شايد عنوان اين نوشته در برخورد اول بسيار تعجببرانگيز باشد. همچنين ممکن است اين سوال مطرح شود که قرار گرفتن واژه «ميستي سيزم عبراني» در کنار پروتستانتيزم و روشنگري چه مفهومي دارد؟! حتي ممکن است تصور شود ميان اين اصلاحات و واژگان هيچ ارتباطي نيست، در حالي که بين اين واژهها رابطهي بسيار نزديکي وجود دارد. کشف ارتباط موجود بين اين مباحث تاکنون در تحقيقات و پروژههاي آکادميک مورد توجه واقع نشده و به همين دليل نيز در تاريخ رسمي مطرح نگرديده و موضوع بحث و بررسي قرار نگرفته است. اما بررسي و مطالعه اين موضوع با استناد به منابع و مآخذ کلاسيک ضروري و حتي واجب به نظر ميرسد.
پروتستانتيزم و روشنگري مفاهيمي هستند که بيگمان با آنها به حد کافي آشنايي داريم و بر تاثيرات بيچون و چراي برجاي مانده از اين دو واقعه بزرگ نيز آگاهيم. ميدانيم که اين دو واقعه بزرگ دو مرحله از يک روند بوده و تمامي باورها و انديشههاي انسان غربي- يا به عبارت ديگر بخشهاي قابل توجهي از انسانهاي ديگر جوامع- را در ارتباط با دنيا، جهان و زندگي از بنياد تغيير داده و در پي ايجاد يک دنياي غير ديني بودهاند. همراه با ايجاد اين دنياي غير ديني انسان را نيز از «بندگي و ستايش خالق خود» به مثابه وظيفه فطري و اصلي او بازداشته و به ستايش و پرستش خود واداشته است و باز ميدانيم که اين دو واقعه، باور به «گذرا و بيارزش بودن دنيا» را از ميان برداشته و به جاي آن باور «پاينده، ابدي و بينهايت ارزشمند بودن دنيا» را قرار داده است.
علاوه بر اينها، اين دو واقعه، مفهومي را که دين براي انسان دربرداشت تغيير داده، دين را در ميان چهار ديواري معابد و پرستشگاهها زنداني کرد و بدين ترتيب درصدد بوده تا خصوصيت دين و فرآيند بيچون و چراي اتوريته ديني- يا الهي- را که همانا «نظام دهي به امور دنيا» بود از ميان بردارد.
ما ميخواهيم به صورت ديگري اين روند را که با پروتستانتيزم آغاز شد و با روشنگري ادامه يافت، مورد بررسي قرار دهيم و پيش از آن که درصدد يافتن پاسخ «چيستي تاثيرات اين دو واقعه بزرگ» باشيم، بر آنيم تا «چيستي تاثير گذاران بر اين دو واقعه مهم» را دريابيم. ما در حين تلاش جهت يافتن پاسخ براي اين سوال، تمامي مراجع و منابع معمولي را به کناري نهاده، ضمن مبنا قرار دادن منابع قرآني که همان «حکمتها» است، بيان ميداريم که در پشت سر اين دو واقعه بزرگ يک عامل و باعث عبراني نهفته است.
مهمترين دستاورد روندي که با پروتستانتيزم آغاز گرديد و با روشنگري ادامه يافت، قطع ارتباط حيات فردي و اجتماعي با دين و مرتبط ساختن آن به ايدئولوژيها و بدين ترتيب پشت کردن به آخرت گرايي و روي آوردن به دنياگرايي بود.
ليبراليزمي که پيروزي آن همراه با نظام جديد جهاني جشن گرفته ميشد، سوسياليزمي که رفته رفته رنگ ميباخت و ناسيوناليزمي که هنوز از نقطه نظر محلي تاثيرگذار بود، فاشيزمي که در اين فاصله سر برداشت و حتي ايدئولوژي محافظه کاري که در هر زمان از آن به اشتباه به عنوان دين نام برده ميشد و... همه اينها دستاوردهاي فلسفه روشنگري بود که با انقلاب فرانسه به سمبل تبديل شد. به بياني ديگر در پشت جريان سر برداشتن ايدئولوژيهاي گوناگون، «دين زدايي» قرار داشت.
رؤياهاي عهد عتيقي لوتر در پروتستانتيزم
قبل از آشنايي جوامع اروپايي با فلسفه روشنگري، در ذهن انسانهاي اين جوامع سوالات بيپاسخ چنداني وجود نداشت. دربارهي اين که انسان کيست، زندگي چه مفهومي دارد، چگونگي دستيابي انسان به حقايق و اين که چه چيزي درست و چه چيزي نادرست است، نظريات چندان متفاوتي وجود نداشت. دين پاسخگوي اين گونه سوالات بود و زعامت مردم بر عهده کساني بود که صلاحيت ديني داشتند. در راس ارزشهايي که توسط دين به انسان آموزش داده ميشد نيز گذرا و بيارزش بودن دنيا، وجود حيات جاويد پس از مرگ و ضرورت تلاش انسان براي دستيابي به آن- ايمان به آخرت- قرار داشت؛ اما روندي که با پروتستانتيزم آغاز شد و با روشنگري ادامه يافت، نفوذ دين(1) را از ميان برداشت.
در چنين شرايطي تلاشهاي جديد براي پاسخ به سوالاتي که در بالا مطرح شد آغاز گرديد. لذا ايدئولوژيها اين گونه پديد آمد.
آنچه در اينجا جالب توجه است وجه اشتراک تمامي ايدئولوژيهايي است که از آنها سخن گفتيم- يعني ليبراليزم، سوسياليزم، محافظه کاري، مليگرايي و فاشيزم- و آن نظر غير ديني آنها در ارتباط با چيستي انسان، زندگي و دنيا بود. به بياني ديگر همه آنها از بهشتي که دين به مثابه ارزشي پايه به انسان نشان ميداد، روي گردانيده، تحقق زميني يا بهشت دنيايي را وعده ميدادند و اين که انسان پس از مرگ با چه مسائلي روبهرو خواهد بود، را ناديده انگاشته، تنها به زندگي دنيايي و رخدادهاي آن علاقه نشان ميدادند.
معماران فلسفه روشنگري- همان طور که در صفحات بعدي يا دلايل و مدارک به آنها خواهيم پرداخت- اصولاً با رد انديشه و اعتقادات مسيحي «بيدين» نميشدند، بلکه دقيقاً برعکس «دين» جديد و کاملاً متفاوتي را ميپذيرفتند. اين دين، دين «بيخدايي» نبود، بلکه غالباً «دئيست»ها(2) روشنفکراني بودند که به خالق و پديد آورندهي جهان معتقد بودند. تنها تفاوت اساسي و اصولي بين مسيحيت و اين دين جديد مردود شمردن آخرت گرايي و زندگي پس از مرگ بود. کوتاه سخن اين که همراه با ايدئولوژيها دينهاي غير آخرت گرايي نيز سر برداشتند که هدف آنها دستيابي به «بهشتهاي روي زمين» بود.
پروتستانتيزم نيز به عنوان اولين عامل مهم در تضعيف آخرت گرايي، سردمداري دينهاي غير آخرتگرا را عهدهدار شد. حال بايد ديد که عامل جذب روشنفکران به اين دين غير آخرتگرا و انديشهاي که آنها را در اين رابطه تحت تاثير قرار داد چه بود. گفته ميشود که انديشمندان غربي پايهگذار رنسانس تحت تاثير تمدن يونان باستان قرار گرفتند. آيا ديني وجود داشته است که از گذشتههاي دور به دنبال «بهشت زميني» بوده و به عنوان «عامل تمدني و اعتقادي» پروتستانها و روشنفکران را تحت تاثير خود قرار داده باشد؟ در اين رابطه سخنان عليعزت بگوويچ(3) رئيس جمهور سابق بوسني هرزگوين و يکي از انديشمندان جهان اسلام بسيار روشنگر است:
«در ميان تمامي اديان، يهوديت ديني دنيوي و داراي تمايلات چپ است. بهشت دنيوي موعود و کليه تئوريهاي يهودي مطروحه، از اين تمايل ناشي ميشود. «کتاب ايوب» رؤياي تحقق عدالتي است که بايد در اين دنيا محقق شود. يعني در آن دنيا نه، بلکه در اين دنيا فوراً بايد تحقق يابد...! يهوديان خبر از آمدن ملکوت خداوند، قبل از آمدن حضرت عيسي(ع) را دادهاند، اما آنها برخلاف مسيحيان نه در آن دنيا که در همين دنيا آن را انتظار ميکشند. در ادبيات ديني يهود در اوان ظهور مسيحيت(4)، مسيح به عنوان شخصيتي که عدالت را به اجرا در ميآورد مورد مدح و ستايش قرار ميگيرد... براي کساني که اهل راستي و درستي هستند دنياي فاقد خوشبختي مفهومي ندارد. اين بنياد و اساس عدالت يهودي و هر عدالت «اجتماعي» است.
ايده بهشت دنيايي در ذات خود يهودي است. نه تنها از نظر محتوا بلکه از نقطه نظر منبع و سرچشمه نيز چنين است. قالبي يهودي براي تاريخ گذشته و آينده، براي ستمديدگان تمامي دورانها و بدبختيها که فراخواني پرقدرت است. اين قالب را قديس آگوستين به مسيحيت و مارکس به سوسياليزم منتقل کرد. (بر تراند راسل، تاريخ فلسفه غرب) تمامي قيامها، اتوپياها، سوسياليزمها و ديگر جريانات که خواستار ايجاد بهشت در روي زمين هستند، در بنيان و ماهيت خود داراي آبشخوري توراتي و عهد عتيقي بوده و ريشهاي يهودي دارند.»(5)
اين تحليل بسيار خردمندانه است. حقيقتاً برخلاف اسلام و مسيحيت، در دين يهود ايمان به آخرت وجود ندارد، بلکه برعکس ميل و حسرت دستيابي به «بهشت زميني» و به بياني ديگر«وابستگي به دنيا»درآن وجود دارد. شدت اين وابستگي را قرآن کريم چنين بيان ميدارد:
«آنان را از مردم ديگر، حتي مشرکان به زندگي اين جهاني حريصتر خواهي يافت و بعضي از کافران دوست دارند که هزار سال در اين دنيا زندگي کنند، و اين عمر دراز عذاب خدا را از آنها دور نخواهد ساخت که خدا به اعمالشان بيناست.»(6)
به همين علت رويکرد اين روند که با پروتستانتيزم آغاز گرديده، با روشنگري ادامه يافت، از «بهشت اخروي» به سوي «بهشت دنيوي» و از مسيحت کاتوليک به يهوديت است. جريان روشنگري که به اوج قله لذت پرستي(7) رسيده، در مرحلهاي که وابستگي آن به دنيا در بالاترين حد خود است، و از مسيحيت کاتوليک که به دست شستن از دنيا دعوت مينمايد، بسيار فاصله دارد و به يهوديتي که ويژگي آن در آيه قبل مشخص شده، بسيار نزديک است و در اين هيچ شکي وجود ندارد. اما اين نقطه عطفي که از نظر فلسفي تحت تاثير آشکار نفوذ عبراني «گري» است، عملاً چگونه قابل تغيير است؟ آيا اين رخداد امري اتفاقي بوده است يا معماران پروتستانتيزم و روشنگري در چمبره «يهوديزه شدن» گرفتار آمده بودند؟
پاورقيها:
1. لازم به يادآوري است در اينجا منظور از دين، همان مسيحيت است؛ ديني که حقيقت آن مورد تحريف قرار گرفته است
2. Diest کسي است که به خدا معتقد بوده ولي پيامبران و شريعت آنها را قبول ندارد.
3. Ali Izzet Begovic.
4. نويسنده در اينجا از واژه Apocalyptic استفاده نموده است که مفهوم اصطلاحي آن عبارت از ادبيات ديني اواخر دوره يهود (قبل از مسيحيت) و اوايل مسيحيت است؛ هر چند اين واژه در معناي تحت اللفظي خود معني مکاشفه، الهام، وحي و همچنين عنوان کتاب مکاشفات يوحنا در انجيل است (به نقل از فرهنگ اصطلاحات ديني و عرفاني، دکتر عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374).
5. Ali izzebegovic. Dogu ve Bati Arasinda Islam, Nehir yayin Lari Istanbul, 1992, SF 275-277
6. سوره مبارکه بقره، آيه 96.
7. Hedonizm
به نقل از: کتاب پروتستانتيزم و پيورتيانيسم و مسيحيت صهيونيستي ، نوشته نصير صاحب خلق، انتشارات هلال، سال 1383
نويسنده : نصير صاحبخلق
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید