مقالات ها

داستان مهدوی، زیارت در شب بارانی

داستان مهدوی، زیارت در شب بارانی

«شاهی‌‌اش را بیشتر کن، تره هم نگذار، زودتر هم بده که هوا دارد ابری می‌شود.»

ادامه مطلب
داستان مهدوی، بی‌استخاره

داستان مهدوی، بی‌استخاره

گفتم: آقا شما؟ گفت «به فریاد درمانده‌ها می‌رسم.» رساندمان کربلا. راستی گفتم که از بی‌راهه آوردمان به راه.»

ادامه مطلب
داستان مهدوی، یونس ارمنی

داستان مهدوی، یونس ارمنی

چرا گفتم چَشم، نمی‌دانم. انگار آدم، روبه‌روي بعضی‌ها بله‌قربان‌گو می‌شود؛ البته نه این‌که بی‌هیچ عقبه‌ای این‌طور بشوی. دیدید بعضی وقت‌ها از چیزی فرار می‌کنی اما یا تو سر راهش قرار می‌گیری یا آن چیز مدام سراغت می‌آید؟

ادامه مطلب