الغيبه اشد من الكارهاي بدبد
مراسم صبحگاهي بود. روحاني گردان راجعبه واجبات و محرمات صحبت ميكرد. با بچهها خيلي صميمي بود. براي همين هم در كلاس درس و يا مراسم متكلم وحده نبود و بقيه مخاطب. مثل معلم و كلاسهاي اول و دوم دبستان غالباً مطلب را ناتمام ميگذاشت و بچهها آن را خودشان تمام ميكردند. مثلاً وقتي ميخواست عبارت «الغيبه اشد من الزنا» را قرائت كند، ميگفت: «دوستان ميدانند كه الغيبه اشد ...؟» بعد بچهها با هم با صداي بلند ميگفتند: «من الكارهاي بدبد.»
منبع :فرهنگ جبهه _ شوخ طبعي ها جلد 1 صفحه ي 149
آموزش صندلي
قرار بود گروهان ما با هليكوپتر جابهجا شود. وقتي وارد هليكوپتر شدم، روي يك صندلي خالي نشستم. مدتي بعد كمك خلبان آمد و گفت: «ميخواهي در جاي من بنشيني؟ من كلي آموزش ديدم تا اين صندلي را به من دادند!» من كه تازه متوجه اشتباهم شده بودم، به شوخي گفتم: «روي صندلي نشستن كه آموزش نميخواهد! شما ميآمدي پيش خودم تا بدون آموزش، دو تا صندلي بهتان ميدادم.»
منبع :كتاب هلتي
راوي : خود شهيد
نزنيد ما غازيم
در مقر تيپ فرات مشغول امور جاري روزانه بوديم كه بمبافكنهاي عراقي در آسمان نمايان شدند. طبق معمول، پناهگاهي جز آب نداشتيم، به همين خاطر داخل آب پريديم و از همانجا بچهها به خلبانهاي دشمن ميگفتند: نزنيد، نزنيد ما غازيم، بعد هم صداي غاز در ميآوردند.
منبع :كتاب فرهنگ جبهه _ شوخطبعي ها جلد 3 صفحه ي 157
نام، حسين
هربار كه ميخواستند اسم بچهها را بنويسند حكايتي بود، چه موقع اعزام و چه موقع تسويه. او كه اسمش حسين و فاميلياش جان بود، هر بار بايد كلي قسم و آيه ميخورد كه شوخي نميكنم، اسمم همين است، فاميليم هم همين است اما مگر باور ميكردند؟ و امان از آن زماني كه نه كارت شناسايي و شناسنامهاي در كار بود و نه شاهدي.
وقتي در جمع بود و ميگفتند: اسم: جواب ميداد، حسين، نامخانوادگي: جان، تا طرف سرش را بالا ميكرد كه بگويد مثلاً برادر! ادااصول درنياور، كار داريم، بگذار بنويسيم و برويم، بچههاي دسته رو به وي كرده و ميگفتند: «راست ميگويد؛ حالا چه وقت شوخي كردن است؟!» و تا او ميآمد حرف بزند، آنها دوباره شروع ميكردند كه: اگر اسمت غلط باشد، جنازهات روي زمين ميماندها! آنوقت بو ميگيري، ديگر هيچكس نميخوردت، مجبور ميشوند اگر جنازه داشته باشي، مثل هندوها بسوزانندت و او كه ديگر زورش نميرسيد، سكوت ميكرد و ميگفت: من چه بگويم، شما كه قبول نميكنيد، پس هرچي دلتان ميخواهد بنويسيد. بچهها هم از خدا خواسته ميگفتند: آره برادر! بنويس حسين بيفاميل. اين ظاهراً كس و كار ندارد و آنوقت بود كه او دنبال بچه ها ميكرد و آنها ميدويدند و ما ميخنديدم.
منبع :كتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعي ها جلد 2 صفحه ي 46
نقد را بگير نسيه را ول كن
دوستي داشتيم به نام «مصيب سعيدي» عادت داشت اول غذا را بخورد، بعد دعا بخواند. ميگفت: نقد را بگيرد، نسيه را ول كن. دعا را بعد هم ميشود خواند، اما غذا سرد ميشود و از دهان ميافتد.
سعيدي بعدها به شهادت رسيد.
منبع :كتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعي ها جلد 3 صفحه ي 105
نامه رساني
يكي از بچهها اول هر ماه، سنگر به سنگر تمام مقر را ميگشت و ميگفت: «من عازم ولايتم. هركس نامهاي، سوغاتي دارد بياورد.» چند روز بعد او را ميديديم، فلاني تو كه هنوز اينجايي، مگر نگفتي مرخصي داري؟ با خونسردي جواب ميداد: «چرا، امروز چندم است؟» مثلاً ميگفتم: دوم، ميگفت: خوب، فردا كه هيچ، ميخواهم بروم تداركات براي گروه لوازم بگيرم، پس فردا هم نوبت نگهباني دارم، انشاالله در بيست و نهم ميروم.
منبع :كتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعي ها جلد 3 صفحه ي 78
نيروي غيبي
يكي از رزمندههاي تازهوارد، از بچههاي قديمي پرسيد: اين قضيهي امدادهاي غيبي چيه؟ با هركس حرف ميزنيم، راجع به امدادهاي غيبي ميگويد. «مدتهاست ميخواستم اين مسئله را بپرسم.» رزمندهي قديمي گفت: تا آنجا كه من ميدانم، شبها كاميون نيرو ميآورند و صبح غيبشان ميزند، جوان با تعجب گفت: «يعني اينكه همه شهيد و مجروح و اسير ميشوند.» رزمنده پاسخ داد: «اي، يك همچين چيزي».
منبع :كتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعي ها جلد 3 صفحه ي 187
نماز ميت
محل خدمت من منطقهي جنوب بود، فرماندهي داشتيم كه فوقالعاده آدم شوخطبعي بود. ساعت 5 عصر اعلام كرد، همگي به خط شويم، جز يكي از سربازان كه خودش را به مريضي زده بود.
ميدانستيم كه از سر تنبلي در آسايشگاه مانده است. فرمانده گفت: «برويد او را روي برانكارد بياوريد» پرسيديم: «با برانكارد» گفت: «بله، براي اينكه حالش خوب نيست، به زحمت نيفتد» آقا را با سلام و صلوات آوردند، سپس برانكارد را رو به قبله قرار داد. فرمانده به همراه چند نفر ديگر، براي او نماز ميت خواندند.
منبع :كتاب فرهنگ جبهه _شوخ طبعي ها جلد 3 صفحه ي 248
نماز سريع
تند حرف ميزد، تند غذا ميخورد، سريع راه ميرفت، تند نماز ميخواند. هرچه ميگفتيم چه خبر است؟ بابا لااقل اين دو ركعت نماز را شمردهتر و با حوصلهتر بخوان كه خودت بفهمي چه ميگويي، اما او توجيه ميكرد و ميگفت: «در جبهه آدم بايد نماز را طوري برگزار كند كه نه تنها دشمن نتواند فرصتطلبي و سو استفاده كند، بلكه مجالي براي وسوسهي شيطان هم باقي نماند. تا آنها بخواهند به خودشان بيايند و ترتيب ما را بدهند، ما بارمان را بسته و رفتهايم.
منبع :كتاب فرهنگ جبهه _ شوخ طبعي ها جلد 3 صفحه ي 116
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید