نقل و انتقال
يكي از فرماندهان در قصر شيرين با خبر شده بود كه دشمن قصد عمليات دارد و نيروي زيادي هم براي مقابله با آنها در خط نبود. از ترفند خاصي استفاده كرد، به اين صورت كه تعدادي ماشين را با چراغ روشن از عقبه به محور و بعد همان ماشينها را با چراغ خاموش به عقبه فرستاد.
با چندين بار تكرار اين عمل دشمن فكر كرد كه ايران در حال نقل و انتقال نيرو است و از عمليات منصرف شد.
منبع: كتاب خلاقيتها
نخ و ماشه
در منطقه تيربارچي بودم و هروقت ميخواستم از پشت خاكريز تيراندازي كنم، دشمن از چپ و راست موضع مرا هدف قرار ميداد و راهي براي شليك باقي نميگذاشت.
به نظرم رسيد تيربار را جاي مناسبي قرار بدهم و آن را تنظيم كنم. بعد نخي را به ماشه اسلحه بستم و آن را تا سنگر كشيدم و از آنجا تيراندازي كردم. هر روز در اوقات خاصي با اين شيوه عراقيها را گيج و منگ ميكردم.
منبع: كتاب فرهنگ جبهه
نخود و نارنجك
موقع عقبنشيني شيشههاي خالي مربا را پر از آب ميكرديم و چند دانه نخود داخل آن ميانداختيم بعد نارنجكي را كه ضامن آن را كشيده بوديم داخل شيشه قرار ميداديم.
موقعي كه نخودها سبز ميشدند به دسته نارنجك فشار وارد ميكردند و شيشه كه روي سنگر بود بر اثر لرزش به زمين ميافتاد و ميشكست و اهرم رها و نارنجك منفجر ميشد.
منبع: كتاب فرهنگ جبهه
نقل قول مستقيم
يكي از برادران عرب زبان كه در منطقهي بيسيمچي بود، در جريان تك دشمن به رزمندگان، وارد خطوط بيسيم عراقيها شد و به بيسيم چي عراقي گفت :«بگوييد نيروها سريع عقب بكشند.» و او هم اين فرمان را منتقل كرد و رزمندگان هنگام عقبنشيني عراقيها تلفات سنگيني به آنها وارد آوردند.
منبع: كتاب خلاقيتها
نبرد بيل با موشك
روي زمين دراز كشيده وبه جادهاي كه وانت حاوي مواد غذايي عبور ميكرد تا به ما برسد چشم دوختم.ناگهان سر و كلهي عراقيها با موشكهاي تاوكهيشان پيدا شد.
دلم لرزيد، زير لب از خدا خواستم كه اين وانت به سلامت به مقصد (مقّر ما) برسد ناگهان اول صداي موشك و بعد آتش گرفتن وانت را ديدم. خيلي دلم گرفت، تا جايي كه به گوشهاي رفته و زار زار گريه كردم.بچهها گرسنه بودند، آب ميخواستند بدون آب و غذا هم كه نميشد جنگيد! يكي از بچهها فكري به ذهنش رسيد و اين فكر را به بقيه نيز منتقل كرد گفت:«متوجه شدم كه اين موشكها از پشت به سيمي متصل هستند، اگر بتوانيم اين سيم را قطع كنيم ميتوانيم موشكها منهدم و منحرف كنيم».
لبخند رضايت و برق شادي در صورت بچهها درخشيد و قرار بر اين شد كه فردا صبح اين نقشه را عملي كنيم. فردا صبح همه آمادهي اجرا كردن عمليات بودند. وانت حامل آب و غذا از دور پيدا شد و بچهها با بيل و كلنگ به فاصلهي 3 الي 4 كيلومتري خاكريز قرار گرفتند. وقتي موشك پرتاب شد هركس با هر وسيلهاي كه در دست داشت سعي كرد تا سيم را قطع كند.بالاخره يكي از بچهها موفق شد و موشك به اين صورت در بالاي سرما منفجر شد و ما به آب و غذا رسيديم. فرياد اللهاكبر بچهها به هوا رفت.همه از اينكه توانسته بودند خود را از گرسنگي و تشنگي نجات دهند اشك شوق ميريختند و زير لب ذكر ميگفتند.
منبع: ماهنامه سبزسرخ شماره7 صفحه 4
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید