الواح موسي(عليه السلام): صفحههايي حاوي دستوراتي از سوي خداوند به موسي(عليه السلام)
الواح جمع «لوح» از «لاحَ يَلوُحُ» به معناي ظاهر شدن و درخشيدن است و چون با نوشتن بر روي يک صفحه مطالب آشکار و روشن ميگردد، به هرچيز پهن، مانند سنگ، چوب، استخوان، پوست و فلز که بر آن چيزي مينگارند لوح گويند. [1]
اين واژه در قرآن به دو معناي متمايز بهکار رفته است: در آيه 13 قمر/54 به الواح و تختههاي کشتي نوح(عليه السلام) و در آيات 145، 150 و 154 اعراف/7 به الواح نازل شده بر موسي(عليه السلام)اطلاق شده و در آيه 22 بروج/85 به معناي «لوح محفوظ» آمده است. در زبانهاي خويشاوندِ عبري، آرامي و سرياني نيز اين واژه همان دو معنا را دارد. [2]
هنگامي که خداوند موسي را به ميعادگاه خود فرا خواند، با برگزيدن وي به پيامبري، مجموعهاي از دستورات خويش را در الواحي براي او فرستاد تا قوم خود را به عمل به فرمانهاي خداوند و محتواي آنها فرا خواند:«قالَ يـموسي اِنّي اصطَفَيتُکَ عَلَيالنّاسِ بِرِســلـتي وبِکَلـمي فَخُذ ما ءاتَيتُکَ و کُن مِنَ الشّـکِرين» (اعراف/7، 144)
در کتاب مقدس نيز آمده است که خداوند از موسي(عليه السلام)خواست تا بر کوه بالا رفته، قوانين و دستوراتي را که بر لوحهاي سنگي نوشته شده فرا گرفته و آنها را به بنياسرائيل بياموزد. موسي نيز به همراه يوشع به سوي کوه حرکت کرده به بزرگان قوم خود فرمان داد همانجا منتظر او بوده و در مشکلات با هارون مشورت کنند. [3]
درباره ويژگيها، شمار و جنس الواح و زمان و مکان اعطاي آن به موسي(عليه السلام) در قرآن چيزي نيامده است؛ ولي مفسران شمار آنها را دو، 7 يا 10 [4] و جنس آنها را از زمرّد سبز، زبرجد، ياقوت سرخ يا سنگي سخت ذکر کردهاند. [5] در برخي از روايات نيز به نقل از پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) جنس الواح از درخت سدر بهشت دانسته شده است. [6]
بيشتر مفسران محتواي الواح را به زبان عبري دانسته [7] و گفتهاند: خداوند آن را روز عيد قربان به وسيله جبرئيل در ميقات بر موسي(عليه السلام)فرو فرستاد. [8]
روايات فراواني نيز به بيان جنس، شمارگان، درازا و پهنا، کيفيت کتابت و ويژگيهاي ديگر الواح پرداخته است که بيشتر آنها اعتبار چنداني ندارد. [9]
الواح و تورات:
از آيات قرآن چنين بر ميآيد که خداوند نوشتههايي را به عنوان الواح براي موسي(عليه السلام)فرستاد؛ ولي مفسران درباره اينکه آيا اين الواح همان تورات مشهور است يا غير آن اختلاف نظر دارند؛ بيشتر مفسران بر اين باورند که الواح همان تورات است. [10] گروهي ديگر ارسال الواح را پيش از نزول تورات ميدانند. [11] برخي ديگر نيز تورات را بخشي از الواح دانستهاند. [12]
محتواي الواح:
محتواي الواح پند و اندرز و بيان همه امور معرفي شده است: «و کَتَبنا لَهُ فِي الاَلواحِ مِن کُلِّ شَيء مَوعِظَةً وتَفصيلاً لِکُلِّ شَيء...» (اعراف/7، 145) مفسران درباره نسبت کتابت به خداوند در اين آيه گفتهاند: اين نسبت يا بدين جهت است که کتابت به صورت نقش در الواح به قدرت خداوند بوده است [13] يا اينکه اين کار به امر و وحي خدا صورت گرفته و کاتب آن فرشتهاي بوده است. [14] در کتاب مقدس نيز آمده است: هنگامي که خدا در کوهسينا گفتوگوي خود را با موسي به پايان رسانيد آن دو لوح سنگي را که با انگشت خود ده فرمان بر روي آنها نوشته بود، به موسي داد [15]؛ ولي به نظر ميرسد نسبت «کتابت» در اين آيه به خداوند، مانند ديگر مواردي که در قرآن خداوند کارها را به خود نسبت ميدهد، به معناي وقوع اين کار به امر الهي است.
امّا در تفسير «... مِن کُلِّ شَيء مَوعِظَةً وتَفصيلاً لِکُلِّ شَيء...» برخي از مفسران به بيان مصاديق «کُلِّ شَيء» پرداخته و آن را شامل دستوراتي مانند شرک نورزيدن به خداوند، خودداري از سوگند دروغ و بزرگداشت والدين، ميدانند. [16]
گروهي ديگر گفتهاند: «مِن کُلِّ شَيء» عبارت از هر چيز مورد نياز در امر دين موسي و «مَوعِظَة و تَفصيلاً لِکُلِّ شَيء» تفسير «کُلِّ شَيء» است؛ يعني خداوند همه اوامر و نواهي، حلالها و حرامها، عبرتها و اخبار و جز آنها را براي موسي فرستاده است [17]؛ امّا ظاهراً خداوند محتويات الواح را در دو بخش تنظيم کرده است: بخشي پند و اندرز: «موعظة...» و بخشي ديگر تفصيل هر آنچه دانستن آن لازم است: «... و تَفصيلاً لِکُلِّ شَيء...» زيرا کلمه «مِن» در تعبير «مِن کُلّ شَيء» با توجّه به سياق جمله تبعيض را ميرساند و واژه «مَوعِظَةً» بيان «کُلِّ شَيء» بوده، و جمله «وتَفصيلاً لِکُلِّ شَيء» عطف بر آن است و بهکار گيري «تَفصيلاً» به صورت نکره، براي افاده ابهام و تبعيض است، چون نه موسي، خاتم انبيا و نه آيينش، آخرين و کاملترين آيين بوده و مسلماً در آن هنگام به مقدار نياز و استعداد مردم احکام الهي نازل شده است، ازاينرو ميتوان معناي آيه را چنين دانست که ما براي موسي(عليه السلام) در الواح گزيدهاي از هرچيز نگاشتيم؛ يعني براي او مقداري موعظه و مقداري لازم از هر مطلب اعتقادي و عملي فرو فرستاديم، پس اگر مراد از الواح، تورات باشد آيه به خوبي بر نقص و ناکافي بودن اين کتاب نسبت به معارف و شرايع مورد نياز بشر، دلالت دارد [18] و به همين سبب خداوند در آيهاي ديگر، قرآن را مهيمن و کامل کننده تورات و انجيل دانسته است: «و اَنزَلنا اِلَيکَ الکِتـبَ بِالحَقِّ مُصَدِّقـًا لِما بَينَ يَدَيهِ مِنَ الکِتـبِ و مُهَيمِنـًا عَلَيهِ...» (مائده/5، 48) برخي از روايات نيز در ذيل اين آيه گفتهاند: خداوند همه چيز را براي موسي ننوشت. درباره عيسي(عليه السلام) نيز ميفرمايد: «و لَمّا جاءَ عيسي بِالبَيِّنـتِ قالَ قَد جِئتُکُم بِالحِکمَةِ ولاُِبَيِّنَ لَکُم بَعضَ الَّذي تَختَلِفونَ فيهِ...» (زخرف/43، 63)، از اين آيه برميآيد که شريعت عيسي نسبت به آيين موسي نقش مکمل داشته يا به عبارت دقيقتر پارهاي از عقايد و احکام ديني مورد اختلاف يهود را اصلاح و تصحيح کرده است، در حالي که در مورد پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله)ميفرمايد:«... و جِئنا بِکَ شَهيدًا عَلي هـؤُلاءِ و نَزَّلنا عَلَيکَ الکِتـبَ تِبيـنـًا لِکُلِّ شَيء وهُدًي ورَحمَةً و بُشري لِلمُسلِمين» (نحل/ 16، 89)، از اين آيه ميتوان برداشت کرد که قرآن به شکل کاملتر و جامعتري نسبت به تورات و انجيل به بيان عقايد، احکام و ارزشهاي اخلاقي مورد نياز براي سعادت انسان در دنيا و آخرت پرداخته است، ازاينرو آيات ياد شده ميتواند دليل برتري شريعت پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) بر آيين موسي و عيسي(عليهما السلام)باشد. [19]
وظيفه موسي(عليه السلام) درباره الواح:
چون الواح دستورات الهي به موسي(عليه السلام) و قوم او را دربرداشته، خداوند از وي خواست تا آنها را با قوّت و جديّت تمام برگرفته و به قوم خود فرمان دهد تا از ميان آنها بهترين را برگزينند: «... فَخُذها بِقُوَّة و أمُر قَومَکَ يَأخُذوا بِاَحسَنِها...» (اعراف/7، 145) برخي مفسران ذيل اين آيه گفتهاند: محکم گرفتن کنايه از اين است که آن را شوخي و بياهميت نشمارند؛ بلکه آن را جدّي گرفته، با احتياط به آن عمل کنند، زيرا اگر کسي امري را جدّي بداند قهراً همه نيروي خود را در نگهداري آن بهکار ميگيرد. [20] گروهي ديگر گفتهاند: چون اين الواح در برگيرنده احکام و دستورات جديدي، بر خلاف احکام رايج نزد فرعونيان و قوم بتپرست بوده خداوند به موسي(عليه السلام)فرمود تا در فراگيري آن عزمي قوي و ارادهاي استوار داشته باشد [21]؛ امّا درباره جمله «وأمُر قَومَکَ يَأخُذوا بِاَحسَنِها» طبرسي و برخي ديگر از مفسران معتقدند مراد از «أحسنها» واجبات و مستحبات است، زيرا اين دو از مباحات بهتر است. [22] مفسراني ديگر بدين معنا گرفتهاند که ناسخها را فرا گرفته و منسوخها را رها کنيد. [23] گروهي نيز بر اين باورند که کلمه افعل تفضيل در اينجا به معناي صفت مشبهه، يعني «احسن» به معناي «حَسَن» بوده و به نيکي و حُسن همه دستورات آن، اشاره دارد. [24] احتمال ديگر اينکه در ميان دستورات، اموري مانند قصاص، مباح و اموري ديگر مانند عفو و گذشت از آن بهتر معرفي شده باشد و قوم موسي(عليه السلام)به عمل به آنچه بهتر است دعوت شده باشند. [25]
علامه طباطبايي(رحمه الله) گرفتن أحسن را کنايه از حسن ملازمت در آن امور دانسته و در بيان وجه اين کنايه ميگويد: اگر کسي همواره در کارهايش در پي خوبي باشد، طبعاً از خوب و بد هر چيز و هر عمل، خوب آن را، برميگزيند و همچنين غريزه زيبا پسند انسان او را واميدارد تا از ميان خوبها، خوبتر را برگزيند، بنابراين، معناي جمله اين است که به قوم خود فرمان ده تا از گناهان دوري کرده، حسناتي را که خداوند به سوي آن راهنمايي ميکند، ملازمت کنند. [26]
خداوند در پايان آيه وعده ميدهد که به زودي جايگاه فاسقان را به موسي و قومش نشان خواهد داد:«... سَاُوريکُم دارَ الفـسِقين» طوسي و طبرسي به نقل از مجاهد و جبائي مراد از «دارَ الفـسِقين» را جهنّم دانسته و معتقدند که اين آيه تهديدي است براي کساني که با نپذيرفتن سخن موسي و عمل نکردن به دستورات الواح با فرمان خداوند مخالفت کردند. [27] برخي ديگر آن را به خانههاي فرعون و فرعونيان در مصر يا خانههاي عاد و ثمود يا عمالقه در شام تفسير ميکنند که براي عبرت قوم موسي نمايان خواهد شد. [28] عدهاي ديگر از مفسران در تفسير آيه گفتهاند که به زودي حکومت و قدرت به دست گروهي فاسق افتاده، بر شما حکومت خواهند کرد. [29]
افکندن الواح:
قوم موسي پس از رفتن وي به ميقات، با حيلههاي «سامري» از زيورهاي خود، مجسمهاي به شکل گوساله ساخته و به پرستش آن پرداختند. هنگامي که موسي(عليه السلام) از نافرماني و سرپيچي قومش آگاه شد، به سوي آنان بازگشت و با توبيخ و مذمت آنها از شدّت خشم الواح را افکند، موي سر برادرش هارون را گرفت به سوي خود کشيد: «ولَمّا رَجَعَ موسي اِلي قَومِهِ غَضبـنَ اَسِفـًا قالَ بِئسَما خَلَفتُموني مِن بَعدي اَعَجِلتُم اَمرَ رَبِّکُم واَلقَي الاَلواحَ واَخَذَ بِرَأسِ اَخيهِ يَجُرُّهُ اِلَيهِ...» (اعراف/7، 150) از ابنعباس نيز روايت شده که رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: خداوند موسي(عليه السلام) را رحمت کند. شنيدن، چگونه مانند ديدن است؟ هنگامي که موسي از خداوند شنيد که قومش در غياب او فريب خوردهاند، الواح را از روي خشم بر زمين نکوبيد؛ ولي هنگامي که به سوي آنان بازگشت و انحرافشان را به چشم خود ديد، با شدّت خشم، الواح را بر زمين زد. [30]
برخي از مفسران گفتهاند: چون موسي(عليه السلام)فضايل بيشمار امّت محمّد(صلي الله عليه وآله) را از خداوند شنيد الواح را افکند و از خدا خواست تا او را از آن امّت قرار دهد [31]؛ ولي اين تفسير با ظاهر آيه هيچگونه سازگاري ندارد.
گروهي شبهه منافات افکندن الواح و کشيدن موي سر برادر با عصمت را چنين پاسخ دادهاند [32]: ادلّه عصمت اين قبيل اشتباهات را که ريشه در اختلاف در سليقه دارد نفي نميکند، زيرا اينگونه امور به حکم خدا مربوط نبوده، بلکه با امور زندگي ارتباط دارد، ازاينرو مفسران براي اين برخورد موسي احتمالات ذيل را بيان کردهاند: ممکن است اين کار موسي براي فهماندن عظمت خطا و انحراف قومش باشد، تا بار ديگر تکرار نشود، يا اينکه هارون را به سوي خود کشيده تا حال قومش را آهسته از وي بپرسد، ازاينرو وقتي هارون ماجرا را براي او بازگو کرد، عذر وي را پذيرفت و برايش دعا کرد: (اعراف/7، 151)
هنگامي که آتش خشم موسي(عليه السلام) فرو نشست الواحي را که نوشتههاي آن براي خداترسان مايه هدايت و رحمت بود برگرفت: «و لَمّا سَکَتَ عَن مُوسَي الغَضَبُ اَخَذَ الاَلواحَ وفي نُسخَتِها هُدًي ورَحمَةٌ لِلَّذينَ هُم لِرَبِّهِم يَرهَبون» (اعراف/7، 154)
برخي علّت فرو نشستن خشم موسي(عليه السلام)را توبه قومش و برخي ديگر اعتذار هارون ميدانند. [33]
همچنين درباره «في نُسخَتِها» گروهي از مفسران «نسخ» را به معناي «نقل» گرفته و بر اين باورند که چون موسي(عليه السلام)از سر خشم الواح را افکند 6 جزء از آن شکسته و تنها يک جزء باقي ماند و «وَ في نُسخَتِها» يعني آنچه که از آن يک جزء نقل شده است [34]؛ ولي به نظر ميرسد در اين آيه «نسخه» از «نسخ» به معناي نوشتن و نسخه به معناي نوشته است، همانگونه که «خطبه» به معناي «خطاب» است، بنابراين«وَ في نُسخَتِها» يعني در نوشتههاي آن الواح براي خداترسان هدايت و رحمت است. [35]
الواح و تابوت:
پس از موسي(عليه السلام)گروهي از بنياسرائيل از پيامبر خود خواستند تا پادشاهي براي آنان نصب کند تا به فرماندهي وي در راه خدا کارزار کنند. پيامبرشان «طالوت» را به فرماندهي آنان برگزيد و گفت: نشانه سلطنت وي اين است که «تابوت» را به شما باز ميگرداند تا مايه آرامشتان شود [36]: «و قالَ لَهُم نَبِيُّهُم اِنَّ ءايَةَ مُلکِهِ اَن يَأتِيَکُمُ التّابوتُ فيهِ سَکِينَةٌ مِن رَبِّکُم وبَقِيَّةٌ مِمّا تَرَکَ ءالُ موسي وءالُ هـرونَ تَحمِلُهُ المَلـئِکَةُ اِنَّ في ذلِکَ لاَيَةً لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنين» (بقره/2، 248) «تابوت» صندوقي است چوبي که در آن چيزي مينهند [37] و مراد از آن در آيه تابوت بنياسرائيل است که موسي(عليه السلام) در واپسين روزهاي عمر خود الواح، زره و برخي چيزهاي ديگر را در آن نهاد و به جانشين خويش، يوشع بن نون سپرد و از آن پس اهميت اين صندوق در ميان بنياسرائيل بيشتر شد و در همه جنگها براي آرامش آن را به همراه خود برده و بر دشمن پيروز ميشدند. [38]
همچنين در تفسير «بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَکَ ءالُ موسي وءالُ هـرونَ» از ابنعباس، قتاده، عکرمه و برخي ديگر نقل شده که مراد از آن خردههاي الواح موسي و عصا و لباس اوست که در تابوت نهاده بودند. [39]
سرنوشت الواح:
درباره سرنوشت الواح موسي(عليه السلام)مانند بسياري از پديدههاي تاريخي ديگر نميتوان به نظري قطعي دست يافت؛ ولي با تمسّک به رواياتي که بسياري از آنها خالي از ضعف نيست گروهي برآناند که اين الواح در يکي از کوههاي يمن دفن شده [40] يا در زمان موسي(عليه السلام)سنگي آنها را در خود فرو برده و هماکنون نيز در دل آن سنگ نگهداري ميشود. [41]برخي ديگر گفتهاند: پس از شکستن الواح هنگامي که خشم موسي فرو نشست، خردههاي آنها را جمع کرد و در تابوت نهاد و اين تابوت همچنان در ميان بنياسرائيل بود، تا آنکه آن را خوار و بيارزش شمردند و خداوند به سبب اين بيحرمتي آن تابوت را از آنان گرفت [42]؛ همچنين از امام صادق(عليه السلام)روايت شده که ما اهلبيت(عليهم السلام)وارث الواح موسي هستيم. [43]
منابع
بحارالانوار؛ البحر المحيط في التفسير؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ التبيان في تفسير القرآن؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ تفسير العياشي؛ تفسير القرآن العظيم، ابن کثير؛ تفسير القمي؛ التفسير الکبير؛ تفسير کنز الدقائق و بحر الغرائب؛ تفسير المراغي؛ تفسير المنار؛ تفسير نمونه؛ تفسير نور الثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آي القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبي؛ الدرالمنثور في التفسير بالمأثور؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم؛ الفرقان في تفسير القرآن؛ قاموس قرآن؛ قاموس الکتاب المقدس؛ کتاب مقدس؛ کشف الاسرار و عدة الابرار؛ الکشاف؛ لسان العرب؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ الميزان في تفسير القرآن؛ واژههاي دخيل در قرآن مجيد؛ النکت و العيون، ماوردي.
پي نوشت:
[1]. تاجالعروس، ج 4، ص 195؛ لسان العرب، ج 12، ص 353؛ التحقيق، ج 10، ص 251 ـ 252، «لوح».
[2]. واژههاي دخيل، ص 366 ـ 367، «لوح»
[3]. کتاب مقدس، خروج 24: 12 ـ 15.
[4]. مجمعالبيان، ج 4، ص 733؛ التفسير الکبير، ج 14، ص 236؛ تفسير المنار، ج 9، ص 190.
[5]. تفسير قمي، ج 2، ص 28؛ جامعالبيان، مج 6، ج 9، ص 89؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 733.
[6]. الدرالمنثور، ج3، ص548؛ الميزان، ج8، ص261.
[7]. التبيان، ج 4، ص 539؛ نور الثقلين، ج 2، ص 75.
[8]. التفسيرالکبير، ج 14، ص 236؛ البحر المحيط، ج 5، ص 169.
[9]. تفسير المنار، ج 9، ص 190.
[10]. التبيان، ج 4، ص 539؛ الکشاف، ج 2، ص 158؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 733.
[11]. تفسير ابنکثير، ج 2، ص 256.
[12]. الکشاف، ج 2، ص 668؛ تفسير ابنکثير، ج 2، ص 256.
[13]. البحرالمحيط، ج5، ص169؛ نمونه، ج6، ص363.
[14]. التفسير الکبير، ج 14، ص 236؛ البحرالمحيط، ج 5، ص 169؛ روحالمعاني، مج 6، ج 9، ص 85.
[15]. کتاب مقدس، خروج 31: 18.
[16]. جامعالبيان، مج 6، ج 9، ص 78؛ البحر المحيط، ج 5، ص 170.
[17]. جامعالبيان، مج 6، ج 9، ص 77؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 733؛ التفسير الکبير، ج 14، ص 237.
[18]. روحالمعاني، مج 6، ج 9، ص 84؛ الميزان، ج 8، ص 245؛ نمونه، ج 6، ص 364.
[19]. نورالثقلين، ج2، ص68ـ69؛ الفرقان، ج9، ص302؛ نمونه، ج 6، ص 364.
[20]. جامعالبيان، مج6، ج9، ص78 ـ 79؛ البحر المحيط، ج 5، ص 171؛ الميزان، ج 8، ص 245.
[21]. تفسير مراغي، مج 3، ج 9، ص 61؛ البحر الميحط، ج 5، ص 171؛ الفرقان، ج 9، ص 301.
[22]. تفسير ماوردي، ج 2، ص 260؛ التبيان، ج 4، ص 540؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 734.
[23]. تفسير ماوردي، ج 2، ص 260؛ التبيان، ج 4، ص 540؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 734.
[24]. مجمعالبيان، ج 4، ص 734؛ نمونه، ج 6، ص 365.
[25]. التبيان، ج4، 540؛ روحالمعاني، مج6، ج9، ص87؛ نمونه، ج 6، ص 365.
[26]. الميزان، ج 8، ص 246.
[27]. التبيان، ج4، ص540؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 734.
[28]. التبيان، ج 4، ص 540؛مجمعالبيان، ج 4، ص 734؛ تفسير مراغي، مج 3، ج 9، ص 62.
[29]. تفسيرقمي، ج1، ص242؛ مجمعالبيان، ج4، ص734؛ الميزان، ج 8، ص 246.
[30]. تفسيرعياشي، ج2، ص29؛ الدرالمنثور، ج3، ص564؛ الفرقان، ج 9، ص 317.
[31]. تفسير ماوردي، ج 2، ص 263؛ کشفالاسرار، ج 3، ص 745.
[32]. التبيان، ج4، ص550؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 742؛ الميزان، ج 8، ص 251.
[33]. مجمعالبيان، ج4، ص743؛ روحالمعاني، مج6، ج9، ص 104؛ تفسير المنار، ج 9، ص 214.
[34]. کشف الاسرار، ج 3، ص 745؛ تفسير قرطبي، ج 7، ص 186؛ روحالمعاني، مج 6، ج 9، ص 105.
[35]. مجمعالبيان، ج 4، ص 743؛ کنز الدقائق، ج 5، ص 191؛ الفرقان، ج 9، ص 324.
[36]. مجمع البيان، ج 2، ص 614.
[37]. التحقيق، ج1، ص372؛ قاموسقرآن، ج 1، ص 260؛ قاموس کتاب مقدس، ص 237.
[38]. التبيان، ج2، ص293؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 614؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 758.
[39]. جامعالبيان، مج 2، ج 2، ص 830؛نورالثقلين، ج 1، ص 247؛ الفرقان، ج 2، ص 169.
[40]. تفسير عياشي، ج 2، ص 28.
[41]. نورالثقلين، ج2، ص71؛ الميزان، ج8، ص261.
[42]. جامعالبيان، مج 2، ج 2، ص 832.
[43]. مجمعالبيان، ج 2، ص 614؛ بحارالانوار، ج 17، ص 132.
? برگرفته از سايت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com نوشته ابوالفضل روحي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید