مسكن سنگر
برادري دانشجوي رشتهي پرستاري بود كه در ميان كانال وظيفهي نگهداري همه مجروحان را بر عهده داشت. او غير از پانسمان كردن و شست و شوي زخم از كمبود امكانات و انجام ندادن بقيه امور شرمنده بود. از حواشي و متن چفيه و لباس و تنپوش شهدا و مجروحان باند درست ميكرد. ولي وقتي از او قرص و كپسول ميخواستند او از عوامل رواني استفاده ميكرد.
سنگ ريزههايي را از قبل برميداشت و به جاي قرص «واليوم» در چشم به هم زدني در دهان زخميها ميگذاشت و يك ليوان آب هم رويش. همچنين قرصهاي نعنايي را كه از سنگر عراقيها پيدا كرده بود نصف ميكرد و به جاي استامينوفن به بچهها ميداد و در جواب سؤال هوشيارانه بچهها ميگفت اينها خارجي هستند و يا اينها آسپيرين بچه است تا در خوردن بد قلقي نكنند.
منبع: كتاب خلاقيتها
مشكل شناورها
در واحد يگان دريايي خدمت ميكردم. هنگام بازكردن شناورها خواه ناخواه مقداري آب به داخل آنها نفوذ ميكرد كه با كمك پمپ تخليه ميشد و اين امر بار هزينهي زيادي داشت.
فكري كردم و از كنار پروانه يك متر شيلنگ به داخل شناور كشيدم. در حال حركت، با چرخش پروانه، آب به صورت خودكار از داخل شناور خارج ميشد بعد اين طرح را در همهي شناورها اجرا كردم.
منبع: كتاب خلاقيتها
مسافرنشان
بچههاي بسيجي وقتي عقب لندكروزر سوار ميشدند به تذكرات راننده توجه نميكردند و تمام مسير را سرپا ميايستادند و اين موضع موجب نگراني رانندهها بود.
روزي يكي از رانندهها در كيسه شيشهشوي ماشين دوات ريخته و روزنهي آبپاش را به طرف بالا تنظيم كرده بود، در نتيجه وقتي در حال حركت كسي در عقب ماشين ميايستاد، بلافاصله دكمه آبپاش را ميزد و فرد خاطي از ترس جوهريشدن مجبور ميشد سرجايش بنشيند!
منبع: كتاب خلاقيتها صفحه 125
معبر از جنس جان
گاهي براي عبور از سيم خاردارهاي توپي، نه اژدر بنگالي باقي ميماند و نه سيم خارداربري كه از عهدهي قطع رشتههاي توپي روي هم سوار شده برآيد.
به همين دليل بچهها با بريدن چند لايهي رويي رشتههاي توپي روي مابقي برانكارد ميگذاشتند و عبور مي كردند. اگر در جايي برانكارد نبود بچهها خود را روي آن ميانداختند و راه عبور ميشدند.
منبع: كتاب خلاقيتها
مشكل در مشكل
در جبههي غرب روي تپهاي مستقر بوديم. ملخها زاد و ولد داشتند و همه را به ستوه آورده بودند. هر قطعه سنگي را كه با پا حركت ميدادي چند بچه ملخ از جاي خود جست ميزدند. پوتين و چكمههاي ما نيز از نفوذ ملخها در امان نبود. ظاهراً چارهاي نبود جز اينكه به شهر برويم و چند جوجه مرغ بخريم و با خود به جبهه بياوريم همين كار را كرديم .
جوجهها آنقدر ملخ خورده بودند كه شكمهايشان باد كرده بود. تازه داشتيم از شر ملخها خلاص ميشديم كه سر و كلهي گربهها پيدا شد و جوجهها در معرض خطر قرار گرفتند و مشكل ما دو تا شد.
منبع: كتاب خلاقيتها صفحه 272
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید