آغاز دعوت وهابيان در ديار نجد، به سال 1157 ق برمي گردد; زماني كه محمد بن عبدالوهاب (1115 ـ 1206 ق) حركت تبليغي خويش را در مبارزه با آنچه آن را شرك مي ناميد، آغاز كرد. وي براي توسعه دعوت خود به دِرْعيه رفت و با دادن دستِ اتحاد با محمد بن سعود (م 1179 ق)، حاكم اين شهر، راه را براي پيروزيهاي بعدي دعوت وهابي هموار كرد. حركت مزبور ابتدا منطقه نجد را تحت پوشش قرار داد. سپس در پي نبردها و خونريزيهاي فراوان، بر سواحل خليج فارس و تمامي منطقه حجاز (مكه و مدينه) سلطه پيدا كرد.
دعوت وهابي دو مرحله دارد: نخست يك دوره 75 ساله، تا سال 1235 ق كه خاندان سعود (محمد بن سعود، عبدالعزيز بن محمد بن سعود، سعود بن محمد و عبدالله بن سعود) حكومت كردند; و با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهيم پاشاي عثماني، و قتل عبدالله بن سعود در اسلامبول، خاندان ياد شده از قدرت ساقط شدند. پس از آن، براي مدتي قريب هشتاد سال، در عزلت روزگار را گذراندند.
مرحله دوم دعوت وهابيان با فعاليت عبدالعزيز بن عبدالرحمان در سال 1319 ق آغاز شد; زماني كه وي از كويت به نجد آمد و پس از تسلط بر نجد و توسعه قدرت خود، كشور عربستان سعودي را ايجاد كرد و تاكنون فرزندان وي بر اين كشور حكومت مي كنند.
حركت عبدالعزيز در تسلط بر حجاز، بيش از بيست سال به درازا كشيد; تا آن كه لشكريان وي به سال 1344 ق بر مدينه مسلط شدند و به تخريب اماكن مقدس اين شهر پرداختند. زماني كه خبر ويراني بقيع و مشهد حمزه به مسلمانان رسيد، همه نگران شدند و دست به دامان دولتها شدند تا در برابر سعوديها جبهه گيري كنند. با توجه به انحلال دولت عثماني و تفرقه اي كه در جهان عرب بود و نيز تلاش انگليسيها و فرانسويها در تقسيم كشورهاي عربي، وهابيان توانستند سلطه خويش را بر عربستان حفظ كرده و مانع از بازگشت قدرت شرفاء شوند.
در اوايل شهريور 1304 كه خبر واقعه هولناك تسلط وهابيان بر مدينه، به ايران رسيد، علما دست به تشكيل مجالس مشورتي زدند و دولت نيز شانزدهم صفر را تعطيل كرد و در مجلس نيز مذاكراتي در اين باره صورت گرفت. رضاخان، كه آن زمان سردار سپه ناميده مي شد، اطلاعيه زير را صادر كرد:
متحد المآل، تلگرافي و فوري است.
عموم حكام ايلات و ولايات و مأمورين دولتي
به موجب اخبار تلگرافي از طرف طايفه وهابيها، اسائه ادب به مدينه منوره شده ومسجد اعظم اسلامي را هدف تير توپ قرار داده اند. دولت از استماع اين فاجعه عظيمه، بي نهايت مشوّش و مشغول تحقيق و تهيه اقدامات مؤثر مي باشد. عجالتاً با توافق نظر آقايان حجج اسلام مركز، تصميم گرفته شده است كه براي ابراز احساسات و عمل به سوگواري و تعزيه داري، يك روز تمام، تمام مملكت تعطيل عمومي شود. لهذا مقرر مي دارم عموم حكام و مأمورين دولتي در قلمرو مأموريت خود به اطلاع آقايان علماي اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتي و عموم مردم اين تصميم را ابلاغ، و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطيل و عزاداري اعلام نمايند.
رياست عاليه قوا و رئيس الوزرا ـ رضا
روز ياد شده تعطيل شد، و از نواحي مختلف تهران، دسته هاي سينه زني و سوگواري به راه افتادند و در مسجد سلطاني اجتماع كردند. عصر همان روز نيز يك اجتماع چند ده هزار نفري در خارج از دروازه دولت تشكيل شد و سخنرانانْ مطالبي تند عليه اقدام وهابيها ايراد كردند.[1]
گويا براي مدتي اوضاع آرام بود; تا آن كه خبر انهدام بقاع شريفه در بقيع انتشار يافت و بار ديگر در خرداد 1305 جريان مزبور خبرساز شد. از نجف، دو تن از مراجع تقليد، سيد ابوالحسن اصفهاني و محمد حسين نائيني، تلگرافي به تهران مي زنند كه متن آن چنين است:
قاضي وهابي به هدم قبه و ضرايح مقدسه ائمه بقيع حكم داده; 8 شوال مشغول تخريب. معلوم نيست چه شده با حكومت مطلقه چنين زنادقه وحشي به حرمين. اگر از دولت عليّه و حكومت اسلاميه علاج عاجل نشود، علي الاسلام السلام.
به دنبال آن، مدرّس در مجلس نطقي كرد و از شاه خواست تا عده اي از نمايندگان مجلس را معين كند تا كميسيوني ترتيب داده و در اين باره مشورت كنند. نتيجه كميسيون آن شد كه در اين باره تحقيق بيشتري صورت گيرد و پرونده هاي موجود درباره ماجراي وهابيان مطالعه شود و ضمن تلگرافي خبر اين واقعه به همه ولايات اعلام گردد. در همين جلسه بود كه مستوفي الممالك به پيشنهاد مدرّس، پست نخست وزيري را پذيرفت.
پس از آن نيز مستوفي الممالك در مقام رياست وزرايي ايران، اعلاميه مشروحي درباره اين واقعه صادر كرد، و ضمن اعلام انزجار از اين حركت وحشيانه، از قاطبه مسلمانان خواست تا: به حكم وحدت عقيده اسلامي، متفقاً به وسايل ممكنه از اين عمليات تجاوزكارانه جلوگيري به عمل آورند; و از آن جا كه حرمين شريفين حقيقتاً به تمام عالم اسلام تعلق دارد، و هيچ ملت مسلمان، دون ملت ديگر، حق ندارد اين نقاط مقدسه را ـ كه قبله جامعه مسلمانان و مركز روحانيت اسلام است ـ به خود اختصاص داده، تصرفات كيف مايشاء نمايد و اصول تعاليم خود را بر عقايد ديگران تحميل كند، بنابراين، از تمام ملل اسلاميه تقاضا مي شود كه در يك مجمع عمومي ملل اسلامي مقدرات حرمين شريفين را حل و تسويه نمايند و قوانين و نظاماتي وضع گردد كه تمام مسلمانان بر طبق عقايد مختصه خود بتوانند آزادانه از بركات روحاني و فيوض آسماني اماكن مقدسه مكه معظمه و مدينه طيبه برخوردار و متمتع شوند.[2]
البته وهابيان نيز بيكار ننشستند، و همان سال، كنفرانسي با شركت افرادي از تمام ملل اسلامي در مكه تشكيل دادند تا بتوانند فضاي تبليغي مورد نظر خود را فراهم آورند. به دنبال انحلال خلافت عثماني، احساس نياز به يك خليفه مسلمان در سراسر جهان سني وجود داشت، و وهابيان، بر آن بودند تا با استفاده از اين نياز، زمينه توسعه دعوت خويش را فراهم آورند. موانع عمده اي بر سر راه آنان بود: تعصب شديد مذهبي، برخوردهاي وحشيانه، قلع و قمع مخالفان مذهبي، تكفير ساير مسلمانان. البته آنها به مرور مي كوشيدند تا رفتار آرامتري داشته باشند. پس از انحلال دولت عثماني و استقلال كشورهاي عربي، از دولت ايران كاري ساخته نبود، و كميسيون مزبور تنها كوشيد تا دولت را به تماس با نمايندگان ساير ملل ترغيب كند. طبعاً بسياري از مسلمانان ديگر نيز با عقايد وهابيان سرسازگاري نداشتند، اما در پي تسلط آنها بر حرمين شريفين و عدم وجود يك نيروي نظامي مستقل، مانند دولت عثماني، هيچ قدرتي در آن شرايط براي چاره سازي اين ماجرا وجود نداشت. كم كم حادثه به فراموشي سپرده شد و تنها خاطره آن حادثه هولناك در كتابهاي تاريخ و تقويمها باقي ماند.
اين رخدادها سبب شد كه برخي نويسندگان ايراني، مقالات و رسالاتي درباره حركت وهابيها بنويسند.[3] يكي از آنها، رساله حاضر با عنوان تاريخ وهابيه است، كه نويسنده آن حاج ميرزا حسين بن علي رضا رباني گَرَكاني قريب، معروف به «شمس العلماء» و «جناب» است. مُشار در فهرست كتابهاي چاپي فارسي(ص1155) اين كتاب رامعرفي كرده است.
روي نسخه چاپي تاريخ آبان 1304 (كتابخانه معرفت تهران) ديده مي شود و چنين نوشته شده است:
كتاب تاريخ مختصري از عقايد و اعمال طايفه وهابيه است كه جناب مستطاب آقاي شمس العلماء نگاشته اند; و چون از جرايد اروپا معلوم مي شود كه جمعي از مسلمين هند تصور كرده اند كه رئيس حاليه وهابي را به خلافت اختيار كنند، طبع اين رساله لازم شد; تا بدانند صاحب اين عقايد لايق اين مقام نيست.
در صفحه نخست كتاب نيز آمده است: «مجملي از عقايد طايفه وهابي و اقدامات عجيبه آنان از سنه 1216 تا چند سال بعد و اضمحلال ايشان. تأليف فقير فاني محمد حسين گركاني قريب.» تاريخ تحرير و طبع اين مجموعه «طغيان اعراب» است.[4] هدف وي از تأليف اين اثر، آن گونه كه در پايان رساله آورده، هشدار به دولتهاي اسلامي بوده است; تا قضيه را جدي بگيرند، و قبل از وقوع، واقعه را علاج نمايند.
درباره مؤلف، آگاهيهايي در منابع مختلف آمده است.[6]
نشر اين اثر، به معناي تأييد نكات تاريخي آن نيست، بلكه مقصودْ شناساندن يك سند از كوشش شيعيان براي روشن كردن يك فاجعه تاريخي در جهان اسلام است.
تاريخچه فرقه وهابيه و عقايد ايشان
هر چند اين ايام شهرت يافته كه رئيس اين طايفه اصفهاني بوده، لكن عرب بودن او محقق است. فقط مي گوييم ]محمد بن [عبدالوهاب ]1115 ـ 1206[، رئيس ايشان، كه در شهر درعيه[10] پرداخت، و ضمناً معتقدات خود را به تدريج در اذهان و قلوب مريدان جاي مي داد; تا مذهبي مستقل، خارج از مذاهب اربعه اهل سنت و مذهب جعفري، اختراع نموده و شاگردان او زياد و تبعه او بسيار شدند.
در اين وقت از رياست روحاني كارش بالا گرفته، هوس رياست و ملكداري و جهانگيري نموده، اهل نجد عموماً و احساء و قطيف و حضرموت و عمان و ديار بني عتبه در بلاد يمن، تابع امر و نهي او شدند و دعوتنامه هايي به ممالك اطراف فرستاده، اديان و مذاهب را بدعت شمرد و از همه مال و رجال براي نشر مذهب خويش تقاضا نمود.[11]
عقايد وهابيان
يك اصل عمده از مذهب وي، الحاق شرك خفي است به شرك جلي. پس درخواست چيزي از غير خدا كه قدرت به انجاح آن مخصوص خدا باشد، شرك است و با عبادت جمع نشود، كه «ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ اَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّه شاهِدينَ عَلي اَنْفُسِهِم بِالْكُفْر»[14]
واگر عذر آوردند كه آنها معبود نيستند، بلكه باب حاجت و شفيع و وسيله اي به جناب الهي هستند، همين سخنان را مشركان نيز گفتند كه «مانَعْبُدُهم اِلاّ لِيُقَرِّبُونا اِلَي اللّهِ زُلْفي.»[15] و بنا بر همين اساس، مسلمانان را مشرك و خون و مالشان را هدر مي دانست.
ولي در باب توبه، گاهي رأي قبول مي داد و گاهي قابل قبول نمي دانست. به دليل «اِنَّ اللّهَ لايَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء.»[18]
باري اين عقايد فاسده عبدالوهاب در قلوب مريدان راسخ شد و به موجب «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكين»[19] در كشتن مسلمانان با وي همراه و از روي ديانت قتّال و خونريز شدند.
حمله وهابيان به كربلا در سال 1216
تا اين جا اصول و عقايد وهابيه بوده كه تحرير يافت. اما شدت فتنه اين قوم از سنه 1216 است كه عبدالعزيز، رئيس آنها، پسر خود سعود ]امارت: 1218 ـ 1229[ را به عراق عرب فرستاد، و آن لشكر، كربلا را محاصره و تصرف نموده، هفت ساعت حكم قتل عام جاري و چندين هزار مسلمان كشته شد. بيش از صد تن علما و سادات و اهل فضل و صلاح به قتل رسيدند. از جمله حاجي ملا عبدالصمد همداني صاحب كتاب بحرالمعارف است، كه استاد و شيخ طريق حاجي ميرزا آقاسي بود.[20]
پس از اين عمل شنيع و قتل ذريع، به حرم حسيني رفته، از چوب ضريح مقدس قهوه پختند. و شنيده شد كه در يكي از موزه هاي اروپا لوحي از مرمر، كه سنگ مزار حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)بوده، موجود است. شايد در همين موقع از روي قبر مطهّر كنده اند يا سابقاً در تعميرات تبديل به احسن شده واين سنگ در خزانه بوده و به غارت رفته. و شبهه نيست كه از اين جسارت و غارت، عمده مقصود وهابي آن بوده كه لشكر او بر جرئت بيفزايند و گروهي عوام نيز اغوا شوند كه از روحانيت اين مشاهد، اثري مترتب نيست و توسل به صاحبان آن لغو است; چنان كه قرامطه در خرابي مسجدالحرام و قتل حاجيان و بردن حجرالاسود همين منظور داشتند.
در تاريخ عثماني آورده كه سلطان محمودخان ديد كه اين طايفه، بيم آن است كه باعث تفريق كلمه اسلام شوند و اروپاييان منتظر استفاده از قطع پيوند اتحاد اسلامي هستند و به واسطه اين پيشامد مي خواهند بلاد مسلمين را مالك شوند.
نامه فتحعلي شاه به سليمان پاشا
به هر حال، اين خطر براي عالم اسلام متصور بود، و از طرف پادشاه ايران، فتحعلي شاه مغفور براي مرحوم سليمان پاشا، وزير بغداد، كه علي پاشا پدرش نيز به قتل رسيده بود و هنوز از اسلامبول به جهت او توقيع ايالت بغداد و بصره نرسيده بود، خلاع فاخره فرستاده شد و ضمناً به پاشاي مشاراليه در باب قطع ماده فساد وهابي امر و اشارتي صادر گشت.[21]
نامه فتحعلي شاه به آقاسيدعلي مجتهد
و به مرحوم آقا سيد علي مجتهد هم نامه عربي به انشاي ميرزا عبدالوهاب معتمد الدوله ]نشاط [نوشت كه چون بغداد به تهران نزديكتر از قسطنطنيه است و نبايد امور آن جا مختل بماند، تصميم كرديم كه نظم آن جا و احترام پاشا را عهده دار شويم و در تيسير مرام و تدمير مخالفين اسلام فروگذار نكنيم و تا رسيدن توقيع رفيع سلطاني، دارالسلام بغداد را ثُلْمه راه نيابد و بر عهده آن جناب است كه در ترغيب موافقين پاشا و ترغيب مخالفين وي نهايت كوشش مرعي دارد و عموم اهالي آن ديار بدانند كه ما به حسينعلي ميرزا فرمانفرماي فارس و سواحل عمان، و به محمد علي ميرزا ناظم امور خوزستان و لرستان و كرمانشاهان امر كرده ايم كه در حين لزوم از دفع دشمنان پاشا كه اعداي دين اسلام اند، مسامحه نكرده، عِدّه و عُده بفرستد; و برخي از عبارات نامه اين است:
فلايشتتوا بالهم ان بدا لهم من جانب اتباع الوهابية نهضة و ركوض، و لايبدو فيهم وحشة و تعرض، فان المسلمين اصبحوا بعضهم اولياء بعض و لو يرضوا في سنة الاجماع برفض فرض و السلام.[22]
نامه فتحعلي شاه در پاسخ نامه پادشاه يمن23
و همچنين در جواب پادشاه يمن، كه شرحي از تطاول سعود وهابي نوشته بود و از مسلمانان براي دفع ايشان مدد خواسته، نامه خاقان ايران به خط و انشاي معتمدالدوله[24] صادر شد، كه بعضي از عباراتش اين است:
.... و اما ما ثبت في طي الذريعة من استيلاء الوهابية و افعالهم الشنيعة، نعم قد استولوا[27] الي آخر الكتاب.
دعوت وهابيان از دولت ايران براي ترويج توحيد
و عجب اين است كه رئيس وهابيه، قبل از ارتكاب اين شنايع، ملت و دولت ايران را به توحيد دعوت كرده و از شركْ نهي و زجر نمود، و هم از اين دولت، براي نشر طريقه خود، كه ترويج توحيد و رفع شرك و بدعت است، مدد خواسته، و جواب شنيده كه اهل اين ديار همه موحد و دشمن شرك و بدعت اند، و آنچه از اخبار آن طرف مي رسد، مناقضت شماست با اسلام و اسلاميان; و اگر ترويج شما از اسلام مكشوف و مشهود امناي اين دولت شود، البته از طرف حكام آن حدود، يعني حكومت خوزستانو لرستانو ايالت فارس و بنادر، امداد به شما مي رسد.[28]
حمله وهابيان به نجف
بالجمله سليمان پاشا والي بغداد و بصره ـ كه به اصطلاح آن زمان وزير بغداد مي گفتند و تعيين آن معمولا به امضا و رضاي دولت ايران بايستي باشد ـ در صدد اطفاي نايره طغيان سعود نامسعود بوده، ولي اجل مختوم مجال نداد. حكمران دارالسلام به موجب «لهم دارالسلام عند ربهم»،[29] به عالم باقي رحلت كرد و آتش فتنه سعود در عراق بالا گرفته و عبدالعزيز پدرش، كه عنان فرمانروايي نجد و حجاز داشت، در آن سال و چند سال بعد، حرمين شريفين را چندين كَرَت غارت نموده و دسته اي از اتباع خويش را به نهب و غارت نجف فرستاد; مال رعيت و خزانه حضرت ولايت به يغما رفت. و چون به كتب شريعت عداوت مخصوص داشت، هرچه به دست لشكريان آمد، به حرق و غرق دچار شد، ولي در اين وقايع، همان اتلاف نفايس بوده و مانند قضيه كربلا اهلاك نفوس نشد، مگر قدر قليلي كه به عُشْر عدّه شهداي كربلا نمي رسد. و به هر حال، از تمامي ارتكابات و فظايع اعمال اين قوم، روح اسلام و مسلمين در ممالك روي زمين آزرده و تمام ملل اسلامي كوفته خاطر شدند.
و بالاخره، بنابر آنچه در تاريخ منتظم ناصري آمده، شخصي از عجم، عبدالعزيز را به ديار عدم فرستاده، اسم و رسم و شهر و شهرت اين فاتك دلير ايراني هنوز معلوم نگارنده نشده است.[30]
از آثار عبدالعزيز، قلعه اي محكم در نزديكي درعيهِ به جا مانده، كه اسلحه و ذخاير وهابيه در آن جا بود و تمام نجد و حجاز و بعضي از يمن و سواحل عمان و حضرموت، چنان كه گفتيم، در تحت تصرف وي بود; و ممالك اطراف، براي نبودن استعداد و وسايل و يا براي دوري از مركز بغي و طغيان آن جماعت، فروماندند. از پاشايان بغداد و بصره نيز كاري صورت نگرفت.
وهابيان در لارستان و بحرين
در سنه 1223 به واسطه اختلافي كه بين خوانين لارستان شد، يكي از رؤساي آن جا متوسل به طايفه اي وهابي شد كه در حدود بحرين مركزيت داشتند. به اين دستاويز، دسته اي از اعراب به لارستان آمده، قلعه بستك و جهانگيريه را تصرف نمودند.[31] حسينعلي ميرزاي فرمانفرما، محمد صادق خان، پسر رضا قلي خان قاجار را با دسته اي از قشون بر سر آنها رانده، دو قلعه لارستان را تصفيه كرده و در حدود قطيف و بحرين نيز جمعي از آنها را به دارالبوار فرستادند.
در سنه 1224 قوّت امر طايفه وهابي به جايي رسيد كه شام را مسخّر و شهر دمشق را متصرف شد.[33] بعضي گويند در آن زمان سيد ثويني پدر سعيد در مسقط بود و مسقط و زنگبار هر دو در تصرف او بود.
نامه عباس ميرزا به خديو مصر و اقدامات او
در اين مدت طولاني، حاج بيت الله الحرام، هرچه داشتند پيش وهابي بر طبق اخلاص مي گذاشتند. مع هذا، گاهي به معرض قتل و نهب در مي آمدند تا نامه اي از مرحوم عباس ميرزاي نائب السلطنه به مرحوم خديو نامدار محمد علي پاشا رسيد و تقاضاي تأديب وهابيان شده بود.[34] فرستادگان نايب السلطنه، كه حامل نامه و هدايا بودند، در مراجعت به ايران هم تحف و هداياي خديو و نامه وي را همراه داشتند، ولي گرفتار طايفه اي از اعراب شده، آنچه داشتند از كف داده، «رضيتُ من الغنيمة بالاياب» گفتند. چند نفر هم از سختي سفر، كه رئيس هيئت مبعوثان نيز از آن جمله بود، به سفر آخرت رفتند.
مجدداً نايب السلطنه عباس ميرزا، به توسط حيدر علي خان، برادر زاده حاجي محمدابراهيم خان شيرازي اعتمادالدوله صدر اعظم وزير مرحوم آقا محمدخان قاجار، كه عازم حج بيت الله بود، نامه اي به خديو نامدار مصر نوشت و اين رسالت و مراسله در وقتي بود كه محمدعلي پاشا مؤسس خانواده خديوي را سلطان محمودخان به قلع ماده وهابيان مكلف نموده و پاشا نيز حرمينو قدري از نجد را مصفّي كرده بود، و حاجيان كه از طريق مصر مي رفتند، در پناه ضمانت او و با دسته اي از قشون مصري مي رفتند. جمله اي از مندرجات نامه عباس ميرزا اين است:
حتي نشر الاعلام و نصر الاسلام و سلِّ سيف الشهامة فاصفي ارض تهامة و رفِّع عماد المجد و قَمِّع طغاة نجد و آمن مسالك الحجاج و ضامن سلامة الحاج.
و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام نيز نامه و هديه به حضور خديو فرستاد و آنچه منوي خاطر نايب السلطنه بود، علاوه بر مطويات نامه، بر عهده عرض شفاي حاجي حيدر علي خان گذاشت.
جنگ شش ساله خديو مصر با وهابيان
و اجمالي از جنگ شش ساله خديو مرحوم با وهابي مخذول، اين است كه چون در سنه 1222 فرمان سلطان محمود خان، پادشاه ممالك عثماني و غيرت اسلاميت، مُهيّج خديو به رفع غائله هائله وهابيان شد و فرستادن لشكر كافي از راههاي خشكي متعسّر، بلكه متعذّر بود، زيرا كه طايفه وهابي با كثرت عُدَّت خويش قطع اتصالات راهها كرده بودند; ناچار از جميع اطراف قطر مصري، چوبهاي كشتي سازي به بولاق حمل نموده، و از آن جا به سوئيس ]سوئز [مي فرستادند و سفاين ساخته مي شد، و چون فرستادن قسمت عمده قشون به برّ نجد و حجاز منافي مصلحت داخله مصر بود، زيرا كه قصه استبداد مماليك در قطر مصري استعداد جنگي اين مملكت را تهديد مي كرد، خديو معظم در سنه 1226 محفلي ساخته، اعيان مصر و رؤساي مماليك را دعوت نموده كه رسماً سرداري قشون مأمور بلاد عرب را به فرزند خود توسن پاشا بدهد و شمشير مرحمتي سلطان را به وي اعطا نمايد.
در جمعه پنجم صفر، كه رؤساي مماليك با موكب خويش وارد قلعه و در كرياس داخل شدند، درهاي طرفين كرياس بسته شد و از بالاي بام و ديوار هدف گلوله شدند و تمام رؤسا به قتل رسيدند و منازل ايشان به امر پاشا غارت شد; و آنان كه از فرمان حضور تخلف كرده بودند، دستگير و مجازات شدند; و مأمورين پاشا نيز در ساير بلاد مصريه هر يك از امراي مماليك را سراغ نمود اعدام كرده، سرهاي پرفتنه آنان را نزد خديو فرستاد و شرّ آن جماعت، كه مانع انتظام مصر و آسايش اهالي بود، به اين اقدام پاشا منقطع شد.
پس از تأمين داخله، توسن پاشا را روانه بلاد عرب فرموده، در اين وقت وهابيه، مدينه منوره را با سوراخ كردن باروي آن و قهر و غلبه و كشتن مستحفظين تصرف كرده بودند.
توسن پاشا حرم نبوي را از لوث وجود آن طايفه تطهير نمود. جواهر و نفايسي كه از روضه منوره برده بودند، به استرداد عمده اي از آنها موفق شد. پس از آن قسمت بزرگي از اين قوم را در طائف محصور و مقهور نمود.
در شعبان سنه 1228 خود محمد علي پاشا به مكه معظمه مشرّف و شريف غالب را مغلوب و به مصر روانه ساخت و شريف يحيي را به جاي وي منصوب داشت و مواقع عمده وهابيان به تصرف قشون مصري در آمد، و هم بر اين نسق، قواي وهابيه در انحطاط بود تا در ربيع الاخر سنه 1229 كه سعود رئيس ايشان وداع زندگاني نمود. ]از اين پس فرزند عبدالله بن سعود قدرت را در نجد به دست گرفت.[
در ذي حجه آن سال، كه تمام ملل اسلامي عالم انتظار امنيت را مي كشيدند، «هر كه جايي داشت از جا كنده شد / طالب آن دولت فرخنده شد»، با جمعيت فوق العاده صاحبان و قشون فاتح مصري تداركي براي اعاشه چندين هزار نفوس ديده شده بود كه ارزاق از هر جهت فراوان بود و محمدعلي پاشا و همراهانش فريضه حج به جاي آوردند و به مصر معاودت نموده، در رجب سنه 1230 وارد قاهره شدند.
توسن پاشا، كه قبل از بازگشتن خديو معظمْ روانه شهر درعيه، شهر عمده و پايتخت وهابيه، شده بود، آن جا را محاصره و شهر و قلعه رس]را[، كه در حدود درعيه و با نهايت استحكام ساخته بودند، تصرف نمود. عبدالله بن سعود، كه جانشين پدر و رئيس آن قوم بود، عريضه فوري نزد توسن پاشا فرستاد و مستدعي ترك قتال شد و تعهد كرد كه بعدها در قبال امر خلافت، خاضع و طائع باشد. توسن پاشا قبول اين مسئول را موكول به اجازت پدر خويش نموده، بيست روزه قرار مهادنت داد. در اين وقت، مطلع شد كه خديو معظم مراجعت به مصر فرموده. بنابر اين، خود به امر صلح قيام نموده و از شروط مصالحه آن بود كه شهر درعيه را عبدالله، پسر سعود، به تصرف پاشا بدهد و اسلحه متحصنين را با نفايس شريفه، كه از روضه مقدسه نبويه بربوده بودند، رد نمايد; و از جمله آن جواهر كريمه، قطعه الماس موسوم به «كوكب دري» بود; به وزن يكصد و چهل و سه قيراط.
چون اين شروط صلح را به پدر نوشت، محمدعلي پاشا قانع نشده، در جواب توسن پاشا نوشت كه پسر سعود را بايد به مسافرت آستانه (يعني استانبول) مكلّف سازي، و اگر قبول ننمايد، جنودي نامحدود روانه سازيم كه اثري از وي به جاي نمانَد. اين جواب با خبر تمرّد و طغيان قشون مصري و غارت شهر قاهره توأماً به توسن پاشا رسيد تا بدانَد: هر كجا داننده اي است كه به هر گردنده گرداننده اي است. توسن پاشا با حداثت سن زيرك و به امور سياسي بصيرت داشت; و لله در القائل: «محتسب فتنه در اين شهر ز من مي داند / ليك من اين همه از چشم شما مي بينم.» ناچار رياست اردو را به يكي از امراي مصر تفويض نموده، خود بر جناح استمال روانه مصر شده، در ذي قعده سنه 1230 وارد قاهره گرديد، و در ظرف يك سال، به اعاده امنيت و تهيه عساكر جديدي براي بلاد عرب موفق شدند و در اين كرت، ابراهيم پاشا، پسر بزرگ حضرت خديوي، به رياست قشون مأمور به ولايات عرب تعيين شد و در شوال سنه 1231 از بولاق عبور نموده، در ذي قعده آن سال به ينبوع رسيد و عازم زيارت مدينه منوره شده، و از ينبوع تا مدينه، و از آن طرف تا جده، مراكزي براي دستجات قشون معين نمود; تا قاطعان طريق، راههاي رسيدن مدد را قطع نكنند. پس از آن، به برّ نجد تاخته، شهر رس را، كه باز به دست وهابي افتاده بود، استرداد كرد و چند شهر ديگر را، كه عنزه مهمترين آنها بود، به تصرف آمده تا در جمادي الاولي سنه 1233 در مقابل شهر درعيه، كرسي بلاد وهابيه، كه عبدالله پسر سعود و لشكريانش در آن جا بودند، فرود آمد.
تصرف درعيه و كشته شدن عبدالله بن سعود
وسعت اين شهر به حدي بود كه به محاصره آن، امكان نداشت كه تسليم شوند. لهذا قريه اي چند كه داراي حصار محكم بودند، در بند محاصره افتاده، مرتباً تسليم شدند و كار محاصره شهر به اين ترتيب و تدبير آسان گرديد. مع هذا، محاصره چند ماه به طول انجاميد. عاقبت رئيس وهابيه ديد كه قراي اطراف شهر درعيه در تصرف مصريان است و در شهر از تنگي ارزاق احتمال انقلاب مي رود، لهذا به تسليم راضي شد و در هفتم ذي قعده همان سال از ابراهيم پاشا، استدعاي متاركه جنگ نمود; تا در فصول مصالحه تبادل آرا شود.
عبدالله، پسر سعود، پس از متاركه جنگ به اردوي ابراهيم پاشا آمده، به لطف و احترام پذيرفته شد، و پس از مذاكراتي، جماعت وهابي تسليم، و شهر درعيه را به تصرف دادند; به شرط اين كه مصريان، متعرض اهالي آن نشوند.[35] و عبدالله به عنوان رغبت زيارت سلطان به اسلامبول رحلت نمود و كوكب دري و باقي جواهر عتيقه و اعلاق نفيسه را، كه طايفه وهابي در سنه 1220 از مدينه برده اند، مسترد دارند.
عبدالله از طريق مصر عازم آستانه (استانبول) شد. در هفدهم محرم سنه 1234 وارد قاهره شد و با خديو معظم در قصر شبرا ملاقات كرد، و در نوزدهم محرم، روانه آستانه گرديد، و به محض وصول به اسلامبول، مقتول شد،[36] و در تمام بلاد حجاز و نجد امنيت برقرار و آنچه از يمن و شامات در تصرف وهابيه بود، به صاحبان اصلي واگذار شد و ابراهيم پاشا به طرف مصر مراجعت نموده، در بيست و يكم صفر سنه 1235 وارد قاهره شد و در كمال ابهّت و جلال، داخل شهر گرديد. سرود نظاميان و آواز عساكر مصري به اين نغمه بلند بود: «نحن السيوف الباترة / نحن الاسود الكاسرة / من ارض مصر قاهرة / هَيا بنا هيا بنا / السير قد اكرمنا.» ابراهيم پاشا از باب النصر وارد قلعه ]شد[ و شهر را هفت روز آذين بستند و جشن بزرگي گرفتند.
حركت جديد وهابيان و تلگراف استمداد از دولتهاي مسلمان
ديگر، طايفه وهابي را مجالي براي اعاده قوا و رجوع به حال قديم و عروج به اوج ترقي نبود; تا در اين چند سال كه دول عالم مشغول جنگ عمومي يا محافظت اوضاع خويش بودند، طايفه وهابي با فراغ خاطر و بدون مزاحمْ تهيه عِدّه و عُده تواقعي و تجاوزي نموده، احساء و قطيف را مجدداً متصرف شد و قطعه عمده اي از نجد وحجاز را مسخر ساخت. مكه مكرمه ]را[، كه هيچ مزاحمتي از اعراب يا شرفاء در مقابل نداشت، مورد حمله و تهديد نمود. متحد آلماني به قنسولهاي تمام دول كه در جده بودند، نوشت كه مارا با تبعه دول كاري نيست، فقط بايد در خانه هاي خود نشسته، اسلحه با خويشتن نداشته باشند. پس به هر شكل بود مكه را متصرف شد و به مدينه هجوم آمده، رابطه اخبار ما از مدينه تلگراف ديگران است، بي سيم يا با سيم است.
گاهي خبر بمباردمان مدينه و مسجد آن جا را مي دهند; گاهي خرابي مسجد حمزه را نشر مي نمايند; گاهي حمله به مدينه را تكذيب مي كنند. ما همين قدر به دولتهاي اسلامي متوسل، و ملوك اطراف و مشايخ اعراب را ياد آور مي شويم كه علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد. و اين طايفه را كه از روي ديانت و عقايد باطله خود جان و مال ما و خزاين حرمين شريفين و ساير مشاهد مكه مكرمه را هدر مي دانند، بايد به دقت مراقب باشند كه هر وقت آثار تداركات قلعه سازي و خريدن توپ و اسلحه از آنان مشاهده كنند، يكديگر را اطلاع دهند و با توافق و معاضدت و اتحاد در صدد جلوگيري برآيند، و الا پس از وقوع شنايع بر اظهار تنفر و ناله و افغان چه اثري مرتب خواهد شد. البته خاطر هر مسلماني از اين سوانح مكدّر است، لكن اظهار احساسات عملي بر همه واجب و به قاعده «الاقرب فالا قرب» هر دولتي كه نزديكتر است و طريق حمله و دفاع بر او مسدود نيست، بايد دواي وظايف اسلامي و تكليف غيرتمندي خويش را اهم مقاصد ديني و دنيوي بشناسد.
و السلام علي من اتبع الهدي و خلف الهوي
اميد كه نگارنده اين اوراق را در تحرير مطالب مذكوره، كه با نيت خالص از شوائب است، ثوابي باشد.
الفقير الي ربه المجيب في شهر صفر الخير 1344
محمد حسين قريب[37]
خاتمه
فصل در اوضاع اخيره وهابيان
طايفه وهابيه پس از خذلان و مغلوبيت سابقه، در خيال تجديد شورش و طغيان بودند. ولي چون اين عزيمت را بروز و ظهوري نبود، كسي هم تعرّض به آنان نمي كرد، لهذا از روي فراغت، الرياض، كه در برّ عربْ نقطه اي به آن خوش آب و علف سراغ نمي دهند، مطمح نظر ايشان شده، به آبادي آن و بنيان شهر، قلعه و مستحكمات پرداختند و شهري شامل همه لوازم معيشت و داراي بيش از پنجاه هزار سكنه را مركز خود قرار دادند.
بعد از آن كه شريف حسين بن علي اسماً سلطان حجاز شد، وهابي كه مدتها حجاز را در تصرف داشت و فعلا هم نفوذ و استعدادي حاصل نموده، قريب دو ميليون جمعيت دارد و تمام مردان براي قتل و غارت حاضر بودند و آن را جهاد مي خوانند، به بهانه رفع ظلم سلطان حجاز كه حجاج هر ديار از او شكايت داشتند، به آن حدود حركت كرد.
شريف حسين هرچه از حاجيان به انواع حيل اخذ مي كرد، قشون خود را قسمتي كه موجب رضا باشد نمي داد، لهذا لشكر ناراضي از روي جدّيت برابر گلوله دشمن نمي رود، اما وهابي از روي عقيده جنگ مي كند و رئيس خود را رئيس روحاني و جسماني مي داند و بهشت را ـ چه قاتل و غالب باشد، چه مقتول و مغلوب ـ حق خويش مي پندارد. اين بود كه سلطان حجاز مجبور به فرار شد و طايفه وهابي پس از تصرف مكه و تصفيه تمام قلعه و قريه و منزلهاي بين الحرمين، به محاصره مدينه پرداختند. آنچه آبادي در خارج مدينه بود، چون استحكامي نداشت، بدون مزاحم به حيطه تصرف ايشان آمد.
تلگراف بي سيم برلن و لندن خبر محاصره مدينه را دادند. به ضميمه اين كه مسجد مدينه يا مشهد حمزه، كه در دامنه كوه احد است، هدف گلوله توپ شده است. پس از چند روزي، اين خبر تكذيب شد، زيرا كه صورت سؤال و جوابي اشاعه دادند كه خديو مصر بر اين شنايع وهابيه اعتراض نموده و در جواب آن اظهار شده كه ما با اهالي، غرض و زحمتي نداريم; طرف ما حسين بن علي است; علاوه بر آن كه خود را ذمّه دار احترام مساجد و مشاهد مقدسه مي دانيم.
عجبا! حسين در جزيره قبرس است، و وهابي در مدينه، به بهانه جنگ با وي، قتل و غارت مي كند و جمعيت هم روز به روز در تزايد، زيرا كه اسم غارت مهيّج است و باعث رواج دين متبدعين; تا آن كه اخيراً تلگرافي از اهل مدينه خطاب به اعلي حضرت شاه ايران و علماي اعلام رسيد كه ما محصور و طرف حمله و بمباردمان هستيم و آب و نان بر ما بسته شده و شنايعي كه در كربلا و مشهد مولانا ابي عبدالله(عليه السلام)از اين قوم سر زده، اينك در مدينه مكرمه اقدام كرده اند و در اسلاميت از شما استرحام مي كنيم.
در تمام ايران، در اثر همان خبر اول، قبل از اشاعه تكذيب، ولوله و اضطراب شد. بازارها را بستند و در جوامع و مجامع اظهار تنفر از اين حركات نمودند. البته در ساير ممالك دور و نزديك هم اظهار حيات و حسّيات شده است و چنان مي نمايد كه دُوَل معظمه اروپا، خاصّه آنها كه در مستعمرات و متصرفات خود رعيت مسلمان دارند، براي تأليف قلوب مسلمين، عموماً، و براي ترضيه خاطر رعاياي خودشان، خصوصاً، در اين باب چاره جويي مي نمايند; و دولت انگلستان، كه رعيت مسلمان بيش از همه دارد، بيش از ديگران اقدام خواهد كرد. اكنون هم در صدد اصلاح بين رئيس وهابيه و شريف حسين هستند كه حدودي براي هر يك معين شده، فتنه بنشيند و نزاع از ميان برخيزد.
تنبيه
نام فرمانفرماي نجد و حجاز، كه از وهابيه قريب يكصد سال قبل آن جا را به تصرف داشت، در بعضي كتب مسعود نوشته است، و صحيح سعود است; و همچنين عبدالله پسرش در يكي از تواريخ عبدالدين نوشته شده، و اين سهو از كاتب است.[38] اما پسر مرحوم محمد علي پاشا، كه رئيس قشون مصر بود و قبل از ابراهيم پاشا به جنگ وهابي رفت، معلوم نشد توسن پاشا يا طوسن پاشا بوده، و در بعضي كتب طوسون پاشا رسم نموده.
تذييل سالشمار جنگ مصريان با وهابيان
در ذكر بلاد و حصوني كه با قدم عساكر مصر مسخّر شد، به ترتيب سال و ماه:
o فتح مكه معظمه و طائف و جده به دست طوسن پاشا. سنه 1813 مسيحي.1228 ق.
o فتح قنفذه به دست پاشاي مذكور. سنه 1814 (1229)، ولي طولي نكشيد كه مجدداً به تصرف وهابي آمد.
o مصالحه طوسون با وهابي به شرط تخليه تمام حجاز از قشون وهابي و تخليه قصيم از مصريان و اعتراف وهابي به سلطنت سلطان محمود خان. سنه 1815(1230).
o امضا نكردن محمد علي پاشا مصالحه را مگر به تخليه احساء و مسافرت عبدالله بن سعود به اسلامبول. سنه 1815 (]123).
o رفتن ابراهيم پاشا به جنگ وهابيان. سنه 1816 (1231) و رسيدن هدايا و نامه ابن سعود در قصيم و قبول نشدن هدايا و موكول شدن جواب عريضه به وصول درعيه مركز وهابي.
o رفتن پاشا از ينبع و مدينه مشرفه به حج و مراجعت به اردوي خود و رفتن از حناكيه به سركوب اعراب و آوردن هشتصد شتر و چهار هزار گوسفند و تسليم شدن قبايل عرب. سنه 1817(1232).
o شيوع تب و كلرا در لشكر مصر از شدت گرماي روز و سرماي شب و مدد خواستن از پدر پس از تلفات بسيار. سنه 1817 (1232).
o توجه پاشا به تسخير شهر رس و مانع شدن باران شديد و مراجعت نمودن با غنايم بسيار و پس از چند ماه جنگ نمودن كه هشتصد نفر از وهابي مقتول و دو هزار شتر با مواشي بسيار از آنان گرفته شد. سنه 1818 ]1233[.
o حركت پاشا از ماويه با چهار هزار پياده و هزار و دويست سواره، سواي خدم و حشم و اردو و بازار به جانب ] رس [و محاصره و بمباردمان در مدت شش روز و سه حمله سخت و تلف شدن سه هزار و هشتصد تن از مصريان و يكصد و شصت نفر وهابي و ظهور ضعف در قشون مصري و قرار ترك محاصره. سنه 1818 ]1233[.
o محاصره خبره و تصرف و اقامت يازده روز كه در اين ايام آنچه براي جيره و عليق لازم بود، قيمت آن به اعراب داده مي شد، و به اين واسطه جلب قلوب اعراب شد، و پس از آن، قلعه عنيزه را شش روز محاصره و گلوله باران نمود، و در اين گير و دار، انبار باروت آتش گرفت و اهالي تسليم و خلع سلاح شدند. و پس از آن كه وهابيان خارج شدند، قلعه را محكم نموده به انتظار وصول لشكر و ملزومات جنگ بود. سنه 1818 ]1233[.
o تسليم شدن بلاد قصيم و محاصره سه روزه قلعه بريدعه و تصرف آن و اقامت دو ماهه در آن جا و رسيدن ذخاير جنگي و هشتصد تن قشون مصري. سنه 1819 ]1234[.
o تسليم شدن قلعه مذنب و محاصره شقرا در يازده روز و گرفتن اسلحه محصورين و مرخص كردن آنها و بشارت اين فتح را به مصر فرستادن با مقداري از گوش وهابيان. سنه 1819 ]1234[.
o عزيمت شهر درعيه و ضبط قلعه خرمه، دوازده فرسخي درعيه، پس از جنگ سخت و قتل عام و غارت، كه جز زنان بر احدي ابقا نشد. سنه 1819 ]1234[.
o رفتن پاشا به جانب شهر درعيه و تصادف با لشكر بزرگ وهابي در قرين و جنگ دو شبانه روز و فتح توپخانه مصريان و امير حارث، كه سركرده وهابي بود، در اين جنگ شجاعتي عجيب نموده كه تمام صفوف لشكر مصر را شكافته، خود ]را[ به پاشا رسانيد. يكي از سواران چركس به زخم نيزه او را به خاك و خون در كشيد و به هلاكت او وهابيان شكسته و منهدم شدند و در شهر درعيه تحصن اختيار كردند. مدت بيست روز محاصره بود و توپخانه در خاتمه كار، قلعه هاي اطراف و بروج شهر را منهدم نموده، عبدالله بن سعود و خواص او و بزرگان شهر گرفتار شدند و قبل از گرفتاري، امان خواسته بود كه به مصر رفته، از آن جا به حضور سلطان مشرّف شود. پاشا نيز پس از تسخير شهر اهالي را از قتل و غارت امان داد; فقط اسلحه را گرفت و رؤساي وهابيه را، كه پانصد تن بودند، در مسجد درعيه براي مناظره با مشايخ اهل سنت حاضر نمودند و چهار روز از اين كار گذشت و آن جماعت از عقيده خود برنگشتند تا به مجازات رسيدند و پاشا دسته اي از لشكر آن جا گذارده، به طرف خرمه مراجعت كردند. چند نفر از غلامان او سوء قصدي كرده بودند. يك نفر رئيس آنان تيري به سمت پاشا انداخت و آسيبي نرسيد. مرتكب و همراهانش به جزاي عمل رسيدند. سنه 1819 ]1234[.
o پس از فتح درعيه، چون تدارك ارزاق در آن جا ممكن نبود، پاشا به باديه عرب توجه كرد. در نزديكي كوه شمر، جنگي هولناك با قبيله عنزه نموده، ايشان را متفرق ساخت. پس از آن شروع به اصلاح امور و تأمين طُرُق تجارت نموده، قلعه هايي براي مستحفظان امنيت بنا كرد و چاهها براي زراعت احداث فرمود. شهر درعيه را از پاي ويران ساخت. ابن سعود و جمعي از رؤساي آن بلاد را به مصر فرستاد، و چنان كه گفتيم، ابن سعود را از مصر به آستانه فرستادند و در آن جا به امر سلطان مقتول شد. در سنه 1819(1234) و ابراهيم پاشا پس از اين اقدامات بزرگ و نظم بلاد و امن عباد به مصر مراجعت نمود.
تم الكتاب.
پي نوشت :
[1]. حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، 3/395ـ396.
[2]. همان، 4/86 ـ 87 ، 92 ـ 93.
[3]. يكي تاريخ وهابيه از ضياءالدين دري (بي تا) و ديگري تاريخ و عقائد وهابيان از استاد علي اصغر فقيهي، تهران، 1323 ش.
[4]. يعني سال 1344 ق. درست يك سال پيش از درگذشت مؤلف.
[5]. فرهنگ سخنوران، ذيلِ رباني گركاني.
[6]. مجله يادگار، سال پنجم، شماره سوم، ص 56 ـ 57.
[7]. شهر محمد بن عبدالوهاب عينيه است، كه وي از آن جا به درعيه نزد محمد بن سعود (م 1179) رفت.
[8]. بدون ترديد محمد بن عبدالوهاب بر مذهب حنبلي بوده است.
[9]. خبر آمدن وي به اصفهان در بسياري از مآخذ ايراني و همچنين كتاب لمع الشهاب، كه كهنترين تك نگاري درباره شرح حال اوست، آمده است; از جمله: ناسخ التواريخ ، 1 / 68; منتخب التواريخ، ص 562; روضة الصفاي ناصري، 9 / 380; مآثر سلطانيه، ص 82; تحفة العالم، ذيل التحفة، چاپ بمبئي، ص 8 ـ 10. استاد مدرسي طباطبائي پس از ارجاع به اين منابع و اشاره به مقاله صادق نشأت به عربي در همين موضوع (مجله العرفان، سال 57، ش3، ص 287 ـ 290) مي نويسد: گويا موضوع سفر شيخ به ايران قابل ترديد نيست. بنگريد: روابط ايران با حكومت مستقل نجد، ص 80 (مجله بررسيهاي تاريخي، سال 11، ش 4). گفتني است كه اين مسئله هنوز نياز به تحقيق دارد و جاي ترديد در آن باقي است. بر اساس آنچه در لمع الشهاب آمده، وي در اصفهان شرح تجريد قوشجي، شرح مواقف ميرسيد شريف جرجاني و حكمة العين كاتبي را خوانده است.
[10]. حنبلي صحيح است.
[11]. ر.ك: مجله دانشكده الهيات و معارف اسلامي مشهد، ش 11، مقاله علي اكبر شهابي، ص 161 ـ 170.
[12]. توبه: 17.
[13]. احقاف: 5 ـ 6.
[14]. فاطر: 13 ـ 14.
[15]. زمر: 3.
[16]. نساء: 48، 116.
[17]. سفرنامه ابن بطوطه، 1/95، ترجمه محمدعلي موحد. در باره اين كه ابن بطوطه توانسته باشد منبر ابن تيميه را درك كند، ترديد وجود دارد، زيرا آخرين باري كه ابن تيميه زنداني شد (7 شعبان 726) و در همان زندان به سال 728 درگذشت، يك ماه پيش از رسيدن ابن بطوطه به دمشق بوده است. اما به هر روي، ابن بطوطه (1 / 95) تصريح دارد كه «در اين اثنا من در دمشق بودم. يك روز جمعه كه او در منبر مسجد جامع مشغول وعظ بود، آن جا رفتم. از جمله سخناني كه مي گفت اين بود كه: خداوند همچنان كه من از پله اين منبر فرود مي آيم، به آسمان دنيا فرود مي آيد. اين بگفت و پله اي از منبر پايين آمد.»
[18]. گذشت كه تولد وي به سال 661 و مرگ او در سال 728 بوده است.
[19]. توبه: 5.
[20]. اعتماد السلطنه در ذيل حوادث سال 1217 ـ كه صحيح آن همان سال 1216 و روز غدير سال مزبور است ـ مي نويسد: هم در اين سال، عبدالعزيز نامي از مشايخ نجد، كه پيرو طريقه وهابي بود و داعي اين طايفه مي بود، در درعيه قلعه اي محكم بساخت و چند بار به حرمين شريفين ـ زادهما الله شرفا و تعظيما ـ و به نجف اشرف آمده، به غارت پرداخت. و از آن جا كه پسرش نيز در عيد غدير در آخر سال گذشته به كربلاي معلّا تاخته و چندين هزار از نفوس زكيه و جمعي كثير از علما و سادات و فضلا و عرفا و محققين را در ظرف هفت ساعت شربت شهادت چشانيده، كه از آن جمله عارف كامل و عالم فاضل ملاعبدالصمد همداني صاحب بحرالمعارف بود كه چهل و چهار سال در آن ارض خلد نشان مجاور و به رياضت اشتغال داشت. خلاصه بعد از سفك دماء، آن قوم شقاوت انتماء به اوطان خود بازگشتند و اين خبر مسموع ملازمان حضرت خاقان كشورستادن گرديده اسماعيل بيگ بيات را نزد سليمان پاشا، والي بغداد، فرستادند و امر فرمودند كه به طرد اين جماعت پردازد. سليمان پاشا قبول كرده، ولي چندي نگذشت كه درگذشت و اين امر بر عهده تأخير ماند، ولي شخصي از عجم، عبدالعزيز را به راه عدم روانه نمود. تاريخ منتظم ناصري، ج 3، ص 1465 ـ 1466. به نوشته استاد مدرسي، كاملترين اطلاعات در باره حملات وهابيها به كربلا در كتاب الدر المكنون في مآثر الماضية من القرون، اثر ياسين بن خيرالله خطيب عمري، كه دو نسخه خطي آن در موزه بريتانيا (ش 312 و 313) موجود است، آمده است. به نوشته استاد مدرسي، نجديان در اين حمله ـ در سال 1216 ـ روضه مقدس حسيني را ويران ساختند و همه نفايس درون حرم و خزانه را به غارت بردند و زايران حائر شريف و اهالي كربلا را قتل عام نمودند. شمار كشتگان اين واقعه پنج هزار تن بوده است. بنگريد: روابط ايران با حكومت مستقل نجد، ص 105.
[21]. اشاره خواهد شد كه پس از چندي سليمان پاشا درگذشت و مسئله حمله به حكومت نجد متوقف شد. به گزارش سپهر، در سال 1217 منشوري از دربار ايران به عبدالعزيز بن سعود فرستاده شد و استرداد اموال غارت شده از روضه مقدس حسيني(عليه السلام) و مردم كربلا و زايران و اداي ديه كشتگان درخواست گرديد. در آن منشور تهديد شده بود كه چنانچه حكومت نجد اموال را باز نگرداند و ديه كشتگان را نپردازد، سپاه ايران خاك درعيه را بر باد خواهد داد. ناسخ التواريخ، 1 / 120 (چاپ اسلاميه); روابط ايران با...، ص 109.
[22]. گنجينه نشاط، نسخه 1320 مرعشي، برگ 87.
[23]. اين نامه مربوط به رخدادهاي سال 1228 ق است كه پس از جنگ سپاه ايران با نجديان در سال 1226 و آمدن نماينده وهابيان به دربار ايران، اندكي روابط بهتر شده بود. در اين سال، امام يمن، از حملات وهابيان به نواحي يمن، به دولت ايران شكايت كرده و درخواست كمك كرده بود. بنگريد: ناسخ التواريخ، 1 / 151 ـ 152 (چاپ اميركبير).
[24]. ميرزاعبدالوهاب منشي الممالك، معروف به نشاط، كه از وي گنجينه نشاط برجاي مانده است; از جمله، همين نامه به امام يمن به انشاي وي نوشته شده; و در آن جا درج شده است. متن نامه را استاد مدرسي در روابط ايران با...، ص 120 آورده است.
[25]. در گنجينه نشاط: بلي قد استووا اولا.
[26]. در گنجينه: فانحدروا يمينا و شمالا.
[27]. ادامه نامه در گنجينه نشاط چنين است: «كأنهم رأوا حومة الاسلام بلا حام و راع، فسرحوا فيها بلا رهب و لاارتياع، و تركوا حماة تلك الثغور كأنهم سقوا كأس الحتوف و كم بلغوا بحيلتهم ما ليس يبلغ بالسيوف، و للزمان صروف نهضة و وقوف ثبت و محو تكدر و صفو; كم صلحت الامور بعد فسادها و انسدت الثغور بعد نفادها و انطفت الفتن بعد ما صلت و غيضت الدواهي بعد ما جرت. و لطال ما كانت الدعائم انثلمت و المناظم انخرمت و الامور مارت و الفتن ثارت و الرسوم تغيّرت و السنن اضطربت، فصرف الله ذلك عن اوليائه و نصرهم علي اعدائه. ان ذلك علي الله يسير و الي الله المصير. كم من حق مال فاد اليه و كم من باطل ضال فاز اليه و ليعلموا آنائه. و السلام.» بنگريد: روابط ايران با... ، ص 120.
[28]. طبق اظهار استاد مدرسي، متن نامه سعود بن عبدالعزيز به فتحعلي شاه، در دست نيست، اما پاسخ فتحعلي شاه كه بخشي از آن در متن بالا نيز آمده، در گنجينه نشاط موجود است: «تبارك الذي بيده الملك و هو علي كل شيء قدير. و بعد: فقد اتانا منك كتاب مصدق لسانا عربيا تضوح منه عرف المعارف منتشرا و مطويا. و العجب كل العجب انك دعوتنا الي التوحيد و نفي التشريك عن الله الحميد المجيد و نحن بين يديه مفطورون عليه، نحدث به قديما و ان هذا صراطي مستقيما. نعم وجدوا اولياءنا كتابك دليلا علي انك قد اخذت في هذا الطريق سبيلا اذا لاتخذوك خليلا و لاتجد لسنتنا تحويلا، و المؤمنون بعضهم اولياء بعض، و عز من قال: و ربطنا علي قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض. و قد ذكرتم انكم ترسلون عالما منكم الينا لنطلع عليكم و تطلعوا علي ما لدينا، ليكون لكم مالنا و عليكم ما علينا، فارسلوا و عجلوا فيه فانما المعروض علي حضرتنا من مذهبكم غير ما تكتبون و الناس من عندهم يقولون و يسمعون و ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون. ثم استعجلوا حتي ينكشف من امركم الحجاب و يرفع الارتياب. و ان كان الامر كذا فهذا اتفاق المسلمين و كان حقا علينا نصر المؤمنين، نمدكم بأموال و بنين، و موقعين علي شبل هزبر الخلافة و من له علي سواحل العمان قدرة و شرافة، حسين علي ميرزا ان يعاملكم بالمودة سرا و جهرا و يمدكم بما تستمدونه برا و بحرا. فان الله سخّر لنا الامصار و دبر لنا البحار. و هو الذي يسيركم في البر و البحر انه علي ما يشاء قدير. و نحمدالله علي ما هدانا و نسلم علي النبي البشير النذير.» بنگريد: روابط ايران با... ، ص 113 ـ 114.
[29]. انعام: 127.
[30]. صبري پاشا مي نويسد: شخصي مورد اعتماد، كه از درعيه آمد، به سليمان پاشا گفت: يكي از اعراب باديه نشين همراه برادرش از مكه معظمه مراجعت مي كرد كه در اثناي راه، گروهي از اشقياي درعيه، از دست پرورده هاي سعود بن عبدالعزيز، به او حمله كردند و برادرش را از پاي درآوردند و همه اموالش را به غارت بردند. فرد اعرابي از مشاهده اين جنايت به شدت خشمگين شد و به قصد كشتن سر دسته آنان، يعني سعود بن عبدالعزيز، رهسپار درعيه گرديد. وليكن به سعود دست نيافت و پدرش عبدالعزيز، را از دم شمشير گذرانيد و انتقام برادرش را گرفت. تاريخ وهابيان، ص 39. در برخي از منابع از شيعه بودن يا كُرد بودن قاتل عبدالعزيز ياد شده است. بنگريد: روابط ايران با... ، ص 95.
[31]. در روضة الصفاي ناصري (9 / 466) در ذيل حوادث سال 1224 آمده است: اعراب بستك و جهانگيريه از بلاد لارستان فارس به اعراب وهابي، كه در نجد ساكن بودند، پناه برده و متوسل شدند، و اعراب نجد به پشتيباني آنان برخاستند. حسينعلي ميرزا، فرمانفرماي فارس، صادق خان ولد رضا قلي خان قاجار دولو را به دفع اعراب فرستاد. در برخوردي كه در حوالي قطيف و بحرين ميان صادق خان و اعراب نجد روي داد، سپاه ايران پيروز شد. نيز بنگريد: ناسخ التواريخ، 1 / 114; روابط ايران با... ، ص 102.
[32]. گويا هيچ زماني شام و دمشق به دست وهابيها تصرف نشده است.
[33]. در روضة الصفاي ناصري، ذيل حوادث سال 1226 آمده است: آغاز اين سال، صادق خان از جانب نواب حسينعلي ميرزا، فرمانفرماي فارس، به منازعه طايفه وهابيه مأمور شد... لهذا صادق خان سردار، به مسقط رفته، از آن جا با جمعيت اعراب بر نجد تاخته، به حوالي درعيه دارالملك مشايخ وهابيه رفته، از جانب سعود، محمد بن سيف و سيف بن مالك، كه دو سردار دلير بودند، به مقابله صادق خان آمدند. رزمي گران رفت و از خون اعراب، بر نجد ساخت بدخشان شد و سرداران مجروح و زخمدار گرديدند و سردار قاجار نصرت يافت... و غالب اماكن و مساكن آنان سوخته و افروخته گرديد و سردار قاجار به مسقط آمده، از آن جا با تحف و هداياي امام مسقط سعيد سلطان به شيراز بازگشت. روضة الصفا، 9 / 471. مانند همين مطالب را سپهر در ناسخ التواريخ (ص 206 از چاپ اسلاميه، و ص 121 از چاپ اميركبير) آورده است.
[34]. اعتماد السلطنه مي نويسد: هم در اين سال (1236) به جهت تخطي ايلات و بدسلوكي گماشتگان دولت عثماني با حجاج ايراني كدورتي فيما بين دولتين ايران و عثماني درگرفت; و چون طايفه وهابي ساكن نجد نيز بدرفتاري با حاج مي كردند، حاجي حيدرعلي خان، برادرزاده حاجي ابراهيم خان شيرازي، بر حسب امر اعلي با محمدعلي پاشا، والي مصر، ملاقات كرده، از سوء سلوك طايفه وهابي در نجد شرحي اظهار داشت. محمد علي پاشا فرزند خود ابراهيم پاشا را به نجد فرستاد. شهر درعيه را خراب كرد و عبدالدين (نام درست سعود) را گرفته، روانه اسلامبول نمود، و سعود (در اصل عبدالدين مسعود) مقتول شد. تاريخ منتظم ناصري، 3 / 1546.
[35]. به گزارش منابع، شهر درعيه، پس از تصرف آن به دست مصريان، با خاك يكسان شد.
[36]. با كشته شدن عبدالله بن سعود، حكومت 75 ساله درعيه بر بخش مهم جزيرة العرب پايان يافت. تاريخ اعدام وي در استانبول، دوم جمادي الاول 1324 بوده است. شرح فتوحات محمدعلي پاشا و فرزندانش توسن پاشا و ابراهيم پاشا را ايوب صبري پاشا در كتاب تاريخ وهابيان (ترجمه علي اكبر مهدي پور، تهران، مشعر، 1377) به تفصيل آورده است.
[37]. اين نام مؤلف كتاب است كه اثر خود را در سال 1344 تمام كرده است. پيداست كه پس از تأليف اصل رساله، خاتمه اي هم بر آن افزوده است.
[38]. در تاريخ منتظم ناصري، 3 / 1543، از ابن سعود، با نام عبدالدين ياد شده است.
منبع:دانشگاه اديان و مذاهب
تاريخ وهابيه
نويسنده: محمد حسين قريب گركاني / رسول جعفريان
آغاز دعوت وهابيان در ديار نجد، به سال 1157 ق برميگردد; زماني كه محمد بن عبدالوهاب (1115 - 1206 ق) حركت تبليغي خويش را در مبارزه با آنچه آن را شرك ميناميد، آغاز كرد. وي براي توسعه دعوت خود به درعيه رفت و با دادن دست اتحاد با محمد بن سعود (م 1179 ق)، حاكم اين شهر، راه را براي پيروزيهاي بعدي دعوت وهابي هموار كرد. حركت مزبور ابتدا منطقه نجد را تحت پوشش قرار داد. سپس در پي نبردها و خونريزيهاي فراوان، بر سواحل خليج فارس و تمامي منطقه حجاز (مكه و مدينه) سلطه پيدا كرد.
دعوت وهابي دو مرحله دارد: نخستيك دوره 75 ساله، تا سال 1235 ق كه خاندان سعود (محمد بن سعود، عبدالعزيز بن محمد بن سعود، سعود بن محمد و عبدالله بن سعود) حكومت كردند; و با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهيم پاشاي عثماني، و قتل عبدالله بن سعود در اسلامبول، خاندان ياد شده از قدرت ساقط شدند. پس از آن، براي مدتي قريب هشتاد سال، در عزلت روزگار را گذراندند.
مرحله دوم دعوت وهابيان با فعاليت عبدالعزيز بن عبدالرحمان در سال 1319 ق آغاز شد; زماني كه وي از كويتبه نجد آمد و پس از تسلط بر نجد و توسعه قدرت خود، كشور عربستان سعودي را ايجاد كرد و تاكنون فرزندان وي بر اين كشور حكومت ميكنند.
حركت عبدالعزيز در تسلط بر حجاز، بيش از بيستسال به درازا كشيد; تا آن كه لشكريان وي به سال 1344 ق بر مدينه مسلط شدند و به تخريب اماكن مقدس اين شهر پرداختند. زماني كه خبر ويراني بقيع و مشهد حمزه به مسلمانان رسيد، همه نگران شدند و دستبه دامان دولتها شدند تا در برابر سعوديها جبههگيري كنند. با توجه به انحلال دولت عثماني و تفرقهاي كه در جهان عرب بود و نيز تلاش انگليسيها و فرانسويها در تقسيم كشورهاي عربي، وهابيان توانستند سلطه خويش را بر عربستان حفظ كرده و مانع از بازگشت قدرت شرفاء شوند.
در اوايل شهريور 1304 كه خبر واقعه هولناك تسلط وهابيان بر مدينه، به ايران رسيد، علما دستبه تشكيل مجالس مشورتي زدند و دولت نيز شانزدهم صفر را تعطيل كرد و در مجلس نيز مذاكراتي در اين باره صورت گرفت. رضاخان، كه آن زمان سردار سپه ناميده ميشد، اطلاعيه زير را صادر كرد:
متحد المآل، تلگرافي و فوري است.
عموم حكام ايلات و ولايات و مامورين دولتي
به موجب اخبار تلگرافي از طرف طايفه وهابيها، اسائه ادب به مدينه منوره شده ومسجد اعظم اسلامي را هدف تير توپ قرار دادهاند. دولت از استماع اين فاجعه عظيمه، بينهايت مشوش و مشغول تحقيق و تهيه اقدامات مؤثر ميباشد. عجالتا با توافق نظر آقايان حجج اسلام مركز، تصميم گرفته شده است كه براي ابراز احساسات و عمل به سوگواري و تعزيهداري، يك روز تمام، تمام مملكت تعطيل عمومي شود. لهذا مقرر ميدارم عموم حكام و مامورين دولتي در قلمرو ماموريتخود به اطلاع آقايان علماي اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتي و عموم مردم اين تصميم را ابلاغ، و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطيل و عزاداري اعلام نمايند.
رياست عاليه قوا و رئيس الوزرا - رضا
روز ياد شده تعطيل شد، و از نواحي مختلف تهران، دستههاي سينهزني و سوگواري به راه افتادند و در مسجد سلطاني اجتماع كردند. عصر همان روز نيز يك اجتماع چند ده هزار نفري در خارج از دروازه دولت تشكيل شد و سخنرانان مطالبي تند عليه اقدام وهابيها ايراد كردند. (1)
گويا براي مدتي اوضاع آرام بود; تا آن كه خبر انهدام بقاع شريفه در بقيع انتشار يافت و بار ديگر در خرداد 1305 جريان مزبور خبرساز شد. از نجف، دو تن از مراجع تقليد، سيد ابوالحسن اصفهاني و محمد حسين نائيني، تلگرافي به تهران ميزنند كه متن آن چنين است:
قاضي وهابي به هدم قبه و ضرايح مقدسه ائمه بقيع حكم داده; 8 شوال مشغول تخريب. معلومنيست چهشده با حكومت مطلقه چنين زنادقه وحشي به حرمين. اگر از دولت عليه و حكومت اسلاميه علاج عاجل نشود، علي الاسلام السلام.
به دنبال آن، مدرس در مجلس نطقي كرد و از شاه خواست تا عدهاي از نمايندگان مجلس را معين كند تا كميسيوني ترتيب داده و در اين باره مشورت كنند. نتيجه كميسيون آن شد كه در اين باره تحقيق بيشتري صورت گيرد و پروندههاي موجود درباره ماجراي وهابيان مطالعه شود و ضمن تلگرافي خبر اين واقعه به همه ولايات اعلام گردد. در همين جلسه بود كه مستوفي الممالك به پيشنهاد مدرس، پست نخست وزيري را پذيرفت.
پس از آن نيز مستوفي الممالك در مقام رياست وزرايي ايران، اعلاميه مشروحي درباره اين واقعه صادر كرد، و ضمن اعلام انزجار از اين حركت وحشيانه، از قاطبه مسلمانان خواست تا: به حكم وحدت عقيده اسلامي، متفقا به وسايل ممكنه از اين عمليات تجاوزكارانه جلوگيري به عمل آورند; و از آن جا كه حرمين شريفين حقيقتا به تمام عالم اسلام تعلق دارد، و هيچ ملت مسلمان، دون ملت ديگر، حق ندارد اين نقاط مقدسه را - كه قبله جامعه مسلمانان و مركز روحانيت اسلام است - به خود اختصاص داده، تصرفات كيف مايشاء نمايد و اصول تعاليم خود را بر عقايد ديگران تحميل كند، بنابراين، از تمامملل اسلاميه تقاضا ميشود كه در يك مجمع عمومي ملل اسلامي مقدرات حرمين شريفين را حل و تسويه نمايند و قوانين و نظاماتي وضع گردد كه تمام مسلمانان بر طبق عقايد مختصه خود بتوانند آزادانه از بركات روحاني و فيوض آسماني اماكن مقدسه مكه معظمه و مدينه طيبه برخوردار و متمتع شوند. (2)
البته وهابيان نيز بيكار ننشستند، و همان سال، كنفرانسي با شركت افرادي از تمام ملل اسلامي در مكه تشكيل دادند تا بتوانند فضاي تبليغي مورد نظر خود را فراهم آورند. به دنبال انحلال خلافت عثماني، احساس نياز به يك خليفه مسلمان در سراسر جهان سني وجود داشت، و وهابيان، بر آن بودند تا با استفاده از اين نياز، زمينه توسعه دعوت خويش را فراهم آورند. موانع عمدهاي بر سر راه آنان بود: تعصب شديد مذهبي، برخوردهاي وحشيانه، قلع و قمع مخالفان مذهبي، تكفير ساير مسلمانان. البته آنها به مرور ميكوشيدند تا رفتار آرامتري داشته باشند.
پس از انحلال دولت عثماني و استقلال كشورهاي عربي، از دولت ايران كاري ساخته نبود، و كميسيون مزبور تنها كوشيد تا دولت را به تماس با نمايندگان ساير ملل ترغيب كند. طبعا بسياري از مسلمانان ديگر نيز با عقايد وهابيان سرسازگاري نداشتند، اما در پيتسلط آنها بر حرمين شريفين و عدم وجود يك نيروي نظامي مستقل، مانند دولت عثماني، هيچ قدرتي در آن شرايط براي چاره سازي اين ماجرا وجود نداشت. كم كم حادثه به فراموشي سپرده شد و تنها خاطره آن حادثه هولناك در كتابهاي تاريخ و تقويمها باقي ماند.
اين رخدادها سبب شد كه برخي نويسندگان ايراني، مقالات و رسالاتي درباره حركت وهابيها بنويسند. (3) يكي از آنها، رساله حاضر با عنوان تاريخ وهابيه است، كه نويسنده آن حاج ميرزا حسينبن عليرضا رباني گركاني قريب، معروف به «شمس العلماء» و «جناب» است. مشار در فهرست كتابهاي چاپيفارسي(ص1155) اينكتابرامعرفيكرده است.
روي نسخه چاپي تاريخ آبان 1304 (كتابخانه معرفت تهران) ديده ميشود و چنين نوشته شده است:
كتاب تاريخ مختصري از عقايد و اعمال طايفه وهابيه است كه جناب مستطاب آقاي شمس العلماء نگاشتهاند; و چون از جرايد اروپا معلوم ميشود كه جمعي از مسلمين هند تصور كردهاند كه رئيس حاليه وهابي را به خلافت اختيار كنند، طبع اين رساله لازم شد; تا بدانند صاحب اين عقايد لايق اين مقام نيست.
در صفحه نخست كتاب نيز آمده است: «مجملي از عقايد طايفه وهابي و اقدامات عجيبه آنان از سنه 1216 تا چند سال بعد و اضمحلال ايشان. تاليف فقير فاني محمد حسين گركاني قريب.» تاريخ تحرير و طبع اين مجموعه «طغيان اعراب» است. (4) هدف وي از تاليف اين اثر، آن گونه كه در پايان رساله آورده، هشدار به دولتهاي اسلامي بوده است; تا قضيه را جدي بگيرند، و قبل از وقوع، واقعه را علاج نمايند.
درباره مؤلف، آگاهيهايي در منابع مختلف آمده است. (5) ميرزامحمد قزويني در شرح حالي كه براي او در مجله يادگار نوشته، تاريخ تولد وي را 1262 و سال درگذشتش را 1345 ق. دانسته، و ميافزايد كه وي از گركان از قراي نزديك به تفرش و آشتيان و فراهان است. پدرش حاج ميرزا علي از تجار معروف و ساكن قم بوده، و محمد حسين تحصيلات خستخود را در اين شهر گذرانده است. پس از آن سه سال به عتبات رفته و در درس ميرزا حسين بن ميرزا خليل شركت كرده، و در ادامه، نه سال در شهر بمبئي اقامت گزيده است. در سال 1232 سفري به قفقاز و تركستان و اسلامبول داشته، و از آن جا به حج مشرف شده و بعد از آن در تهران، در برخي از مدارس علميه و دارالفنون به تدريس فقه و ادبيات عربي و فارسي اشتغال داشته است. كتاب ابداع البدايع را براي دارالفنون نوشته، كه از آثار بسيار با ارزش اوست، و در نوع خود ابتكاري است. پسرش ضياءالدين قريب، مستشار سفارت ايران در پاريس، صورت تاليفات او را براي قزويني نگاشته، كه متاسفانه قزويني در شرح حال وي آن صورت را نياورده است. تاريخ دقيق وفات شمس العلماء، چهارشنبه، چهاردهم شعبان 1345 / 27 بهمن 1305 است، و در مزار ابن بابويه مدفون است. (6)
نشر اين اثر، به معناي تاييد نكات تاريخي آن نيست، بلكه مقصود شناساندن يك سند از كوشش شيعيان براي روشن كردن يك فاجعه تاريخي در جهان اسلام است.
تاريخچه فرقه وهابيه و عقايد ايشان
هر چند اين ايام شهرت يافته كه رئيس اين طايفه اصفهاني بوده، لكن عرب بودن او محقق است. فقط ميگوييم [محمد بن] عبدالوهاب [1115 - 1206]، رئيس ايشان، كه در شهر درعيه (7) از ولايات حجاز متولد شده، پس از مقداري علوم كه در وطن تحصيل كرده و مذهب ابوحنيفه را اختيار نمود، (8) رهسپار اصفهان شد، (9) و در اين بلد علوم متداوله اسلامي را تكميل، و در علم تفسير نيز عمري صرف نموده، تاويل جملهاي از آيات را، كه از اهلبيت عليهم السلام روايتشده، انكار نمود، و خود بعضي آيات را براي خويش تفسير نمود، لذا با داشتن آن عقايد نتوانست در آن جا بماند، و در سال هزار و يكصد وهفتاد و يك (1171) عود به وطن نمود و چندي به ترويج مذهب حنفي (10) پرداخت، و ضمنا معتقدات خود را به تدريج در اذهان و قلوب مريدان جاي ميداد; تا مذهبي مستقل، خارج از مذاهب اربعه اهل سنت و مذهب جعفري، اختراع نموده و شاگردان او زياد و تبعه او بسيار شدند.
در اين وقت از رياست روحاني كارش بالا گرفته، هوس رياست و ملكداري و جهانگيري نموده، اهل نجد عموما و احساء و قطيف و حضرموت و عمان و ديار بنيعتبه در بلاد يمن، تابع امر و نهي او شدند و دعوتنامههايي به ممالك اطراف فرستاده، اديان و مذاهب را بدعتشمرد و از همه مال و رجال براي نشر مذهب خويش تقاضا نمود. (//)
[عقايد وهابيان]
يك اصل عمده از مذهب وي، الحاق شرك خفي استبه شرك جلي. پس درخواست چيزي از غير خدا كه قدرت به انجاح آن مخصوص خدا باشد، شرك است و با عبادت جمع نشود، كه «ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين علي انفسهم بالكفر» (12) و ملتحنيف، كه منسوب به ابراهيم است، عبادت خداي تعالي استبه خلوص و توحيد، و دخول شرك در آن به منزله دخول حدث است در نماز، كه به كلي فاسد كننده است; و خواندن انبيا و اوليا براي دفع خطر يا نيل به مقصود و گفتن يا محمد يا علي شرك است; به دليل آيه «و من اضل ممن يدعوا من دون الله من لايستجيب له الي يوم القيامة و هم عن دعائهم غافلون و اذا حشرالناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين.» (13) و آيه «والذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير انتدعوهم لايسمعوا دعاءكم و لو سمعوا مااستجابوا لكم و يوم القيامة يكفرون بشرككم.» (14)
واگر عذر آوردند كه آنها معبود نيستند، بلكه باب حاجت و شفيع و وسيلهاي به جناب الهي هستند، همين سخنان را مشركان نيز گفتند كه «مانعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي.» (15) و بنا بر همين اساس، مسلمانان را مشرك و خون و مالشان را هدر ميدانست.
ولي در باب توبه، گاهي راي قبول ميداد و گاهي قابل قبول نميدانست. به دليل «ان الله لايغفر انيشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء.» (16) و همچنين قسم خوردن و قسم دادن به غير خدا به عقيده او شرك است و بيشتر اين مطالب را ابن تيميه [661 - 728] عالم معروف، كه تاليفات وي از پانصد مجلد متجاوز است، در ضمن كتابي كه در رد شيعه است، متعرض شده; و ابن تيميه با اين مراتب علميه از مجسمه است; چنانچه روزي بر منبر بيان كرد كه باري تعالي از فلك هفتم به آسمان ششم آمد، و براي آن كه در اين كلام وي تاويل نكنند، خود نيز از آن پله منبر به پله ديگر آمد و گفتخدا اين طور به آسمان پايينتر آمد. (17) ابن تيميه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم بوده. (18)
باري اين عقايد فاسده عبدالوهاب در قلوب مريدان راسخ شد و به موجب «فاقتلوا المشركين» (19) در كشتن مسلمانان با وي همراه و از روي ديانت قتال و خونريز شدند.
[حمله وهابيان به كربلا در سال 1216]
تا اين جا اصول و عقايد وهابيه بوده كه تحرير يافت. اما شدت فتنه اين قوم از سنه 1216 است كه عبدالعزيز، رئيس آنها، پسر خود سعود [امارت: 1218 - 1229] را به عراق عرب فرستاد، و آن لشكر، كربلا را محاصره و تصرف نموده، تساعتحكم قتل عام جاري و چندين هزار مسلمان كشته شد. بيش از صد تن علما و سادات و اهل فضل و صلاح به قتل رسيدند. از جمله حاجي ملا عبدالصمد همداني صاحب كتاب بحرالمعارف است، كه استاد و شيخ طريق حاجي ميرزا آقاسي بود. (20)
پس از اين عمل شنيع و قتل ذريع، به حرم حسيني رفته، از چوب ضريح مقدس قهوه پختند. و شنيده شد كه در يكي از موزههاي اروپا لوحي از مرمر، كه سنگ مزار حضرت سيدالشهدا عليه السلام بوده، موجود است. شايد در همين موقع از روي قبر مطهر كندهاند يا سابقا در تعميرات تبديل به احسن شده واين سنگ در خزانه بوده وبه غارت رفته. و شبهه نيست كه از اين جسارت و غارت، عمده مقصود وهابي آن بوده كه لشكر او بر جرئتبيفزايند و گروهي عوام نيز اغوا شوند كه از روحانيت اين مشاهد، اثري مترتب نيست و توسل به صاحبان آن لغو است; چنان كه قرامطه در خرابي مسجدالحرام و قتل حاجيان و بردن حجرالاسود همين منظورداشتند.
در تاريخ عثماني آورده كه سلطان محمودخان ديد كه اين طايفه، بيم آن است كه باعث تفريق كلمه اسلام شوند و اروپاييان منتظر استفاده از قطع پيوند اتحاد اسلامي هستند و به واسطه اين پيشامد ميخواهند بلاد مسلمين را مالك شوند.
[نامه فتحعلي شاه به سليمان پاشا]
به هر حال، اين خطر براي عالم اسلام متصور بود، و از طرف پادشاه ايران، فتحعلي شاه مغفور براي مرحوم سليمان پاشا، وزير بغداد، كه علي پاشا پدرش نيز به قتل رسيده بود و هنوز از اسلامبول به جهت او توقيع ايالتبغداد و بصره نرسيده بود، خلاع فاخره فرستاده شد و ضمنا به پاشاي مشاراليه در باب قطع ماده فساد وهابي امر و اشارتي صادر گشت. (21)
[نامه فتحعلي شاه به آقاسيدعلي مجتهد]
و به مرحوم آقا سيد علي مجتهد هم نامه عربي به انشاي ميرزا عبدالوهاب معتمد الدوله [نشاط] نوشت كه چون بغداد به تهران نزديكتر از قسطنطنيه است و نبايد امور آن جا مختل بماند، تصميم كرديم كه نظم آن جا و احترام پاشا را عهدهدار شويم ودر تيسير مرام و تدمير مخالفين اسلام فروگذار نكنيم و تا رسيدن توقيع رفيع سلطاني، دارالسلام بغداد را ثلمه راه نيابد و بر عهده آن جناب است كه در ترغيب موافقين پاشا و ترغيب مخالفين وي نهايت كوشش مرعي دارد و عموم اهالي آن ديار بدانند كه ما به حسينعلي ميرزا فرمانفرماي فارس و سواحل عمان، و به محمد علي ميرزا ناظم امور خوزستان و لرستان و كرمانشاهان امر كردهايم كه در حين لزوم از دفع دشمنان پاشا كه اعداي دين اسلاماند، مسامحه نكرده، عده و عده بفرستد; و برخي از عبارات نامه اين است:
فلايشتتوا بالهم ان بدا لهم من جانب اتباع الوهابية نهضة و ركوض، و لا يبدو فيهم وحشة و تعرض، فان المسلمين اصبحوا بعضهم اولياء بعض و لو يرضوا في سنة الاجماع برفض فرض و السلام. (22)
[نامه فتحعلي شاه در پاسخ نامه پادشاه يمن] (23)
و همچنين در جواب پادشاه يمن، كه شرحي از تطاول سعود وهابي نوشته بود و از مسلمانان براي دفع ايشان مدد خواسته، نامه خاقان ايران به خط و انشاي معتمدالدوله (24) صادر شد، كه بعضي از عباراتش اين است:
.... و اما ما ثبت في طي الذريعة من استيلاء الوهابية و افعالهم الشنيعة، نعم قد استولوا (25) علي بلاد نجد و ما والاها ثم الحجاز و ما جاورها، فتسامح في امرهم الولاة والاشراف و تساهل حماة الاطراف حتي انبسط الغي برا و بحرا وانتشر الشر شرقا وغربا (26) و تكثروا رجالا و مالا. هتكوا حمي الدين و سفكوا دم المسلمين. (27) الي آخر الكتاب.
[دعوت وهابيان از دولت ايران براي ترويج توحيد]
و عجب اين است كه رئيس وهابيه، قبل از ارتكاب اين شنايع، ملت و دولت ايران را به توحيد دعوت كرده و از شرك نهي و زجر نمود، و هم از اين دولت، براي نشر طريقه خود، كه ترويج توحيد و رفع شرك و بدعت است، مدد خواسته، و جواب شنيده كه اهل اين ديار همه موحد و دشمن شرك و بدعتاند، و آنچه از اخبار آن طرف ميرسد، مناقضتشماستبا اسلام و اسلاميان; و اگر ترويجشما از اسلام مكشوف و مشهود امناي اين دولتشود، البته از طرف حكامآن حدود، يعنيحكومتخوزستانو لرستانو ايالت فارس و بنادر، امداد بهشما ميرسد. (28)
[حمله وهابيان به نجف]
بالجمله سليمان پاشا والي بغداد و بصره - كه به اصطلاح آن زمان وزير بغداد ميگفتند وتعيين آن معمولا به امضا و رضاي دولت ايران بايستي باشد - در صدد اطفاي نايره طغيان سعود نامسعود بوده، ولي اجل مختوم مجال نداد. حكمران دارالسلام به موجب «لهم دارالسلام عند ربهم»، (29) به عالم باقي رحلت كرد و آتش فتنه سعود در عراق بالا گرفته و عبدالعزيز پدرش، كه عنان فرمانروايي نجد و حجاز داشت، در آن سال و چند سال بعد، حرمين شريفين را چندين كرت غارت نموده و دستهاي از اتباع خويش را به نهب و غارت نجف فرستاد; مال رعيت و خزانه حضرت ولايتبه يغما رفت. و چون به كتب شريعت عداوت مخصوص داشت، هرچه به دست لشكريان آمد، به حرق و غرق دچار شد، ولي در اين وقايع، همان اتلاف نفايس بوده و مانند قضيه كربلا اهلاك نفوس نشد، مگر قدر قليلي كه به عشر عده شهداي كربلا نميرسد. و به هر حال، از تمامي ارتكابات و فظايع اعمال اين قوم، روح اسلام و مسلمين در ممالك روي زمين آزرده و تمام ملل اسلامي كوفتهخاطر شدند.
و بالاخره، بنابر آنچهدر تاريخمنتظم ناصري آمده، شخصياز عجم، عبدالعزيز را بهديار عدم فرستاده، اسم و رسم و شهر و شهرت اين فاتك دلير ايراني هنوز معلوم نگارنده نشده است. (30)
از آثار عبدالعزيز، قلعهاي محكم در نزديكي درعيه به جا مانده، كه اسلحه و ذخاير وهابيه در آن جا بود و تمام نجد و حجاز و بعضي از يمن و سواحل عمان و حضرموت، چنان كه گفتيم، در تحت تصرف وي بود; و ممالك اطراف، براي نبودن استعداد ووسايل و يا براي دوري از مركز بغي و طغيان آن جماعت، فروماندند. از پاشايان بغداد و بصره نيز كاري صورت نگرفت.
[وهابيان در لارستان و بحرين]
در سنه 1223 به واسطه اختلافي كه بين خوانين لارستان شد، يكي از رؤساي آن جا متوسل به طايفهاي وهابي شد كه در حدود بحرين مركزيت داشتند. به اين دستاويز، دستهاي از اعراب به لارستان آمده، قلعه بستك و جهانگيريه را تصرف نمودند. (31) حسينعلي ميرزاي فرمانفرما، محمد صادق خان، پسر رضا قلي خان قاجار را با دستهاي از قشون بر سر آنها رانده، دو قلعه لارستان را تصفيه كرده و در حدود قطيف و بحرين نيز جمعي از آنها را به دارالبوار فرستادند.
در سنه 1224 قوت امر طايفه وهابي به جايي رسيد كه شام را مسخر و شهر دمشق را متصرف شد. (32) در سنه 1226 امام مسقط در مقابل اين قوم، به فروماندگي و عجز معترف شده، از حسينعلي ميرزا، فرمانفرماي فارس، استعانت نمود. محمد صادق خان قاجار، كه در سال گذشته در حدود بحرين جمعي را غريق بحر فنا كرده بود، در اين سال نيز از مسقط و مطرح به نجد رفته، گوشمالي به وهابيه داد و آن مخاذيل را از قسمت عمدهاي از سواحل عمان براند و سيد سعيد بن سيد ثويني را كه پدر برغش سلطان زنگبار و سيد تركي امام مسقط است، آسوده كرد. (33) بعضي گويند در آن زمان سيد ثويني پدر سعيد در مسقط بود و مسقط و زنگبار هر دو در تصرف او بود.
[نامه عباس ميرزا به خديو مصر و اقدامات او]
در اين مدت طولاني، حاج بيتالله الحرام، هرچه داشتند پيش وهابي بر طبق اخلاص ميگذاشتند. معهذا، گاهي به معرض قتل و نهب در ميآمدند تا نامهاي از مرحوم عباس ميرزاي نائب السلطنه به مرحوم خديو نامدار محمد علي پاشا رسيد و تقاضاي تاديب وهابيان شده بود. (34) فرستادگان نايب السلطنه، كه حامل نامه و هدايا بودند، در مراجعتبه ايران هم تحف و هداياي خديو و نامه وي را همراه داشتند، ولي گرفتار طايفهاي از اعراب شده، آنچه داشتند از كف داده، «رضيت من الغنيمة بالاياب» گفتند. چند نفر هم از سختي سفر، كه رئيس هيئت مبعوثان نيز از آن جمله بود، به سفر آخرت رفتند.
مجددا نايب السلطنه عباس ميرزا، به توسط حيدر عليخان، برادر زاده حاجي محمدابراهيم خان شيرازي اعتمادالدوله صدر اعظم وزير مرحوم آقا محمدخان قاجار، كه عازم حجبيت الله بود، نامهاي به خديو نامدار مصر نوشت و اين رسالت ومراسله در وقتي بود كه محمدعلي پاشا مؤسس خانواده خديوي را سلطان محمودخان به قلع ماده وهابيان مكلف نموده و پاشا نيز حرمينو قدري از نجد را مصفيكرده بود، و حاجيانكه از طريق مصر ميرفتند، در پناه ضمانت او و با دستهاي از قشون مصري ميرفتند. جملهاي از مندرجات نامه عباس ميرزا اين است:
حتي نشر الاعلام و نصر الاسلام و سل سيف الشهامة فاصفي ارض تهامة و رفع عماد المجد و قمع طغاة نجد و آمن مسالك الحجاج و ضامن سلامة الحاج.
و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام نيز نامه و هديه به حضور خديو فرستاد و آنچه منوي خاطر نايبالسلطنه بود، علاوه بر مطويات نامه، بر عهده عرض شفاي حاجيحيدر عليخان گذاشت.
[جنگ شش ساله خديو مصر با وهابيان]
و اجمالي از جنگ شش ساله خديو مرحوم با وهابي مخذول، اين است كه چون در سنه 1222 فرمان سلطان محمود خان، پادشاه ممالك عثماني و غيرت اسلاميت، مهيجخديو به رفع غائله هائله وهابيان شد و فرستادن لشكر كافي از راههاي خشكي متعسر، بلكه متعذر بود، زيرا كه طايفه وهابي با كثرت عدت خويش قطع اتصالات راهها كرده بودند; ناچار از جميع اطراف قطر مصري، چوبهاي كشتيسازي به بولاق حمل نموده، و از آن جا به سوئيس [سوئز] ميفرستادند و سفاين ساخته ميشد، و چون فرستادن قسمت عمده قشون به بر نجد و حجاز منافي مصلحت داخله مصر بود، زيرا كه قصه استبداد مماليك در قطر مصري استعداد جنگي اين مملكت را تهديد ميكرد، خديو معظم در سنه 1226 محفلي ساخته، اعيان مصر و رؤساي مماليك را دعوت نموده كه رسما سرداري قشون مامور بلاد عرب را به فرزند خود توسن پاشا بدهد و شمشير مرحمتي سلطان را به وي اعطا نمايد.
در جمعه پنجم صفر، كه رؤساي مماليك با موكب خويش وارد قلعه و در كرياس داخل شدند، درهاي طرفين كرياس بسته شد و از بالاي بام و ديوار هدف گلوله شدند و تمام رؤسا به قتل رسيدند و منازل ايشان به امر پاشا غارت شد; و آنان كه از فرمان حضور تخلف كرده بودند، دستگير و مجازات شدند; و مامورين پاشا نيز در ساير بلاد مصريه هر يك از امراي مماليك را سراغ نمود اعدام كرده، سرهاي پرفتنه آنان را نزد خديو فرستاد و شر آن جماعت، كه مانع انتظام مصر و آسايش اهالي بود، به اين اقدام پاشا منقطع شد.
پس از تامين داخله، توسن پاشا را روانه بلاد عرب فرموده، در اين وقت وهابيه، مدينه منوره را با سوراخ كردن باروي آن و قهر و غلبه و كشتن مستحفظين تصرف كرده بودند.
توسن پاشا حرم نبوي را از لوث وجود آن طايفه تطهير نمود. جواهر و نفايسي كه از روضه منوره برده بودند، به استرداد عمدهاي از آنها موفق شد. پس از آن قسمتبزرگي از اين قوم را در طائف محصور و مقهور نمود.
در شعبان سنه 1228 خود محمد علي پاشا به مكه معظمه مشرف و شريف غالب را مغلوب و به مصر روانه ساخت و شريف يحيي را به جاي وي منصوب داشت ومواقع عمده وهابيان به تصرف قشون مصري در آمد، و هم بر اين نسق، قواي وهابيه در انحطاط بود تا در ربيع الاخر سنه 1229 كه سعود رئيس ايشان وداع زندگاني نمود. [از اين پس فرزند عبدالله بن سعود قدرت را در نجد به دست گرفت.]در ذي حجه آن سال، كه تمام ملل اسلامي عالم انتظار امنيت را ميكشيدند، «هر كه جايي داشت از جا كنده شد / طالب آن دولت فرخنده شد»، با جمعيت فوقالعاده صاحبان و قشون فاتح مصري تداركي براي اعاشه چندين هزار نفوس ديده شده بود كه ارزاق از هر جهت فراوان بود و محمدعلي پاشا و همراهانش فريضه حجبه جاي آوردند و به مصر معاودت نموده، در رجب سنه 1230 وارد قاهره شدند.
توسن پاشا، كه قبل از بازگشتن خديو معظم روانه شهر درعيه، شهر عمده وپايتخت وهابيه، شده بود، آن جا را محاصره و شهر و قلعه رس[را]، كه در حدود درعيه و با نهايت استحكام ساخته بودند، تصرف نمود. عبدالله بن سعود، كه جانشين پدر ورئيس آن قوم بود، عريضه فوري نزد توسن پاشا فرستاد و مستدعي ترك قتال شد وتعهد كرد كه بعدها در قبال امر خلافت، خاضع و طائع باشد. توسن پاشا قبول اين مسئول را موكول به اجازت پدر خويش نموده، بيست روزه قرار مهادنت داد. در اين وقت، مطلع شد كه خديو معظم مراجعتبه مصر فرموده. بنابر اين، خود به امر صلح قيام نموده و از شروط مصالحه آن بود كه شهر درعيه را عبدالله، پسر سعود، به تصرف پاشا بدهد و اسلحه متحصنين را با نفايس شريفه، كه از روضه مقدسه نبويه بربوده بودند، رد نمايد; و از جمله آن جواهر كريمه، قطعه الماس موسوم به «كوكب دري» بود; به وزن يكصد و چهل و سه قيراط.
چون اين شروط صلح را به پدر نوشت، محمدعلي پاشا قانع نشده، در جواب توسن پاشا نوشت كه پسر سعود را بايد به مسافرت آستانه (يعني استانبول) مكلف سازي، و اگر قبول ننمايد، جنودي نامحدود روانه سازيم كه اثري از وي به جاي نماند. اين جواب با خبر تمرد وطغيان قشون مصري و غارت شهر قاهره تواما به توسن پاشا رسيد تا بداند: هر كجا دانندهاياست كه به هر گردنده گردانندهاي است. توسن پاشا با حداثتسن زيرك و به امور سياسي بصيرت داشت; و لله در القائل: «محتسب فتنه در اين شهر ز من ميداند / ليك من اين همه از چشم شما ميبينم.» ناچار رياست اردو را به يكي از امراي مصر تفويض نموده، خود بر جناح استمال روانه مصر شده، در ذي قعده سنه 1230 وارد قاهره گرديد، و در ظرف يك سال، به اعاده امنيت و تهيه عساكر جديدي براي بلاد عرب موفق شدند و در اين كرت، ابراهيم پاشا، پسر بزرگ حضرت خديوي، به رياست قشون مامور به ولايات عرب تعيين شد و در شوال سنه 1231 از بولاق عبور نموده، در ذيقعده آن سال به ينبوع رسيد و عازم زيارت مدينه منوره شده، و از ينبوع تا مدينه، و از آن طرف تا جده، مراكزي براي دستجات قشون معين نمود; تا قاطعان طريق، راههاي رسيدن مدد را قطع نكنند. پس از آن، به بر نجد تاخته، شهر رس را، كه باز به دست وهابي افتاده بود، استرداد كرد و چند شهر ديگر را، كه عنزه مهمترين آنها بود، به تصرف آمده تا در جمادي الاولي سنه 1233 در مقابل شهر درعيه، كرسي بلاد وهابيه، كه عبدالله پسر سعود و لشكريانش در آن جا بودند، فرود آمد.
[تصرف درعيه و كشته شدن عبدالله بن سعود]
وسعت اين شهر به حدي بود كه به محاصره آن، امكان نداشت كه تسليم شوند. لهذا قريهاي چند كه داراي حصار محكم بودند، در بند محاصره افتاده، مرتبا تسليم شدند و كار محاصره شهر به اين ترتيب و تدبير آسان گرديد. معهذا، محاصره چند ماه به طول انجاميد. عاقبت رئيس وهابيه ديد كه قراي اطراف شهر درعيه در تصرف مصريان است و در شهر از تنگي ارزاق احتمال انقلاب ميرود، لهذا به تسليم راضي شد و در هفتم ذيقعده همان سال از ابراهيم پاشا، استدعاي متاركه جنگ نمود; تا در فصول مصالحه تبادل آرا شود.
عبدالله، پسر سعود، پس از متاركه جنگ به اردوي ابراهيم پاشا آمده، به لطف واحترام پذيرفته شد، و پس از مذاكراتي، جماعت وهابي تسليم، و شهر درعيه را به تصرف دادند; به شرط اينكه مصريان، متعرض اهالي آن نشوند. (35) و عبدالله به عنوان رغبت زيارت سلطان به اسلامبول رحلت نمود و كوكب دري و باقي جواهر عتيقه واعلاق نفيسه را، كه طايفه وهابي در سنه 1220 از مدينه بردهاند، مسترد دارند.
عبدالله از طريق مصر عازم آستانه (استانبول) شد. در هفدهم محرم سنه 1234 وارد قاهره شد و با خديو معظم در قصر شبرا ملاقات كرد، و در نوزدهم محرم، روانه آستانه گرديد، و به محض وصول به اسلامبول، مقتول شد، (36) و در تمام بلاد حجاز ونجد امنيتبرقرار و آنچه از يمن و شامات در تصرف وهابيه بود، به صاحبان اصلي واگذار شد وابراهيم پاشا به طرف مصر مراجعت نموده، در بيست و يكم صفر سنه 1235 وارد قاهره شد و در كمال ابهت و جلال، داخل شهر گرديد. سرود نظاميان وآواز عساكر مصري به اين نغمه بلند بود: «نحن السيوف الباترة / نحن الاسود الكاسرة / من ارض مصر قاهرة / هيا بنا هيا بنا / السير قد اكرمنا.» ابراهيم پاشا از باب النصر وارد قلعه [شد] و شهر را هفت روز آذين بستند و جشن بزرگيگرفتند.
[حركت جديد وهابيان و تلگراف استمداد از دولتهاي مسلمان]
ديگر، طايفه وهابي را مجالي براي اعاده قوا و رجوع به حال قديم و عروج به اوج ترقي نبود; تا در اين چند سال كه دول عالم مشغول جنگ عمومي يا محافظت اوضاع خويش بودند، طايفه وهابي با فراغ خاطر و بدون مزاحم تهيه عده و عده تواقعي و تجاوزي نموده، احساء و قطيف را مجددا متصرف شد و قطعه عمدهاي از نجد وحجاز را مسخر ساخت. مكه مكرمه [را]، كه هيچ مزاحمتي از اعراب يا شرفاء در مقابل نداشت، مورد حمله و تهديد نمود. متحد آلماني به قنسولهاي تمام دول كه در جده بودند، نوشت كه مارا با تبعه دول كاري نيست، فقط بايد در خانههاي خود نشسته، اسلحه با خويشتن نداشته باشند. پس به هر شكل بود مكه را متصرف شد و بهمدينه هجوم آمده، رابطه اخبار ما از مدينه تلگراف ديگران است، بيسيم يا با سيم است.
گاهي خبر بمباردمان مدينه و مسجد آن جا را ميدهند; گاهي خرابي مسجد حمزه را نشر مينمايند; گاهي حمله به مدينه را تكذيب ميكنند. ما همينقدر به دولتهاي اسلامي متوسل، و ملوك اطراف و مشايخ اعراب را ياد آور ميشويم كه علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد. و اين طايفه را كه از روي ديانت و عقايد باطله خود جان و مال ما و خزاين حرمين شريفين و ساير مشاهد مكه مكرمه را هدر ميدانند، بايد به دقت مراقب باشند كه هر وقت آثار تداركات قلعهسازي و خريدن توپ و اسلحه از آنان مشاهده كنند، يكديگر را اطلاع دهند و با توافق و معاضدت و اتحاد در صدد جلوگيري برآيند، و الا پس از وقوع شنايع بر اظهار تنفر و ناله و افغان چه اثري مرتب خواهد شد. البته خاطر هر مسلماني از اين سوانح مكدر است، لكن اظهار احساسات عملي بر همه واجب و به قاعده «الاقرب فالا قرب» هر دولتي كه نزديكتر است و طريق حمله و دفاع بر او مسدود نيست، بايد دواي وظايف اسلامي و تكليف غيرتمندي خويش را اهم مقاصد ديني و دنيوي بشناسد.
و السلام علي من اتبع الهدي و خلف الهوي
اميد كه نگارنده اين اوراق را در تحرير مطالب مذكوره، كه با نيتخالص از شوائب است، ثوابي باشد.
الفقير الي ربه المجيب في شهر صفر الخير 1344
محمد حسين قريب (37)
خاتمه
فصل در اوضاع اخيره وهابيان
طايفه وهابيه پس از خذلان و مغلوبيتسابقه، در خيال تجديد شورش و طغيان بودند. ولي چون اين عزيمت را بروز و ظهوري نبود، كسي هم تعرض به آنان نميكرد، لهذا از روي فراغت، الرياض، كه در بر عرب نقطهاي به آن خوش آب و علف سراغ نميدهند، مطمح نظر ايشان شده، به آبادي آن و بنيان شهر، قلعه و مستحكمات پرداختند و شهري شامل همه لوازم معيشت و داراي بيش از پنجاه هزار سكنه را مركز خود قرار دادند.
بعد از آن كه شريف حسين بن علي اسما سلطان حجاز شد، وهابي كه مدتها حجاز را در تصرف داشت و فعلا هم نفوذ و استعدادي حاصل نموده، قريب دو ميليون جمعيت دارد و تمام مردان براي قتل و غارت حاضر بودند و آن را جهاد ميخوانند، به بهانه رفع ظلم سلطان حجاز كه حجاج هر ديار از او شكايت داشتند، به آن حدود حركت كرد.
شريف حسين هرچه از حاجيان به انواع حيل اخذ ميكرد، قشون خود را قسمتي كه موجب رضا باشد نميداد، لهذا لشكر ناراضي از روي جديتبرابر گلوله دشمن نميرود، اما وهابي از روي عقيده جنگ ميكند و رئيس خود را رئيس روحاني و جسماني ميداند و بهشت را - چه قاتل و غالب باشد، چه مقتول و مغلوب - حق خويش ميپندارد. اين بود كه سلطان حجاز مجبور به فرار شد و طايفه وهابي پس از تصرف مكه و تصفيه تمام قلعه و قريه و منزلهاي بين الحرمين، به محاصره مدينه پرداختند. آنچه آبادي در خارج مدينه بود، چون استحكامي نداشت، بدون مزاحم به حيطه تصرف ايشان آمد.
تلگراف بي سيم برلن و لندن خبر محاصره مدينه را دادند. به ضميمه اينكه مسجد مدينه يا مشهد حمزه، كه در دامنه كوه احد است، هدف گلوله توپ شده است. پس از چند روزي، اين خبر تكذيب شد، زيرا كه صورت سؤال و جوابي اشاعه دادند كه خديو مصر بر اين شنايع وهابيه اعتراض نموده و در جواب آن اظهار شده كه ما با اهالي، غرض و زحمتي نداريم; طرف ما حسينبن علي است; علاوه بر آن كه خود را ذمهدار احترام مساجد و مشاهد مقدسه ميدانيم.
عجبا! حسين در جزيره قبرس است، [و] وهابي در مدينه، به بهانه جنگ با وي، قتل و غارت ميكند و جمعيت هم روز به روز در تزايد، زيرا كه اسم غارت مهيج است و باعث رواج دين متبدعين; تا آن كه اخيرا تلگرافي از اهل مدينه خطاب به اعليحضرت شاه ايران و علماي اعلام رسيد كه ما محصور و طرف حمله و بمباردمان هستيم و آب و نان بر ما بسته شده و شنايعي كه در كربلا و مشهد مولانا ابي عبدالله عليه السلام از اين قوم سر زده، اينك در مدينه مكرمه اقدام كردهاند و در اسلاميت از شما استرحام ميكنيم.
در تمام ايران، در اثر همان خبر اول، قبل از اشاعه تكذيب، ولوله و اضطراب شد. بازارها را بستند و در جوامع و مجامع اظهار تنفر از اين حركات نمودند. البته در ساير ممالك دور و نزديك هم اظهار حيات و حسيات شده است و چنان مينمايد كه دول معظمه اروپا، خاصه آنها كه در مستعمرات و متصرفات خود رعيت مسلمان دارند، براي تاليف قلوب مسلمين، عموما، و براي ترضيه خاطر رعاياي خودشان، خصوصا، در اين باب چارهجويي مينمايند; و دولت انگلستان، كه رعيت مسلمان بيش از همه دارد، بيش از ديگران اقدام خواهد كرد. اكنون هم در صدد اصلاح بين رئيس وهابيه و شريف حسين هستند كه حدودي براي هر يك معين شده، فتنه بنشيند و نزاع از ميان برخيزد.
تنبيه
نام فرمانفرماي نجد و حجاز، كه از وهابيه قريب يكصد سال قبل آن جا را به تصرف داشت، در بعضي كتب مسعود نوشته است، و صحيح سعود است; و همچنين عبدالله پسرش در يكي از تواريخ عبدالدين نوشته شده، و اين سهو از كاتب است. (38) اما پسر مرحوم محمد علي پاشا، كه رئيس قشون مصر بود و قبل از ابراهيم پاشا به جنگ وهابي رفت، معلوم نشد توسن پاشا يا طوسن پاشا بوده، و در بعضي كتب طوسون پاشا رسم نموده.
تذييل [سالشمار جنگ مصريان با وهابيان]
در ذكر بلاد و حصوني كه با قدم عساكر مصر مسخر شد، به ترتيب سال و ماه:
فتح مكه معظمه و طائف و جده به دست طوسن پاشا. سنه 1813 مسيحي. [1228 ق].
فتح قنفذه به دست پاشاي مذكور. سنه 1814 [1229]، ولي طولي نكشيد كه مجددا به تصرف وهابي آمد.
مصالحه طوسون با وهابي به شرط تخليه تمام حجاز از قشون وهابي و تخليه قصيم از مصريان و اعتراف وهابي به سلطنتسلطان محمود خان. سنه 1815 [1230].
امضا نكردن محمد علي پاشا مصالحه را مگر به تخليه احساء و مسافرت عبدالله بن سعود به اسلامبول. سنه 1815 [1230].
رفتن ابراهيم پاشا به جنگ وهابيان. سنه 1816 [1231] و رسيدن هدايا و نامه ابن سعود در قصيم و قبول نشدن هدايا و موكول شدن جواب عريضه به وصول درعيه مركز وهابي.
رفتن پاشا از ينبع و مدينه مشرفه به حج و مراجعتبه اردوي خود و رفتن از حناكيه به سركوب اعراب و آوردن هشتصد شتر و چهار هزار گوسفند و تسليم شدن قبايل عرب. سنه 1817 [1232].
شيوع تب و كلرا در لشكر مصر از شدت گرماي روز و سرماي شب و مدد خواستن از پدر پس از تلفات بسيار. سنه 1817 [1232].
توجه پاشا به تسخير شهر رس و مانع شدن باران شديد و مراجعت نمودن با غنايم بسيار و پس از چند ماه جنگ نمودن كه هشتصد نفر از وهابي مقتول و دو هزار شتر با مواشي بسيار از آنان گرفته شد. سنه 1818 [1233].
حركت پاشا از ماويه با چهار هزار پياده و هزار و دويستسواره، سواي خدم و حشم و اردو و بازار به جانب [رس] و محاصره و بمباردمان در مدت شش روز و سه حمله سخت و تلف شدن سه هزار و هشتصد تن از مصريان و يكصد و شصت نفر وهابي و ظهور ضعف در قشون مصري و قرار ترك محاصره. سنه 1818 [1233].
محاصره خبره و تصرف و اقامتيازده روز كه در اين ايام آنچه براي جيره و عليق لازم بود، قيمت آن به اعراب داده ميشد، و به اين واسطه جلب قلوب اعراب شد، و پس از آن، قلعه عنيزه را شش روز محاصره و گلوله باران نمود، و در اين گير و دار، انبار باروت آتش گرفت و اهالي تسليم و خلع سلاح شدند. و پس از آن كه وهابيان خارج شدند، قلعه را محكم نموده به انتظار وصول لشكر و ملزومات جنگ بود. سنه 1818 [1233].
تسليم شدن بلاد قصيم و محاصره سه روزه قلعه بريدعه و تصرف آن و اقامت دو ماهه در آن جا و رسيدن ذخاير جنگي و هشتصد تن قشون مصري. سنه 1819 [1234].
تسليم شدن قلعه مذنب و محاصره شقرا در يازده روز و گرفتن اسلحه محصورين و مرخص كردن آنها و بشارت اين فتح را به مصر فرستادن با مقداري از گوش وهابيان. سنه 1819 [1234].
عزيمتشهر درعيه و ضبط قلعه خرمه، دوازده فرسخي درعيه، پس از جنگ سخت و قتل عام و غارت، كه جز زنان بر احدي ابقا نشد. سنه 1819 [1234].
رفتن پاشا به جانب شهر درعيه و تصادف با لشكر بزرگ وهابي در قرين و جنگ دو شبانه روز و فتح توپخانه مصريان و امير حارث، كه سركرده وهابي بود، در اين جنگ شجاعتي عجيب نموده كه تمام صفوف لشكر مصر را شكافته، خود [را] به پاشا رسانيد. يكي از سواران چركس به زخم نيزه او را به خاك و خون در كشيد و به هلاكت او وهابيان شكسته و منهدم شدند و در شهر درعيه تحصن اختيار كردند. مدت بيست روز محاصره بود و توپخانه در خاتمه كار، قلعههاي اطراف و بروج شهر را منهدم نموده، عبدالله بن سعود و خواص او و بزرگان شهر گرفتار شدند و قبل از گرفتاري، امان خواسته بود كه به مصر رفته، از آن جا به حضور سلطان مشرف شود. پاشا نيز پس از تسخير شهر اهالي را از قتل و غارت امان داد; فقط اسلحه را گرفت و رؤساي وهابيه را، كه پانصد تن بودند، در مسجد درعيه براي مناظره با مشايخ اهلسنتحاضر نمودند و چهار روز از اين كار گذشت و آن جماعت از عقيده خود برنگشتند تا به مجازات رسيدند و پاشا دستهاي از لشكر آن جا گذارده، به طرف خرمه مراجعت كردند. چند نفر از غلامان او سوء قصدي كرده بودند. يك نفر رئيس آنان تيري به سمت پاشا انداخت و آسيبي نرسيد. مرتكب و همراهانش به جزاي عمل رسيدند. سنه 1819 [1234].
پس از فتح درعيه، چون تدارك ارزاق در آن جا ممكن نبود، پاشا به باديه عرب توجه كرد. در نزديكي كوه شمر، جنگي هولناك با قبيله عنزه نموده، ايشان را متفرق ساخت. پس از آن شروع به اصلاح امور و تامين طرق تجارت نموده، قلعههايي براي مستحفظان امنيتبنا كرد و چاهها براي زراعت احداث فرمود. شهر درعيه را از پاي ويران ساخت. ابن سعود و جمعي از رؤساي آن بلاد را به مصر فرستاد، و چنان كه گفتيم، ابن سعود را از مصر به آستانه فرستادند و در آن جا به امر سلطان مقتول شد. در سنه 1819 [1234]. و ابراهيم پاشا پس از اين اقدامات بزرگ و نظم بلاد و امن عباد به مصر مراجعت نمود.
تم الكتاب.
پي نوشتها:
1. حسين مكي، تاريخ بيستساله ايران، 3/395-396.
2. همان، 4/86 - 87 ، 92 - 93.
3. يكي تاريخ وهابيه از ضياءالدين دري (بيتا) و ديگري تاريخ و عقائد وهابيان از استاد علي اصغر فقيهي، تهران، 1323 ش.
4. يعني سال 1344 ق. درستيك سال پيش از درگذشت مؤلف.
5. فرهنگ سخنوران، ذيل رباني گركاني.
6. مجله يادگار، سال پنجم، شماره سوم، ص 56 - 57.
7. شهر محمد بن عبدالوهاب عينيه است، كه وي از آن جا به درعيه نزد محمد بن سعود (م 1179) رفت.
8. بدون ترديد محمد بن عبدالوهاب بر مذهب حنبلي بوده است.
9. خبر آمدن وي به اصفهان در بسياري از مآخذ ايراني و همچنين كتاب لمع الشهاب، كه كهنترين تكنگاري درباره شرح حال اوست، آمده است; از جمله: ناسخ التواريخ ، 1 / 68; منتخب التواريخ، ص 562; روضة الصفاي ناصري، 9 / 380; مآثر سلطانيه، ص 82; تحفة العالم، ذيلالتحفة، چاپ بمبئي، ص 8 - 10. استاد مدرسي طباطبائي پس از ارجاع به اين منابع و اشاره به مقاله صادق نشات به عربي در همين موضوع (مجله العرفان، سال 57، ش3، ص 287 - 290) مينويسد: گويا موضوع سفر شيخ به ايران قابل ترديد نيست. بنگريد: روابط ايران با حكومت مستقل نجد، ص 80 (مجله بررسيهاي تاريخي، سال 11، ش 4). گفتني است كه اين مسئله هنوز نياز به تحقيق دارد و جاي ترديد در آن باقي است. بر اساس آنچه در لمعالشهاب آمده، وي در اصفهان شرح تجريد قوشجي، شرح مواقف ميرسيد شريف جرجاني و حكمة العين كاتبي را خوانده است.
10. حنبلي صحيح است.
11. ر.ك: مجله دانشكده الهيات و معارف اسلامي مشهد، ش 11، مقاله علي اكبر شهابي، ص 161 - 170.
12. توبه: 17.
13. احقاف: 5 - 6.
14. فاطر: 13 - 14.
15. زمر: 3.
16. نساء: 48، 116.
17. سفرنامه ابن بطوطه، 1/95، ترجمه محمدعلي موحد. در باره اين كه ابن بطوطه توانسته باشد منبر ابن تيميه را درك كند، ترديد وجود دارد، زيرا آخرين باري كه ابن تيميه زنداني شد (7 شعبان 726) و در همان زندان به سال 728 درگذشت، يك ماه پيش از رسيدن ابن بطوطه به دمشق بوده است. اما به هر روي، ابن بطوطه (1 / 95) تصريح دارد كه «در اين اثنا من در دمشق بودم. يك روز جمعه كه او در منبر مسجد جامع مشغول وعظ بود، آن جا رفتم. از جمله سخناني كه ميگفت اين بود كه: خداوند همچنان كه من از پله اين منبر فرود ميآيم، به آسمان دنيا فرود ميآيد. اين بگفت و پلهاي از منبر پايين آمد.»
18. گذشت كه تولد وي به سال 661 و مرگ او در سال 728 بوده است.
19. توبه: 5.
20. اعتماد السلطنه در ذيل حوادث سال 1217 - كه صحيح آن همان سال 1216 و روز غدير سال مزبور است - مينويسد: هم در اين سال، عبدالعزيز نامي از مشايخ نجد، كه پيرو طريقه وهابي بود و داعي اين طايفه ميبود، در درعيه قلعهاي محكم بساخت و چند بار به حرمين شريفين - زادهما الله شرفا و تعظيما - و به نجف اشرف آمده، به غارت پرداخت. و از آن جا كه پسرش نيز در عيد غدير در آخر سال گذشته به كربلاي معلا تاخته و چندين هزار از نفوس زكيه و جمعي كثير از علما و سادات و فضلا و عرفا و محققين را در ظرف هفتساعتشربتشهادت چشانيده، كه از آن جمله عارف كامل و عالم فاضل ملاعبدالصمد همداني صاحب بحرالمعارف بود كه چهل و چهار سال در آن ارض خلد نشان مجاور و به رياضت اشتغال داشت. خلاصه بعد از سفك دماء، آن قوم شقاوت انتماء به اوطان خود بازگشتند و اين خبر مسموع ملازمان حضرت خاقان كشورستادن گرديده اسماعيل بيگ بيات را نزد سليمان پاشا، والي بغداد، فرستادند و امر فرمودند كه به طرد اين جماعت پردازد. سليمان پاشا قبول كرده، ولي چندي نگذشت كه درگذشت و اين امر بر عهده تاخير ماند، ولي شخصي از عجم، عبدالعزيز را به راه عدم روانه نمود. تاريخ منتظم ناصري، ج 3، ص 1465 - 1466. به نوشته استاد مدرسي، كاملترين اطلاعات در باره حملات وهابيها به كربلا در كتاب الدر المكنون في مآثر الماضية من القرون، اثر ياسين بن خيرالله خطيب عمري، كه دو نسخه خطي آن در موزه بريتانيا (ش 312 و 313) موجود است، آمده است. به نوشته استاد مدرسي، نجديان در اين حمله - در سال 1216 - روضه مقدس حسيني را ويران ساختند و همه نفايس درون حرم و خزانه را به غارت بردند و زايران حائر شريف و اهالي كربلا را قتل عام نمودند. شمار كشتگان اين واقعه پنج هزار تن بوده است. بنگريد: روابط ايران با حكومت مستقل نجد، ص 105.
21. اشاره خواهد شد كه پس از چندي سليمان پاشا درگذشت و مسئله حمله به حكومت نجد متوقف شد. به گزارش سپهر، در سال 1217 منشوري از دربار ايران به عبدالعزيز بن سعود فرستاده شد و استرداد اموال غارت شده از روضه مقدس حسيني عليه السلام و مردم كربلا و زايران و اداي ديه كشتگان درخواست گرديد. در آن منشور تهديد شده بود كه چنانچه حكومت نجد اموال را باز نگرداند و ديه كشتگان را نپردازد، سپاه ايران خاك درعيه را بر باد خواهد داد. ناسخ التواريخ، 1 / 120 (چاپ اسلاميه); روابط ايران با...، ص 109.
22. گنجينه نشاط، نسخه 1320 مرعشي، برگ 87.
23. اين نامه مربوط به رخدادهاي سال 1228 ق است كه پس از جنگ سپاه ايران با نجديان در سال 1226 و آمدن نماينده وهابيان به دربار ايران، اندكي روابط بهتر شده بود. در اين سال، امام يمن، از حملات وهابيان به نواحي يمن، به دولت ايران شكايت كرده و درخواست كمك كرده بود. بنگريد: ناسخ التواريخ، 1 / 151 - 152 (چاپ اميركبير).
24. ميرزاعبدالوهاب منشي الممالك، معروف به نشاط، كه از وي گنجينه نشاط برجاي مانده است; از جمله، همين نامه به امام يمن به انشاي وي نوشته شده; و در آن جا درج شده است. متن نامه را استاد مدرسي در روابط ايران با...، ص 120 آورده است.
25. در گنجينه نشاط: بلي قد استووا اولا.
26. در گنجينه: فانحدروا يمينا و شمالا.
27. ادامه نامه در گنجينه نشاط چنين است: «كانهم راوا حومة الاسلام بلا حام و راع، فسرحوا فيها بلا رهب و لاارتياع، و تركوا حماة تلك الثغور كانهم سقوا كاس الحتوف و كم بلغوا بحيلتهم ما ليس يبلغ بالسيوف، و للزمان صروف نهضة و وقوف ثبت و محو تكدر و صفو; كم صلحت الامور بعد فسادها و انسدت الثغور بعد نفادها و انطفت الفتن بعد ما صلت و غيضت الدواهي بعد ما جرت. و لطال ما كانت الدعائم انثلمت و المناظم انخرمت و الامور مارت و الفتن ثارت و الرسوم تغيرت و السنن اضطربت، فصرف الله ذلك عن اوليائه ونصرهم علي اعدائه. ان ذلك علي الله يسير و الي الله المصير. كم من حق مال فاد اليه و كم من باطل ضال فاز اليه و ليعلموا آنائه. و السلام.» بنگريد: روابط ايران با... ، ص 120.
28. طبق اظهار استاد مدرسي، متن نامه سعود بن عبدالعزيز به فتحعلي شاه، در دست نيست، اما پاسخ فتحعلي شاه كه بخشي از آن در متن بالا نيز آمده، در گنجينه نشاط موجود است: «تبارك الذي بيده الملك و هو علي كل شيء قدير. و بعد: فقد اتانا منك كتاب مصدق لسانا عربيا تضوح منه عرف المعارف منتشرا و مطويا. و العجب كل العجب انك دعوتنا الي التوحيد و نفي التشريك عن الله الحميد المجيد و نحن بين يديه مفطورون عليه، نحدث به قديما و ان هذا صراطي مستقيما. نعم وجدوا اولياءنا كتابك دليلا علي انك قد اخذت في هذا الطريق سبيلا اذا لاتخذوك خليلا و لاتجد لسنتنا تحويلا، و المؤمنون بعضهم اولياء بعض، و عز من قال: و ربطنا علي قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض. و قد ذكرتم انكم ترسلون عالما منكم الينا لنطلع عليكم و تطلعوا علي ما لدينا، ليكون لكم مالنا و عليكم ما علينا، فارسلوا و عجلوا فيه فانما المعروض علي حضرتنا من مذهبكم غير ما تكتبون و الناس من عندهم يقولون و يسمعون و ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون. ثم استعجلوا حتي ينكشف من امركم الحجاب و يرفع الارتياب. و ان كان الامر كذا فهذا اتفاق المسلمين و كان حقا علينا نصر المؤمنين، نمدكم باموال و بنين، و موقعين علي شبل هزبر الخلافة و من له علي سواحل العمان قدرة و شرافة، حسين علي ميرزا ان يعاملكم بالمودة سرا و جهرا و يمدكم بما تستمدونه برا و بحرا. فان الله سخر لنا الامصار و دبر لنا البحار. و هو الذي يسيركم في البر و البحر انه علي ما يشاء قدير. و نحمدالله علي ما هدانا و نسلم علي النبي البشير النذير.» بنگريد: روابط ايران با... ، ص 113 - 114.
29. انعام: 127.
30. صبري پاشا مينويسد: شخصي مورد اعتماد، كه از درعيه آمد، به سليمان پاشا گفت: يكي از اعراب باديهنشين همراه برادرش از مكه معظمه مراجعت ميكرد كه در اثناي راه، گروهي از اشقياي درعيه، از دستپروردههاي سعود بن عبدالعزيز، به او حمله كردند و برادرش را از پاي درآوردند و همه اموالش را به غارت بردند. فرد اعرابي از مشاهده اين جنايتبه شدت خشمگين شد و به قصد كشتن سر دسته آنان، يعني سعود بن عبدالعزيز، رهسپار درعيه گرديد. وليكن به سعود دست نيافت و پدرش عبدالعزيز، را از دم شمشير گذرانيد و انتقام برادرش را گرفت. تاريخ وهابيان، ص 39. در برخي از منابع از شيعه بودن يا كرد بودن قاتل عبدالعزيز ياد شده است. بنگريد: روابط ايران با... ، ص 95.
31. در روضة الصفاي ناصري (9 / 466) در ذيل حوادث سال 1224 آمده است: اعراب بستك و جهانگيريه از بلاد لارستان فارس به اعراب وهابي، كه در نجد ساكن بودند، پناه برده و متوسل شدند، و اعراب نجد به پشتيباني آنان برخاستند. حسينعلي ميرزا، فرمانفرماي فارس، صادق خان ولد رضا قلي خان قاجار دولو را به دفع اعراب فرستاد. در برخوردي كه در حوالي قطيف و بحرين ميان صادق خان و اعراب نجد روي داد، سپاه ايران پيروز شد. نيز بنگريد: ناسخ التواريخ، 1 / 114; روابط ايران با... ، ص 102.
32. گويا هيچ زماني شام و دمشق به دست وهابيها تصرف نشده است.
33. در روضة الصفاي ناصري، ذيل حوادث سال 1226 آمده است: آغاز اين سال، صادق خان از جانب نواب حسينعلي ميرزا، فرمانفرماي فارس، به منازعه طايفه وهابيه مامور شد... لهذا صادق خان سردار، به مسقط رفته، از آن جا با جمعيت اعراب بر نجد تاخته، به حوالي درعيه دارالملك مشايخ وهابيه رفته، از جانب سعود، محمد بن سيف و سيف بن مالك، كه دو سردار دلير بودند، به مقابله صادق خان آمدند. رزمي گران رفت و از خون اعراب، بر نجد ساختبدخشان شد و سرداران مجروح و زخمدار گرديدند و سردار قاجار نصرت يافت... و غالب اماكن و مساكن آنان سوخته و افروخته گرديد و سردار قاجار به مسقط آمده، از آن جا با تحف و هداياي امام مسقط سعيد سلطان به شيراز بازگشت. روضة الصفا، 9 / 471. مانند همين مطالب را سپهر در ناسخ التواريخ (ص 206 از چاپ اسلاميه، و ص 121 از چاپ اميركبير) آورده است.
34. اعتماد السلطنه مينويسد: هم در اين سال (1236) به جهت تخطي ايلات و بدسلوكي گماشتگان دولت عثماني با حجاج ايراني كدورتي فيما بين دولتين ايران و عثماني درگرفت; و چون طايفه وهابي ساكن نجد نيز بدرفتاري با حاج ميكردند، حاجي حيدرعلي خان، برادرزاده حاجي ابراهيم خان شيرازي، بر حسب امر اعلي با محمدعلي پاشا، والي مصر، ملاقات كرده، از سوء سلوك طايفه وهابي در نجد شرحي اظهار داشت. محمد علي پاشا فرزند خود ابراهيم پاشا را به نجد فرستاد. شهر درعيه را خراب كرد و عبدالدين (نام درستسعود) را گرفته، روانه اسلامبول نمود، و سعود (در اصل عبدالدين مسعود) مقتول شد. تاريخ منتظم ناصري، 3 / 1546.
35. به گزارش منابع، شهر درعيه، پس از تصرف آن به دست مصريان، با خاك يكسان شد.
36. با كشته شدن عبدالله بن سعود، حكومت 75 ساله درعيه بر بخش مهم جزيرة العرب پايان يافت. تاريخ اعدام وي در استانبول، دوم جمادي الاول 1324 بوده است. شرح فتوحات محمدعلي پاشا و فرزندانش توسن پاشا و ابراهيم پاشا را ايوب صبري پاشا در كتاب تاريخ وهابيان (ترجمه علي اكبر مهديپور، تهران، مشعر، 1377) بهتفصيل آورده است.
37. اين نام مؤلف كتاب است كه اثر خود را در سال 1344 تمام كرده است. پيداست كه پس از تاليف اصل رساله، خاتمهاي هم بر آن افزوده است.
38. در تاريخ منتظم ناصري، 3 / 1543، از ابن سعود، با نام عبدالدين ياد شده است.
منبع: سايت حوزه - فصلنامه هفت آسمان
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید