، سال اول، شماره چهارم، پاييز 1389، ص 115 ـ 132
چكيده
يهوديت داراي تاريخ پرفراز و نشيب و پر تنش و چالش بوده است. عصر جديد نيز از اين قاعده مستثنا نبوده و گوياي مباحث سرنوشتسازي است كه نه تنها به كليت دين يهودي گره خورده است، بلكه آن مسائل دامن اديان و ملتهاي ديگر را نيز گرفته است. اين مقاله، تحليلي است از زمينههاي شكلگيري صهيونيسم توسط يهود و تغييراتي كه در سايه ظهور جنبشهاي نو به وجود آمده است. در رأس اين جنبشها، جنبش هسكالا، اصلاحات، ارتدكس و محافظهكار قرار دارد كه هر يك نقش مؤثري در تغييرات اساسي ايفا نمودهاند. در يك جمعبندي كلي، ميتوان گفت: برآيند اين عصر، تحقق ايده صهيونيسم در سرزمين فلسطين و انتقال يهوديان به آن و آوارگي مردم فلسطين به سرزمينهاي ديگر است.
كليد واژهها: جنبش هسكالا، جنبش اصلاحات، جنبش ارتدوكس، جنبش محافظهكار، جنبش صهيونيسم.
درآمد
قوم بني اسرائيل از همان آغاز رسالت حضرت موسي(ع)، نافرماني خود را شروع كرد. چهل سال آوارگي در صحراي سينا گوياي اين واقعيت است كه اين قوم شرايط حضور در سرزمين كنعان را ندارد. همه تلاش موسي(ع) بر اين نكته متمركز بود تا بتواند اين قوم را منسجم و تحت فرمان الهي قرار دهد. موسي(ع) رحلت ميكند. اما همچنان اين قوم بر طبل ناسازگاري ميكوبد. يوشع جانشين موسي(ع)، از تلاشهاي موسي(ع) بهرهبرداري كرده، قوم را براي نبرد با كنعانيان آماده ميكند. البته لزوماً نه به دليل آمادگي اين قوم، بلكه به دليل ضعف و ناتواني حاكميت كنعان. يوشع پس از استقرار اين قوم در كنعان و تقسيم اين سرزمين ميان اسباط بني اسرائيل، تا حدودي موفق ميگردد ميان ايشان هماهنگي ايجاد كند. اما پس از رحلت يوشع، باز در ميان قوم اختلاف ايجاد ميشود. اين قوم مسير بتپرستي را انتخاب ميكند و از خداي يهوه فاصله ميگيرد. همه تلاش داوران بنياسرائيل معطوف اين بود كه با دعوت به سوي خداي يهوه، انسجام و اتحاد ايجاد كنند. اين قوم به بهانه اقتدار بيشتر در سايه پادشاهي، سموئيل داور را مجبور ميكند تا از خدا بخواهد براي ايشان پادشاهي بفرستد. در آن ايام كه بين بني اسرائيل و فلسطينيان نزاع و درگيري بود، طالوت پادشاه بني اسرائيل بر جالوت پيروز ميگردد. همه تلاش طالوت و پس از وي داوود و پس از آنان سليمان بر اين است تا در سايه حاكميت الاهي، قوم بني اسرائيل تحت فرمان خدا باشد. اما شرايط پس از سليمان، بار ديگر اختلاف بين اين قوم ايجاد كرد و از اين پس به دليل نخوت، بزرگ بيني و خوي استيلا، مهر ذلت و خواري بر پيشاني ايشان زده شد. چه در زمان حمله آشوريان در سال 720 ق.م. و چه در زمان حمله بابليان در سال 587 ق.م. و چه در زمان حمله روميان در سال 70 ميلادي به اورشليم براي اين قوم عبرت نشد و بنا به دلايل گوناگون، اين قوم موجب زحمت براي بشريت شده است. در عصر حاكميت مسيحيان بر فلسطين، همواره بين بني اسرائيل و مسيحيان اختلاف بود. چنانچه همين مطلب در ساير كشورهايي كه ميزبان يهوديان بودند، ديده ميشود. اما با ظهور اسلام و غلبه مسلمانان بر سرزمين فلسطين، دوره آرامش براي يهوديان آغاز ميگردد. چنانچه در كشوري نظير اسپانيا يهوديان در سايه حاكميت مسلمانان به پيشرفتهاي چشمگيري ميرسند و در تمدن و فرهنگ رشد مييابند.
يهوديت پس از رنسانس همواره تحت تأثير جنبشهاي مذهبي سياسي درون خود بوده است. هدف مشترك همه اين جنبشها، ايجاد پيوند بين اين قوم با ساير ملتها بوده تا زمينه را براي استيلاي آن بر ساير ملتها فراهم سازند. از جنبش هسكالا گرفته تا جنبش صهيونيسم سياسي، هر يك سهم مؤثري در شرايط امروز يهوديان دارند. آنچه پيشرو داريد در واقع، بررسي يهوديت در دوره جديد است؛ دورهاي كه حامل حوادث مهمي است كه هر يك در سرنوشت يهوديان نقش مهم ايفا ميكند.
پيش از بررسي يهوديت در دوره مدرن، توجه به اين مطلب مهم است كه يهوديان به سبب چالشي كه با مسيحيان داشتند، در طول تاريخ همواره در حال نزاع و درگيري بودند. طبيعي بود به دليل سلطه مسيحيان در جهان غرب، يهوديان در حاشيه نگه داشته شوند. ويل دورانت مينويسد:
غرض دستگاه تفتيش عقايد آن بود كه همه مسيحيان را چه كهنه و چه نو، بترساند و دستكم به رعايت ظواهر دين وادار سازد، بدان اميد كه بدعتگذاري در نطفه بميرد و دومين يا سومين نسل يهوديان تعميد يافته، از دين اجدادي خويش دست باز كشند. به هيچ وجه قصد آن در ميان نبود كه به يهوديان تعميد يافته اجازه خروج از اسپانيا داده شود. هنگامي كه اينان بر آن شدند كه كوچ كنند، دستگاه تفتيش عقايد مانع اين كار شدند.1
اما در نقطه مقابل مسلمانان، نه تنها با مسيحيان بلكه با يهوديان رفتاري كاملاً متفاوت از مسيحيان غربي داشتند. ويل دورانت در اين باره مينويسد:
مسيحيان مقيم كشورهاي اسلامي از آزادي مذهبي برخوردار بودند كه هيچ فرمانرواي مسيحي حاضر نميشد، آن را به مسلمانان مقيم كشورهاي مسيحي اعطا كند. مثلاً در شهر ازمير مسلمانان پانزده مسجد، مسيحيان هفت كليسا و يهوديان هفت كنيسه داشتند.2
بنابراين، اگر از آزار و اذيت يهوديان نامي به ميان ميآيد، يا اگر از آزاديهاي شهروندي ذكري ميشود، از يك سو، در تقابل با دشمني ديرينه ايشان با مسيحيان است و از سوي ديگر، يافتن مستمسكي براي تسلط قوم يهود بر ساير ملتهاست.
جنبش هسكالا
بررسي تحولات در اروپا ـ به ويژه پس از دوره رنسانس ـ بيانگر تغييرات بنيادي در جامعه اروپاپي است. گرايش، روشنگري از آن جمله است. اين گرايش ضمن توجه به عقل انساني، زمينه دگرگوني در حوزة انديشه شد. در بستر تحولات اجتماعي، انقلاب
فرانسه شكل گرفت. اين انقلاب در سال 1789 م. سرآغاز تحول در حقوق شهروندي اين كشور شد. شعاع اين گرايش به كشورهاي مجاور نظير آلمان نيز كشيده شد. طبيعي
است كه در اين فضا، جمعيتها و گرايشها، طالب آزادي از اسارتي باشند كه ساليان طولاني انديشه غرب آن را مهيا ساخته بود. يهوديان نيز از اين قاعده مستثنا نبودند. دانشمندان يهودي در پي پيدا كردن راهي بودند كه مسير آزادي را براي يهوديان مهيا كنند. تنها مانع، مذهب و ايمان قوم يهود بود. پس از يافتن مسئله، بايد متفكران يهودي براي آن چارهاي مييافتند. از ميان متفكران يهودي، موسي مندلسون(1729- 1786 م.) به لحاظ ويژگيهاي شخصيتي، سلسله جنبان نهضت روشنفكري شد و جنبش هسكالا ظهور كرد. موسي مندلسون دانشمندي بود كه از قوانين تورات و تلمود و فلسفه و زبان و دستور زبان عبري اطلاعات دقيقي داشت. به علاوه، وي زبان آلماني را بسيار خوب مينوشت و در نوشتههاي خود زيباترين سبك ادبي را به كار ميبرد. در نخستين گام، موسي مندلسون تورات را به زبان آلماني ترجمه كرد و راه ورود زبانهاي ديگر را براي استفاده از كتاب مقدس گشود. وي در اين جمله، تبعيت كامل خود را از اصول روشنگري و مدرنيسم نشان داد: «من هيچ حقيقت و درستي خارجي را قبول ندارم، الا آنهايي كه نه تنها قابل درك و فهم، بلكه همچنين به كمك عقل قابل بررسي و اثبات باشد».3 در آن زمان، يهوديان آلمان و بسياري از نقاط ديگر اروپا هنوز در محلههاي مخصوص (گتو) ساكن بودند. اما مندلسون، با توجه به جايگاه علمي و انديشههاي خاصش، خارج از گتو و در ميان مسيحيان زندگي ميكرد. وي معتقد بود كه ديگر يهوديان نيز ميتوانند و بايد از گتو خارج شوند، به شرط اينكه از برخي از انديشههاي كهنه و قديمي دست بشويند و متناسب با زمان زندگي كنند.
نويسندگان جديد يهودي در راستاي تغيير شرايط به نفع جامعه يهودي، نگاه سكولاري به دين يهود پيدا كردند. ايشان تصميم گرفتند كه وضع زندگي يهوديان را تغيير داده و آنان را با جهان نوين آشنا سازند. آنها اصرار داشتند كه يهوديان زبان ييديش4 را كنار بگذارند و زبان آلماني را در مكالمه و نوشتار خود به كار برند. آنها براي مذهب يهود هيچگونه ارزشي قائل نبودند، تا آنجا كه منكر اين حقيقت شدند كه تورات كتبي كلام خدا باشد. ايشان عقيده داشتند كه يهوديان بايد بعضي از قوانين و مراسم مذهبي خود را كه آنها را از مسيحيان جدا ميكند، كنار بگذارند و همرنگ محيط شوند.5
در يك جمعبندي شروع جنبش هسكالا در آلمان، تغييراتي را هم در روابط بين مسيحيان و يهوديان ايجاد كرد و هم تحولي در حوزه باور و ايمان آنها. به عنوان نمونه، اختلاط آزاد يهوديان و مسيحيان تأثير دوگانهاي داشت: از يك سو، ايمان مسيحيان را تضعيف كرد؛ زيرا دريافتند كه عيسي(ع) و دوازده حواري او قصد داشتند كه مذهب خود را به صورت دين يهودي اصلاح شدهاي در آورند كه به هيكل و قوانين موسي(ع) وفادار باشد؛ از سوي ديگر ايمان يهوديان را تضعيف كرد؛ زيرا وفاداري به شريعت يهود، مانع شديدي در به دست آوردن همدمي و مقام در جامعه مسيحي خواهد بود.6 اين جنبش تلاش كرد تا با عقلاني نشان دادن يهوديت در راه آزاديهاي يهوديان و از جمله آزادي تعليم و تربيت، تلاش كند و افق فكري يهوديان را تعالي بخشد و آنان را براي همنوعان غيريهودي قابل پذيرش سازد. رعايت حقوق شهروندي از سوي غرب براي يهوديان، به خروج بسياري از آنها از دين يهوديت و ورود به دين مسيحيت منجر گرديد. به علاوه، عدهاي راه حل را در همگونسازي خود با ديگران ميديدند. اتفاقاً همين مسئله موجب شكلگيري جنبش اصلاحات گرديد.
جنبش اصلاح طلب
بنيانگذار واقعي جنبش اصلاح در يهوديت، ديويد فريدلندر7 (1756- 1834)، يكي از مشهورترين شاگردان موسي مندلسون است. وي تلاش زيادي براي همگون سازي يهوديت با ساير اقوام انجام داد. وي در اين راه، تا آنجا پيش رفت كه در سال 1799 م. از مقامات لوتري برلين درخواست كرد تا عضو كليسا گردد، مشروط به اينكه آنان از اعتقاد به الوهيت عيسي(ع) و عمل به شعائر خاص مسيحيت دست بردارند. اين كار، گرچه عملي نگرديد اما اقدامي در جهت ايجاد رابطه بين يهوديان و ساير اقوام ديگر شد. در اين فرايند، نبايد نقش اسرائيل ياكوبسون8 )1768- 1828 م.) نا ديده گرفته شود. وي اولين معبد با ويژگيهاي گرفته شده از مراسم كليسا را ايجاد كرد و تغيييراتي را در محتواي مراسم عبادي مثل وارد كردن موعظههاي آلماني، برخي ادعيه آلماني و استفاده از ارگ به وجود آورد. وي اولين شخصي بود كه مراسم پذيرش پسران به عضويت در دين يهود را به جاي زمان رسيدن به سيزده سالگي در عيد پنجاهه را معمول كرد. خواندن فقراتي از كتاب مقدس را در مراسم عبادي گروهي ملغي نمود. به علاوه، اين جريان به شكل افراطي به دست سموئيل هولدهايم9 (1806- 1860 م.) و ابراهام گايگر10 ( 1830- 1874 م.) استمرار پيدا كرد. سموئيل هولدهايم، مراسم روز يكشنبه را جانشين مراسم روز شنبه كرد. وي همچنين آيين روز دوم اعياد را ملغي كرد. اختلاط زن و مرد در مراسم ديني، انجام دادن عبادت بدون روسري يا شال نماز، حذف زبان عبري در آيينهاي مذهبي و الغاي نواختن شوفار در سال نو، از ديگر اقدامات وي بود. البته بايد توجه داشت كه آبراهام گايگر نيز گرچه در عمل كمتر راديكال بود، اما به روند اين نگرش كمك كرد.11
اين جنبش، همانگونه كه به منظور تغييرات ديني در درون جوامع يهوديت اروپاي مركزي ـ به ويژه آلمان ـ حركت خود را آغاز كرد، در پايان قرن 18 و در آغاز نيمه قرن 19 در امريكا گسترش پيدا كرد. اخيراً در كشورهاي غربي و اسرائيل نسبت به كشورهاي ديگر توسعه يافت.12 گرچه نميتوان نقش كنيسهها را بهعنوان مكمل جنبشهاي اصلاح مذهبي، هم در ميان يهوديان ليبرال و هم در ميان سنتيها ناديده گرفت.13
پس از فراز و نشيب فراوان، جنبش اصلاحات در اروپا- چنانچه اشاره شد- در نيمه پاياني قرن 19 به سمت امريكا رفت. در اين كشور، اين جنبش نسبت به نمونه اروپايي خود راديكاليتر شد. ويژگي بارز اين جنبش اين بود كه هم در آمريكا و هم در اروپا خود را از جنبش صهيونيسم جدا كرد. در آمريكا، اين جنبش دستخوش تغييراتي گرديد، كه در رأس مهمترين تغيير در اصلاحات آمريكا ميتوان به كنگره پيتسبورگ14 در سال 1885 اشاره كرد. اين كنگره، در كنار دو كنگره مهم ديگر به نام كنگره كلمبوس15(1937) و كنگره سان فرانسيسكو(1976 م.) رشد ديني، نهضت اصلاح طلبي را در آمريكا توسعه داد.16 در كنگره پيتسبورگ، كه مهمترين حادثه در تاريخ يهوديت اصلاحطلب است، بر سازگاري يهوديت با علم و بر مركزيت قانون اخلاقي و بر طبيعت مترقي وحي تأكيد گرديد. اصلاح طلبان در اين كنگره، اصول خود را تدوين كردند كه علاوه بر چيزهايي ديگر، خواستار كنار گذاردن كل شريعت موسي(ع) و قوانين علماي يهود ازجمله قوانين مربوط به غذاهاي حلال و حرام و رسوم مشابه ديگر و معمول ساختن مراسم يكشنبه و ردّ مليگرايي يهودي گرديدند. در اين كنگره، مرامنامهاي تنظيم شد كه در آن به اين اصول اشاره شده است:
1. پذيرش تورات و تلمود بهمعناي پذيرش توحيد و اخلاقيات؛
2. ايده ماشيح براي صلح و عدالت جهاني؛
3. يهوديان نه يك ملت و قوم برگزيده صرف، بلكه جامعهاي ديني؛
4. يهوديان نه خواهان بازگشت به فلسطين و نه خواهان احياي معبد و قربانيها؛
5. حذف سنت ختان و غيرانساني دانستن آن؛
6. امكان مناجات به غير زبان عبري؛
7. عدم تعميد به حفظ خلوص نژادي در يهوديت؛
8. تأكيد بر عقايد اصلي دين نظير جاودانگي روح، پاداش و مجازات، ( نه ابدي به صورت بهشت و جهنم) و نفي رستاخيز جسماني.17
به نظر ميرسد، در اين دوره جنبش اصلاحطلبان، كه به برخي مراسم سنتي و تعقلگرايي محض گرايش داشتند، كم كم آن را به پذيرش مراسم و احكام تحت عنوان نشانه و قرارداد تاريخي تبديل كردند. اما بايد ديد كه چيزي كه در اين دوره متوجه جريان اصلاحات، آن هم در نوع آمريكايي آن است، چيست؟ به نظر ميرسد، با توجه به بررسيهاي به عمل آمده در اين بين، ميتوان مشكل عمده جنبش اصلاحات را در دو نكته ديد:
الف. مرجعيت مذهبي و رسالة عمليه. اين سؤال جدي مطرح است كه در ميان اصلاح طلبان، چه كسي حرف آخر را ميزند ؟ چه رسالهاي بايد محور باشد؟ اصلاحات ميگويد: اگر ما يك نفر را بهعنوان مرجع اعلام كنيم يا يك رساله را بيان كنيم، در واقع، بازگشت به ارتدكس صورت گرفته است.
ب. حد و مرزهاي ديني ليبرالي كه باز مشكل جدّي ديگر اين جنبش محسوب ميشود. اين جنبش، چون فرد شاخص يا حتي كتاب خاصي ندارد، حد و مرز ديني بودن يا ليبرال بودن در آن مشخص نيست؟ اين مسئله نيز از چشم يهوديان متدين دور نيست و بهعنوان چالش جدي اين جنبش تلقي ميگردد.
اما بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه از زماني كه اصلاحات به اين فهم رسيد كه نقش قوانين سنتي در حفظ يهوديت بهطور چشمگيري ناديده گرفته شده است، اين كنگره كلمبوس بود كه ظاهر گرديد و به موازات كنگره پيتسبورگ، و متفاوت از آن، بيان داشت كه تورات اعم از مكتوب و شفاهي، بر خودآگاهي رو به تزايد اسرائيل در بارة خدا و قانون اخلاقي تأكيد ميكند. اين كنگره سوابق تاريخي، فرامين و هنجارهاي زندگي يهودي را حفظ ميكند و آن را در قالبهاي قدسيت جستوجو ميكند. اين كنگره، يهوديت را بهعنوان روحي كه بدن آن اسرائيل است، معرفي ميكند، و به گروههاي وفادار به يهوديت كه از سنت ديني خود دلسرد شدهاند، پيماني نشان ميدهد كه ميتواند به پيوند بين يهوديان بينجامد. همچنين اين كنگره تصريح ميكند كه همه يهوديان به مساعدت جهت بازسازي فلسطين سرزمين يهودي كه پناهگاه فقراي مركز فرهنگ يهودي و حيات معنوي آن محسوب ميشود، ملتزم هستند. همينطور تأكيد ميكند كه يهوديت بايستي علاوه بر مطالبات معنوي و اخلاقي، حفظ و حراستي نسبت به روز سبت، اعياد و ايام مقدس داشته باشد؛ زيرا حفظ و توسعه چنين رسومات، نمادها، و جشنهايي كه داراي ارزش روحاني هستند، مروج اشكال متمايز هنر و موسيقي ديني و كاربرد زبان عبري در عبادات و دستورات ديني هستند. از زمان كنگره كلمبوس به اين سو، تغييرات قابل توجهي در جنبش اصلاحات امريكايي در بسياري از قوانين سنتي، و مطالعه زبان عبري به وجود آمده است كه ريشه آن به تعدد مدارس در اين دوره باز ميگردد. در واقع، تغيير و دگرگوني اين جنبش از دهه 1930 آغاز و در دهه 1940 پيشرفت و در دهه 1950 تقريباً همه جايي و فراگير شد و دامنه آن از آمريكا به ديگر مناطق يهودي نشين نيز سرايت كرد. اين تغييرات نه تنها بر طرفداران اين جنبش، بلكه بر تمام جهان يهودي تاثير گذاشت.18
جنبش ارتدكس
اگر در يك نگاه بخواهيم به ويژگيها و عقايد ارتدكسها اشاره كنيم، بايد گفت ايشان نسبت به يكديگر همبستگي اعتقادي و خانوادگي عميقي داشتند. بسياري از آنها به شكل اختياري در گتوها منزوي بودند. از نظر ارتدكسها، تورات كلام خداوند است كه وي آن را حرف به حرف نوشت و بر موسي(ع) وحي نمود. فرد مومن به اين واقعيت، همان گونه ايمان دارد كه به آفرينش هستي توسط خدا ايمان دارد. او نميداند كه خداوند چگونه جهان را آفريد يا چگونه تورات را نوشت و آن را وحي نمود، اما به آن اعتقاد دارد. برخي ارتدكسها به عنصر ذاتي و شخصي در تجربه ديني اهميت ميدهند. با اين حال، همگي به وحي الاهي و اينكه تورات از سوي خداوند نازل شده است، ايمان دارند. از اينرو، تورات از نظر آنان تنها منبع و مرجع شريعت به شمار ميآيد. البته در اينكه دقيقاً كدام يك از بخشهاي تورات به طور مستقيم از سوي خداوند وحي شده است، با يكديگر اختلاف دارند. برخي بر اين نكته كه اسفار پنج گانه از سوي خداوند نازل شده است، اتفاق نظر دارند. بعضي نيز به اين گستره آنقدر وسعت ميبخشند كه تمامي كتابهاي شريعت شفاهي را در بر ميگيرد. ارتدكسها علاوه بر تورات، به شريعت شفاهي و تمامي كتابهاي يهوديت خاخامي از قبيل تلمود، شولحان عاروخ و حتي كتابهاي قبالايي و يا دست كم تفسيرهاي قبالاي نيز به عنوان منبع علوم الاهي مينگرند.19
طبيعي است كه تغيييرات اساسي در زير ساختهاي يهودي به دست انديشمندان روشنفكر و اصلاح طلب، خشم ارتدكسها را به همراه داشته باشد. بايد افرادي در درون جامعه سنتي يهودي به مخالفت با اين نگرش برخيزند كه چگونه بسياري از باورهاي كهن يهوديت دستخوش دگرگوني قرار گرفت. از جمله اين افراد، ربي موسي سوفر20 (1762- 1829 م.) بود. وي، كه نويسنده فتاوي پرحجمي در بين يهوديان شناخته ميشد، با هر گونه تجدد و نوگرايي در حيات ديني يهوديان مخالفت ورزيد و با روشنگري در مجارستان، مانع گسترش اصلاحات شد. همينطور، سامسون رافائل هيرش21 (1808-1888) در راستاي مخالفت با اصلاحات، مكتب نوارتدكسي را تأسيس كرد. وي اعلام كرد كه يهوديان بايد جوامعي را كه در آنها گرايش اصلاح طلبانه غالب بود، ترك كنند و جوامع خاص خود را تشكيل دهند.22 نتيجه تلاش اين دانشمندان، سبب گرديد تا اصطلاح ارتدكس بهنحو گسترده از آغاز قرن 19 در برابر جنبش اصلاح طلبي، هسكالا و گرايشات سكولاري يهوديت در اروپاي غربي و مركزي به كار گرفته شود.23 به موازات اين روشنگري از سوي ارتدكسها، حركتهايي به منظور كنترل جنبش ارتدكسي شروع شد تا بتوانند مواضع ايشان را نسبت به اصلاحات ايجاد شده نرم كنند. تعديل اين مواضع در راستاي به ثمر رسيدن اهداف صهيونيسم كاري بود كه مقامات تأثيرگذار يهودي را به تكاپو افكند.
در ميان مقامات يهودي، كه پيش از هر كس ديگر در حمايت از صهيونيسم بر يهوديان ارتدكس تأثير نهادند، بايد از آبراهام اسحاق كوك24 1868-1935 نام برد. وي اعتقاد راسخ داشت كه اين جنبش ملي، به رغم گرايشهاي دنياگرايانهاش، در تحليل نهايي جنبشي عميقاً مذهبي است و از موهبتي ويژه براي تقوا و دينداري نشأت ميگيرد كه قوم يهود ازآن برخوردار است. البته اين دست اقدامات تأثيرات خود را گذاشت و به انفعال ارتدكسها كشيده شد.25
سياست جديد فعاليت ارتدكس، ابتدا در اروپاي شرقي در آغاز قرن 20 با انجمن آگوداس اسرائيل26 شروع شد. اين انجمن را جمعي از روحانيون ارتدكس و رهبران غيرروحاني، كه به شدت با صهيونيسم مخالف بودند، تشكيل دادند. اين جمع، جنبش صهيونيسم قوم يهود را ملتي غيرمذهبي معرفي ميكند. بر همين اساس، انجمن مذكور با هدف متحد ساختن قوم يهود، و حل همه مشكلات در سرزمين اسرائيل، بر پايه تورات آغاز به فعاليت كرد. به عنوان نمونه، اين انجمن يك شبكه آموزشي، با راه اندازي مدارس عبري براي پسران و مدارس يعقوبي براي دختران ايجاد كرد.27 در واقع، اين اقدام ارتدكسها، براي بازسازي آبروي خود بود تا همه چيز را از دست رفته نبينند. قطعاً انديشه صهيونيسم با فريبكاري خود، توانست با به ميدان آوردن بخشي از جمعيت ارتدكسي جمعيت زيادي از يهوديان را به سوي خود جلب كند.
جنبش محافظهكار
به گمان اين جنبش، يهوديت محافظهكار يكي از پاسخهاي ديني است به موقعيتي كه يهوديان نسبت به خودشان پيدا كردند؛ موقعيتي كه قوم يهود را در چنگال تفكر افراطي اصلاحات و انديشه تفريطي ارتدكس گرفتار كرد. اين نهضت، در اواسط قرن 19 هم در اروپا و هم در امريكا روي داد كه در اروپا به يهوديت تاريخي و در آمريكا به يهوديت محافظهكار شهرت پيدا كرد. بنيانگذاران جنبش محافظهكار در برخورد با عصر معاصر، بر اين باور بودند كه اشكال سنتي و احكام يهود ثابت است و تغييرات در رفتار، آن هم در شرايط خاص انجام ميگيرد. اين نگرش، توسط اسحاق لسر28 در آمريكا مطرح گرديد. وي در همين راستا تلاش كرد تا به رهبر اصلاح طلبان اسحاق ماير وايز29 كمك كند.30
جنبش محافظهكار در امريكا در قالب نهادهايي متبلور گرديد كه اين امر بهدليل انشعاب از ارتدكس نبود، بلكه بهخاطر عكس العمل در مقابل جريان اصلاحطلب بود. فعاليت محافظهكاران موجب گرديد تا اصلاحطلبان شكست نهايي خود را در سال 1885 تجربه كنند. در دو دهه پاياني قرن 19، صدها نفر از هزاران نفر يهودي از اروپاي شرقي به آمريكا آمدند و شهروند آمريكايي شدند و جزو انجمن يهوديان آمريكا شدند. يكي از انگيزههاي تشكيل مؤسسه مركزي يهوديت محافظهكار، مدرسه الاهياتي يهودي امريكايي بود كه توسط افرادي مثل يعقوب اچ. شيف31 و لوئيس مارشال32، كه خودشان اصلاحگر بودند، مورد توجه قرار گرفت.33
جنبش محافظهكار، كه در موضعي ميانه راست ديني و اصلاح قرار دارد، از يك سو، شماري از شعائر ظاهري و عبادات جنبش اصلاح نظير اجراي ادعيه به زبان انگليسي در مراسم ديني و استفاده از ارگ، را اخذ ميكند. از سوي ديگر، ادعا ميكند كه كل ساختار سنت علماي يهود را ميپذيرد. اگر چه به خود اجازه ميدهد، بر طبق نيازها و باورهاي جديد به تفسير تورات بپردازد. بهعنوان مثال، جنبش محافظهكار بر خلاف سنت علماي يهود، سواره رفتن به كنيسه در روز سبت را اجازه ميدهد. در مسائل اعتقادي، جنبش محافظهكار وحي خاص خداوند به بني اسرائيل را ميپذيرد، نگرشي مثبت در قبال اميد و آرزوهاي قومي يهودي براي تجديد حيات سرزمين مادري كهن اسرائيل اتخاذ ميكند و اهميت فوق العادهاي براي دلايل تاريخي و قومي حفظ زبان عبري درمراسم مذهبي قائل ميشود. بر خلاف ارتدكس، اما مشابه جنبش اصلاح، محافظهكاران آموزه رستاخيز مردگان را ردّ ميكنند. هر چند از باور به جاودانگي روح دفاع ميكنند.34 به نظر ميرسد جنبش محافظهكار خواسته، يا ناخواسته زمينه را براي نهادينه كردن تفكر صهيونيستي مهيا كرد. اين جنبش، با انتقاد از جبنش اصلاح و ارتدكس، در واقع مانع جدي براي سركوب كردن جنبش اصلاحات شد.
جنبش صهيونيسم
نتيجة فعاليت اين جنبشها، اين شد كه تفكر صهيونيستي شكل پيدا كند. فلسفه اين دست جنبشها، كه در واقع حل مشكل يهوديان در سرزمينهاي غربي بود، نتوانست مرهمي براي اين قوم باشد. اين قوم، دنبال بازيابي هويت خويش است و نسخههاي موجود نميتواند درمان خوي بزرگ بيني و نخوت آن باشد. آخرين نسخه درماني را موسي هس35 نوشت. ايشان به اين نتيجه رسيد كه تنها راه نجات يهوديت، ناسيوناليسم يهودي است. به دنبال اين ايده، لئو پينسكر36 (1821 - 1891) نخستين فردي بود كه به اين جنبش پاسخ مثبت داد و اولين فراخوان عمومي را براي پيوستن به اين جنبش صادر كرد. وي در كتابچه مشهور آزاد سازي خود،37 اعلام كرد كه در آن، او با يك شگرد خاصي به منظور مظلوم جلوه نشان دادن يهوديان در جوامع غربي، يهودستيزي را يك بيماري اجتماعي توصيف كرد كه آن را ترس بيمارگونه از يهوديان ناميد. به عقيده وي، اين بيماري از بيخانماني يهوديان ريشه ميگرفت كه براي زندگان مردهاند، و براي بوميان بيگانه، و براي مقيمان خانه به دوشاند، و براي مستمندان ميليونر و استثمارگر، و براي شهروندان انسانهايي بدون سرزميناند، و براي همه طبقات رقيبي منفور. با اين ايده نتيجه گرفت كه يهوديان بايد به يك ملت تبديل شوند؛ ملتي با سرزميني از آن خود. نكته قابل تأمل اين است كه، در حالي اين ديدگاه در بين جامعه يهودي مطرح شد كه درست بر خلاف آموزههاي سنتي يهوديان بود. اما فضا بهگونهاي پيش رفت كه اين فراخوان به تولد جنبش عشاق صهيون38 انجاميد و پينسكر تا زمان مرگش رهبري آن را به عهده گرفت. اين جنبش كه در كنفرانس كاتوويتس در سال 1884 بنيانگذاري شد، به روماني، آلمان، اتريش، آمريكا و نيز انگلستان گسترش يافت. فوريترين نتيجه اين جنبش، تحرك بخشيدن به ايجاد روستاهاي مبتني بر كشاورزي و اسكان گسترده يهوديان در آنها بود.39
پس از تثبيت جنبش ناسيوناليسم مذهبي، اين تئودور هرتصل40 (1860-1904 ) است كه صبغه مذهبي جنبش را به جنبشي سازمان يافته و جهاني با آرمانهاي سياسي تغيير داد. وي بر اين باور بود كه تنها راه حل مسئله يهود در تأسيس دولت يهود نهفته است. هرتصل نه تنها نخستين كسي بود كه مسئله يهود را به صحنه سياست بين الملل كشاند، بلكه همچنين از اعتقادي راسخ برخوردار بود كه آن را به زبان ساده و روشن بيان ميكرد. يهوديان بايد دولت خود را داشته باشند. او انديشههاي خود را در كتاب دولت يهود 41 منتشر شده به سال 1895 بيان كرد. اثر كلاسيك جنبشي كه خود آغازگر آن بود تبديل شد به جنبشي كه به نام «صهيونيسم»42 معروف گرديد. هرتصل در تعقيب برنامههاي خود نخستين كنگره صهيونيستي را در سال 1897 در بازل سوئيس تشكيل داد. در آن برنامه، صهيونيسم سياسي به اين صورت تنظيم و ارائه گرديد: هدف صهيونيسم تأسيس سرزميني براي قوم يهود در فلسطين است كه از لحاظ حقوقي و بين المللي داراي پايههاي مشروع و استوار باشد.43 هدف شومي كه ملت فلسطين را آواره كرد و بزرگترين جنايت بشري را خلق كرد؛ هدفي كه با معيارهاي يهوديت اصيل همخواني نداشت و براي تحقق آنها هرتصل و حاميان وي تلاش زيادي كردند. البته اين نكته نيز مورد توجه است كه شخص هرتصل براي تشكيل دولت يهودي، مناطقي نظير آرژانتين، اوگاندا و صحراي سينا را مد نظر داشت. اما در رايزنيهاي مربوط اين مناطق مقبول نيفتاد. پس از آن، مسير فلسطين را انتخاب و هواداران پس از وي همين مسير را ادامه دادند و نتيجه گرفتند. هرچند هرتصل اميدي براي تحقق آن نداشت.
در واقع، جنبش صهيونيسم يك نهضت ملي است كه متفاوت از جنبشهاي ديگر است؛ زيرا اين حركت، انعكاس تاريخي قومي است كه بهعنوان يك دين جهاني مطرح است. هدف اين جنبش، استقرار يهوديان در سرزمين فلسطين است كه در آن بتوان يك دولت مستقل تشكيل داد.44 اما هنوز اين جنبش رسماً برنامه سياسي خود را آغاز نكرده بود كه از سوي ارتدوكسها و اصلاحطلبان با مخالفت شديد مواجه گرديد. در ميان ارتدوكسها، كساني وجود داشتند كه صهيونيسم را نوعي كوشش براي زير پا گذاشتن سنتها تصور ميكردند. درحالي كه، ديگراني نيز بودند كه به لحاظ نگرش دنيوي اكثر رهبران صهيونيستي، از تأثيرات اين جنبش بر حيات و عمل ديني يهودي بيم داشتند. در عين حال، بخش بزرگي از يهوديان ارتدكس از جمله سموئل موهيلور45 1824-1898 با پذيرش ديدگاه كاليشر46 از همان ابتدا، به اين جنبش پيوست و تحت رهبري ربي اسحاق يعقوب راينس47 1834- 1915 حزبي با نام «ميزراحي»48 در درون اين جنبش تشكيل دادند. شعار آن اين بود، سرزمين اسرائيل براي مردم اسرائيل بر طبق قانون اسرائيل. نكته قابل تأمل اين است كه بر چه اساسي به اين شعار تمسك ميكنند. اگر يهوديت باشد و عقايد دير پاي آن اين مسئله را منوط به حضور ماشيح در آخر الزمان ميداند. از سوي ديگر، در درون اصلاحطلبان خصومتي آشتي ناپذير نسبت به صهيونيسم وجود داشت؛ زيرا اصلاحطلبان اين جنبش را در نزد افكار عمومي جهاني نوعي به چالش طلبيدن جدي نگرش خود درباره يهوديان قلمداد كردند، كه بر اساس آن يهوديان صرفاً جامعهاي ديني بودند، همچنين به طور يكسان، در ميان ارتدوكسها و اصلاحطلبان بسياري بودند كه صهيونيسم سياسي را در تعارض با وفاداري به كشوري، كه آنان تابعيت آن را پذيرفته بودند، ميدانستند.49
در دهه 1890، ايده مليگرايي يهوديت به كشورهاي ديگر اروپايي گسترش پيدا كرد. ملي گرايي يهودي، پديدهاي است كه در دورة جديد بهدنبال ايدههاي ناسيوناليستي و جنبشهاي ملي در اروپاي غربي است و درطول قرن 19 ظاهر شد. مفهوم «ناسيوناليسم»، ابتدا در كشمكشهاي اروپايي از دل نيروهاي ناپلئون قد برافراشت و از سال 1848 رشد كرد و مطرح گرديد.50 به مرور زمان، اين ايده در طول قرن 19 و دهه اول قرن 20 تا زمان حكومت نازيها در آلمان مورد مخالفت فيلسوفان يهودي مثل هرمان كوهن قرار گرفت.51 به دنبال اين تفكر، موضوع صهيونيسم پررنگتر گرديد. در اين باب، فيلسوفان و الاهيدانان به تبيين آن پرداختند كه از آن بين، ميتوان به ام اهس (1812-1876) اشاره كرد.52در ميان حاميان اين انديشه، تئودور هرتصل قرار داشت كه وي تأثير عميقي از داري فوسي گرفت؛ كسي كه ارتباط و پيوند خوبي با جنبش عشاق صهيون برقرار كرده بود.53
آنچه امروز به وقوع پيوسته، ناشي از همين جنبش و تلاشهاي هرتصل است كه توانست با بهرهگيري از حمايتهاي سخاوتمندانه بريتانياي كبير و ساير قدرتهاي بزرگ، ايده دولت يهودي را محقق سازد. اين يك ظلم بزرگ تاريخي است كه يك ملتي مانند فلسطين بايد به تبعيد برود و اموال او به تاراج رود. نكته شگفتآور اينجاست كه حاميان تفكر صهيونيسم، آموزه ماشيح را زير پا گذاشتند و دست به اقدامي زدند كه نه تنها مورد خشم و غضب يهوديان مؤمن قرار گرفت، بلكه ملتي را فرو پاشيد و مضمحل كرد. امروز اسرائيل غاصب از تمام امكانات و تجهيزات خود براي استقرار اهداف شوم خود استفاده ميكند و خواهان تصاحب سرزمين بيشتر از مردم مظلومي است كه هيچگونه پشتيباني ندارند جز ملتهايي كه خود به نوعي تحت ستم استكبار جهاني هستند.
نتيجه گيري
از آنچه گذشت، ميتوان گفت در جهان جديد يهوديت متحمل تغييرات عميقي شد. وقتي به خاستگاه اين تغييرات مراجعه ميشود، جنبشهاي جديد شرايط را براي تحول بنيادي يهوديت فراهم كرد. جنبش هسكالا گام اول را برداشت و شرايط را براي دگرگوني فراهم كرد. همگونسازي، موضوع سادهاي نيست كه مورد تصميم يهوديان قرار گرفت؛ يهودياني كه هيچ ديني را بر نميتافتند. بهدنبال اين اتفاق، جنبش اصلاحات شرايطي را ايجاد كرد كه در آن يك يهودي به آساني بتواند با ساير شهروندان ارتباط بر قرار كند. اين جنبش، بسياري از حساسيتها نظير استفاده از زبان عبري در كنيسهها، جدا سازي مردان و زنان در حين مراسم عبادي و اجراي مراسم عبادي در روز شنبه را برداشت و ماهيت عبادت ديني را سكولار كرد، تا آنجا كه برخي با شعار سنتگرايي اعتراض خود را به اين جنبش نشان دادند. جنبش محافظهكاري نيز به منظور جمع بين ديدگاههاي مطرح شده به ميدان آمد و بخشي از تغييرات را در يهوديت ايجاد كرد. اين جنبشها و بهدنبال آن، جنبشهاي ديگر فضايي براي يهوديت ايجاد كرد تا در سايه آن، برخي از افراطيون ايده صهيونيسم را مطرح كرده و با حمايت دولتهاي بزرگ، اهداف شوم خود را پيش ببرند.
در واقع، اگر انديشه صهيونيسم توانست تفكر خود را بر اكثريت يهوديان حاكم كند، ناشي از همين تغييراتي است كه بر اساس برنامه از پيش تعيين شده صورت گرفته است. يهوديان جهان، بايد با يك بازنگري عميق نسبت به تغييراتي كه انجام گرفته، مانع گسترش ظلم و ستم صهيونيستها شوند و ننگ آواره كردن و كشتن بيشتر فلسطينيان را از خود بر دارند و اجازه دهند ملت مظلوم فلسطين در سرزمينهاي خود زندگي كنند.
مرتضي صانعي*
منابع
اپستاين، ايزيدور،يهوديت: بررسي تاريخي، ترجمه بهزاد سالكي، تهران، مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، 1385.
جان باير ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر حكمت، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1370.
جان ر. هينلز، راهنماي اديان زنده، ترجمه عبدالرحيم گواهي، قم، بوستان كتاب، 1385.
ژيلبرت كلاپرمن، تاريخ قوم يهود، ترجمه مسعود همتي، تهران، انجمن فرهنگي گنج دانش ايران زمين، 1347.
عبدالوهاب, محمد المسيري، دايرةالمعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم،ترجمه موسسه مطالعات و پژوهشهاي تاريخ خاورميانه، تهران، كنفرانس بين المللي حمايت از انتفاضه فلسطين، دبيرخانه، 1383.
دورانت، ويل، تاريخ تمدن، احمد آرام و ديگران، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1370.
A.Cohen and Paul Mendes-Flohr, Contemporary Jewish Religious Thought, Arthur New York, the Free Press, 1987.
Bernard Martin, a History of Judaism, New York, Basic Books, Inc, 1944.
Cecll Roth, a History of the Jews, New York, Schocken Books, 1961.
Dan Cohn- Sherbok, Judaism: History, Belief and Practice, London and New York, Routledge, 2003
Danieh H. Frank, the Jewish Philosophy, Oliver Leaman and Charles H. Manekin, London and New York, 2000.
Daniel H. Frank and Oliver Leaman, History of Jewish Philosophy, London and New York, Routledge, 1997.
Don Cohn- Sherbok, Fifty key Jewish Thinkers, New York and London, Routledge, 1997.
Encyclopaedia Judica, Jerusalem, 1996.
H. H. Ben Sasson, A history of the Jewish people, Harvard University Press& Cambringe, Massachusetts, 1994.
Josef Kastein, History and Destiny of the Jews, New York, Garden City publishing Co, Inc, 1931.
Laura levitt, Jews and Feminism: The Ambivalent search for Home, New York and London, Routledge, 1997.
Louis Jacobs, the Jewish Religion A companion, Oxford University Press, 1995.
Norbert M. Samuel son, An Introduction to Modern Jewish Philosophy, New York, State University of New York Press, 1989.
Steven Fine, Jews, Christians, and Polytheists in the Ancient synagogue, USA and Canada, Routledge, 1999.
* دانشجوي دكتري اديان و عضو هيئت علمي مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)
sanei49@yahoo.com
دريافت: 17/3/89 ـ پذيرش: 8/12/89
1. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 6، ص 264.
2. همان، ص 613.
3. ايزيدوراپستاين، يهوديت: بررسي تاريخي، ترجمه بهزاد سالكي، ص 351 و ژيلبرت كلاپرمن، تاريخ قوم يهود، ترجمه مسعود همتي، ج 3، ص 257.
4. اين زبان ظاهرا شبيه زبان آلماني است ولي در واقع تفاوتهايي با آن دارد. خاستگاه آن به مراوده يهوديان آلماني با يهوديان لهستان بر ميگردد. آلمانيها زبان خود را به لهستان بردند، ليكن در طول مسافرتها و عبور ا ز سرزمينهاي گوناگون تغييراتي در زبانشان ايجاد شد. طرز تلفظ ايشان تغيير كرد، و كلمات زيادي از زبانهاي عبري و لهستاني با اندكي تغيير وارد اين زبان شد و زبان ييديش شكل گرفت. امروز هنوز اين زبان، زبان خانوادگي بسياري از يهوديان است چنانچه باعث پيوند اكثر يهويان جهان است. تاريخ قوم يهود، جلد سوم، ص193
5. ژيلبرت كلاپرمن، همان، ج 3، ص 265؛ ايزيدوراپستاين، همان، ص 349.
6. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 11، ص 841-843.
7. David Friedlander
8. Israel Jacobson
9. Samuel Holdheim
10. Abraham Geiger
11. ايزيدور اپستاين، همان، ص 355.
12. Arthur A. Cohn and Paul Mendes-Flohr, Contemporary Jewish Religious Thought, P.770-772.
13. Steven Fine, Jews, Christians, and Polytheists in the Ancient synagogue, P. Xi.
14. Pittsburg Platform
15. Columbus Platform
16. Arthur A. Cohn and Paul Mendes-Flohr, Ibid, p. 770-772.
17. Jakob J. Petuchowski, Encyclopaedia Judica, V.14, p. 26-27.
18. Ibid.
19. محمد المسيري عبدالوهاب، دايرةالمعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، ج 5، ص 421- 422.
20. Rabbi Moses Sofer
21. Samson Raphael Hirsch
22. ايزيدور اپستاين، همان، ص 359.
23. Nathaniel Katzburg, Encyclopaedia Judica, V.12, p. 1486.
24. Abraham Isaac Cook
25. ايزيدور اپستاين، همان، ص 379- 380.
26. Agudas Israel
27. Nathaniel Katzburg, Encyclopaedia Judica, V.12, p. 1490.
28. Issac Leeser
29. Issac Mayer Wise
30. Arthur Hertzberg, Encyclopaedia Judica, V. 5, p. 902.
31. Jacob H. Schiff
32. Louis Marshall
33. Arthur Hertzberg, Encyclopaedia Judica, V. 5, p. 902- 903.
34. ايزيدور اپستاين، همان، ص361.
35. Moses Hess
36. Leo Pinsker
37. Auto- Emancipation
38. Choveve Zion
39. ايزيدور اپستاين، همان، ص376-377.
40. Theodore Hezel
41. The Jewish State
42. Zionism
43. ايزيدور اپستاين، همان، ص377-378.
44. Arthur A. Cohn and Paul Mendes-Flohr, p. 1069-1070.
45. Samuel Mohilever
46. Kalisher
47. Rabbi Isaac Jacob Reines
48. Mizrachi
49. ايزيدور اپستاين، همان، ص378-379.
50. Arthur A. Cohn and Paul Mendes-Flohr, p.702.
51. Ibid, P.763.
52. Ibid, P.776.
53. Dan Cohn- Sherbok, Judaism: History, Belief and Practice, p. 278-280.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید