدت سه هزار سال، گيج و بي حس شد و به جهان تاريكي باز افتاد.(28) در اين فرصتِ سه هزار ساله، اهوره مزدا به آفرينشِ جهان مادي يا گيتي پرداخت(29) تا عرصه محدود و مناسبي براي نبرد با اهريمن را، پيشاپيش مهيا كرده باشد.(30)
در برابر، ديوان و بدكاران بيكار ننشستند و اهريمن را به بيرون آمدن از بهت زدگي و بيهوشي ترغيب كردند. اما اهريمن به سببِ هراس از برترين آفريده اهوره مزدا، يعني «كيومرث» (=نخستين انسان)، همچنان در ژرفاي تاريكي، سست افتاده بود تا بالاخره با تشويق و دلگرمي يكي از آفريده هاي خود به نام «جَهي»، اهريمن از جا برخاست(31) و با همه نيروهاي ديوي، آماده مقابله با جهانِ روشنان گرديد. اين گونه، تازشِ ويران گرِ اهريمن ـ كه توانايي آفرينش مادي نداشت ـ (32) آغاز شد(33) و «سانحه ازلي» منتظَر زرتشتي به منصه ظهور رسيد.
در برابر اين تازش، نيروهاي مينوي كه هر يك هَمِستاري در آفريده هاي پليدِ اهريمن دارند، به مقابله با اهريمن و ديوان پرداختند كه اين امر، شرح مفصلي در روايت زرتشتي دارد. به طور خلاصه، ايزدانِ مينوي با اهريمن و آفريده هاي او به مدت نَوَد شبانه روز جنگيدند تا آنها را به ستوه آورده و به دوزخ افكندند. اين ايزدان در عين حال، باروي آسمان را ساختند تا اهريمن و ديوان نتوانند در آن رخنه كرده و از گيتي خارج شوند;(34) و اين گونه، دو مينوي آغازين، اهوره مزدا و اهريمن، «حيات» و «نازندگي» را بنياد نهادند. بنيادي كه تا پايانِ «دوران»، تداوم خواهد داشت. (يسنه 30:4)
روايت زرتشتي، در ادامه، برخلاف روايت اسلامي، طرحي كلي از رخدادهاي آتي جهان تا پايانِ معلومِ آن در آخرِ هزاره دوازدهم ترسيم مي كند كه در نهايت به ظهور موعودِ فرجامين، شكست همه بدي ها و پليدي ها، و رستاخيزي به نامِ «فرشگرد» منتهي خواهد شد.(35)
4.1. بررسي و مقايسه دو سانحه ازلي :
هنجار آرماني در روايت اسلامي، جهاني است كه با تمام اجزاء و آفريده هايش، به حمد و تسبيحِ «الله» مشغولند و در آن از «نافرماني» در برابر امر او هيچ اثري ديده نمي شود.(36) در برابر، روايت زرتشتي از هنگامي ازلي سخن مي گويد كه نيكي و بدي، بركنار از يكديگر بود و در جهان حالتِ «آميختگي» وجود نداشت. هر يك از دو روايت نقل مي كنند كه هنجار ازلي يا آرماني، در نتيجه سانحه اي كه رخ داد، دچار گسست شد. ماهيت اين سانحه در هر دو روايت، نسبت عكس با ماهيت هنجار ازلي توصيف شده در هر يك دارد: روايت اسلامي سانحه «عصيان بر امرِ الاهي» را آغازگرِ فاجعه مي شمارد; در حاليكه روايت زرتشتي «آميختگي نيك و بد» را سرمنشأ همه ناخوشايندي ها مي داند.
نيز، در هر دو روايتِ اسلامي و زرتشتي، رفتار بر خلافِ جهتي كه سانحه ازلي به هستي تحميل كرده است، تكليفِ انسان در عرصه زندگي زميني را مشخص مي كند: آنچه «الله» از انسان مي خواهد، اين است كه جهان را ـ كه به حق و نه بيهوده يا از روي لعب خلق شده ـ (37) به طور مشخص، عرصه «آزمون الاهي» بداند.(38) اين آزموني است كه در آن، هر كسي كه (بار ديگر) از گام هاي شيطان پيروي كند، به لعنت و عذاب ابدي دچار خواهد شد.(39) به ديگر سخن، تكليف انسان در روايت اسلامي اين است كه «الله» را عبادت كند(40) و از تكرار ماهوي «گناهِ ازلي»، كه همانا عصيان در برابر خداي يكتا است، بپرهيزد.(41)
در برابر، در روايت زرتشتي، انسان زيرمجموعه اي از گيتي اي است كه خود، از اساس، براي مبارزه با اهريمن آفريده شده است.(42) اين روايت، در ميان همه آفريده ها، نقش انسان را ـ به عنوان برترين آفريدگان گيتي ـ (43) برجسته تر از همه مي داند و حضور اهريمن در گيتي را دقيقاً به او ربط مي دهد(44) و در نتيجه اصرار ميورزد كه اگر هر يك از آدميان، اهريمن را از تن خويش برانند، او از جهان نيست و نابود مي شود.(45) اين گونه، وقتي كه مردم به مبارزه با مظاهر اهريمن در درون خود بپردازند و روان خود را تا آخرين حد ممكن، «يزداني» كنند،(46) ايزدان مينوي هم كه «تمايلي ناگسستني دارند در اينكه همواره به تندي براي ياوري جهانيان فرا رسند» ، به ياري آنان برمي خيزند(47) و اين گونه، به فرجام، گيتي به بهشت برين خواهد پيوست.(48)
از طرف ديگر، روايت زرتشتي تصريح مي كند كه اهوره مزدا، گيتي را به عنوان عرصه محدودي آفريد كه سانحه ازلي و آثارش در آن محصور شده اند. اين بركناري مدبرانه جهان روحاني يا مينوي، از دست اندازي آثار «سانحه ازلي» را مي توان در ماجراي هبوط انسان در روايت اسلامي هم مشاهده كرد. چه، در هر دو، زمين و زندگي زميني، عرصه كوچكي از تمام هستي ـ و داراي كيفيتي متفاوت با جهان روحاني يا مينوي ـ است كه در آن، فاجعه «سانحه ازلي»، با تدبير الاهي، به واقع، «محصور» مي شود.
2.سرنوشتِ جهان
در هر دو روايتِ اسلامي و زرتشتي، فرارسيدنِ هنگامه اي پيش بيني شده است كه در آن، «سانحه ازلي»، در سطحي كيهاني و با واقعه اي شگرف ـ و البته متناسب با كيفيتِ آن سانحه ـ پاسخ داده شده يا با تعبيري دقيق تر به «پايان» مي رسد. اين واقعه شگرف، در آموزه هاي زرتشتي، «فْرَشْگِرْدْ» و در باورهاي اسلامي، «مَعاد» نام دارد:
1.2. فرشگرد :
بنا به باور زرتشتي، «فرجام جهان مادي، رسيدن به آن حد از فَرساختگي است كه جهان آفرينْ برايش رقم زده است: سركوب مطلق اهريمن و نيك فرجامي همه آفريده ها در آفرينشي نو». (دين كرد سوم، 2، 39) به ديگر سخن، همه آفريده هاي مادي، از ابتداي آفرينش، آهنگي ذاتي براي بازگشت به دورانِ نياميخته آغازين داشته و دارند.(49) اين روند با اصطلاح فرشگرد بيان مي شود.
به واقع، فرشگرد (=نوسازي، عالي سازي)، نقطه اوجِ روندي است كه از همان ابتداي آفرينش، شروع شده و در درونِ آن وجود داشته است. در اين روند، نيروهاي نيك پيوسته در جدال با نيروي شر، گام به گام، پيش مي روند تا عاقبت در پايان دورانِ دوازده هزارساله، خوبي و راستي و پاكي بر بدي و دروغ و پليدي، چيره مي شود. در اين هنگام، زمانِ گذرا به پايان مي رسد و همه اجزاي گيتي، همچون هنگام ازل (يا روزگارِ پيش از «سانحه ازلي»)، از هرگونه بدي و شرارت، زدوده مي گردد.(50)
بايد دانست كه «تغييري كه در هستي پايانِ جهان رخ مي دهد، سرشت گيتي را دگرگون نمي سازد; و فقط آنچه در هستي گيتي اي باعث ناخشنودي است، تغيير مي كند، اما تجربه هاي گوارا، تأثير خود را از دست نمي دهند. برخلاف آنچه برخي پژوهندگان نتيجه گرفته اند، تعالي يا پالودگي گيتي در آخرالزمان، هيچ گونه نگرش منفي نسبت به لذت هاي زميني در بر ندارد. در واقع، بايد گفت كه اين هستي گيتي اي است كه به هستي مينوي نزديك تر مي شود، بي آنكه گيتي بودنِ خود را از دست بدهد. از ديدگاه كيش زرتشتي، نمونه آرماني هستي، چيزي است كه به معناي واقعي كلمه، بهترين هاي هر دو جهان را با هم درآميزد.» (شاكد، 94)
اين گونه، هر چه به پايان دوران نزديك تر مي شويم، روندِ فرشگردسازي شتاب بيشتري پيدا مي كند و نشانه هاي آشكارتري را به نمايش مي گذارد. اوج اين روند، با ظهور موعودها يا سوشيانت هاي سه گانه، صورت بندي مي شود كه نخستينِ آنان، اوشيدر است كه در آغاز هزاره دهم ظهور مي كند و بخشي از پليدي ها را نابود مي كند.(51) اما، در پايان هزاره اوشيدر، ديوي به نام ملكوس بر جهان مي تازد و زمستاني با برف و تگرگِ بي شمار پديد مي آورد كه بسياري از مردم را نابود مي كند.(بندهش، 142) سپس در آغاز هزاره يازدهم، اوشيدرماه ظهور مي كند كه او نيز بخشي از پليدي ها را از ميان برمي دارد.(52) در پايان اين هزاره، ضحاك، بند مي گسلد و با نيرويي عظيم، سعي در نابودي آفريدگان مي كند، اما ديگر نوبت به سومين و آخرين سوشيانت مي رسد كه فرجامين نبرد را براي نابودي ديوان و مظاهرِ بدي راهبري مي كند. گرشاسپ، از مرگ و بي خودي برمي خيزد و ضحاك را مغلوب مي كند و اين گونه، مرحله نهايي فرشگرد، با انگيزشِ تنِ مردگان توسط سوشيانت، آغاز مي شود. (بندهش، 142)
از سويي ديگر، در اين هنگام، ايزدان و امشاسپندان وارد نبردي نهايي و همه جانبه با ديوانِ هَمِستار خود مي شوند و هر يك جداگانه، دشمنِ خويش را نابود مي كنند.(53) آنگاه، خداي بزرگ، در هيئت يك موبد، وارد كارزارِ گيتي مي شود و بزرگ ترين مظاهر بدي و پليدي را با خواندن دعاي «اهونور»، از ميان برمي دارد.(54) سپس رود بزرگي از فلز گداخته پديدار مي شود كه روان و تنِ تمامي انسان ها ـ چه گناهكار و چه پرهيزگار ـ را از هرگونه بدي، پاك مي كند(55) و با همان رود گداخته، بقيه مظاهرِ حضور اهريمن در گيتي، مانند دوزخ، نابود مي شود.(56)
در نتيجه، رخداد عظيم فرشگرد، عاقبت، همه پي آمدهاي شومِ ناشي از تازش اهريمن به گيتي را «التيام» مي بخشد و هر بدي و پليدي را از ميان مي بَرد، چندان كه بهشتِ برين و زمين به هم مي پيوندد و عاقبت با پاك شدن گيتي و پيوستنِ آن به مينو، «دوران» به پايان مي رسد.(57)
2.2. معاد :
پاسخ نهايي به «سانحه ازلي» در باورهاي اسلامي، واقعه «معاد» است. «معاد»، از نظر لفظي، «بازگشت» معنا مي دهد و در قرآن،(58) به طور كلي، «بازگشت به خدا»، مورد نظر است(59) كه همچون سانحه ازلي، به ناگهان حادث مي شود.(60)
آنچه در معاد رخ مي دهد در دو بخش انجام مي شود: از يك طرف، ساختار كنوني گيتي در فرآيندي شگرف و كوبنده متلاشي مي شود و مي توان گفت كه به كيفيت هيولايي اوليه اش بازمي گردد(61) و سپس با اين مقدمه، به حساب اَعمالِ انسان ها، از حيث ايفاي به وظيفه عبادت و بندگي «الله» رسيدگي مي شود، تا كساني كه بر روي زمين فساد و عصيان كرده اند، از كساني كه نيكوكاري پيشه كرده و خود را به خدا تسليم كرده اند،(62) جدا شده و با رسيدگي به حساب شان، عدلِ الاهي بر همه آدميان جاري شود.(63)
3.2. مقايسه معاد و فرشگرد :
كمال مطلوب در روايت اسلامي، از ميان رفتنِ هرگونه نافرماني و عصيان گري در برابر امر الاهي است و در همين چارچوب، در پايان دوران، به اَعمالِِ نيك و بدِ انسان ها رسيدگي شده و به آنان، پاداش و كيفر داده مي شود، در برابر، هدف از فرشگرد، از ميان بردنِ هرگونه آميختگي با بدي و ريم و پليدي و پلشتي ناشي از تازش اهريمن، اعم از مادي و معنوي، براي بازگشت به همان پاكي اوليه و ازلي است. در نتيجه، معاد، هنگام «داوري» اَعمالِ انسان ها، به معناي خاص كلمه است; در حاليكه در فرشگرد، هنگام پالايشِ همه گيتي، در گستره اي عام است.
اين تفاوت برجسته، بازتابي است از كيفيت «سانحه ازلي» زرتشتي و اسلامي كه يكي، همچون يك «حماسه كيهاني» مطرح مي شود و ديگري، در اندازه يك «گناه ازلي». به همين سبب است كه در قرآن، همگام با دادنِ پاداش به مؤمنان و صالحان، سخن از هدمِ ساختارِ كنوني جهان مادي، به عنوان مقدمه اي براي «معاد» در ميان است و سپس عذاب جاودانه كافران و ستمگران; حال آنكه در آموزه هاي زرتشتي، «فرشگرد» در همه سطوح مادي و معنوي، اصولا سيمايي «التيام بخش» را به نمايش مي گذارد كه در آن، انسان به عنوان «جهان اصغر» و كيهان، به عنوان «جهان اكبر»،(64) هر دو، از هرگونه ريم و پلشتي پاك مي شوند.
لازم به تأكيد است كه در روايت زرتشتي، رسيدگي به كارهاي نيك و بد انسان ها، همچون روايت اسلامي، موكول به پايانِ دوران نيست; بلكه، چنان كه بعدتر خواهيم ديد، امر رسيدگي، بي درنگ، پس از جدا شدنِ روان از تن انجام مي شود كه در نتيجه، روان او روانه بهشت يا دوزخ مي گردد و سپس، در پايان دوران، همه هستي و از جمله، هم جسم و هم روان آدميان، به وسيله رودي از فلز گداخته، مورد «پالايش» قرار مي گيرد تا هر چه بدي و پليدي است، به تمامي، نابود شود.(65)
نيز، معاد در چشم انداز باورهاي اسلامي امري است كه در لحظه اي كه تنها و تنها «الله» از آن آگاه است، رخ مي دهد. لحظه اي كه بنا به بيان قرآن، بسيار نزديك است. از اين حيث، مي توان گفت كه معاد، همچون سانحه ازلي اسلامي، رخدادي نامترقب است كه ناگهان، در چشم انداز آدمي، ظاهر مي شود. برعكس، فرشگرد، همچون سانحه ازلي زرتشتي، رويدادي مترقب است كه در ذات آفرينشِ گيتي، سامان داده شده است.(66)
صرف نظر از تفاوت هاي فوق، معاد و فرشگرد، شباهت هايي هم دارند كه از جمله مي توان به نقش و وضعيت زمين اشاره كرد: در هر دو روايت اسلامي و زرتشتي، عرصه نبرد با پيامدهاي شوم «سانحه ازلي»، محدود به جهان مادي يا به تعبيري ديگر، محدود به زير آسمان است.(67) يعني، به سخن دقيق تر، رخدادهاي پاياني، بر روي زمين به عنوان كانون يا مركز جهان مادي رقم مي خورند; در نتيجه، با توجه به محوريت انسان در آن نبرد، معاد يا فرشگرد هم گرچه هر يك، بيش و كم، دامنه هايي كيهاني دارند، اما وقايعي هستند كه با مركزيت زمين رخ مي دهند.(68)
3. انسان و مرگ
فرجامِ انسان، با پديده مرگ يا جدايي روح و روان از جسم و تن آغاز مي شود و سپس، با پيوستنِ دوباره آنها، پي گرفته مي شود. اين واقعه و پيامدهاي آن، بازتاب زيادي در متون ديني اسلامي و زرتشتي دارد.
1.3. مرگ در باور اسلامي :
مرگ در روايت اسلامي، امري است گريزناپذير كه توسط «الله» براي همه انسان ها، مقدر شده است.(69) بنا به اين روايت، فرشته گماشته شده توسط «الله» (ملك الموت، عزرائيل)، ميراندنِ انسان ها را با ستاندنِ روح از كالبد به انجام مي رساند.(70) باور اسلامي تأكيد دارد كه سَكراتِ موتِ كافران، بس دشوار است و آنِ مؤمنان، نيكْ آسان.(71)
2.3. مرگ در باور زرتشتي :
مرگ در باور زرتشتي، نيز امري ناگزير و قرينِ زندگي پس از تازشِ اهريمن است.(72) روايت زرتشتي مرگِ انسان را همچون بيماري و پليدي، پديده اي مي داند كه ارمغان شومِ تازش اهريمن است.(73) به ديگر سخن، اين روايت، اهوره مزدا را از ميراندنِ آفريده هايش بركنار مي داند و آنان را در صورت عدمِ مداخله اهريمن، به خودي خود، بي مرگ مي شمارد. يعني، مرگ، در روايت زرتشتي، مانند هر پديده بد و ناخوشايندِ ديگري، دستاوردِ اهريمن و تازشِ رشكورزانه او به گيتي است.
اين روايت، يكي از ديوهاي آفريده اهريمن، به نام «اَسْتَويهاد» را عاملِ اجراي آن مي داند(74) و البته معتقد است كه در نتيجه دخالتِ ديوان در جدايي روان از تن، سكراتِ مرگ براي هيچكسي، اعم از پرهيزگار و گناه كار، خوشايند نخواهد بود.(75)
3.3. مقايسه مرگ در باور اسلامي و زرتشتي :
مرگ، مظهر قدرت «الله» بر همه مخلوقات است، اما در باور زرتشتي، مرگ، ابزارِ ويران گري اهريمن به شمار مي آيد. از همين رو، مرگ، با همه ناخوشايندي اش، در سخنانِ عارفانه اسلامي، جايگاه تواندي داشت و در آنِ زرتشتي، نه.
بر همين اساس است كه در روايت اسلامي، سخن از يك «مرگ همگاني»، در آستانه معاد به ميان مي آيد(76) در برابر، روايت زرتشتي، سخني از «مرگ همگاني» به ميان نمي آورد و هرگز از آن، به عنوان پديده اي براي اِبراز قدرت اهوره مزدا، ياد نمي كند. برعكس، اين روايت مي گويد كه در آستانه رستاخيز، مردمان ناميرا مي شوند.(77) بدون ترديد اين امر در چارچوبِ جهان بيني زرتشتي و روندي كه به امحاءِ هرگونه پليدي منتهي مي شود، منطقي است; زيرا، هر چه به «پايان دوران» نزديك تر مي شويم، مظاهرِ بدي و از جمله مرگ، رفته رفته، از گيتي رخت برمي بندند.
4. از مرگ تا رستاخيز
سرنوشت انسان در دوران ميان مرگ زيست شناختي تا «پايان دوران»، در دو روايتِ اسلامي و زرتشتي، شباهت ها و تفاوت هايي دارد:
1.4. دوره بينابيني اسلامي :
در روايت اسلامي، گفته شده است كه شخصِ درگذشته تا هنگامه معاد، در جهاني بينابيني به نام «برزخ» به سر مي برد كه حدفاصل ميان ماديات و مجرداتِ صرف است.(78) مفهوم برزخ در قرآن، به صراحتي كه در روايات اسلامي وجود دارد، به كار نرفته است.(79) بااين وصف، برخي آيات قرآني اشاره كرده اند كه پيش از برپايي رستاخيز، اموات از دستاوردِ اعمالِ خود بهره مند مي شوند; چنان كه صالحان شادمانند و گناه كاران به رنج.(80) اين دسته از آيات هستند كه به طورِ كلي، مؤيدِ گفتارها و رواياتِ اسلامي درباره جهانِ بينابيني پيش از معاد، يا برزخ، شمرده مي شوند.(81)
باري، رواياتِ اسلامي درباره برزخ بسيارند(82) و كيفيتِ آن را به صورتِ مبسوط شرح داده اند. براي مثال، آورده اند كه وقتي جسد شخص در درون قبر نهاده شد، روح، به نزد آن بازمي گردد(83) و لذا، برخي از علماي شيعه، صراحتاً، قايل به زنده شدنِ شخص در اين مرحله هستند كه تا قيامت تداوم خواهد داشت. (سبحاني، 192) از همين رو است كه اغلب، «برزخ» را «عالَمِ قبر» هم مي نامند. (نظري منفرد، 156ـ157) نيز، در احاديث آمده است كه از شخصِ درگذشته، در درون قبر، پرسش هايي مي شود كه اگر در پاسخ درست بگويد، به بهشت، بشارت داده شده و اگر پاسخِ نادرست بگويد، گرفتار عذاب مي گردد.(84) از همين رو، گفته اند كه قبر «روضه اي است از روضه هاي بهشت يا حفره اي از حفره هاي جهنم» (مجلسي، ج6، 214) و نيز، با استناد به برخي از آيات قرآن، صراحتاً، سخن از «بهشتِ برزخي» و «جهنمِ برزخي» به ميان آورده اند كه البته، شمه اي است از بهشت و جهنمِ اُخروي.(85)
به هر حال، يكي از ويژگي هاي مهم برزخ، موضوع «تجسمِ اعمال» است، كه گرچه آياتِ قرآني آن را به معاد ربط مي دهند،(86) اما در روايات اسلامي، اين امر، مربوط به دوران برزخ دانسته يا به آن هم تسري داده شده است. اين روايات آورده اند كه سيماي اين همدم، بسته به كردار و اَعمالِ دنيايي انسان متفاوت خواهد بود، به گونه اي كه عمل نيكِ نيكوكاران، به شكل «موجودي خوش چهره، خوش بو و خوش جامه» ، نزدش مي آيد و عمل بَدِ بدكاران به شكل «موجودي زشت چهره، بدبو و كثيف جامه». برخي از ديگر روايات هم سخن از سه گانه «مال و فرزند و كردار» به ميان مي آورند.(87)
2.4 دوره بينابيني زرتشتي :
آورده اند كه روان، پس از درنگي سه روزه بر فرازِ تنِ مُرده،(88) و در بامداد روز چهارم كه آن را «سْتُوشْ» مي نامند، ابتدا با «دين» و كنشِ خود روبه رو مي شود كه اگر شخص نيكوكار بوده باشد، به صورت «گاوپيكري فربه و كنيزپيكري نيكوتن و بستان پيكري آباد» متجلي مي شود; و اگر شخص بدكار بوده باشد به صورت «گاوپيكري نزار و كنيزپيكري سهمگين و بستان پيكري بي آب».(89) سپس، روان را به ترازويي رهنمون مي شوند كه بر ميانه آن، «پل داوري» يا «پل چينْوَت» قرار دارد كه اگر از آن به سلامت بگذرد به بهشت نايل مي شود و اگر نه، به دوزخ سرنگون مي گردد.(90) اين گونه، روانِ مردمان، در بهشت يا دوزخ خواهند بود تا «پايان دوران» و رخداد فرشگرد، فرا برسد.
3.4. مقايسه دو دوره بينابيني :
در هر دو روايت، دوره بينابيني، با ساختار برآمده از «سانحه ازلي» هر يك، انطباق دارد: بنا به باور اسلامي، وجود جهانِ برزخي و بهشت و جهنمِ آن، منطقي مي نمايد; چه، نمي توان تصور كرد كه در گذشتگان تا هنگامه معاد، در حالتي خنثي نسبت به نتيجه اَعمالِ خوب و بدشان، باقي بمانند.
از طرف ديگر، در روايت زرتشتي نيز دوره بينابيني، بر وفقِ «سانحه ازلي» است. چه، مطابق اين روايت، اهريمن، قادر به آفرينش مادي و نيز، رخنه در جهان مينوي نيست و بنابراين، پاسخ به «سانحه ازلي» آميختگي، همان فرشگرد و عالي سازي گيتي است كه گفته آمد. اما در اين ميانه، سنجش كارهاي نيك و بدِ انسان ها، امري جداگانه تلقي مي شود. چه، اهريمن از راهِ لانه كردن در آفريده هاي گيتي و به ويژه انسان، در اين جهان حضور دارد. به ديگر سخن، روانِ انسان، تنها قطعه اي از مينو است كه اهريمن مي تواند آن را آلوده سازد. در نتيجه، اين قسمت از دستاوردِ تازشِ اهريمن، به گونه اي جداگانه پاسخ داده مي شود. اين پاسخِ جداگانه، از طرفي ديگر، خود درآمدي ضروري است بر رخدادِ فرشگرد. زيرا، چنان كه خواهيم ديد، دوزخِ زرتشتي اساساً پديده اي است موقت كه در آن، عاقبت، روانِ گناه كاران از راه توبه و آگاهي، بر ديوانِ دوزخي غلبه خواهند كرد.
نيز، در هر دو روايت، دوره بينابيني دوره اي موقتي است كه رخدادهاي آن، تنها بر مدار انسان رخ مي دهد و جهان مادي يا گيتي، از آن همه، فارغ است(91) و در هر دو، روح و روانِ انسان هاي درگذشته، با مظاهر اعمالِ خود مواجه مي شوند(92) و از پاداش و كيفر، بهره مند مي گردند.
5. برخاستنِ جسم
امكان به هم پيوستنِ اجزاي پراكنده كالبدِ مردگان و برخاستن و زنده شدنِ دوباره آنان، موضوع مهمي در آخرت شناسي دو دين اسلام و زرتشت است:
1.5. معاد جسماني :
در قرآن، آيات زيادي وجود دارد كه محتواي هر يك، به قطعي بودنِ معاد جسماني، تعبير مي شود.(93) بي گمان، باور به «حشرِ اموات» كه در قرآن، مكرراً به آن تصريح شده است،(94) حكايت از قدرت نمايي پروردگاري دارد كه به رغم سانحه تكبر و طغيان، بر انجام هر كاري تواناست.(95)
2.5. تنِ پَسين :
در چارچوبِ فرشگرد، بازسازي و عالي سازي اجزاي گيتي، و از جمله كالبدِ انسان ها، پاسخِ منطقي به «سانحه ازلي» تازشِ اهريمن است.(96) به ديگر سخن، تنِ پسين در باور زرتشتي، امري طبيعي است; چه، بنا به باورهاي زرتشتي، مرگ به معناي جداشَوَندگي اجزاي تن و پراكندگي آنهاست كه خود دستاوردي از جمله دستاوردهاي شومِ اهريمن به شمار مي آيد. بنابراين، در چارچوب تفكر زرتشتي كاملا بديهي است كه در هنگامه فرشگرد كه اهريمن و نيروهاي اهريمني ناكار خواهد شد، اجزاي پراكنده تنِ مردگان، بار ديگر به هم بپيوندد.(97)
نكته مهم در باور زرتشتي اين است كه چون در فرجام جهان، با ناكار شدنِ اهريمن، دوره آميختگي به پايان رسيده است، كالبدهايي كه در فرشگرد بازآرايي مي شوند، پاك و عاري از هرگونه بدي بوده و از نظر گوهر دروني با كالبدهاي قبلي متفاوت خواهند بود.(98)
3.5. مقايسه معاد جسماني و تنِ پسين :
شيوه استدلالي هر دو روايت اسلامي و زرتشتي درباره برانگيختنِ مردگان، بيش و كم مشابه است; از اين رو كه هر دو به آفرينش نخستين اشاره مي كنند و اينكه زنده كردنِ مردگان، سخت تر از آن آفرينش نخستين نتواند بود.(99)
از طرف ديگر، در باور اسلامي، تن آدمي، قطعه اي بس بي مقدار است كه «الله»، بنا به مشيتي كه ملايك مقرب هم از آن بي خبرند، به آن شكل بخشيد و از روح خود در آن دميد. از همين رو است كه رستاخيز تن، در چارچوب تفكر اسلامي، نشانه و آيتي است از قدرت بي انتهاي پروردگاري كه بر انجام هر كار به ظاهر ناممكني، البته بسيار تواناست. اما، در باور زرتشتي، رابطه ميان تن و روان، در چارچوب آفرينشِ هدف مند، رابطه اي است بسيار نزديك. آنچنان نزديك كه مرد واقعاً نيك، علاوه بر سلامت روان، لزوماً بايد تندرست هم باشد.(100) وانگهي، هدفي كه موجب آفرينش انسان شد، تنها و تنها در بستري مادي يا گيتيانه، معنا و مفهوم پيدا مي كند. در نتيجه، به تعبيري: «تن براي روان ضروري است; به همان اندازه كه جامه براي تن ضرورت دارد; و اگر براي يك انسان، زشت است كه عريان در ميان مردمان حركت كند، پس تا چه اندازه بايد براي روان شرم آور باشد كه مقابل خالق خود، بدون تن ظاهر شود؟ بنابراين، تنها شايسته است كه روان، در واپسين روزها، ملبس به تني زيبا و عالي به زندگاني جاوداني خود وارد شود». (زنر، 455ـ456) اين گونه، گرچه در باور زرتشتي، روان، جوهره انسان انگاشته مي شود، اما، تن، در همه حال، جامه اي ضروري براي آن محسوب مي شود كه تنها در برهه ميان مرگ و فرشگرد، موقتاً، از آن جدا مي شود.(101)
تفاوت ديگر، اين است كه روايت زرتشتي، بنا به دغدغه اي كه نسبت به «آميختگي نيك و بد» دارد، تنِ پسين را عاري از حضور بدي هاي اهريمني مي داند و لذا، آن را از جنسي متفاوت محسوب مي كند; در حاليكه در مجموعه باورهاي اسلامي، چنين تمايزي به چشم نمي خورد.
6. سنجش
در هر دو روايت اسلامي و زرتشتي، انسان در برابر كارهاي خود در زندگي دنيوي خود مسئول است و لذا، در «پايان دوران»، رفتارهاي خوب و بدِ هر انساني، مورد سنجش قرار گيرد تا به فراخور حال، مشمول پاداش و كيفر شود.
1.6. كليات :
در هر دو روايت زرتشتي و اسلامي، آمده است كه هر يك از كنش هاي كوچك و بزرگِ انسان، بررسيده شده و هر يك، متناسباً، پاداش و كيفر خواهد يافت.(102)
2.6. ترازو :
مهم ترين ابزار سنجش در هر دو روايت اسلامي و زرتشتي، به صورت «ترازو» مجسم مي شود كه در جاي خود، مشهورترين نماد عدالت و نيز سنجشِ دادگرانه است. ترازو در عين حال، مظهر تعادل و بازگشت به وحدت نيز هست.(103)
باري وسيله اصلي سنجش اَعمال در قرآن، «ميزان هاي عدل» (اَلْمَوَازِينَ الْقِسْط) نام دارد.(104) بر اساس آيات قرآن، با اين ميزان ها يا ترازوها، وزنِ اَعمال سنجيده مي شود تا هر كسي كه سبكْ عمل باشد (خَفَّتْ مَوَازيْنُه)، روانه جهنم شود و هر كسي كه اعمالش، سنگين باشد (ثَقُلَتْ مَوَازيْنُه)، به بهشت برود.(105)
در روايت زرتشتي، نيز، به صورت مشخص، سخن از ترازويي براي سنجش كارها در ميان است كه تصوير تجسمي مشخصي دارد و جاي برپايي آن در پاي كوه البرز است.(106) بر اين ترازو، ايزدي به نام «رَشْنْ» موكل است كه داراي صفاتي چون «عادل» و نيز «مينوي راستي»(107) است و محاسبه كارهاي انسان را انجام مي دهد.(108) قابل ذكر است كه ترازوي زرتشتي، دو كفه دارد و با آن، روانِ مردمان به گناه و كرفه، آمار مي شود.(109)
3.6. پل :
پُل نمادِ گذرِ مخاطره آميز،از اين سو به آن سو، از زمين به آسمان، از ناسوت به لاهوت است. در نتيجه، در باورهاي بسياري از اقوام و ملل، پل به عنوانِ «جايگاهِ آزمونِ الاهي» ديده مي شود.(110) باور به اين مفهوم، در آخرت شناختِ اسلامي و زرتشتي هم وجود دارد كه البته، اغلب و به اشتباه، در شمار «ابزار سنجش» محسوب مي شود:
در روايات اسلامي، از «صراط الجحيم» ياد شده كه در رستاخيز، همگان از آن عبور مي كنند. مردم آن را در افواهِ خود، «پل صراط» مي گويند; گرچه، قرآن بر تجسم آن به شكل پل تصريح ندارد. در قرآن واژه صراط، علاوه بر «صراط المستقيم»،(111) تنها در يك مورد ديگر و به صورت «صراط الجحيم» به كار رفته است كه در آن، جهنم را داراي طريق و راهي مي داند كه ظالمان و مُشركان، آن را مي پيمايند.(112) موقعيت اين «صراط»، بر روي جهنم يا بهتر است بگوييم كه در درون آن است. چه، بر اساس برخي آيات، «عبور همه مردمان از جهنم» حتمي شمرده شده است.(113)
در برابر، در معادشناسي زرتشتي نيز، پل يا گذرگاه داوري كه از آن با نام «پل چينوت» ياد مي شود، اهميتي به سزا دارد. زرتشت در «گاهان»، به كساني كه در زندگي، پيرو «منشِ نيك» هستند، وعده مي دهد كه از «گذرگاه داوري»، عبورشان خواهد داد و بدكاران را هشدار مي دهد كه هنگام نزديك شدن به آن، دچار وحشت شده و «كُنامِ دُروج» را نصيب خواهند برد.(114)
به هر حال، در سنت زرتشتي ، عقيده بر اين است كه سه روز پس از مرگ، روان پيش از آنكه در معرضِ داوري قرار گيرد، درباره زندگي اش به تفكر مي پردازد. آنگاه ، انديشه ها، گفتارها و كردارهاي نيك و بدش با ترازو سنجيده مي شوند. اگر كفه نيكي ها سنگيني كند، آنگاه دوشيزه يي زيبا، كه نمودگارِ دين(115) شخص است، روانِ او را از روي پل ـ كه به اندازه پهناي نُه نيزه فراخ مي شود ـ به سوي بهشت هدايت مي كند. اگر كفه بدي ها سنگيني كند، آنگاه، عجوزه اي زشت رو، روانِ او را در حالتي ترسان و لرزان، به پل هدايت مي كند; و پل در اين هنگام چنان باريك مي شود(116) كه روان به ژرفاي دوزخ سقوط مي كند. (بندهش، 130ـ131)
4.6. مقايسه سنجش در دو روايت زرتشتي و اسلامي :
مهم ترين تفاوت، در هنگامِ انجامِ «سنجش»، در دو روايت اسلامي و زرتشتي است. زيرا، چنان كه پيشتر گفته آمد، سنجشِ كارهاي انسان ها، بي درنگ، پس از جدا شدنِ روان از تن، انجام مي شود، در حاليكه در آنِ اسلامي، اين كار موكول به پايان دوران است. اين تفاوت، به روشني با منطق حاكم بر «سانحه ازلي» هر يك از دو روايت اسلامي و زرتشتي، منطبق است. چه، در محدوده باور اسلامي، معيار اطاعتِ امرِ «الله» است و در نتيجه، به فرجام، بايد اَعمالِ انسان ها از اين حيث سنجيده شود تا با عذابِ طغيان گران، پاسخي مطلوب به «سانحه ازلي» داده شود. حال آنكه در روايت زرتشتي، اين امر منطقي جداگانه دارد و چنان كه پيشتر اشاره كردم، در آن، روانِ انسان، تنها قطعه اي از مينو است كه اهريمن مي تواند آن را آلوده سازد. در نتيجه، اين قسمت مستقل از رخدادهاي فرجامين، مورد سنجش قرار مي گيرد و اين امر، همچون مقدمه اي است بر فرشگرد.
از سويي ديگر، تفاوت دو ترازوي اسلامي و زرتشتي، در چارچوب مفهوم «سانحه ازلي»، به آساني قابل درك است: در روايت اسلامي، انسان، زيان كاري است كه تنها با عمل صالح، مي تواند مايه نجات خود را فراهم آورد; در حاليكه در روايت زرتشتي، انسان جزيي است از سلاح اهوره مزدا براي نبرد با اهريمن كه بايد در فرجام جهان، همچون همه آفريده هاي ديگرِ اهوره مزدا، از تمام بدي هاي جسمي و روحي، پالوده گردد و به همين جهت، بايد گناهان او هم آمار شود. درست به همين دليل است كه در روايت زرتشتي، سخن از جايي به نام «هَمَسْتَگان» در ميان است كه در آن، روانِ كساني كه ثواب و گناه شان به يك اندازه است، به سر مي برند.(117)
7. جايگاه پاداش
تجسم جايگاهِ پاداش و نيز بيان نوع پاداش هاي اِعطا شده به نيكان در آن، يكي از موضوعات مورد علاقه دو روايت اسلامي و زرتشتي است:
1.7. جنت :
جايگاه ابدي پاداش در قرآن، اغلب با مفهوم «باغ» (الجَنَّه، جَنّات، جَنَّاتُ الْفِرْدَوْس) با نهرهاي آبِ جاري در زير آن تجسم شده است (جَنَّاتُ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ).(118) روايت اسلامي، اصرار دارد كه جنت، هم اكنون وجود دارد.(119) در قرآن، تصريحي بر مكان جنت وجود ندارد. اما از برخي از آيات قرآن نتيجه گرفته اند كه جنت در قسمت بالاتر قرار دارد.(120) همچنين، قرآن درباره طبقات جنت سخن خاصي ندارد; با اين وصف به درها يا اَبوابِ آن اشاره شده است.(121) نيز، قرآن بر تعدد جنت ها و نيز درجاتي كه مؤمنان در پيشگاه «الله» دارند، تصريح كرده است.(122)
در مجموع، از اين آيات برمي آيد كه جنت، مكاني همگن نيست و در آن، برخي مردم در مراتبي بالاتر به سر مي برند. موضوع طبقات و درجاتِ جنت، در احاديث اسلامي به صورت مبسوط مطرح شده است (مجلسي، 8، 71) در اين باغ يا باغ ها، به پرهيزگاران، پاداش هايي ابدي داده مي شود كه قرآن، در بيانِ آنها، بيشتر از كيفيت هاي قابل لمسِ دنياوي استفاده كرده است.(123)
2.7. بهشت :
مفهوم كلي جايگاه پاداش يا بهشت در گاهان، با انگاره هايي مانند «گرودمان» (يسنه 51:15 و يسنه 50:4 و يسنه 45:8)، «سراي منشِ نيك» (يسنه 32:15 و يسنه 33:4)، «سراي تو» (=اهوره) (يسنه 48:7) «فراترين سراي» (يسنه 28:4)، «سراي فرزانگان» (يسنه 50:2) وجود دارد. نيز، در متون پهلوي تصريح شده است كه بهشت، هم اكنون وجود دارد و در آسمان و در مكاني بالاتر از دوزخ، واقع شده است.(124) همچنين، بر وجود جايگاه هاي فروتر و برتر در جايگاه پاداش اشاره شده است(125) كه اينجايگاه ها، در چهار طبقه صورت بندي شده اند كه عبارت اند از ستاره پايه، ماه پايه، خورشيدپايه و گرودمان.(126) بنا به روايت زرتشتي، در اين طبقات ، «همه روان ها در بي رنجي، يكسان اند اما روشني ايزدي را به اندازه نيك سرشتي خود گيرند و يكسان نيستند.» (زادسپرم، 69)
به هر حال، ويژگي اصلي بهشت در روايت زرتشتي، «نور و روشنايي» است. آورده اند كه در سه طبقه نخستِ بهشت، روانِ پرهيزگاران، همچون ستاره و ماه و خورشيد مي درخشند; و «گرودمان» يا بهشت برين در اين روايت، با ويژگي «روشني بي پايان»(127) توصيف شده است.(128) نيز در متون پهلوي، از كيفيت هاي قابل لمسِ مادي، البته با توصيفي كم رنگ تر از قرآن، براي بيانِ نعمت هاي بهشتي بهره جسته شده است.(129)
روايت زرتشتي، در عين حال، تصريح مي كند كه كيفيت آساني و شادي و نيكي بهشتي به مراتب برتر از گيتي است.(130) اين بيان، بدون ترديد، بر آميخته نبودنِ شادي ها و نيكي هاي بهشتي با هرگونه بدي و پليدي، ناظر است.
3.7. مقايسه جنت و بهشت :
از آنچه در فوق گفته آمد، پر پيداست كه هر دو روايتِ اسلامي و زرتشتي، بر اساس بن باورها و كيفيت هاي زندگي مردم ايراني و عرب، جايگاه عذاب و پاداش ابدي را به وجهي كاملا نمادين توصيف كرده اند; و شكي نيست از اين توصيف، عبرت و دلگرمي مردمان را چشم داشته اند.(131) تفاوت اصلي كه بر همان بن باورها و كيفيت ها تكيه دارد، شيوه توصيف اين جايگاه است كه يكي آن را به شكل يك باغ پر از نعمت تجسم مي كند و ديگري، آن را سرايي از نور بي كرانه.
8. جايگاه عذاب
از جايگاه عذاب و مجازات هاي آن در قرآن و متون ديني زرتشتي، به فراواني ياد شده است كه در مجموع، تفاوت هاي زيادي را نشان مي دهند:
1.8 . جهنم :
بنا به روايت اسلامي، جهنم اكنون نيز آماده است.(132) قرآن از طبقات جهنم، به صراحت سخن نگفته است، اما تأكيد دارد كه منافقين، در «دَرَكِ اَسْفَل» كه پايين ترين بخشِ جهنم است، به سر مي برند.(133) نيز، در قرآن، تصريحي دال بر مكانِ جهنم وجود ندارد. اما به درهاي هفت گانه آن، تصريح كرده است.(134) در عين حال، جهنم در روايتِ اسلامي، اساساً، به صورت مكاني بسيار آتش ناك و سوزاننده تجسم مي شود. يعني آلتِ اصلي عذاب در جهنم، در درجه اول، آتش (نَارٌ) است(135) و از همين رو، اهل جهنم، اغلب، «أَصْحَابُ النَّار»(136) خوانده مي شوند. البته، قرآن به ابزارهاي ديگري هم براي عذاب اشاره كرده است كه عنصر گرما و حرارتِ زياد در اغلب آنها وجود دارد، مانند: «نوشيدن از چشمه اي داغ و خوردن خار خشكي كه نه فربه كند و نه گرسنگي را باز دارد» (الغاشيه: 75) «خوردن چركابه» (الحاقه: 36) و «آبي چركين كه آن را جرعه جرعه مي نوشد و نمي تواند آن را فرو بَرَد» (ابراهيم: 1716) و«آب جوشان» (النباء: 25) «آبي چونان مسِ گداخته كه چهره ها را بريان مي كند.» (الكهف: 29) «گرزهايي آهنين كه بر سَر كوبيده مي شود» (الحج: 21) و «تن پوش هايي از قطران» (ابراهيم: 49ـ51) و خوردن از «درختي كه از زَقُّوم است.» (الواقعه: 56)
نيز، آياتِ قرآني، تصريح و بلكه اصرار دارند كه ستمگران و كافران براي هميشه در جهنم خواهند بود.(137) با اين حال، برخي نويسندگان مسلمان با استناد به برخي از آيات قرآن،(138) سخن از امكان بخششِ برخي از گناهان به ميان آورده و تصريح كرده اند كه «خلود در عذاب، ويژه كافران است». (سبحاني، 210ـ211)
2.8 . دوزخ :
مفهوم كلي دوزخ در گاهان به صورت «كنام دروج» (يسنه 46:11 و يسنه 49:11)، «بدترين زندگي» (يسنه 30:4)، «كُنامِ ديو كه از آنِ» دينِ «دُروندان است» (يسنه 49:4) وجود دارد. نيز در گاهان، عذاب دوزخي را به گونه «تيرگي ماندگارِ ديرپاي و كورسويي و بانگ دريغايي» (يسنه 31:20) و «دريغ و درد در پايان زندگي» (يسنه 45:3) و «رنج» (يسنه 45:7) و «آنچه از بد، بدتر است» (يسنه 51:6) مجسم شده است.
به هر حال، روايت زرتشتي، جايگاه دوزخ را به طور مشخص در زير زمين مي داند.(139) نيز، روايت زرتشتي، درباره طبقات دوزخ، گزارش مشروحي ندارد، اما برخي منابع ذكر كرده اند كه در آن، همچون بهشت، مراتب يا پايه هايي است كه مردم را به نسبتِ آلودگي شان در آنها جاي مي دهند. (بهار، از: دين كرد مَدَن 296) نيز، دوزخ، لزوماً يا همواره، جايي داغ و پرحرارت نيست و در آن، هيچ گاه از خود آتش براي عذاب استفاده نمي شود، بلكه مهم ترين صفتِ آن، تاريكي(140) است.(141) عذاب هاي دوزخي پيش بيني شده در روايت زرتشتي، عبارت اند از: «بادِ سرد و گَند، دريده يا جويده شدن توسط خرفستران، خوردنِ انواع ريم و پليدي مانند مدفوع و خاك و خاكستر و دشتان، كنده شدنِ پوستِ سَر، شكسته شدنِ اندام ها، گرسنگي و تشنگي شديد، ليسيدنِ تابه داغ، فرورفتنِ ميخ چوبين بر چشم ها و ... الخ.» (بهار، از: اَرداويراف نامه، 318ـ327)
پر واضح است كه اين عذاب ها و شكنجه ها، وجهي مادي دارند، حال آنكه بنا به روايت زرتشتي، «روانِ» درگذشته است كه در دوزخ ساكن مي شود. قطعه اي «دين كرد» مي تواند رمز اين موضوع را روشن كند: «روانِ تبه خويان در دوزخ، به سببِ دست يازي ديوان بر روانِ آنان، گاه در كالبد كِرم مي دوند و گاه در كالبد وَزَغ و گاه در كالبد كژدم و گاه در كالبد مار و گاه در كالبد گربه و گاه در كالبد جهي ...» (دين كرد، 1، 41)
در عين حال، بايد توجه داشت كه روايت زرتشتي تصريح مي كند توصيف تجربه اي كه انسان گناه كار، در دوزخ، از سر مي گذراند، ممكن نيست; چه ادراك كنوني ما از بدي و رنج، بر جهانِ آميخته از بدي و نيكي استوار است، حال آنكه در دوزخ، نوعي از بدي بر انسان عيان مي شود كه در آن هيچ گونه نيكي آميخته اي وجود ندارد.(142)
نكته بسيار مهم اينكه در باور زرتشتي، «هيچ رواني به خاطرِ گناهاني كه مرتكب شده است، علي الابد مجازات نخواهد شد، نه تنها اهريمن و ديوان كه منشأ و سرچشمه بدي اند از بين خواهند رفت، بلكه اثرات بدي، يعني عذاب و دردي را هم كه دوزخيان تحمل مي كنند، به پايان خواهد رسيد». (زنر1375، 499) (143) در واقع، روايت زرتشتي، اصولا بر رستگاري همه مردمان و حتي دوزخيان در فرجامِ جهان اصرار مي كند، چه بنا به اين روايت، گناهورزي مردمان زير فشار تازش اهريمن است و لذا انتظار مي رود كه در فرجام جهان، با بازگشت به گوهر روشنايي خود، رستگار شوند.(144)
از همين رو، در برخي منابع زرتشتي آمده است كه در همان دوزخ هم حضور بينشِ ايزدي، به ديوان اجازه نمي دهد كه روانِِ بدكاران را بميرانند; و نيز پياپي، پيامِ ايزدي، روانِ دوزخيان را به رهايي و ناميرايي اميدوار مي كند.(145) بر همين اساس گفته شده است كه انجام برخي كارها حتي مي تواند روان يك غيرزرتشتي (اك دين) را كه كارهايش در زندگي با راست انديشي و راست گفتاري و راست كرداري آميختگي هايي داشته است، از عذاب رهايي بخشيد.(146)
هم چنين، قابل ذكر است كه در روايت زرتشتي سخن از دو گونه دوزخ در ميان است: يكي دوزخ اول كه تنها روان گناه كاران را پس از مرگ، در خود جاي مي دهد و دو ديگر، دوزخ دوم كه پس از معاد جسماني در هنگام فرشگرد، به مدت سه روز، جسم و روان دُرْوَندان به آن افكنده مي شود. از اين دوزخ دوم، با نام «پادافرهِ سه شبه» ياد مي كنند.(147) طي اين سه شب، مرگ ارزاناني چون ضحاك و افراسياب، «پادافره بِدان آيين تحمل كنند كه هيچ مردم، تحمل نكند».(148) نيز: «گناه كارمرگ ارزان اگر پتت ناكرده باشد تا تن پسين در دوزخ افتند و در تن پسين، او را از دوزخ بياورند و براي هر گناهِ مرگ ارزاني، يك بار سر وي را ببرند و در بار آخر، باز او را زنده كنند و پادافره گرانِ سه شبه بنمايند.» (شايست ناشايست، 96ـ97)
از طرف ديگر، متناسب با مدتي كه دُروندان درگيرِ «پادافره سه شبه» هستند، جسم و روان پرهيزگاران به گردومان برده مي شود كه در آن، «سه شبانه روز، شادي بينند». (بندهش، 146) آنگاه، پس از اين مرحله، سپندارمذ، همچون يك مادرِ دلسوز، بخشايشِ همه آفريدگان را از اهوره مزدا درخواست مي كند(149) و چنين است كه همه مردم از رود فلز گداخته عبور داده مي شوند كه پس از پاكسازي، همگان به گرودمان نايل مي گردند.
3.8. مقايسه جهنم و دوزخ :
برجسته ترين تفاوت ظاهري ميانِ دوزخ و جهنم در عدمِ استفاده از آتش به عنوان ابزاري براي عذاب در دوزخ است. شكي نيست كه اين تفاوت، به دليل تقدس آتش در باورهاي زرتشتي است.
تفاوت ديگر در موضوع جاودانگي در عذاب است. جاودانگي دوزخ و عذاب آن، در باور زرتشتي، معنايي ندارد. چه، در چارچوب فرشگرد، به عنوان رخدادي كه عوارض ناشي از «سانحه ازلي» را التيام مي بخشد و جهان را به همان نيكي ازلي رهنمون مي شود، وجود جايگاه ابدي عذاب، بي گمان، مايه نقص و نقض است.(150)
در واقع، مبناي جاودانه نبودنِ عذابِ در دوزخِ زرتشتي، به واسطه بخشايشِ خداوندي نيست; بلكه اين امر، جزيي است از طرح بزرگِ اهوره مزدا براي نابودي هرگونه بدي و پليدي. از همين روست كه برخي از منابع زرتشتي، حتي، گفته اند كه در نهايت، «ارواحِ دوزخيان و محبوسان، (از راهِ توبه) آنقدر قوي مي شوند تا بر ديوان، فايق آيند». (زنر 1375 از: داتستان دينيك، 507) صد البته، اين گفته، هماهنگي شگرفي با جايگاه اهريمن در روايت زرتشتي دارد; آنجا كه مي گويد: «اگر همگي مردمِ جهان، به باوري از بُنِ جان، به دينِ بهي رسند، اهريمن نيست و نابود خواهد شد; همه آفريده هاي نيكو، به نَهِشي تهي از پتياره و نَهِشي پاك و ناب و سرتاسر شادخواري خواهند رسيد; اين است فرجامِ دانايي دين بهي.» (دين كرد سوم، 2، 235)
به ديگر سخن، جهنم در روايت اسلامي، پيامد منطقي «سانحه ازلي» اسلامي است. جايي است كه در آن، عصيان گران و كساني كه در برابر امر الاهي، طغيان كرده اند، كيفر خود را مي ستانند. در واقع، جهنم، ابزار انتقامِ «الله»، از كافران است.(151) در برابر، دوزخ در روايت زرتشتي، آشكارا در چارچوب طرح بزرگ اهوره مزدا در رويارويي «سانحه ازلي» قرار مي گيرد; و خود، به ابزاري براي نابودي بدي ها و پليدي هاي ناشي از اهريمن، تبديل مي شود.(152)
9. موارد ديگر
علاوه بر آنچه تاكنون گفته آمد، در دو روايتِ آخرت شناختي اسلامي و زرتشتي، موارد ديگري هم وجود دارد كه بايد مورد مقايسه قرار گيرند:
1.9. شفاعت :
يكي از دشوارترين مفاهيم مطرح در اسلام، امكانِ «شفاعت» و بخشايشِ گناه كاران است. آيات قرآني درين باره، بر مفاهيم مختلفي ناظر هستند(153) كه تفسير آنها، از حوصله اين نوشتار و توانِ من، خارج است. تنها، مي شايد به ذكر اين نكته بسنده كنم كه به باورِ بسياري از علماي مسلمان، در روز قيامت، فرشتگان و صلحاي امت، برخي گناه كاران را در پيشگاه خدا، مورد شفاعت قرار مي دهد. (سبحاني، 201ـ206) به هر حال، امر شفاعت، بدون گمان، در چارچوب انديشه اسلامي درباره معاد مي گنجد(154) و با ساختار برآمده از سانحه طغيان و گناه كاري سازگار است. در برابر، در سنت زرتشتي، هيچ اشاره اي به مفهوم شفاعت يا احتمال انجام آن در رستاخيز، نشده و بلكه، نمي توانست شد. چه، در چارچوب بازآرايي و بازسازي جهان يا فرشگرد، جايي براي مفهوم شفاعت ، باقي نمي ماند.
2.9. كاركرد فرجامينِ موعود :
موعود اسلامي داراي كاركرد آخرت شناسانه خاصي نيست، به اين معنا كه در رخدادهاي معادي، از آغاز تا فرجام آنها، نقشي خاص ايفا نمي كند. از او ، حتي در پاي «حوض كوثر» يا «صراط» هم نشاني نيست و نقش او در برپايي جهان پر از عدل و داد، با وقوع معاد، پايان مي پذيرد. تنها، در احاديث آمده است كه ظهور موعود، به خودي خود، از علايم آخرالزمان است.
در برابر، سوشيانت در روايت زرتشتي داراي كاركرد آخرت شناختي برجسته اي است. او، در هنگامه فرشگرد، طي پنجاه و هفت سال، همه مردگان از «كيومرث» تا آخرين انسان را از گور برمي انگيزاند و پس از جدا شدنِ نيكان از بَدانِ مستحقِ مرگ ارزان، سوشيانت در نقش يك موبد ، گاوي را قرباني مي كند و از آن شربت جاودانگي را آماده مي كند كه هر يك از مردمان با نوشيدن آن شربت، جاودانه مي شوند. سپس، همو است هركسي را به مقتضاي اعمالش پاداش نيك خواهد داد.(155)
3.9. رجعت :
برخلاف عموم علماي سني مذهب، به باور اكثر علماي شيعه، عده اي از اهل ايمان و اهل كفر، در آخرالزمان، به اين جهان بازخواهند گشت. در كتب روايي شيعي، احاديث زيادي درين باره نقل شده است (براي نمونه: مجلسي، ج 53، 136) و استدلال علماي شيعه هم بر نوعي استنباط كلامي از دو آيه 83 و 87 از سوره النمل(156) استواري دارد كه شرح آن از حوصله اين نوشتار بيرون است (سبحاني، 239ـ242).
به نحوي قابل مقايسه، گونه اي باور به رجعتِ برخي از دين ياوران و پهلوانان در متونِ ديني زرتشتي نيز وجود دارد. از جمله، آورده اند كه در پايان هزاره دهم، «پَشوتَنِ گُشتاسپان» (پشوتن، فرزندِ گُشتاسپ شاهِ كياني)، از سوي «گنگ دژ» و با يك صد و پنجاه مردِ پرهيزگار، خروج مي كند و رهبري مؤمنان را در نبرد با اهريمن به دست مي گيرد;(157) و نيز در هزاره «اوشيدرماه» كه «ضحاك»، از بند رها خواهد شد، سوشيانت، مُرده گرشاسب، پسر سام را برانگيزد تا ضحاك را به گُرز، زَنَد و كُشَد.(158)
4.9. كارنامه :
در روايتِ قرآني، سخن از «كتاب» يا نامه اَعمالي در ميان است كه به هنگام سنجشِ فرجامين (و ظاهراً پيش از وزن كردنِ اَعمال)، به دست هر انساني داده مي شود يا بر گردن او آويخته مي گردد.(159) اين كارنامه را در طول مدت زندگي دنيايي، فرشتگاني كه بر اين امر موكل بوده اند، نوشته اند(160) و در روز قيامت، اگر نيكوكار باشد، از سمت راست و اگر بدكار باشد از پشت سر، به انسان داده خواهد شد.(161) در برابر، روايت زرتشتي، فاقد مفهومي معادل با مكتوبي است كه در آن، كارهاي انسان ها، درج شده باشد. اين فقدان يادآور تكيه دين زرتشت به سنت روايي شفاهي است در برابر اهميت سنتِ روايي مكتوب در اديان سامي.(162)
به لحاظ تطبيقي مي توان گفت كه كاركردِ نامه اعمال، معادل است با بوي خوش يا ناخوشي كه درگذشته زرتشتي، پس از سه روز و هنگامي كه براي «آمارِ روان» برده مي شود، استشمام مي كند.(163) از اين منظر، در هر دو روايت اسلامي و زرتشتي، انسان، حتي قبل از مرحله سنجش با ترازو و عبور از پل داوري يا صراط، خواهد دانست كه رستگار است يا نه.
5.9. اعراف و همستگان :
روايت زرتشتي، از جايي به نام «هَمَسْتَگان» ياد مي كند(164) كه در آن، روانِ كساني جاي مي گيرد كه كارهاي نيك و بدشان، برابر است.(165)
همستگان داراي نمونه مشابهي در روايت اسلامي نيست. با اين وصف، برخي از تعابير از «اعراف» را مي توان با آن، قابل مقايسه دانست. اعراف به معناي مكان مرتفعي در ميان جنت و جهنم است(166) و بر اساس مجموعه روايات اسلامي، چنين گفته اند كه اصحاب اعراف، دو دسته اند: يكي «اولياء و صلحا، پيامبر و آلِ او و اهلِ فضل مي باشند و دسته دوم، "كساني هستند كه نه داراي كارهاي نيك اند و نه كار بدي انجام داده اند".» (نظري منفرد، 243)
6.9. نفخ صور، نشانه هاي آخرالزمان :
بنا به آيات قرآن، در هنگامه اي كه تنها خدا از آن آگاه است، در دو نوبت در «صور» دميده خواهد شد كه بار اول همه جانداران آسمان و زمين، مي ميرند و بار دوم همه از نو زنده مي شوند(167) و به اين ترتيب، واقعه قيامت به گونه اي كاملا ناگهاني و نامترقب آغاز مي شود. برعكس، در روايت زرتشتي، صرف نظر از اينكه فرشگرد در زمان معيني رخ مي دهد، نشانه هاي آن نيز بر اساس انديشه محو تدريجي شرور از جهان، از پيش معلوم هستند.(168)
10. رازِ نهفت
هر دو روايت آفرينش و رستاخيزِ اسلامي و زرتشتي ، نيز ، براي بازگويي «سانحه ازلي» طراحي شده اند و نه براي بيان خود امرِ آفرينش و رستاخيز يا چگونگي آنها به صورت كما هو حقه. به ديگر سخن، «سانحه ازلي» صرفاً رخدادي در درون داستانِ آفرينش و رستاخيز يا جزيي از اجزاي آنها نيست، بلكه، در هر دو روايت، موضوع آغاز و پايانِ «سانحه ازلي» حكايت اصلي اي است كه ساير رخدادها، در واقع، براي بيان چگونگي وقوع آن، بازگو شده اند. اين، نكته اي است بسيار آشكار و پيشِ چشم كه البته، اغلب، ناديده مانده است; با اين وصف، نمونه هايي را يادآور مي شوم: در روايت اسلامي، از همان ابتداي آفرينش انسان و هنگام عصيان ابليس تا گناه كاري آدم و حوا، پيوسته به آينده اي كه پس از آن گناه كاري رخ خواهد داد، ارجاع و دلالت مي شود. بي ترديد، اين امر، در چارچوبي خارج از مقوله «سانحه ازلي» فهم و قابل توجيه نيست; زيرا، تنها از منظر مركزيت «سانحه ازلي» است كه اين شيوه روايي آينده نگرانه، نمودي منطقي و قابل درك خواهد داشت.(169)
بر همين منوال، در روايت زرتشتي، مي توان پرسيد كه اگر اهوره مزدا مي توانست با خواندنِ دعاي «اهونور» اهريمن را سست و بيهوش كند، چه دليلي داشت كه دست به آفرينش بزند و پا به پاي آن، وارد حماسه اي كيهاني بشود؟ اما پُر واضح است كه كلِ داستانِ آفرينشِ زرتشتي براي بازگويي «سانحه ازلي» طراحي شده است و لذا در آن، اهوره مزدا، تنها يك بار از خواندنِ «اهونور» بهره مي گيرد; چه، در غير اين صورت، البته كه سانحه اي رخ نمي داد!
نتيجه بسيار مهمي كه اين گونه، به دست مي آيد اينكه روايت هاي مربوط به آغاز و پايان دوران، از آنجا كه در وراي ظاهر صريح خود، در اصل، متضمن بيانِ شروع و پايانِ «سانحه ازلي» هستند، وجهي نمادين دارند. چه، نماد يا سمبل، امري است كه متضمنِ چيزي به جز ظاهرِ خود باشد(170) و بر همين منوال، مي توان گفت كه بازگفتِ «سانحه ازلي» هم در قياس با اراده پروردگارِ آفريننده همه چيز، به ناگزير، امري نمادين است; چه، به تعبير «الياده»: «آنجا كه ماهيتِ بس مهم، اما مرموزِ واقعيتِ غايي ـ كه غايتِ قصواي انسانِ ديني است ـ به طرزي مبهم و تيره و تار از وراي منشوري ديده مي شود، جز با شيوه هاي نمادين (كنايي، استعاري) چگونه مي توان از آن سخن گفت؟ در اينجا، زبانِ متعارف، نه از عهده تمامتِ پرسش و نه پاسخ برمي آيد. بنابراين، زبانِ ديني، سرشار از تمثيل ها، استعارات، شعر، اَعمالِ ويژه (شعاير) و حتي سكوت است زيرا نماد، ما به ازاي چيزي است غير از خودش. انگشتِ اشاراتي است نمايان گرِ صبحِ حقيقت». (الياده 1372، 98)
اين گونه، بيهوده نيست كه آن عالِم زرتشتي، در بيان راز بزرگ آفرينش و رستاخيز، تصريح مي كند: «رستاخيز كردن در كنار بنيادِ شگفت و بزرگي جهان سامان داده شده است. پس، اين در نظرِ آفريدگانِ نادان شگفت مي نمايد. هيچ يك از موجوداتِ ناقصِ گيتي و مينو، رازِ نهفتِ دادارِ نيكي دهش را ندانست، جز خود او كه داناي كلِ پُر دانش بر همه چيز است». (شاكد 1381 از: داتستان دينيك، 51)
با در نظر داشتنِ اين نكته مهم، خطرِ سهل انگاري در احاله هرگونه انطباق يا تشابهِ ظاهري، به مقوله «وام گيري»، از ميان خواهد رفت. چه، تشابهِ بسياري از سمبول ها و نمادها، مي تواند دستاورد ناگزير يكساني كاركردِ مغز انسان ها باشد و نه لزوماً وام گيري يك قوم از قومِ ديگر. چنين است كه در پرتوِ آگاهي بر خصلتِ نمادين روايت ها، مي توان از كمندِ ظواهر گذشت و هر روايت را بياني خاص از «رازِ نهفتِ دادارِ نيكي دهش» دانست. اين دريافت، صد البته، ما را از نارواداري ها و برتري جويي هاي رايج، در امان نگه مي دارد. چه، بي گمان، هر يك بياني هستند متناسب با كهن الگوها و بُن باورهايي كه هر قوم به آنها خوي گرند.
اما چنين رازِ نهفتي را جز به مدد دريافت هاي عرفاني و تفسيرهاي رازورزانه، چگونه مي تواند بيان كرد؟ من در اين نوشتار، البته كه از بيانِ چنان دريافت ها و تفسيرهايي پرهيز كردم. چه، هدفم تنها مقايسه نصوص دو دين اسلامي و زرتشتي در چارچوب آخرت شناسي بود; اما، سخت بي گمانم كه تنها به مدد عرفان مي توان پي برد كه دو روايت مذكور، هر يك، بياني نمادين از يك مفهوم واحد هستند.
نويسنده:سيد مجتبي آقايي
پي نوشت ها :
1. اين افراط، بيش از همه، از رويكردِ ويژه اروپاييان به زرتشت شناسي، ناشي مي شود. چه، با وقوعِ رنسانس، روشنفكرانِ مخالفِ كليسا، با علاقه مندي و هيجان، به دين زرتشت پرداخته و اصرار كردند كه هر آنچه مسيح گفته، در اصل، ملهم يا برگرفته از آموزه هاي پيام آورِ كهنِ ايراني بوده است. در برابر، معدودي سعي داشتند تا خلافِ اين باور را ثابت كنند و براي مثال، زرتشت را شاگرد يكي از انبياي يهودي معرفي مي كردند. بي گمان، دستاورد اين هر دو دسته، براي زرتشت پژوهي معاصر، به يك اندازه، مصيبت بار بوده است. زيرا، در بسترِ چنين پيش داوري هاي مبتني بر خوي گري به اديان سامي، واقعيت هاي دين زرتشت، به ناگزير، در پرده اي از حرف ها و نظريه هاي بي اساس، قرار مي گرفته است. (براي آگاهي از تاريخ پژوهش هاي زرتشت شناسي در اروپا، رك: گيمن 1375، 447ـ468 و نيز رك: گيمن 1381، 13ـ41) نيز، بايد افزود كه خودِ زرتشتيان نيز، در فرآيندي قابل درك، براي كسب مشروعيت و بقا، در جامعه اي با اكثريتِ مسلمان، برخي از ساختارهاي زرتشتي را با اديان سامي همانند وانمود كرده اند. شرح چگونگي اين فرآيند، از حوصله نوشتار حاضر بيرون است; اما، به عنوان يك نمونه عادي و معاصر، هيربدِ كهن سالي در آتشكده يزد را مي توان ياد كرد كه واژه «اهوره مزدا» (=سَرورِ دانا) را ساده دلانه، براي بازديدكنندگانِ مسلمان، به «الله اكبر» ترجمه مي كند.2. گفتني است كه حتي در يك ايدئولوژي ساخته بشر، مانند كمونيسم نيز سانحه ازلي وجود دارد: روزگار ازلي در مكتب كمونيسم، دوران كمون اوليه است. اما با حاكم شدنِ گروهي معدود بر سرمايه و ابزار توليد، سانحه اي رخ داد و جريان خوش و آسوده زندگي دگرگون شد و... الخ. به اين ترتيب، همه ساختارهاي فكري و عملي كمونيسم، در جهت جبرانِ آن سانحه و بازگشت به دورانِ كمون اوليه، سامان يافته اند. در واقع، ايده آل هايي مانند محو دولت و استيلاي طبقه پرولتاريا، چيزي جز پاسخ به همان سانحه ازلي كمونيستي نيستند.
3. چگونگي دوره ازلي را نمي توان به روشني از آيات قرآني دريافت كرد. روايت مرسوم اسلامي در اين خصوص، بيشتر بر سنت روايي سامي و توراتي تكيه دارد.
4. «و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آن خداست; و خدا، همواره بر هر چيزي، محيط است.» (النساء: 126) نيز رك: المائده: 120 / التوبه: 116 / يونس: 55.
5. «همانا پروردگار شما، آن خدايي است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد; سپس، بر عرش جهان داري استيلا يافت; روز را به شب كه شتابان آن را مي طلبد، مي پوشانَد و نيز خورشيد و ماه و ستارگان را كه به فرمانِ او رام شده اند پديد آوَرْد. هان! عالَمِ خلق و امر، از آنِ اوست. فرخنده خدايي است، پروردگارِ جهانيان.» (الاعراف: 54) نيز رك: الفرقان: 59 / الحديد: 4 / هود: 7 / السجده: 4 / يونس: 3. نيز، درباره خلقت آسمان، رك: البقره: 22 و 29 / الرعد: 2 / الذاريات: 47 / الحجر: 16 / الانعام: 97 / الفرقان: 61 / الملك: 5 / نوح: 15ـ16 / فصلت: 11ـ12. درباره خلقت زمين، رك: الرحمن: 10 / النمل: 61 / الملك: 15 / المرسلات: 25ـ26.
6. «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين جانشيني خواهم گماشت، فرشتگان گفتند: آيا در آن كسي را مي گماري كه در آن، فساد انگيزد و خون ها بريزد و حال آنكه ما با ستايش تو، تو را تنزيه مي كنيم و به تقديست مي پردازيم. فرمود: من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد.» (البقره: 30)
7. «... آفرينشِ انسان را از گِل آغاز كرد. سپس، تداومِ نسلِ او را از «چكيده آبيْ پَست»، مقرر فرمود. آنگاه، او را درستْ اندام كرد و از روحِ خويش، در او دميد و براي شما، گوش و ديدگان و دل ها قرار داد ....» (السجده: 97) نيز رك: الحجر، 28ـ29 و الحج: 22 و المؤمنون: 12ـ14.
8. «و چون فرشتگان را گفتيم براي آدم سجده كنيد، به جز ابليس كه سر باز زد و كِبر ورزيد و از كافران شد، همه به سجده در افتادند.» (البقره: 34)
9. قرآن، ابليس را از طايفه جن برشمرده است: «إِلاَّ إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ» (الكهف: 50) و جن را خلق شده از تشعشعِ آتش: «مِن مَّارِج مِّن نَّار.» (الرحمن: 15)
10. «خدا گفت: اي ابليس! چه چيز تو را مانع شد كه براي چيزي كه به دستانِ قدرتِ خويش، خلق كردم، سجده آوري؟ آيا تكبر نمودي يا از جمله برتري جوياني؟» (ص: 75) / «...ابليس گفت: من از او بهترم; مرا از آتش آفريدي.» (الاعراف: 12) «ابليس: گفت من آن نيستم كه براي بشري كه او را از گِلي خشك، از گِلي سياه و بدبو آفريده اي، سجده كنم.» (الحجر: 33)
11. «خدا گفت: از آن مقام فرو شو. تو را نرسد كه در آن جايگاه تكبر نمايي. پس، بيرون شو كه تو از خوارشدگاني.» (الاعراف: 31) «خدا گفت: و تا يَوْمِ الدِّين، لعنتِ من بر تو باد.» (ص: 78)
12. «ابليس گفت: مرا تا روزي كه مردم برانگيخته خواهند شد، مهلت ده.» (الاعراف: 14) «خدا گفت: تو از مهلت يافتگاني.» (الاعراف: 15)، «تا روزِ مُعَينِ معلوم.» (ص: 81) «ابليس گفت: پس، به سببِ آنكه مرا به بيراهه افكندي، من هم براي فريفتنِ آنان، حتماً بر سَرِ راهِ راستِ تو، خواهم نشست. آنگاه از پيشِ رو و از پشتِ سرشان و از طرفِ راست و از طرفِ چپ شان، بر آنان مي تازم و بيشترشان را شُكرگزار نخواهي يافت.» (الاعراف: 16ـ17)، «مگر، بندگانِ خالصِ تو از ميانِ آنانِ را.» (الحجر: 40)
13. «هر آينه، جهنم را از تو و از هر كس از آنان كه تو را پيروي كند، از همگي شان، خواهم انباشت.» (ص: 85)
14. «و گفتيم: اي آدم! خود و همسرت در اين باغ سكونت گيريد و از هر كجاي آن خواهيد، فراوان بخوريد ولي به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود.» (البقره: 35) / «پس گفتيم: اي آدم! در حقيقت اين ابليس براي تو و همسرت، دشمني خطرناك است. زنهار! تا شما را از بهشت، اخراج نكند تا تيره بخت گردي. همانا براي تو، در آنجا، اين امتياز است كه نه گرسنه مي شوي و نه برهنه مي ماني. و هم اينكه در آنجا، نه تشنه مي گردي و نه آفتاب زده.» (طه: 117ـ119)
15. «پس، شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اي آدم! آيا تو را به درختِ جاودانگي و مُلكي كه زايل نمي شود، راه نمايم؟» (طه: 120)، «پس، شيطان آن دو را وسوسه كرد ... و گفت: پروردگارتان، شما را از اين درخت منع نكرد، جز براي آنكه مبادا دو فرشته گرديد يا از زمره جاودانان شويد; و براي آن دو، سوگند ياد كرد كه من قطعاً از خيرخواهانِ شما هستم.» (الاعراف: 20ـ21)، «آنگاه، از آن درختِ ممنوع خوردند و برهنگي آنان بر ايشان، نمايان شد و شروع كردند به چسبانيدنِ برگ هاي بهشت بر خود و اين گونه، آدم، به پروردگار خود، عصيان ورزيد و بيراهه رفت.» (طه: 121)، «و پروردگارشان بر آن دو، بانگ بر زد: مگر شما را از اين درخت، منع نكردم؟ و به شما نگفتم كه همانا، شيطان براي شما، دشمني آشكار است؟» (الاعراف: 22)
16. «پس، شيطان هر دو را از آن بلغزانيد و از آنچه در آن بودند، ايشان را خارج كرد; و گفتيم: فرود آييد، بعضي از شما دشمنِ بعضي ديگر هستيد و براي شما، در زمين، قرارگاه و تا چندي برخورداري خواهد بود.» (البقره: 36)«خدا گفت: در آن (=زمين)، زندگي مي كنيد و در آن، مي ميريد و از آن، خارج خواهيد شد.» (الاعراف: 25)، «سپس، آدم، از پروردگارش، كلماتي را تلقي كرد و خدا بر او ببخشود. آري! اوست كه توبه پذيرِ مهربان است.» (البقره: 37)
17. «آيا در خودشان به تفكر نپرداخته اند؟ خداوند، آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، جز به حق و تا هنگامي معين، نيافريده است و با اين همه، بسياري از مردم، لقاي پروردگارشان را سختْ منكرند.» (الروم: 8) نيز رك: الاعراف: 187 / الرعد: 2 / الانعام: 2.
18. «همان گونه كه شما را پديد آورد، به سوي او برمي گرديد.» (الاعراف: 29) / «خداست كه آفرينش را آغاز و سپس، آن را تجديد مي كند; آنگاه، به سوي او، بازگردانيده مي شويد.» (الروم: 11)
19. «هُرمزد (=اهوره مزدا، اورمزد)، فرازپايه (=در بالا)، با همه آگاهي و بِهي، زماني بي كرانه در روشني مي بود ...و اهريمن در تاريكي، به پَس دانشي (بي خِرَدي) و زَداركامگي (=ويرانگري)، ژرف پايه (=در پايين) بود ...و ميانِ ايشان، تُهيگي (=خلاء) بود. ... هر دو، ذاتِ كرانه مندي و بي كرانگي اند. آنچه فرازپايه است، آن را روشني بيكران خوانند كه به سَر نمي رسد. ژرف پايه، آنِ تاريكي بيكران است ...در مرز، هر دو كرانه مندند، زيرا ميانِ ايشان، تُهيگي است، به يكديگر، نپيوسته اند.» (بندهش، 33)
20. در همين چارچوب، اين تعبير از خدايي اهوره مزدا خواندني است: «هرمزد، پيش از آفرينش، خداي نبود، پس از آفرينش، خداي و سودخواستار و فرزانه و ضدِ بَدي و آشكار و سامان بخشِ همه و افزونگر و نگرانِ همه شد. (بندهش، 35)
21. «اهريمن از هستي و روشني اورمزد، آگاه نبود ...و در تيرگي و تاريكي به فروسوي ها، همي ميرفت.» (زادسپرم، 1) / « ...هُرمزد، به هَمِه آگاهي، دانست كه اهريمن هست، بَرتازَد و جهان را به رَشكْ كامِگي (=حَسَدوَرزي) فرو گيرد; و دانست چگونه از آغاز تا فرجام، اهريمن با چه و چند اَفزاران بياميزد. پس، او به مينويي (=به حالتِ روحاني)، آن آفريدگان را كه براي مقابله با آن افزار، دَربايِست (=لازم بود)، فَراز آفريد. سه هزار سال، آفريدگان، به مينويي ايستادند كه موجوداتِ بي انديشه، بي حركت و ناگرفتني بودند.» (بندهش، 34)
22. گاهان، درباره ضديتِ دو مينوي آغازين، چنين مي گويد: «اينك، سخن مي گويم از دو مينو. در آغازِ آفرينش، سپندمينو، آن ديگري، مينوي ناپاك را، چنين گفت: نه مَنِش، نه آموزش، نه خِرَد، نه باور، نه گفتار، نه كردار، نه دين و نه روانِ ما دو مينو، با هم سازگارند.» (يسنه 45:2)
23. «اهريمن، به سببِ پس دانشي، از هستي هرمزد، آگاه نبود. سپس، از آن ژرف پايه برخاست، به مرزِ ديدارِ روشنان آمد. چون هرمزد و آن روشني ناگرفتني (=ناملموس) را ديد، به سببِ زَداركامگي و رَشك گوهري (=حسادتِ ذاتي)، فراز تاخت; براي ميراندن، تاخت آوَرْد. سپس، چيرگي و پيروزي فراتر از آنِ خويش را ديد و باز به جهانِ تاريكي تاخت; بس ديو آفريد: آن آفريدگانِ مرگ آورِ مناسب براي نبرد با هرمزد و جهان روشنان را.» (بندهش، 34) / «زدارمينو، در برابر يك يكِ آفريده هاي سپندارمينو، از پتياره ها ستيزندگاني را يك به يك پادآفريد; و با يك يكِ آن پتياره ها آهنگِ نيست و نابود گرداندنِ همگي آفريده هاي سپندارمينو كرد.» (دين كرد سوم، دفتر 2، 206)
24. «اهريمن نيز در تيرگي افزار آراست. در سَرِ (=پايانِ) سه هزار سال، دوباره به مرز آمد، تهديد كرد و اورمزد را گفت: تو را بكشم، آفريدگانِ تو را نابود كنم. آفرينش مينوي تو را كه سپندمينويي (=اورمزدي)، همه را با آن نيرو نابود كنم.» (زادسپرم، 2)
25. «آنگاه هرمزد، با دانستنِ چگونگي فرجامِ كارِ آفرينش، به پذيره اهريمن، آشتي برداشت و گفت كه اهريمن! بر آفريدگان من ياري بر، ستايش كن، تا به پاداش آن، بي مرگ، بي پيري، نافرسودني و ناپوسيدني شوي ... اهريمن گفت كه نَبَرَم بر آفريدگان تو ياري و ندهم ستايش; بلكه تو و آفريدگانِ تو را جاودانه بميرانم و بِگْرَوانَم همه آفريدگان تو را به نادوستي تو و دوستي خود ...اهريمن پنداشت كه هرمزد در برابر او بيچاره است و بدين روي آشتي پيش آوَرَد; نپذيرفت و تهديد نيز فراز بُرد.» (بندهش، 34)
26. «پس، هرمزد به همه آگاهي، دانست كه اگر او را زمانِ كارزار، تعيين نكنم، آنگاه توانَد كردن بر آفريدگانِ من، همان گونه كه تهديد كرد; و نبرد، به آميختگي، هميشگي خواهد شد و او را توانايي خواهد بود در آميختگي آفرينش، نشستن. ...پس، هرمزد به اهريمن گفت كه زمان تعيين كن تا كارزار را بدين پيمان، به نُه هزار سال فراز افگنيم. زيرا دانست كه بدين زمانْ كردن، اهريمن را از كار بيفگَنَد. آنگاه، اهريمن به سببِ ناديدنِ فرجام كار بدان پيمان، همداستان شد. ... هرمزد، اين را نيز، به همه آگاهي دانست كه در اين نُه هزار سال سه هزار سال، همه به كام هرمزد رَوَد; سه هزار سال در آميختگي، كام هرمزد و اهريمن، هر دو، رَوَد و بدان فرجامينْ نبرد، اهريمن را ناكار، توانْ كردن و پتيارگي را از آفرينش، بازداشتن.» (بندهش، 34ـ35)
27. اَهوُنَوَر (اوستا: اَهونَوئيريو) مهم ترين و مشهورترين دعاي زرتشتي است كه با عبارت «يَثَه اَهو وَيريو» آغاز مي شود و به همراه دعاي ديگري به نام «اَشِم وُهو»، در همه متونِ نيايشي زرتشتي تكرار مي گردد: «همان گونه كه خداوندگار مورد آرزو است، يك پيشواي دين نيز از بهر تقوي مورد آرزو است تا بخشنده انديشه هاي نيك به كردارهاي زندگي در راه مزدا باشد. شهرياري از آنِ خدايگاني است كه او (=مزدا) به پرورشِ درويشان داده است.»
28. «آن گونه در دين گويد كه چون يك سومِ آن (=اهونور) را خوانده شد، اهريمن، از بيم، تنْ اندر كشيد (=خم شد)، هنگامي كه دو بهره آن، خوانده شد، اهريمن، به زانو درافتاد، هنگامي كه به كمال خوانده شد، اهريمن، از ناكاري كردنِ به آفريدگانِ هرمزد، بازمانْد و سه هزار سال، به گيجي فرو افتاد.» (بندهش، 35)
29. روايت زرتشتي در ادامه، شرحِ دقيق و مفصلي از آفرينشِ يك به يك اجزاي جهان و از جمله، نخستين انسان (=كيومرث) را نقل مي كند كه بازگفتِ آن همه، مجالي ديگر را مي طلبد. اما، به اختصار مي توان گفت: «در آن از كار افتادگي اهريمن، هرمزد، آفريدگان را به صورتِ مادي آفريد. از روشني بيكرانْ آتش، از آتشْ باد; از بادْ آب; از آبْ زمين و همه هستي مادي را فراز آفريد.» (بندهش، 39)
30. «گيتي نوعي از هستي جسماني، به صورتِ ديدني و گرفتني است; و آفرينشِ آن، براي سركوبي پيكارِ ستمگرِ مخالفِ آفرينش و نيز براي نيك روشي جاوداني است. اين كارش است كه براي آن، آفريده شد.» (شاكد، از: دين كرد سوم، 78)
31. «آن اهريمنِ تبهكار، آرام نيافت و به سببِ بيم از مردِ پرهيزگار (=كيومرث)، از آن گيجي، برنخاست تا آنكه جَهي تبهكار، با به سر رسيدنِ سه هزار سال، آمد، گفت كه برخيز پدر ما! ....» (بندهش، 51)
32. «مينوي تاريكي، كه در گوهرِ خود، ميرنده است و سرد خشك، از بهرِ تبه گوهري اش، او را نَسَزَد كه به ساختِ باشندگي گيتيانه، تراديسيده شود. آنچه زيرِ نام مينوي تاريكي در ساحتِ هستي به پديداري مي رسد، اين پديداري از گوهر خود ندارد، بلكه تن پوشي جدا از گوهرِ آن است.» (دين كرد سوم، 1، 190)
33. «اهريمن، با همه نيروهاي ديوي، به مقابله روشنان برخاست. ... آسمان را ... به تُهيگي فروكشيد ...و آن را با تاريكي، بياميخت. پس، بر آب آمد. ... سپس، ميانه زمين را بِسُفت. ...پس، بر گياه آمد. پس، بر گاو و كيومرث آمد. پس، بر آتش برآمد. چون مگسي، بر همه آفرينش بتاخت. ... آسمانِ زير و زِبَرِ زمين را تاريكي بگرفت ...خْرَفَسْتّران را بر زمين هِشت ...آز و نياز و سيْج، درد و بيماري و هوس و بوشاسْپ را بر تنِ گاو و كيومرث، فراز هِشت.» (بندهش، 52)
34. «ايزدانِ مينوي با اهريمن و همه ديوان، نَوَد شبانه روز جنگيدند و در گيتي، هم نبرد بودند، تا ايشان را به ستوه آوردند و به دوزخ افكندند و باروي آسمان را ساختند تا پتياره، نتوانَد بدان آميخت. ... چنين است كه از آن پس، زير و زبرِ همه چيزِ گيتي، بر گِردِ دو بُن، نبردِ دو دشمن، و آميختگي فَراز و فُرود، پديدار شد.» (بندهش، 53)
35. در جهان بيني زرتشتي، آغاز و انجام آفرينش، در زماني محدود به دوازده هزار سال، انجام مي گيرد كه خود به چهار دوره سه هزار ساله تقسيم مي شود. در سه هزاره نخست، همه چيز، مينوي بود و ميان قلمرو روشنِ اهوره مزدا و قلمرو تاريكي اهريمن، خلاء حايل بود. در سه هزاره دوم، غلبه نسبي با اهوره مزدا شد. او، دعايي بر زبان آورد و اهريمن و ديوانِ آفريده او را بيهوش كرد. در اين فرصت، اهوره مزدا به آفرينش گيتي يا جهان مادي پرداخت; او آسمان و زمين و آب و پيش نمونه انسان (=كيومرث) و چارپايان و گياهان را پديد آورد، تا آنكه در پايان اين هزاره، يكي از آفريده هاي اهريمن، يعني زني بدكاره به نام جَهي، او را از بهت زدگي بيرون آورد و او را ترغيب كرد تا به جهانِ روشني ها يورش آورد. اين گونه، سه هزاره سوم و چهارم، به حالت «آميخته» درآمد; آميختگي ميان نيكي ها و بدي ها. سراسر سه هزاره سوم، به خيزشِ شاهان پيشدادي، سلطه هزار ساله اژي دهاك و شهرياري كيانيان گذشت تا عاقبت، در ابتداي آخرين سه هزاره (يعني هزاره چهارم)، زرتشت پا به عرصه وجود نهاد. باور زرتشتي چنان است كه در پايانِ اين دوره، عاقبت، بدي، شكستِ قطعي مي خورد و گيتي از ريمِ آن، پالوده مي شود. براي آگاهي بيشتر، رك: بندهش 33-56 و 63-67.
36. «و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين، از جنبندگان و فرشتگان است، براي خدا سجده مي كنند و تكبر نميورزند.» (النحل: 49)
37. «و آسمان و زمين و آنچه را كه ميانِ آن دو است، به بازيچه نيافريديم» (الانبياء: 16) / «همانان كه خدا را در همه احوال ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده، ياد مي كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مي انديشند كه پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريده اي; منزهي تو. پس، ما را از عذابِ آتشِ دوزخ، در امان بدار» (آل عمران: 191) / «و آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميانِ آن دو است، به بازي نيافريده ايم. آنها را جز به حق نيافريده ايم، ليكن بيشترشان نمي دانند» (الدخان: 38ـ39)
38. «در حقيقت ما آنچه را كه بر زمين است، زيوري براي آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از ايشان، نيكوكارترند.» (الكهف: 7) / «و اوست كسي كه آسمان ها و زمين را در شش ايام آفريد ... تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد ....» (هود: 7)
39. «اي كساني كه ايمان آورده ايد! پاي از پي گام هاي شيطان مَنَهيد; و هر كس، پاي بر جاي گام هاي شيطان نهد، بداند كه او به زشت كاري و ناپسند وامي دارد; و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود هرگز هيچ كس از شما پاك نمي شد; ولي اين خداست كه هر كس را بخواهد، پاك مي گرداند و خداست كه شنواي داناست.» (النور: 21) / «اي مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه را بخوريد و از گام هاي شيطان پيروي مكنيد كه او دشمن آشكار شماست.» (البقره: 208)
40. «و جن و انس را نيافريدم جز براي آنكه مرا بپرستند.» (الذاريات، 56)
41. «اي فرزندان آدم زنهار تا شيطان شما را به فتنه نيندازد چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند و لباسشان را از ايشان بركند تا عورت هايشان را بر آنان نمايان كند در حقيقت او و قبيله اش شما را از آنجا كه آنها را نمي بينيد، مي بينند ما شياطين را دوستان كساني قرار داديم كه ايمان نمي آورند.» (الاعراف: 27)
42. «پرسش: گيتي، از بهر چه آفريده شده است؟ پاسخ: چرايي آفرينش، در نبردي براي به پس راندنِ شتابِ دردآورِ اهريمنانه است و پيوستن به آن پيش رفت هاي نيكِ جاودانه ...خويشكاري آفرينش، و نيز، آن فرجامي كه براي آن آفريده شده است، از اينجا پيداست كه هيچ يك از آفريده هاي گيتيايي، كاري جداي پس راندنِ شتابِ دردآورِ اهريمنانه ندارد». (دين كرد سوم، 2، 31)
43. «مردميان، سرآمدِ همه آفريده هاي گيتيايي اند ....» (دين كرد سوم، 2، 38)
44. «زدارمينو، به ميانجي اكومن در انديشگي و منش، و به ميانجي ديوِ ترومد بر روي قوه ياد، و به ميانجي ديوِ خشم، اندر انديشه گاه، سَر ريز مي شود و در جهان مادي به پديداري مي رسد.» (دين كرد سوم، 1، 106)
45. «در صورتي ممكن است اهريمن را از اين جهان رانْد كه هر كس، به سهمِ خويش، او را از تنِ خود براند، چون جايگاه اهريمن در جهان، تنِ آدميان است. از اين رو، وقتي اقامتگاهي براي او، در تنِ آدميان نباشد، او از جهان، نيست مي شود. بنابراين، تا وقتي كه در اين جهان حتي ديوِ كوچكي در تنِ يك انسان، مَسكن دارد، اهريمن در جهان هست.» (شاكد، از: دين كرد ششم، 120) «چيزِ مينو براي خويش كنيد، چه هر گاه دروج از تن خويش بيرون كرديد، پس از همه جهان بيرون كرده ايد.» (آذرباد مهراسپندان، 118)
46. «برابرِ آموزانِشِ دين، چكيده عهد و پيماني كُنشِ همگي مردمان، از نخستين تازش آلوده كننده اهريمن تا واپسين تازش در فرجام آفرينش، تنها يك سخن است: ...يزداني كردنِ روان تا بالاترين مرزِ باور.» (دين كرد سوم، 2، 118)
47. دين كرد سوم، 1، 114. نيز: «وقتي مردم از گناه بازگشتند و به كرفه روي آوردند، به علت پاكي راه و فراخي گذر، كه از ضربه خوردنِ ديوان است، آن بخششِ ايزدانِ مينوي با افزايشِ پيروزي ايزدان، فراوان تر به سوي گيتيان سرازير مي شود. جهان، آنگاه، به فرمانروايي نيك و دينِ نيك و دانايي است و قانونْ به سامان است، و همه كام و زندگي و رستگاري مردم، هميشگي خواهد بود ....» (شاكد، از: دين كرد مَدَن، 157)
48. «... گيتي ... با بهره گرفتن از روشنايي و نكويي و شادي يكپارچه، مي تواند به آن جايگاهِ برترين، به سوي بهشت، سراي سرود (=گرودمان)، سر تا پا روشنايي و يكپارچه خوبي و نيكي سعادت بار كه با فره تمام زورمند شده است، بِگرَوَد.» (دين كرد سوم، 1، 131)
49. «همه چيزهاي مادي، آهنگي سرشتين براي بازگشت به سرچشمه آغازين و جهاني خود دارند.» (دين كرد سوم، 2، 274)
50. در گاهان، مفهوم كلي فرشگرد، به صورت پيش بيني پايان رويداد بزرگ به كامِ پيروانِ منشِ نيك (يسنه 30:2) و نيز نو كردنِ هستي (يسنه 30:9) مورد اشاره قرار گرفته است.
51. «اوشيدرِ زرتشتان، به دينِ رهبر و پيامبر راستين (=زرتشت)، از سوي هرمزد آيد ...دين آوَرَد و رواج بخشد. تنگي و خشكي كاهد، رادي و آشتي و بي كيني در همه جهان گسترش يابد. سه سال گياهان را سرسبزي دهد ... گرگِ سردگان، همه نابود شود.» (بندهش، 142)
52. «او (=اوشيدرماه) نيز دين آوَرَد و در جهان رواج بخشد. شش سال بر گياهان سرسبزي دهد. آن دروجِ آزْ تخمه را كه مار است با خرفستران نابود كند.» (بندهش، 142)
53. «و روشنان (=آفريدگان اهوره مزدا) هر يك جداگانه، دشمنِ خويش را نابود كنند» (زادسپرم، 66) «پس، هرمزدْ اهريمن را، بهمنْ اَكومَنْ را، ارديبهشتْ اَينْدَر را، شهريورْ ساوول را، اِسْپَندارمَذْ تَرومَدْ را كه هست ناگهيسْ، خرداد و امردادْ تريز و زريز را، راستگوييْ آن دروغگويي را و سروشِ پرهيزگار، خشمِ دارنده درفشِ خونين را گيرند. پس، دو دُروج، فراز مانند: اهريمن و آز.» (بندهش،148)
54. «هرمزد به گيتي آيد، خود زوت است. سروش پرهيزگار، راسْپي است. ... اهريمن و آز، بدان دعاي گاهاني)» اهونور)، به شكسته افزاري، از كار افتاده، از آن گذرِ آسمان كه از آن درتاخته بودند، باز به تيرگي و تاريكي افتند». (بندهش، 148)
55. «آتش و اَريامَن ايزد، فلزِ در كوه ها و دره ها را به آتش بگدازد و بر زمين، رودگونه بايستد. سپس، همه مردم را در آن فلز گداخته بگذرانند و پاك بكنند. او را كه پرهيزگار است، آنگاه چنان در نظر آيد كه در شير گرم، همي رَوَد. اگر دُروَنْد است، آنگاه، به همان آيين، در نظر آيد كه در فلزِ گداخته، همي رَوَد. پس بِدان عشق بزرگ، همه مردم، به هم رسند ...مرد از مرد پرسد كه آن چند سال، كجا بودي و تو را به روان، داوري چه بود، پرهيزگار بودي يا دروند؟ ...» (بندهش، 147) / «تو، با آذرِ فروزان و آهنِ گدازان، هر دو گروه را پاداش و پادافره خواهي داد.» (يسنه9:51)
56. «گوزَهرمار، بِدان فلز گداخته، بسوزد و فلز در دوزخ تازَد، و آن گند و ريمني ميانِ زمين كه دوزخ است، بدان فلز بسوزد و پاك شود. آن سوراخ كه اهريمن، بدان درتاخته بود بدان فلز گرفته شود. آن زمينِ دوزخ را باز به فراخي گيتي آورند و فرشگرد شود در جهان. جهان جاودانه به كام، بي مرگ شود.» (بندهش، 148)
57. «اين زمين، باز به ستاره پايه شود (=رَوَد) و گرودمان (=بهشتِ برين) از آن جاي كه هست، باز به ستاره پايه آيد و همه جا، گرودمان بشود.» (متون پهلوي، ماه فروردين روز خرداد، 144)
58. اسامي معاد در قرآن، متفاوت و فراوان است: «يوم الدين»، «يوم القيامه»، «يوم الحساب»، «يوم الجمع»، «يوم الفصل»، «يوم الحسره»، «يوم الخروج»، «يوم مشهود»، «يوم الموعود»، «يوم عظيم»، «يوم التغابن»، «يوم التناد»، «يوم التلاق» و «يوم الخلود».
59. «بازگشتِ همگي شما به سوي اوست.» (يونس، 4) / «بازگشتِ شما به سوي خداست، و او بر همه چيز، قادر است.» (هود، 4) / «آيا پنداشته اند كه شما را به عبث آفريده ايم و همانا شما به سوي ما بازگردانيده نمي شويد؟» (المؤمنون: 115)
60. «آيا كافران جز اين انتظار مي برند كه رستاخيز، به ناگاه، بر آنان فرا رسد.» (محمد: 18) / «اين حادثه بر آسمان ها و زمين، گران است; جز ناگهان، به شما نمي رسد.» (الاعراف: 187) / «كار قيامت، جز مانند يك چشم بر هم زدن، يا نزديك تر از آن، نيست; زيرا، خدا، بر هر چيزي تواناست.» (النحل، 77)
61. آسمان: «سخت در تب و تاب افتد» (الطور: 9)، «از جا، كَنده شود» (التكوير: 11)، «از هم شكافد و چون چرمِ گلگون گردد» (الرحمن: 37)، «در هم پيچيده شود» (الانبياء: 104) / ستارگان: «پراكنده شوند» (الانفطار: 2)، «محو شوند» (المرسلات: 8)، «همي تيره شوند» (التكوير: 2) / خورشيد: «به هم پيچيده شود» (التكوير: 1) / ماه: «بي نور گردد و خورشيد و ماه، يك جا جمع شوند» (القيامه: 8ـ9) / زمين: «با تكان سختي لرزانده شود» (الواقعه: 4)، «به سرعت از اجساد آنان، جدا و شكافته مي شود» (ق: 44)، «بارهاي سنگين خود را برون افكند» (الزلزال: 2) / كوه ها: «به حركت درآيند» (الطور: 10)، «به سانِ ريگ روان گردند» (المزمل: 14) / «چون سرابي گردند» (النباء: 20)، «چون پشمِ زده گردد» (المعارج: 9)، «و زمين و كوه ها از جاي خود برداشته شوند و هر دوي آنها با يك تكان، ريز ريز گردند» (الحاقه: 14)
62. «... آري! هر كس كه خود را به وَجْهُ الله تسليم كند و نيكوكار باشد، پس مُزدِ وي، پيشِ پروردگارِ اوست و بيمي بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد.» (البقره: 112)
63. «هموست كه آفرينش را آغاز مي كند، سپس، آن را باز مي گرداند تا كساني را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، به عدالت پاداش دهد و كساني كه كفر ورزيده اند به سزاي كفرشان، شربتي از آب جوشان و عذابي پر درد خواهند داشت». (يونس: 4)
64. در ادبيات زرتشتي، همواره انسان به عنوان جهان اصغر و كيهان به عنوان جهان اكبر معرفي شده اند; به گونه اي كه هر يك از اعضاي كالبد انسان، با يك قسمت مرئي از كيهان، مطابقت دارد: «در دين گويد كه تن مردمان بسان گيتي است ... پوست چون آسمان، گوشت چون زمين، استخوان چون كوه، رگان چون رودها و خون در تن چون آب در رود، شكم چون دريا و موي چون گياه است ...دم برآوردن و فروبردن چون باد است. جگر چون درياي فراخكرد، بُنكده تابستان، اسپُرز چون ناحيت اباختر كه جايگاه زمستان است. دلِ گرد چون آب اردويسورِ پاكيزه است ...مغز، چون روشني بيكران و سَر، چون گرودمان است. دو چشم چون ماه و خورشيد است. دندان چون ستاره است. دو گوش، چون دو روزنِ گرودمان است. دو بيني چون دو دمه گرودمان است. دهان چون آن دَرِ به گرودمان است ...كون چون دوزخ در زمين است ... روان چون هرمزد است ...». (بندهش، 123ـ124) براي آگاهي بيشتر درباره اين مفهوم، رك: زنر1375، 429ـ433 و نيز، ويدن گرن، 30 و 45ـ46.
65. بسياري از منابع، جاري شدنِ «رود فلز گداخته» در فرشگرد را با مفهوم «آزمون آهن گداخته» يا «آزمون آتش» در بن باورهاي كهن ايراني و زرتشتي، يكسان مي شمارند و از همين رو، حكم به وقوع يك داوري دوم مي كنند. اما، به باور من، تقليلِ محتواي پالايش گرايانه فرشگرد به داوري يا آزمون، آن هم با چنين دلايلي، بسيار مسامحه آميز است. چه، در آزمون هاي آتش (مانند آزموني كه سياوش از سرگذرانْد)، هيچ گاه، سخن از پاك كردن گناه كار يا پالايش از پليدي ها در ميان نيست. وانگهي، در فرشگرد، اصولا امر قضاوت يا داوري كه هم ابزار و هم موكلانِ خاصِ خود را دارد، انجام نمي شود.
66. «رستاخيزكردن در كنارِ بنيادِ شگفت و بزرگي جهان سامان داده شده است.» (شاكد، از: داتستان دينيك، 51)
67. «و به يقين، ما در آسمان، برج هايي قرار داديم و آن را براي تماشاگران آراستيم و آن را از هر شيطانِ رانده شده اي حفظ كرديم.» (الحجر: 16ـ17) «و آسمان را سقفي محفوظ قرار داديم ولي آنان از مطالعه در نشانه هاي آن اعراض مي كنند (الانبياء: 32) / «اهريمن، چون درتاخت ...هرمزد، بارويي سخت تر از آسمان، پيرامونِ آسمان بساخت ...اهريمن، بازگشت را گُذَر نيافت.» (بندهش، 63)
68. روايت زرتشتي، درين باره، بسيار گويا است و بي نياز از تشريح. در مورد روايت اسلامي مي توان يادآوري كرد: «آيا ندانستي كه خداست كه هر كس در آسمان ها و هر كس در زمين است و خورشيد و ماه و تمام ستارگان و كوه ها و درختان و جنبندگان و «بسياري از مردم» براي او سجده مي كنند ...». (الحج: 18) اين آيه، به روشني نشان مي دهد كه تداوم سانحه عصيان، به انسان و در نتيجه جايگاهِ او (زمين) محدود است. از اين منظر، جالب توجه است كه وضعيت ظاهري زمين در هنگام رستاخيز، در هر دو روايت اسلامي و زرتشتي، مشابه خواهد بود:«و از تو درباره كوه ها مي پرسند. بگو: پروردگارم آنها را در قيامت ريز ريز خواهد ساخت. پس، آنها را پهن و هموار خواهد كرد. نه در آن كژي مي بيني و نه ناهمواري.» (طه: 105ـ106) / «اين را نيز گويد كه اين زمين، بي فراز و نشيب، و هامون بشود و كوه و چگاد و گودي، داراي پستي و بلندي، نباشد.» (بندهش، 148)
69. «ماييم كه ميان شما مرگ را مقدر كرده ايم و بر ما سبقت نتوانيد جست.» (الواقعه: 60) / «ماييم كه خودْ زندگي مي بخشيم و به مرگ مي رسانيم و برگشت به سوي ماست.» (ق: 43) / «هر كجا باشيد شما را مرگ درمي يابد ...». (النساء: 78) / «بگو آن مرگي كه از آن مي گريزيد، قطعاً به سراغ شما مي آيد.» (الجمعه: 8) / «هر جانداري، چشنده مرگ است.» (الانبياء: 35 و العنكبوت: 57 و آل عمران: 145) / «بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد، هرگز اين گريز، براي شما، سودي نمي بخشد ...». (الاحزاب: 16)
70. «بگو: فرشته مرگي كه بر شما گمارده شده، جان تان را مي ستانَد; آنگاه، به سوي پروردگارتان، بازگردانيده مي شويد.» (السجده: 11) / «و اوست كه بر بندگانش، قاهر و غالب است; و نگهباناني بر شما مي فرستد، تا هنگامي كه يكي از شما را مرگ فرا رسد، فرشتگانِ ما، جانَش بِستانند; در حاليكه كوتاهي نمي كنند.» (الانعام: 61) قابل ذكر است كه روايت اسلامي، در عين حال، مرگ را با پديده خوابِ انسان، قابل مقايسه مي داند: «خدا، روحِ مردم را هنگامِ مرگ شان، به تمامي، باز مي ستانَد; و نيز، روحي را كه در موقعِ خوابَش نمرده است قبض مي كند; پس، آن نفسي كه مرگ را بر او، واجب كرده، نگاه مي دارد و آن ديگر نفس ها را تا هنگامي معين، به سوي زندگي دنيا باز پَس مي فرستد ...». (الزمر: 42) نيز، قس: «مرگ همان خوابي است كه هر شب به سراغ شما مي آيد; با اين تفاوت كه مدت آن طولاني است و آدمي تا روز قيامت از آن بيدار نمي شود» (شيخ صدوق1361، 289)
71. «و اگر ببيني آنگاه كه فرشتگان، جانِ كافران را مي ستانند; بر چهره و پشتِ آنان مي زنند و گويند: عذابِ سوزان را بچشيد.» / «همان كساني كه فرشتگان، جان شان را در حاليكه پاكَند، مي ستانند; و به آنان مي گويند: درود بر شما باد! به پاداشِ آنچه انجام مي داديد، به بهشت درآييد.» (النحل: 32). نيز، نك: فصلت: 30ـ31 و الفجر: 27ـ28. همچنين: «فرشته مرگ، هنگام قبضِ روحِ مؤمن، همانند ايستادنِ عبد ذليل نزد مولايش، نزد او مي ايستد و به مؤمن نزديك نخواهد شد تا اينكه ابتدا سلام كرده و او را به بهشت، بشارت دهد.» (شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، 81)
72. «... آنكه در گوهرِ خود ناميراست ولي داراي كالبد جداشدني است، آن يكسره، مردميان هستند كه به يوبه روان شان، ناميرايند، ولي كالبدشان در هنگامه آميختگي با تازش اهريمن جدايي پذير است.» (دين كرد سوم، 1، 89)
73. «اهريمن انديشيد كه همه آفريدگانِ هرمزد را از كار افگندم، جز كيومرث. پس، استويهاد را با يك هزار ديوِ مرگ كردار، به كيومرث، فراز هِشت.» (بندهش، 53) / «... مرگ به تنِ كيومرث، در شد و همه آفريدگان را تا به فرشگرد، مرگ برآمد.» (بندهش، 81)
74. «استويهاد، واي بَدتر است، او است كه جان را بستانَد ... چون دستْ بر مردم مالَد، بوشاسپ آيد و چون سايه افگنَد، تب آيد و چون او را به چشم بينند، جان را از ميان بَرَد. او را مرگ خوانند.» (بندهش، 121) / «مردمِ "نبوده از آغاز"، زماني كه از پشتِ پدر به شكمِ مادر شود، اَسْتَويهاد (=ديوِ مرگ)، به مينويي، بندي به گردنَش افكنَد. تا درازاي زندگي، آن بند را، نه به مينوي بِه و نه به مينوي بدتر، از گردن، دور كردن، نتوانَد. مگر بِدان كنشِ نيكوي خود، ... پس از درگذشت، آن بند از گردن بيفتد; و آن دُروند، با همان بند، به دوزخ برده شود.» (متون پهلوي، اندرزِ پوريوتكيشان، 89)
75. «... كه چون روان از تن جدا شود، اهرمنِ گجسته و ديگر ديوان كوشند كه آن روان را بگيرند و به دوزخ بَرَند و آن روان از اهرمنِ دروند و ديوان چنان ترسد كه ميش از گرگ ترسد; و از نزديك وي بگريزد و روان مي شود و اهرمنِ گجسته و ديوان از پسِ آن روان مي دوند; چون كسي متحير و عاجز كه از دشمني بترسد، همچنان بيم باشد ... چندان رنج و دشخواري و بيم و ترس در آن سه روز بدان روان مي رسد كه دوزخي را در دوزخ به مدت سه هزار سال بدو نرسد.» (روايت داراب هرمزد، 1، 148)
76. «و در صور دميده مي شود، پس هر كه در آسمان ها و هر كه در زمين است، بيهوش (هلاك) درمي افتد; مگر كسي كه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در آن دميده مي شود و بناگاه آنان بر پاي ايستاده، مي نگرند.» (الزمر: 68)
77. «ده سال پيش از آنكه سوشيانس آيد، مردمانبه ناخوردن، ايستند و نميرند.» (بندهش، 145)
78. درباره اين تعبير از برزخ، رك: قاسمي، 15ـ16.
79. قرآن، در سه جا از واژه «برزخ» بهره گرفته است: يكي، در داستانِ فرعون است كه مي فرمايد: «آنگاه كه مرگِ يكي از ايشان فرا رسد، مي گويد: پروردگارا! مرا بازگردانيد. شايد من در آنچه وانهاده ام، كارِ نيكي انجام دهم. نه چنين است; اين سخني است كه او، گوينده آن است و وراء آنان، برزخي است تا روزي كه برانگيخته خواهند شد.» (المؤمنون: 100). دو ديگر، دو آيه با مضمونِ مشابه است كه در آنها، واژه برزخ به معناي مانع و حريمي كه بينِ آب هاي شور و شيرينِ درياها قرار دارد، به كار رفته است: «و اوست كسي كه دو دريا را موج زنان، به سوي هم روان كرد; اين يكي شيرين و گوارا و آن يكي شور و تلخ است و ميانِ آن دو، مانع و حريمي استوار، قرار داد». (الفرقان: 53) / «دو دريا را به گونه اي روان كرد كه با هم برخورد كنند. ميان آن دو، حد فاصلي است كه به هم تجاوز نمي كنند». (الرحمن: 19ـ20) 80. «به آنچه خدا از فضل خود، به آنان داده است، شادمانند و براي كساني كه از پي ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته اند، شادي مي كنند كه نه بيمي بر ايشان است و نه اندوهگين مي شوند» (آل عمران: 170) / «اينك هر صبح و شام بر آتش عرضه مي شوند و روزي كه رستاخيز بر پا شود فرياد مي رسد كه فرعونيان را در سخت ترين انواع عذاب درآوريد» (غافر: 46)
81. براي آگاهي بيشتر درباره اين دسته از آيات، رك: قاسمي، 141ـ145.
82. براي آگاهي درباره اين دسته از روايات، رك: قاسمي، 145ـ150.
83. قابل ذكر است كه مراد، بازگشت به «بدنِ برزخي» است كه گفته اند به بدنِ شخص شباهت داشته و لذا مورد علاقه روح قرار مي گيرد. براي آگاهي بيشتر، رك: قاسمي، 225ـ226.
84. «پس اگر مؤمن و پرهيزگار بودي و به دينت، آشنا ... خداوند حجت و دليلت را بر تو القاء نموده و زبانت را به پاسخ صحيح، گويا مي كند و نيكو جواب خواهي داد، و به بهشت و رضوانِ الاهي و خيرات حسان، بشارت داده خواهي شد ... اما اگر چنين نباشي، زبانت به لكنت درآيد و برهانت باطل گردد و به آتش، بشارت داده خواهي شد و فرشتگانِ عذاب، با حميم (=آب جوشان)، براي داخل نمودن به جهنم، به استقبالِ تو مي آيند.» (مجلسي، ج 6، 122)
85. براي آگاهي بيشتر درين باره، رك: قاسمي، 152ـ166.
86. «روزي كه هر كسي، آنچه كارِ نيك به جاي آورده و آنچه بدي مرتكب شده، حاضر شده، مي يابد; و آرزو مي كند، كاش ميانِ او و آن كارهاي بد فاصله اي دور بُوَد و خداوند، شما را از كيفر خود، مي ترساند و در عين حال خدا، به بندگان خود مهربان است» (آل عمران: 30). نيز، نك: لقمان: 16.
87. «عمل نيكِ نيكوكاران، به شكل موجودي خوش چهره، خوش بو و خوش جامه، نزدش آيد; به او بشارت دهد: وارد بهترين منزل گاه ها گشته اي و از اين پس تا قيامت، در شادي و شادماني به سرخواهي برد. عملِ نيك به او گويد: اينك از دنيا به بهشت رَخت بَربَند ... بعد از اين، جايگاهش را تا آنجا كه چشم كار مي كند، گسترش دهند و دري از بهشت بر او گشايند ... عمل بَدِ بدكاران به شكل موجودي زشت چهره، بدبو و كثيف جامه، نزدش آيد; به او گويد: وارد بدترين منزل گاه ها گشته اي و تا قيامت در رنج و سختي به سرخواهي برد.» (مجلسي، ج 6، 225) / «هنگامي كه مُرده را در قبرش گذارند، شخصي نزد او حاضر مي شود. خطاب به وي گويد: اي صاحب قبر! ما سه نفر بوديم (مال، فرزندان، كردار); مال در هنگام مرگ از تو جدا شد، فرزندانت تو را تا قبر، بدرقه كردند و به آغوش خاك سپردند; اينك من كه عمل و كردارِ تو هستم; تا روز قيامت، همدم و همراهت خواهم بود; هر چند كه مرا سبك تر و خوارتر از آن دو مي پنداشتي.» (مجلسي، ج 6، 265)
88. «چون مردم درگذرند، سه شب روان به نزديكِ تن، آن جاي كه او را سر بُوَد، نشيند. ...روان به بالين تن، بدان اميد نشيند كه باشد كه خون تازد، باد به تن شود و مرا توان بازگشتن به تن بُوَد» (بندهش،129)
89. «اگر آن روان، پرهيزگار است، در راه، آنگاه او را گاوپيكري به پذيره رسد، فربه و پر شير كه روان را از او كامگاري و رامش مي رسد. ديگر، كنيزپيكري به پذيره رسد نيكوتن، سپيدجامه و پانزده ساله كه از همه سوي نيكوست كه روان بدو شاد شود. ديگر، بستان پيكري رسد پر بار، پر آب، پر ميوه، بس آباد، كه روان را از آن شادي و غناي انديشه رسد، كه بوم بهشتي است. اين نشان را به جهان، پيش از آمار بيند. باشد كه آن روان، يكي يكي را چون به پذيره او آيند، پرسد كه تو كيستي؟ كه مرا گمان است كه همه آسايش و آساني به تو است. ايشان ايدون، يكي يكي پاسخ گويند: من ام، اي پرهيزگار، دينِ تو، آن كنشيام كه تو ورزيدي. هنگامي كه تو آن نيكي كردي، من تو را ايدر بودم. اگر آن روان، دروند است، آنگاه او را گاو پيكري به پذيره رسد، خشك، نزار و سهمگين كه روان را از او خشكي و چربي نزار رسد. ديگر كنيزپيكري رسد سهمگين، زشت پيكر كه گستاخي در او نهفته است، از همه سوي سهمگين است، كه روان را از او بيم و ترس رسد. ديگر، بستان پيكري رسد بي آب، بي درخت، بي آسايش كه روان را از او بدانديشي رسد، كه بوم دوزخي است. او اين نشان را، پيش از آمار، بيند. باشد كه ايشان را يكي يكي پرسد كه تو كيستي كه من از تو بدتر، به گيتي نديدم. پاسخ بدو گويند كه اي دورند! من دينِ توام، كه خود كنشِ توام. چون تو آنچه را بدتر است ورزيدي، ايدر تو را بودم.» (بندهش، 129ـ130)
90. «پس، آن روان را تا بنِ كوه البرز راه نمايند كه تيغ يوغ است. برآن رود تا فرازِ چگاد، آنجا كه آن تيغ، تيز ايستد. پس روان را، اگر پرهيزگار است، آن تيغ تيز، به پهنا بايستد. آذر فرنبغ پيروزگر، تاريكي را از ميان برد و به پيكر آتش، آن روان را بدان تيغ گذراند و آن ايزدان مينوي، او را پاكيزه كنند، و به مينوئي، به ديگر يوغ گذرانند تا به فراز البرز. او را واي بِه، دست برگيرد، به جاي خويش برد. ...اگر آن روان، دُروند است، هنگامي كه به يوغ، بر چگاد آيد، آن تيغ تيز، به همان تيغي بايستد، گذر ندهد، و او را به ناكامي بر همان تيغ رفتن بايد. به سه گام كه فراز نهد ... از سر پل، سرنگون به دوزخ افتد، ببيند هر بدي را.» (بندهش، 130ـ131)
91. گرچه، در روايت زرتشتي، اين رخدادها، منحصراً، مربوط به روان است و برخلافِ روايت اسلامي، در آن، جايي براي قبر، جسم يا جسمِ مثالي، وجود ندارد.
92. در باورهاي زرتشتي نيز، چنان كه ديديم، گونه اي باورِ قابلِ مقايسه با مفهومِ تجسمِ اعمال، به صورتِ مشاهده «دين» و كنشِ افراد وجود دارد كه در آن، به ويژه، مشابهتِ سيماي سه گانه «دين» و كنش با «همدمِ برزخي»، قابل توجه است.
93. «و ياد كن، آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا، به من نشان ده; چگونه مردگان را زنده مي كني؟ فرمود: مگر ايمان نياورده اي؟ گفت: چرا، ولي تا دلم آرامش يابد. فرمود: پس، چهار پرنده برگير، و آنها را پيش خود، ريز ريز گردان. سپس، بر هر كوهي، پاره اي از آنها را قرار ده; آنگاه، آنها را فرا خوان، شتابان به سوي تو مي آيند، و بدان كه خداوند توانا و حكيم است» (البقره، 260) نيز: «در حاليكه ديدگانِ خود را فروهشته اند، چون ملخ هاي پراكنده از گورهاي خود برمي آيند» (القمر: 7) / «چگونه خدا را منكريد با آنكه مردگاني بوديد و شما را زنده كرد; باز شما را مي ميراند و باز زنده مي كند و آنگاه، به سوي او، بازگردانده مي شويد» (البقره:28). نيز رك: الحج: 7 و العاديات: 9
94. ناگفته نماند كه جسماني بودنِ معاد، مورد ترديد برخي از متكلمينِ مسلمان بوده است. (براي آگاهي بيشتر، رك: فلسفي، 91ـ103)
95. «... اين حشري است كه بر ما، آسان خواهد بود». (ق، 44) / «مگر ندانسته اند كه آن خدايي كه آسمان ها و زمين را آفريده و در آفريدنِ آنها درمانده نگرديد، مي تواند مردگان را نيز زنده كند. آري! اوست كه بر همه چيز تواناست.» (الاحقاف: 33)
96. «سوشيانسِ پيروزگر برخواند كه: برخيزيد! داراي تن هستيد، از آن زمان كه درگذشتيد، ايزدان، شما را نگهداري كردند.» (زادسپرم، 65) / «نخست، استخوانِ كيومرث را برانگيزد، سپس، آنِ مشي و مشيانه، و سپس، ديگر كسان را برانگيزد. به پنجاه و هفت سال، سوشيانس، مُرده انگيزد، همه مردم را برانگيزد، چه پرهيزگار، چه دُروند مردم. هر كس را از آن جاي برانگيزد كه ايشان را جان بشد; يا نخست، بر زمين افتادند. ... همه جهان مادي را، تن به تن، بازآرايَد ...». (بندهش، 146) / «در تن پسين،هر كس به كمال و به بي نيازي، از آنچه بايد بدان كامل شود، مي رسد.» (روايت آذرفرنبغ فرخزادان، 69) / «اين را نيز گويد كه مردماني را كه بالغ بودند، آنگاه، به سن چهل سالگي بازآرايند، و آنان كه خُرد و نارسيد بودند، آنگاه، ايشان را به سن پانزده سالگي بازآفرينند.» (بندهش، 147)
97. براي آگاهي بيشتر، رك: دين كرد سوم، 2، 3.
98. «آن كالبدهايي كه دوباره آرايش مي پذيرند، از نظر اينكه از يك بُنِ پاك و ناب، سرشتمند شده اند، از آن كالبدهايي كه از بُنِ آميخته اهريمن زده سرشتمند شده اند، جداگوهري دارند ...». (دين كرد سوم، 2، 33ـ334)
99. «پس خواهند گفت: چه كسي ما را بازمي گرداند؟ بگو: همان كس كه نخستين بار، شما را پديد آورد.» (الاسراء: 15) / «... مرا در رستاخيز، ياريْ چون ايشان (=آفريدهاي پيشين) هست كه چون ايشان را آفريدم، نبود. بَر نِگر كه چون آن نبود، آنگاه، من آنان را بساختم; آن را كه بود، چرا بازنشايَد ساختن؟» (بندهش، 146) / «اورمزد گفت: اين آفريدگان را، آنگاه كه نبودند، توانستم آفريدن، و اكنون كه بودند اما آشفتند (=متلاشي شدند)، دوباره ساختن، آسان تر است.» (زادسپرم، 56)
100. قس: «پرسش: مردمان را اندر گيتي، چه چيز بايسته تر به نظر آيد؟ پاسخ: كسي كه تندرست است، كام انجامي (=موفقيت در انجام امور)، و چون تن بيمار شود، تندرستي، و آنگاه كه از تن، نااميدي فرارسد، رستگاري روان.» (متون پهلوي، يادگار بزرگمهر، 135)
101. به روايت «داتستان دينيك»: «جان، مينوي زنده كننده ميان روان و تن است. تا روان همنشينِ تن است، تن زندگي دارد. چون تن درگذشت، زندگي از آنِ روان است». (شاكد، 88)
102. «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ خداست. و اگر آنچه در دل هاي خود داريد، آشكار يا پنهان كنيد، خداوند، شما را به آن محاسبه مي كند; آنگاه، هر كه را بخواهد مي بخشد، و هر كه را بخواهد عذاب مي كند، و خداوند بر هر چيزي تواناست». (البقره، 284) / «آمار روانِ مردمان با سنجه هاي خواست و دانش و توان بررسيده مي شود ...». (دين كرد سوم، 141) / «... پاداش كمترين كرفه اي و كيفرِ كوچك ترين گناهي، گزارده خواهد شد.» (دين كرد سوم، 2، 232)
103. درباره مفهوم نمادين ترازو، رك: شواليه، 338ـ342
104. «و ترازوهاي داد را در روز رستاخيز، مي نهيم. پس، هيچ كس، در چيزي، ستم نمي بيند و اگر عمل هموزنِ دانه خردلي باشد، آن را مي آوريم و كافي است كه ما حسابرس باشيم» (الانبياء: 47)
105. «پس، آنگاه كه در صور، دميده شود، ديگر ميان شان نسبت خويشاوندي وجود ندارد و از حال يكديگر نمي پرسند، پس، كساني كه كفه ميزان اعمال آنان، سنگين باشد، ايشان رستگارانند و كساني كه كفه ميزان اعمالشان سبك باشد، آنان، به خويشتن زيان زده و هميشه، در جهنم مي مانند. آتش، چهره آنان را مي سوزاند و آنان در آنجا، ترش رويند» (مؤمنون: 101ـ104) / «و در آن روز، سنجشِ اعمال درست است; پس، هر كس ميزان هاي عمل او گران باشد، آنان خود رستگارانند. و هر كس ميزان هاي عمل او سبك باشد، پس، آنانند كه به خود زيان زده اند، چرا كه به آيات ما، ستم كرده اند» (الاعراف: 98)
106. «گويد به دين، كه چگادي هست يك صد مرد بالاي، ميان جهان، كه چگادِ دائيتي خوانند; آن، يوغِ ترازوي رشن ايزد است، تيغه اي به بُنِ كوه البرز به سوي اباختر و تيغه اي به سَرِ كوه البرز، به سوي نيمروز دارد».
107. «رشن، مينوي راستي است» (بندهش،116). در كتاب دين كرد، به علاوه، ذكر شده است كه رشنِ راست گفتار، در پشيمان كردنِ مردم از گناه در جهان مادي، مؤثر است. (دين كرد سوم، 2، 257)
108. «رشن روانِ مردمان را نيز، به گناه و كرفه، آمار كند ...». (بندهش، 116)«... و رشنِِ عادل، اعمالِ روانِ درگذشته را مي سنجد.» (مينوي خرد، 24)
109. در همين چارچوب، اين قطعه از دين كرد قابل ملاحظه است: «پاداش تبه خويان، برابر كمترين كار ثوابي كه در زمين از ايشان سر زده است ... از كيفرِ آنان كاسته مي گردد ...و كيفرِ پارسايان، برابرِ كمترين گناهي كه از ايشان در جهانِ مادي سر زده و بر گردنِ آنان است، از ميزانِ پاداش كرفه هاشان ... پاك شود.» (دين كرد سوم، 1، 232)
110. درباره مفهوم نمادين پل، رك: شواليه، 230ـ234
111. «اهْدِنَا الصِّرَطَ الْمُسْتَقِيم. صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ». (فاتحه، 6ـ7) نيز: «قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطََ الْمُسْتَقِيمَ» (الاعراف: 16)
112. «كساني را كه ستم كرده اند، با همرديفان شان و آنچه غير از خدا مي پرستيده اند، گرد آوريد و به سوي "راه جهنم"، رهبري شان كنيد و بازداشت شان نماييد كه آنها مسئولند».(الصافات: 2422)
113. «آيا انسان به ياد نمي آورد كه ما او را قبلا آفريده ايم و حال آنكه چيزي نبوده است؟ پس، به پروردگارت سوگند كه آنها را با شياطين، محشور خواهيم ساخت. سپس، در حاليكه به زانو درآمده اند، آنان را گرداگردِ دوزخ، حاضر خواهيم كرد; آنگاه، از هر دسته اي، كساني از آنان را كه بر خداي رحمان سركش تر بوده اند، بيرون خواهيم كشيد. پس از آن، به كساني كه براي درآمدن به جهنم سزاوارترند، خود داناتريم. و هيچ كس از شما نيست، مگر اينكه در آن جهنم وارد مي گردد. اين امر همواره بر پروردگارت، حكمي قطعي است. آنگاه كساني را كه پرهيزگار بوده اند، مي رهانيم و ستمگران را به زانو درافتاده، در دوزخ رها مي كنيم» (مريم، 68ـ72)
114. «اي مزدااهوره، به درستي مي گويم: هر كس ـ چه مرد، چه زن ـ كه آنچه را تو در زندگي، بهترين كارِ شناخته اي بورزد، در پرتو «منش نيك» از پاداش «اشه» و «شهرياري مينوي» برخوردار خواهد شد .من چنين كساني را به نيايشِ تو رهنمون خواهم شد و همه آنان را از گذرگاهِ داوري، خواهم گذراند.» (يسنه: 46،10) / «كَرپان و كَوي، با توانايي خويش و با وادار كردنِ مردمان به كردارهاي بد، زندگاني آنان را به تباهي مي كشانند; اما روان و دين شان، هنگامِ نزديك شدن به گذرگاه داوري، در هراس خواهد افتاد و آنان، همواره، باشندگانِ كنامِ دروج خواهند بود» (يسنه: 46، 11)
115. دَئِنا (پهلوي: دين): در اوستا به «وجدان» يا «نيروي ايزدي بازشناسي نيك و بد» تعبير كرده اند. اين نيرو را آغاز و انجام نيست. اهوره مزدا، آن را در تن انسان نهاده است تا بتواند از نيكي و زشتي كردار خويش آگاه شود. اگر انساني بر اين نيروي دروني دست يابد، هرگز به بدي گرفتار نخواهد شد. پس از درگذشت انسان، در جهان ديگر، دينِ انسانِ درست كردار، به صورت دوشيزه اي زيبا و درخشان به استقبال او مي آيد; اما دينِ انسانِ زشت كردار، به صورت پتياره اي زشت رو، بر او، عيان خواهد شد.
116. پل چينوت در باور زرتشتي، گذرگاهِ ميانِ دو كفه ترازوي رشن ايزد است; ترازويي كه يك كفه آن در بُنِ رشته كوهِ البرزِ افسانه اي است (كه بر گردِ زمين كشيده شده است) و كفه ديگرِ آن، بر قله ديگري از همان رشته كوه قرار دارد. تجسمِ من از اين ساختار چنين است: روانِ شخص بر كفه اي كه روي زمين است، به سوي مقابل حركت مي كند و همزمان، «دين» شخص بر كفه ديگر، مي ايستد. اگر شخص نيكوكار باشد، وزنِ «دينِ» او، آن كفه را متناسباً، پايين مي آورد و در نتيجه، پل چينوت كه بين دو كفه ترازو قرار دارد، حولِ محور طولي خود، مي گردد و به پهنا مي ايستد تا روان از روي آن، به سلامت، عبور كند. پل، بر چگادِ دائيتي قرار دارد كه قله اي است كه سوراخ دوزخ، در فرورفتگي ژرفِ ميان آن قرار داد. در نتيجه، اگر وزنِ «دينِ» شخص، در نتيجه گناه كاري كم باشد، روان، پس از آنكه به سختي بر فراز رفت، از روي پلِ باريك، به درونِ دوزخ مي افتد.
117. قابل ذكر است كه بر اساس پندارهاي سطحي، از تشابهِ ميانِ صراط و چينوت، بسيار گفته اند، اما، چنان كه ديديم، اين دو را نمي توان مشابه دانست. چينوت، جزيي از ساختار سنجش است كه با ترازوي زرتشتي، ارتباطي ارگانيك دارد; در حاليكه صراط در مفهوم قرآني، راه عبور پرمخاطره اي است در درون جهنم كه همه آدميان بايد بر آن، گام نهند. درست است كه هر دو، مظهر عبور از يك مرحله به مرحله ديگر هستند، اما، اين تشابه، به كاركردِ يكسانِ مغز انسان ها در بهره گيري از نمادها راه مي بَرد و به هيچ وجه، نمي توان آن را نمونه اي از يك وام گيري دانست. اما، از سويي ديگر، در باورهاي عوامانه، اغلب مردمان، صراط را به صورت يك پل مجسم مي كنند و به احتمال، عبارت «پل صراط»، از تلفيقِ «پل چينوت» با «صراط الجحيم» پديدار شده است.
118. براي نمونه نك: الاعراف: 7 / البقره: 35 / الرحمن: 46 / الزمر: 74 / النساء: 4 / المائده: 5 / آل عمران: 3 / يونس: 9 / القمان: 8 / الحجر: 45 / الكهف: 18. قابل ذكر است كه قرآن براي اشاره به باغ هاي زميني هم از «جنت» استفاده كرده است. براي نمونه: نك: البقره: 265.
119. «... به جنتي كه پهنايش به قدرِ آسمان ها و زمين است، و براي پرهيزگاران، آماده شده است، بشتابيد.» (آل عمران: 133)
120. «و روزي شما و آنچه وعده داده شده ايد، در آسمان است.» (الذاريات: 22)
121. «و كساني كه از پروردگارشان پروا داشته اند، گروه گروه به سوي جنت سوق داده شوند تا چون بِدان رسند و درهاي آن به روي شان گشوده گردد و نگهبانانِ آن، به ايشان گويند: سلام بر شما خوش آمديد در آن درآييد و جاودانه بمانيد». (الزمر: 73) / «اين يادكردي است و قطعاً براي پرهيزگاران فرجامي نيك است. باغ هاي هميشگي، در حاليكه درهاي آنها برايشان گشوده است.» (ص: 49ـ50)
122. «همان جنات عدن كه آنان با پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان كه درستكارند در آن داخل مي شوند و فرشتگان از هر دري بر آنان درمي آيند.» (الرعد: 23) / «اما كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند به پاداش آنچه انجام مي دادند در جناتي كه در آن جايگزين مي شوند پذيرايي مي گردند.» (السجده: 19) / «آنان هستند كه حقا مؤمنند براي آنان نزد پروردگارشان درجات و آمرزش و روزي نيكو خواهد بود.» (الانفال: 4) / «ببين چگونه بعضي از آنان را بر بعضي ديگر برتري داده ايم و قطعاً درجات آخرت و برتري آن بزرگ تر و بيشتر است.» (الاسراء: 21)
123. «باغچه ها و تاكستان ها و دختراني هم سال، با سينه هاي برجسته و پياله هاي لبالب ...» (النباء: 32ـ34) / «بسترهايي كه آسترِ آنها، از ابريشمِ درشت بافت است كه در آن باغ ها، دلبراني فروهشته نگاهند كه دستِ هيچ انس و جني، پيش از ايشان، به آنها نرسيده است». (الرحمن: 54 و 58) / «بر تخت هايي جواهرنشان، كه روبروي هم، بر آنها تكيه داده اند. بر گِردشان، پسراني جاودان به خدمت مي گردند. با جام ها و آبريزها و پيالههايي از باده نابِ روان; كه نه از آن دردِ سَر گيرند و نه بي خرد گردند و ميوه از هر چه اختيار كنند و از گوشت پرنده، هر چه بخواهند و حوران چشم درشت، مثلِ لؤلؤ نهان ميانِ صدف. اينها پاداشي است براي آنچه مي كردند. در آنجا نه بيهوده اي مي شنوند و نه سخني گناه آلود. سخني جز سلام و درود نيست» (الواقعه: 15ـ26) / «جامي كه آميزه زنجبيل دارد، به آنان مي نوشانند. از چشمه اي در آنجا كه سلسبيل ناميده مي شود. و بر گِردِ آنان، پسراني جاوداني مي گردند; چون آنها را ببيني، گويي كه مرواريدهايي پراكنده اند. و چون بدانجا نگري، سرزميني از نعمت و كشوري پهناور مي بيني. بهشتيان را جامه هاي ابريشمي سبز و ديباي ستبر، در بر است و پيرايه آنان، دستبندهاي سيمين است و پروردگارشان، باده اي پاك، به آنان مي نوشاند.» (الانسان: 12ـ21)
124. «بهشت و دوزخ، اكنون نيز وجود دارد.» / «بهشت در ستاره پايه و بالاتر ازآن; و دوزخ، در زير زمين است» (دين كرد پنجم، 44)
125. « ...در بهشت آنكه در جايگاه فروتر است به آنكه در جايگاه برتر است حرمت گذارد، گويد كه نيز نيكو باشي تو اي مرد، كه اندكي نزديك تري به آن يك وجودِ منزه!» (شايست ناشايست، 84ـ85)
126. «پس نخستين گام را به ستاره پايه فراز نهادم، به انديشه نيك ... و ديدم آن روانِ پرهيزگاران را كه چون ستاره اي درخشنده، از آن روشني همي تابيد ... اينان روان هايي هستند كه در گيتي، يشت نكردند و گاهان نسرودند و ...شاهي و دِهبَدي و سالاري نكردند، اما به ديگر كرفهها پرهيزگار بوده اند. ... ديگر گام را به گفتار نيك به ماه پايه فراز نهادم ... آن انجمن بزرگ پرهيزگاران ديدم ...كساني ... كه به گيتي يشت نكردند و گاهان نسرودند و به ديگر كرفه ها بدين جاي آمده اند. روشني ايشان به روشني ماه، همانند است. ... سه ديگر، گام را به خورشيد پايه فراز نهادم، آنجا كه كردار نيك مقيم است. ... ديدم آن روان پرهيزگاران را به گاه و بسترِ زرين و مردمي بودند كه روشني شان به روشني خورشيد همانند بود. ... اينان روان هايي هستند كه به گيتي، پادشائي نيك و دهبدي و سالاري كردند. چهارم گام را فراز نهادم به آن گرزمانِ روشن آن كه همه آسايش است. ...» (بهار، از: ارداويراف نامه، 305ـ307)
127. «روشني بي پايان» و «برترين روشني» در هر دو روايت زرتشتي و اسلامي، خاص خداي بزرگ است: «او كه برترين روشني هاست، خداترين خدايان است، مينوترين مينوان است.» (شاكد، از داتستان دينيك،86) / «خدا، نورآسمان ها و زمين است. مَثَلِ نور او، چون چراغداني است كه در آن، چراغيو آن چراغ در شيشه اي است; آن شيشه، گويي اختري درخشان است كه از درخت خجسته زيتوني كه نه شرقي است و نه غربي، افروخته مي شود. نزديك است كه روغنش، هر چند بدان آتشي نرسيده باشد، روشني بخشد. روشني بر روي روشني است. خدا هر كه را بخواهد، با نور خويش هدايت مي كندو اين مَثَل ها را خدا براي مردم مي زند و خدا به هر چيزي داناست.» (النور:35)
128. «پس، نخستين گام به انديشه نيك و دوم به گفتار نيك و سوم به كردار نيك بالا رود و چهارم گام به روشني بي پايانِ پر از خوشي رسد.» (مينوي خرد، 26) /«... از خورشيدپايه تا به آسمان، آنِ روشني بيكرانه، گرزمان است كه اندر آن، روشني بيكرانه است.» (بهار، از: روايت پهلوي، 294) جالب توجه است كه «اِميد اَشَوَهيشتان» آشكارا ميانِ گرودمان و بهشت، قايل به تفاوت است: «... اگر پرهيزگار باشد ... يا به گرودمان مي رود كه بالاترين بخش آسمان هاست مي رود و يا به بهشت مي رود و يا به هميستگان كه جايگاهي است ميان دوزخ و بهشت.» (روايت اميد اشوهيشتان، 229)
129. در گاهان، گرودمان (=گرزمان) به عنوان «فراترين سراي، ...كه سراي اهوره تواناتر از همگان است» (يسنه 28:3ـ4) وصف شده كه در آن «بهترين پاداش ها» (يسنه 48:9) و «بهترين زندگي» (يسنه 44:2) و «زندگي خوب و جاودان». (يسنه 32:5 و نيز يسنه 46:19) به راست گفتاران، وعده داده شده است. در متون پهلوي، كيفيت جايگاه پاداش، چنين وصف شده است: «... بِدان جامه هاي زرنشانده و سيم نشانده از همه جامه ها، درخشان تر ...بِدان ارابه و گردونه زرين در در روشني ... زين افزار خوب ساخته زرين ي گوهرافزوده سخت درخشانِ سراسر آراسته ...آن گاهِ بسيار زرين، بسترِ خوب و بالش را با قالي شايسته ...». (بهار، از: ارداويراف نامه، 306ـ307)
130. «اندر آن، همه آساني و رامش و شادي و بركت و نيكي است كه از بزرگ ترين و برترين نيكي و رامشِ گيتي هم بيش و بهتر است. آنجا هيچ نياز و درد و غم يا دشواري نيست. خوشي و نيكي برخاسته از آن گاهِ سود هميشگي است و از آن گنج پُرِ ناكاستني نفرسودني بي كرانه است.» (شاكد، از: داتستان دينيك، 107)
131. براي نمونه: «قطعاً در اين يادآوري ها، براي كسي كه از عذاب آخرت مي ترسد، عبرتي است; آن روز روزي است كه مردم را براي آن، گرد مي آورند و آن روز، روزي است كه جملگي در آن حاضر مي شوند.» (هود: 103)
132. «و از آتشي كه براي كافران، آماده شده است، بترسيد». (آل عمران: 131)
133. «آري منافقان در فروترين درجات دوزخند و هرگز براي آنان ياوري نخواهي يافت.» (النساء، 145)
134. «دوزخي كه براي آن هفت در است و از هر دري بخشي معين از آنان وارد مي شوند.» (الحجر، 44) نيز: «پس از درهاي دوزخ وارد شويد و در آن هميشه بمانيد و حقا كه چه بد است جايگاه متكبران.» (النحل، 29)
135. «به زودي آتشبانان را فرا خوانيم.» (العلق: 18) / «منحرفان، هيزمِ جهنم خواهند بود.» (الجن: 15) / «پس، شما را به آتشي كه زبانه مي كشد، هشدار دادم.» (الليل: 14) / «آتش چهره آنها را مي سوزاند و آنان در آنجا، ترش رويند.» (المؤمنون: 104) / «كساني كه كفر ورزيدند جامه هايي از آتش برايشان بريده شده است» (الحج: 19) / «... از آن آتشي كه سوختش مردمان و سنگ ها هستند و براي كافران، آماده شده، بپرهيزيد.» (البقره: 24) / «اما هر كه سنجيده هايش سبك بر آيد، پس، جايَش هاويه باشد. و تو چه داني كه آن چيست. آتشي است، سوزنده.» (القارعه: 8ـ11) / «به زودي، كساني را كه به آياتِ ما كفر ورزيده اند، در آتشي سوزان درآوريم كه هر چه پوست شان، بريان گردد; پوست هاي ديگري بر جايش نهيم، تا عذاب را بچشند. آري خداوندِ تواناي حكيم است.» (النساء: 56) همچنين، نك: البقره: 24 و126 / آل عمران: 181 / البلد: 19ـ20 / الانسان: 4 / الملك: 6ـ7 / الحاقه: 32 / المعارج: 15ـ16 / البروج: 5 / النساء: 10 / الاعراف: 38 / التوبه: 35 / الاسراء: 97 / الحج: 4.
136. براي نمونه: «وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ خَالِدِينَ فِيهَا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ» (التغابن: 10)
137. «كساني از اهل كتاب كه كفر ورزيده اند و نيز مشركان، در آتش دوزخند و در آن، همواره مي مانند. اينانند كه بدترين آفريدگانند». (البينه: 6) / «... و كساني از شما كه از دين خود برگردند و در حالِ كفر، بميرند، آنان، كردارهايشان در دنيا و آخرت تباه مي شود و ايشان اهلِ آتشند و در آن، ماندگار خواهند بود» (البقره: 217) / «كساني كه كفر ورزيدند و ستم كردند، خدا بر آن نيست كه آنان را بيامرزد و به راهي هدايت كند، مگر راه جهنم كه هميشه در آن جاودانند و اين كار براي خدا آسان است.» (النساء: 168ـ169) همچنين، نك: الحشر: 17 / المجادله: 17 / التوبه: 68.
138. «اگر از گناهانِ بزرگي كه از آنها نهي شده ايد، دوري گزينيد، بدي هاي شما را از شما، مي زداييم; و شما را در جايگاهي ارجمند، درمي آوريم» (النساء: 31) / «مسلماً، خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود، نمي بخشايد و غير از آن را براي هر كه بخواهد، مي بخشايد و هر كس به خدا شرك ورزد، به يقين، گناهي بزرگ، بَربافته است» (همان: 48).
139. «بهشت در ستاره پايه و بالاتر ازآن; و دوزخ، در زير زمين است» (آموزگار، دين كرد پنجم، 44) / «دوزخ در ميانه زمين، آنجاست كه اهريمن، زمين را سُفت و بدان در تاخت.» (بندهش، 53)
140. در سنت زرتشتي، اين انديشه كه تاريكي، مساوي با نيستي روشنايي است، مردود شمرده مي شود: «روشني و تاريكي، هر دو، هستي يافت شدني و چارچوب پذيراند و هم از يك ديگر، جُدا بُني دارند.» (دين كرد سوم، ج 2، 109)
141. «و جاهايي از آن، از سردي، همچون سردترين يخ و برف است و جاهايي از آن، از گرمي، همچون گرم ترين و سوزان ترين آتش است. در جاهايي از آن، حيوانات موذي، چنان آنان را پاره پاره كنند كه سگ، استخوان را و جاهايي از آن، از بدبويي چنان است كه بلرزند و بيفتند. همواره، آنان را تاريكي چنان است كه به دست، بتوان گرفت.» يعني تاريكي آن به حدي است كه گويي، با دست مي توان آن را لمس كرد. «بندهش» هم اين تعبير از تاريكي دوزخ را بازگفته شده است: «دوزخ را گويد كه تاريكي آن را به دست، شايد گرفتن و گَندِ آن را به كارد، شايد بُريدن.» (بندهش، 122) قابل ذكر است كه در قرآن، عملِ شخص كافر، به تاريكي تشبيه شده است: «و كساني كه كفر ورزيدند كارهايشان چون سرابي در زميني هموار است ... يا كارهايشان مانند تاريكي هايي است كه در دريايي ژرف است كه موجي آن را مي پوشاند و روي آن موجي ديگر است و بالاي آن ابري است; تاريكي هايي است كه بعضي بر روي بعضي قرار گرفته است; هر گاه غرقه دستش را بيرون آورد، به زحمت آن را مي بيند ...». (النور: 39ـ40)
142. «هيچ آساني و خوشي و شادي در آنجا نيست. همه گند است و ريمني و بدي و سختي. هيچ گند و ريمني و درد و بدي گيتي، مانند آن نيست، چون بدي آميخته گيتي، هيچ شباهتي به آن چيزي (=بدي مينوي) ندارد كه با آن، هيچ نيكي نيست و صدورِ آن از سرچشمه اهريمني است.» (شاكد، از: داتستان دينيك، 81)
143. برخي از پژوهندگان، پديداري باور عدمِ جاودانگي عذابِ دوزخي در روايت زرتشتي را به دوره متأخر مربوط مي دانند و معتقدند كه در باور زرتشت، به گناه كاران عذابِ ابدي، وعده داده شده است. من، اين پندار را درست نمي دانم و گمان نمي كنم كه به صرفِ اشاره زرتشت به «تيرگي ماندگارِ ديرپاي» (يسنه 31:20) و نظاير آن، بتوان جاودانگي عذابِ دوزخي را نتيجه گرفت.
144. «آن كس كه غلطيده در گنهورزي است ولي در فرجام رستگار مي شود، مردمِ اهريمن زده اند ...رستگارشَوَندگي آنان در جهانِ بازپسين، روي خواهد داد; زيرا گناه ورزيشان زيرِ فشارِ تازشِ آلوده كننده اهريمن، و نيز در هنگامه آلوده كاري دشمنِ ستم كامه، كه خود بُن انگيزِ گناه است، انجام گرفته است ... آن دسته كه غلطيده در گنهورزي اند و هيچ گاه روي رستگاري نخواهند ديد، ديوان اند; غَلْطِشِ آنان در گناه، ريشه در جوهره سرشتِ آنان دارد; رستگار نشدنِ آنان در اين است كه جوهره سرشتِ تاريكانه آنان، پذيراي فرگشت به گوهر روشنايي نيست ...». (دين كرد سوم، 1، 206)
145. «اگر پرسيده شود كه آيا در دوزخ، از آنِ هرمزد، كسي گمارده شده است كه روانِ دروندان را پادافره نمايد يا نه؟ گفته شود كه از آنِ هرمزد، اندرونِ دوزخ، كسي گمارده نشده است، مگر بينش ايزداني چون تيشتر و ستوش، ونند و هفتورنگ. اين را نيز بگويم كه بينشِ آنان، چنان تيز است كه مهيب ترين جاي دوزخ را آنگونه بينند چنان مرداني كه با چشمِ بسيار بينا، در آيينه نگرند و تن خويش بينند، ايشان، بسيار بهتر بينند. و اگر پناهِ ايشان نمي بود، اهريمن و ديوزادگان، همگي، روانِ دروندان را در دوزخ مي ميراندند ...دوزخيان هر روز، سه بانگ از بهشت و سخنِ امشاسپندان، بشنوند كه مترسيد، زيرا مرده شما را باز ويرايَم. نيكان، چند بار به گيتي، سخنِ روان را دوستانه به شما گفتند و راهِ راست را به شما نمودند و نپذيرفتيد. هوم، هر روز، سه بار به گوش گويد كه رامش كنيد و مترسيد; چه، هوش (=مرگ) را از روان تان بازدارم و روان تان، هوشمند (=ميرا) نشود، همان گونه كه تن شما هوشمند (=ميرا) است.» (متون پهلوي، اندرز دستوران به دينان، 160ـ161)
146. «در دين گفته شده است: با يك نيت ثواب خواهانه، اغلب، سرايش گاهان براي آن شخص بددين كه در زندگي، كارهايش با راست انديشي و راست گفتاري و راست كرداري آميختگي هايي داشته است و همچنان بددين نيز بوده است، روي هم رفته ثواب دارد و مي تواند فريادرس بددين در جهان مينوي باشد.» (دين كردسوم، 1، 125)
147. «پس از زنده كردنِ مردگان پرهيزگار را از دُروند جدا كنند. پرهيزگار را به گرودمان برند. دروند را به دوزخ، بازافگنند. سه شبانه روز، تنومند و جان اومند دوزخي بُوَند در دوزخ، پادافره كشند. پرهيزگار در گرودمان، تنومند و جان اومند آن سه شبانه روز را شادي بيند.» (بندهش، 146)
148. بندهش، 147. اين دوگونگي دوزخ، در «ارداويراف نامه» هم قابل مشاهده است. چه، در اين كتاب هم، از عذاب هاي دوزخي، در دو بخش ذكر شده اند: يكي، دوزخي كه زيرِ پلِ چينوت و درون زمين واقع است (بهار، 317) و دو ديگر، دوزخي كه «ارداويراف»، پس از ديدار از بهشت، مشاهده مي كند. (بهار، 309)
149. «... مينوي زمين كه خودْ سپندارمذِ درست انديش، مادر همه زايش مندانِ روي زمين است ـ كه سرشت مادري او از آغاز كه دروغ (=اهريمن) به آفرينش تاخت تا واپسين روزهاست ـ به نيك مهري، همه آفريدگان را چه همه فرزند اويند ـ ببخشايد. بر پرهيزگاران، دشواري كه بر تن شان است و بر گناهكاران، پادافرهي كه بر روان شان است. و او (سپندارمذ) هرگز خواهشي از اورمزد نخواست ...اما در آنگاه، پيش اورمزد بايستد، گويد كه: پادافره ايشان بسيار كامل است.» (زادسپرم، 68)
150. يكي از اصلي ترين نكاتي كه موبدان زرتشتي، در جدال با علماي اديان سامي، مطرح مي كردند، رد و نفي جاودانگي جهنم و عذابِ ابدي بوده است. آنان، مي پرسيدند: «ايزد، نه رستگاركننده، كه تباه كننده آفريده هاي خودش است؟» براي آگاهي بيشتر، از جمله، رك: دين كرد سوم، دفتر 1، 131 و دين كرد سوم، دفتر 2، 241.
151. «پيش از آن براي رهنمودِ مردم، فرو فرستاد و فرقان =جداكننده حق از باطل را نازل كرد. كساني كه به آياتِ خدا، كفر ورزيدند; بي ترديد عذابي سخت خواهند داشت و خداوند، شكست ناپذير و صاحبِ انتقام است.» (آل عمران: 4)
152. در اينجا، مي شايد كه نكته اي را بيفزاييم: شكي نيست كه دوزخ، كنام اهريمن و ديوان است و آفريده اهوره مزدا نمي تواند بود; پس، به ناگزير، مي توان پرسيد كه چگونه كنام اهريمن و ديوان، مي تواند به جايگاهي براي نابودي بدي ها و پليدي ها، تبديل شود؟ پاسخ، در ذاتِ ناآگاه و بي خردِ اهريمن و ديوان است كه اغلب بر ضد منافع خود عمل مي كنند و حتي باعث نابودي و تباهي خود مي شوند. (شاكد، 117)
153. «بگو شفاعت، يكسره از آن خداست; مُلكِ آسمان ها و زمين، خاص اوست; سپس به سوي او، بازگردانيده مي شويد.» (الزمر: 44) / «اي كساني كه ايمان آورده ايد! از آنچه به شما روزي داده ايم، انفاق كنيد، پيش از آنكه روزي فرا رسد كه در آن، نه داد و ستدي است و نه دوستي و نه شفاعتي و كافران، خود، ستمكارانند.» (بقره: 254) / «و بسا فرشتگاني كه در آسمان هايند و شفاعت شان، به كاري نيايد، مگر پس از آنكه خدا، به هر كه خواهد و خشنود باشد، اذن دهد.» (النجم: 26) / «و همان گونه كه شما را نخستين بار، آفريديم، اكنون نيزتنها، به سوي ما آمده ايد و آنچه را به شما عطا كرده بوديم، پشتِ سر خود نهاده ايد و شفيعاني را كه در كار خودتان، شريكان خدا مي پنداشتيد، با شما نمي بينيم. به يقين پيوندِ ميانِ شما، بريده شده و آنچه را كه مي پنداشتيد، از دست شما رفته است.» (الانعام: 94) / «و در آن روز، شفاعت، به كسي سود نبخشد; مگر كسي را كه خداي رحمان، اجازه دهد و سخنش، او را پسند آيد» (طه: 109) / «آنچه فراروي آنان و آنچه پشت سرشان است، مي داند و جز براي كسي كه خدا رضايت دهد، شفاعت نمي كنند; و خود، از بيم او هراسانند.» (الانبياء: 28).
154. قابل ذكر است كه دوران جاهليت، معتقد بودند كه خداياني چون «لات» و «هبل» و «عزي» و مانند آنها، نزد «الله» شفاعت مي كنند: «و به جاي خدا، چيزهايي را مي پرستند كه نه به آنان، زيان مي رساند و نه به آنان سود مي دهد; و مي گويند: اينها نزد خدا، شفاعت گرانِ ما هستند. بگو: آيا خدا را به چيزي كه در آسمان ها و در زمين نمي داند، آگاه مي گردانيد؟! او پاك و برتر است از آنچه با وي شريك مي سازند.» (يونس: 18) و هم در پاسخ به اينان، آمده است: «و كساني را كه دين خود را به بازي و سرگرمي گرفتند و زندگي دنيا، آنان را فريفته است، رها كن و مردم را به وسيله اين قرآن اندرز ده; مبادا كسي به كيفر آنچه كسب كرده، به هلاكت افتد; در حاليكه براي او، در برابر خدا، ياري و شفاعت گري نباشد و اگر براي رهايي خود هرگونه فديه اي دهد، از او، پذيرفته نگردد. اينانند كه به سزاي آنچه كسب كرده اند، به هلاكت افتاده اند و به كيفر آنكه كفر ميورزيدند، شرابي از آب جوشان و عذابي پر درد خواهند داشت.» (الانعام: 70)
155. «يزشِ بازسازي مرده را سوشيانس با ياران (آغاز) كند. و گاو هَدَيوش را بدان يزش كُشند. از پيه آن گاو و هومِ سپيد، انوش آرايند و به همه مردم دهند و همه مردم، جاودانه، بي مرگ شوند ...پس، سوشيانس، از فرمانِ دادار، كنشِ همه مردن را به سزا، مزدي پاداش دهد.» (بندهش، 147)
156. «و آن روز كه از هر امتي، گروهي از كساني را كه آيات ما را تكذيب كرده اند، محشور مي گردانيم; پس، آنان نگاه داشته مي شوند تا همه به هم بپيوندند.» (النمل: 83) / «و روزي كه در صور دميده شود، پس هر كه در آسمان ها و هر كه در زمين است، به هراس افتد، مگر آن كس كه خدا بخواهد و جملگي، با زبوني رو به سوي او آورند». (النمل: 87)
157. « ...پيشوتن گشتاسپان از سوي كنگ دژ آيد، با يك صد و پنجاه مرد پرهيزگار و آن بت كده را كه رازگاهِ ايشان بود، بِكَنَد و آتشِ بهرام را به جاي آن بنشانَد ...» (بندهش، 142).
158. «به پايانِ هزاره اوشيدرماه، ضحاك از بند رها شود. بيوراسپ، بس آفريدگان را به ديوكامگي، تباه كند. در آن هنگام، سوشيانس (=موعود)، پسر زردشت، به پيدايي رسد ...و نخست از جهانيان، مُرده گرشاسپ، پسرِ سام را برانگيزد تا بيوراسپ را به گرز زَنَد و كُشد و از آفريدگان، بازدارد.» (بندهش، 142)
159. «و كارنامه هر انساني را به گردن او بسته ايم و روز قيامت، براي او كتابي كه آن را گشاده مي بيند، بيرون مي آوريم. كتابت را بخوان! كافي است كه امروز، خودت، حسابرسِ خود باشي» (الاسراء: 13ـ14). نيز: «... آنان، كتابِ خود را مي خوانند و به قدر نخكِ هسته خرمايي، به آنها، ستم نمي شود.» (الاسراء، 71) و: «و كتاب عملِ شما، در ميان نهاده مي شود; آنگاه، بزه كاران را از آنچه در آن است، بيمناك مي بيني و مي گويند اي واي بر ما! اين چه كتابي است كه هيچ كار كوچك و بزرگي را فرو نگذاشته جز اينكه همه را به حساب آورده است; و آنچه را انجام داده اند، حاضر يابند و پروردگار تو، به هيچ كس، ستم روا نمي دارد.» (الكهف: 49)
160. «و قطعاً بر شما، نگهباناني گماشته شدهاند. فرشتگانِ بزرگواري كه نويسندگانِ اعمال شما هستند. آنچه را مي كنيد، مي دانند.» (الانفطار: 10ـ13) نيز: «مردم مدينه و باديه نشينانِ پيرامون شان را نرسد كه از فرمان پيامبرِ خدا، سَر باز زنند و جان خود را عزيزتر از جان او، بدانند; چرا كه هيچ تشنگي و رنج و گرسنگي اي در راهِ خدا، به آنان نمي رسد و در هيچ مكاني كه كافران را به خشم مي آورد، قدم نمي گذارند و از دشمني غنيمتي به دست نمي آورند مگر اينكه به سببِ آن، عملِ صالحي براي آنان در كارنامه شان نوشته مي شود، زيرا خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمي كند». (التوبه: 120) قابل ذكر است كه در گاهان هم اشاره اي به «دفتر زندگاني» شده است (يسنه 31:14).
161. «اما كسي كه كتابش به دست راستش داده شود، به زودي اش حسابي بس آسان كنند و شادمان به سوي كسانش باز گردد و اما كسي كه كتابش از پشت سرش به او داده شود. زودا كه هلاك خويش خواهد و در آتشِ افروخته، درآيد.» (الانشقاق: 7ـ12)
162. قس: «و كليدهاي غيب، تنها نزد اوست. جز او كسي آن را نمي داند; و او آنچه در خشكي و درياست مي داند و هيچ برگي فرو نمي افتد مگر اينكه آن را مي داند و هيچ دانه اي در تاريكي هاي زمين و هيچ تَر و خشكي نيست، مگر اينكه در كتابي روشن ثبت است.» (الانعام: 59) نيز: «آيا ندانسته اي كه خداوند آنچه را در آسمان و زمين است، مي داند; اينها همه در كتابي مندرج است؟» (الحج: 70)
163. «سپس، شب سوم، در بامداد، اگر آن روان از پرهيزگاران باشد ... بادي تيز به پذيره آيد، بهتر و نيكوتر و خوشبوتر و پيروزگرتر از همه بادهاي به گيتي كه روان را شادي بخشد. اگر دُروَند است، بادي به پذيره آيد گندتر، پوسيده تر و ناپيروزتر از همه بادهاي به گيتي، كه روان را از وي ناآرامي واندوه رسد. سپس، بَرَندَش آن روان را به آمار ...» (بندهش، 130)
164. برخي از پژوهندگان، مفهوم برزخ را معادلِ «هَمّيستَگان» (=جاي آميختگي) در باورهاي زرتشتي دانسته اند. اما اين انديشه، درست نيست. قابل ذكر است كه تعبيرِ هواي سرد يا گرم، به عنوانِ پادافره، كه در برخي منابع زرتشتي از آن ياد شده (نيز در: مينوي خرد، 30)، تا حدودي مي تواند يادآور معناي «زمهرير» در باورهاي عاميانه مردم باشد كه مي انديشند «ساداتِ گناه كار» تا هنگام رستاخيز، در جايگاهي بسيار سرد به نام زمهرير، به سر خواهند برد.
165. «اگر او (=روان) را گناه و كرفه، هر دو برابر باشد، آنگاه، او را به همستگان دهند. درباره همستگان گويد كه جايي است چون گيتي; هر كس را بِدان پايه كه ايشان را كرفه است، جاي دهند، نشانند.» (بندهش، 131) / «به جايي فراز آمدم و ديدم روانِ مردمي چند را كه به هم ايستاده بودند. پرسيدم ... «ايشان كيستند و چرا ايدر ايستند؟ پاسخ: اينجاي را همستگان خوانند و اين روان ها كه تا تنِ پسين (=رستاخيز) اينجاي ايستند، روانِ مردماني اند كه كرفه (=ثواب) و گناه شان برابر بود ...و پادافرهِ (=مجازاتِ) ايشان از راهِ گردشِ هوا است: سردي يا گرمي; و ايشان را پتياره ديگري نيست» (بهار، از: ارداويراف نامه، 305)
166. «و ميان آن دو گروه حايلي است و بر اعراف، مرداني هستند كه هر يك از آن دو دسته را از سيمايشان مي شناسند و بهشتيان را كه هنوز وارد آن نشده، ولي بدان اميد دارند، آواز مي دهند كه سلام بر شما. و چون چشمان شان به سوي دوزخيان گردانيده شود، مي گويند پروردگارا! ما را در زمره گروهِ ستمكاران قرار مده. و اهل اعراف، مرداني را كه آنان را از سيمايشان مي شناسند، ندا مي دهند و مي گويند: جمعيت شما و آن همه گردنكشي كه مي كرديد، به حال شما سودي نداشت.» (الاعراف: 46ـ48)
167. «در صور دميده مي شود; پس، هر كه در آسمان ها و هر كه در زمين است، بيهوش درمي افتد، مگر كسي كه خدا بخواهد. سپس، بار ديگر، در آن دميده مي شود و به ناگاه، آنان بر پاي ايستاده، مي نگرند.» (زمر، 68)
168. «هنگامي كه نزديك فرشگردكرداري باشد، نيوشيداران (=پذيرندگان) فرمان ارديبهشت از گوسپند و گوشتخواري بگردند (صرفنظر كنند) و يك چهارمِ نيروي آز كاسته شود و گندگي كه همانا در تن است، نابود شود. تاري و تيرگي به تدريج كاسته شود، مينوي پاك بيشتر به چهر پوشيده شود، دانش ها روشن تر يافته شود. آز در تنِ فرزندان كه از ايشان (=مردم زمان فرشگرد) زاده شوند، ناتوان تر و تن آنان كم گندتر و به سرشت ايزدان، هم پيوندتر است ....» (زادسپرم، 60) / «در آن هنگام، نشان رستاخيز آشكار باشد و سپهر بجنبد، سير خورشيد، ماه، ستارگان تغيير كند. و در فضا يكي شوند مانند سپهر گردان و چهره دريا و همه ساكنان زمين تغيير كند ....» (زادسپرم، 61)
169. شيوه روايي قرآن، در بيانِ حكايتِ آفرينش، خاص و جالب توجه است. در اين شيوه، زمان، صورتِ خطي يا ممتد ندارد و در آن، رخدادها، به ترتيبِ وقوع، بازگفته نمي شود. براي مثال، در آن، «الله» از ابتدا و پيش از هر بروز سانحه اي، سخن از قرار گرفتنِ انسان بر روي زمين سخن مي گويد; يا ابليس، حتي پيش از ارتكاب گناهِ ازلي توسط آدم و حوا و هبوطِ آنان، «يوم يبعثون» را يادآور مي شود; يا ملايك، از فساد و خونريزي آينده نسلِ آدم بر روي زمين، ابراز نگراني مي كنند، يا گفته مي شود زمين براي انسان آفريده يا گسترانيده شده است و ... الخ. بدون ترديد، اين شيوه روايي، مبتني بر تكنيكِ «آينده رَوي» (falsh forward) است (و حتي، تا حدودي، يادآورِ رئاليسمِ جادويي در ادبيات معاصر است). در نتيجه، در آن، همه رخدادهاي فعلي و آتي، با هم، و به مركزيتِ سانحه ازلي، بازگو مي شوند. عدم درك اين نكته، موجب شده است كه برخي، روايت قرآني را درست درك نكنند.
170. «آنچه ما نمادش مي ناميم يك اصطلاح است، يك نام يا نمايه اي كه افزون بر معاني قراردادي و آشكارِ روزمره خود، داراي معاني متناقضي نيز باشد.» (يونگ، 15ـ16)
کتابنامه :
آذرباد مهراسپندان، ترجمه: رهام اشه و شهين سراج، مؤسسه انتشاراتي فرهنگي فروهر، 1379
الياده، ميرچا، جهان اسطوره شناسي، جلد سوم، ترجمه: جلال ستاري، نشر مركز، 1379
ـــــــــــــ ، دين پژوهي، دفتر اول، ترجمه: بهاء الدين خرمشاهي، انتشارات پژوهشگاه، 1372
بندهشن، ترجمه: مهرداد بهار، انتشارات توس، 1380
بهار، مهرداد، پژوهشي در اساطير ايران، نشر آگه، 1381
دين كرد سوم، دفتر اول، ترجمه: فريدون فضيلت، انتشارات فرهنگ دهخدا، 1381
ـــــــــــــ ، دفتر دوم، ترجمه: فريدون فضيلت، انتشارات مهرآيين، 1384
روايت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه: حسن رضايي باغ بيدي، انتشارات دايرة المعارف بزرگ اسلامي، 1384
روايت اميد اشوهيشتان، ترجمه: نزهت صفاي اصفهاني، نشر مركز، 1376
روايت داراب هرمزد، موبد مانك رستم اون والا، چاپ سنگي
زنر، آر.سي.، تعاليم مغان، ترجمه: فريدون بدره اي، انتشارات توس، 1377
ـــــــــــــ ، طلوع و غروب زردشتي گري، ترجمه: تيمور قادري، انتشارات فكر روز، 1375
سبحاني، جعفر، منشور اصول عقايد اماميه، انتشارات مؤسسه تعليماتي و تحقيقاتي امام صادق، 1385
شاكد، شائول، از ايران زرتشتي تا اسلام، ترجمه: مرتضي ثاقب فر، انتشارات ققنوس، 1381
شايست ناشايست، ترجمه: كتايون مزداپور، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1369
شواليه، ژان و گربران، آلن، فرهنگ نمادها، ترجمه: سودابه فضايلي، انتشارات جيحون، 1385
صدوق، محمد بن علي بن الحسين بن بابويه، معاني الاخبار، مؤسسه النشر الاسلاميه، 1361
قاسمي، علي محمد، برزخ، پژوهشي قرآني و روايي، انتشارات مؤسسه امام خميني، 1385
گزيده هاي زادسپرم، ترجمه: محمدتقي راشد محصل، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366
گيمن، دوشن، دين ايران باستان، ترجمه: رؤيا منجم، انتشارات فكر روز، 1375
ـــــــــــــ ، زرتشت و جهان غرب، ترجمه: مسعود رجب نيا، انتشارات مرواريد، 1381
متون پهلوي، ترجمه: سعيد عريان، كتابخانه جمهوري اسلامي ايران، 1371
مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، دارالكتب الاسلاميه، 1368
مينوي خرد، ترجمه: احمد تفضلي، نشر توس، 1379
نظري منفرد، علي، معاد، روز رستاخيز، انتشارات دارالفكر، 1383
يونگ، كارل گوستاو، انسان و سمبول هايش، ترجمه: ابوطالب صارمي، انتشارات اميركبير، 1352
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید