مشابه این روایات روایاتى دیگر نیز نقل شده که از جهت سند مناسب نیستند و از جهت دلالت همین مناقشه در آنها ممکن است.
امام صادق(ع) مى فرماید:
(من دعى الناس الى نفسه وفیهم من هو اعلم منه فهو مبتدع ضال).88
کسى که مردم را به خود بخواند و در میان آنان داناتر از او وجود داشته باشد وى بدعتگرى گمراه است.
* پیامبر اکرم(ص) مى فرماید:
(من تقدم على قوم من المسلمین وهویرى ان فیهم من هوافضل منه فقد خان اللّه ورسوله والمسلمین.)89
کسى که بر گروهى از مسلمانان مقدم شود و درمیان آنان برتر از خود مى یابد به خدا و رسول و مسلمانان خیانت کرده است.
امام جواد(ع) عمویش را به خاطراین که بدون علم و آگاهى فتوا داده مخاطب مى سازد و مى فرماید:
(یا عمّ انّه عظیم عنداللّه ان تقف غداً بین یدیه فیقول لک: لم تفتى عبادى بمالم تعلم وفى الامة من هو اعلم منک.)90
اى عمو! این نزد خدا بزرگ است که فردا در مقابلش بایستى پس به تو بگوید:
چرا بندگان مرا به آنچه نمى دانستى فتوا دادى و حال آن که در میان امت داناتراز تو بود؟
از این سخن به خوبى استفاده مى شود که با حضور اعلم غیر اعلم نباید فتوا دهد.
در پاسخ گفته اند: این حدیث نیز مانند احادیث گذشته سند نیست و دلالت آن هم ناتمام است; زیرا حضرت مى گوید: خداوند سؤال خواهد کرد که چرا به آنچه علم نداشتى فتوا دادى و حال آن که مورد بحث م فردى است که عالم مى باشد. اعلم در این ج اعلم نسبى است. منظور کسى است که علم بیشترى از دیگران دارد و مقابل او افرادى هستند یا هیچ از مسائل شرعى نمى دانند یا مى دانند امّا اندک. منتهى در آن بعدى که آگاهى ندارند فتوا مى دهند.
* بعد از صلح امام حسن(ع) معاویه مدعى بود که امام حسن مرا شایسته براى خلافت یافته; از این روى از خلافت کناره گیرى کرده و آن را به من واگذارده است.
امام حسن(ع) در پاسخ به این ادعاى واهى معاویه خطبه مفصلى ایراد مى کند و در ضمن مى فرماید:
(واقسم باللّه لو انّ الناس بایعوا أبی حین فارقهم رسول الله(ص) لاعطتهم السماء فطرها... وقدقال رسول اللّه (ص) (ماولّت امة امرها رجلاًوفیهم من هواعلم منه الاّ لم یزل امرهم یذهب سفالاً حتى یرجعوا الى ما ترکوا) فقد ترکت بنواسرائیل هارون وهم یعلمون انه خلیفة موسى فیهم وقد ترکت هذه الامة أبی و بایعوا غیره.)91
سوگند به خد اگر مردم بعد از مرگ پیامبر با پدرم بیعت مى کردند آسمان قطره هاى باران خود را به آنان مى داد... و رسول خدا(ص) فرموده است:
(مردمى که زمام امور خود را به کسى بسپرند که داناتر از وى در میانشان باشد همواره وضعشان رو به انحطاط و پستى خواهد گذارد تا به گذشته اى که ترک کرده اند باز گردند.)بنى اسرائیل هارون را ترک گفتند با وجود این که مى دانستند او جانشین موسى است. این امت نیز پدرم را ترک گفتند و با دیگران بیعت کردند.
در این سخن پیامبر مى فرماید:
با وجود اعلم غیر از اعلم نباید در امور دخالت کند این شامل افتاء نیز مى شود.
با اندک دقتى در سخن پیامبر(ص) واضح مى شود که منظور آن حضرت خلافت و زعامت است از این روى تعمیم آن به افتاء صحیح نیست. وانگهى به نظر مى رسد که اعلم در این ج در مقابل کسانى قرار دارد که هیچ اطلاعى از مسائل دینى ندارند. در حالى که موردبحث موارد اختلافى است که هر دو طرف آگاهى دارند.
* مرحوم علامه تهرانى درالذریعه92 در ذیل معرفى رساله (تقلید اعلم) میرزا محمد بن سلیمان تنکابنى (م : 1302) مى نویسد: وى در کتاب قصص العلماء گفته است در این رساله قول به عدم لزوم تقلید از اعلم را انتخاب کرده است.93
سپس اضافه مى کند: زائد بر آنچه براى تعیین تقلیداعلم استدلال کرده اند ازکلام على(ع) نیزمى توان بر لزوم تقلید اعلم استدلال کرد که فرمود:
(ان اولى الناس بالانبیاء اعلمهم بما جاؤوابه.)94
سزاوارترین مردم به انبیاء داناترین آنان به آنچه آورده اند مى باشد
در پاسخ به این استدلال گفته اند: مقتضاى اولویت به آنچه انبیاءآورده اند اطلاع از اصول و فروع است. حال آن که محل بحث م احکام فرعى مى باشد. زیرا امکان دارد دیگران در معارف دین واصول آن از وى اعلم باشند.95
اولویت دلیل بر تعین نمى شود. اگر اولویت ملاک باشد گاهى غیر اعلم به خاطر ویژگیهایى که دارد از اعلم اولى است. بر همین اساس شاگردان شیخ انصارى میرزاى شیرازى ر برگزیدند با این که خود را اعلم از وى مى دانستند. اگر منظور از این اولویت حکومت و رهبرى بر مردم باشد طبق سخنان على(ع) در نهج البلاغه اعلمیت کافى نیست بلکه توانایى رهبرى مردم شرط اول آن است:
(ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه واعلمهم بامر الله فیه).96
اى مردم! محق ترین مردم به امر خلافت تواناترین آنان بر آن است و داناترینشان به فرمان خداوند.
در جمع بندى روایات نکاتى استفاده مى شود:
1 . هیچ یک از روایاتى که ذکر شد بر لزوم تقلید از اعلم دلالت نداشت.
2 . در روایتى که مربوط به قضاوت بود عنوان اعلم نیامده بلکه افقه آمده است. تنها در روایت داودبن حصین واژه اعلم آمده که گفتیم به نظر مى رسد همان روایت عمربن حنظله باشد. واژه (اعلم) که در روایت امام جواد(ع) (روایت هشتم) آمده گفتیم: اعلم در این جا نسبى و مقابل غیر عالم به مسائل است و جریان مربوط به امامت است در روایات دیگرى که در این باره آمده باز ازکلمه اعلم خبرى نیست بلکه افقه آمده است.
امام صادق(ع) مى فرماید:
(انتم افقه الناس اذا عرفتم معانى کلامنا)97
شما فقیه ترین مردم هستید زمانى که معانى سخنان ما را بشناسید.
و امام باقر(ع) مى فرماید:
(والله احبّ اصحابى الیّ اورعهم وافقههم واکتمهم لحدیثنا).98
به خدا سوگند محبوبترین یاران من پارساترین فقیه ترین آنان هستند و آنان که بهتر احادیث ما را نهان مى کنند.
و متعلق افقه یا دین خداست و یا احادیث ائمه که نشان دهنده معناى عام فقه است.
3 . روایاتى که واژه افقه درآن آمده همه مربوط به قاضى تحکیم و باب قضاست. بدیهى است که در قضاوت چاره اى جز تعیین حکم نیست. در نهج البلاغه افضل ذکر شده بود. فقه به معناى درک عمیق است که قاضى با تیز بینى باید حکم مسأله اختلافى را بیابد.
4 . واژه اعلم عمدتاً در روایاتى آمده که مربوط به خلافت و امامت است و در مواردى مطرح شده که جاهلان و نااهلان در پى امامت و رهبرى بوده اند و یا بر مردم حکومت مى کرده اند. اعلم معناى عام و گسترده اى دارد و مخصوص مسائل فقهى نیست بلکه شامل مسائل اجتماعى و غیره نیز مى شود. ولى در باب احکام توانایى فقهى مورد نظر است. البته اگر فقه را به معناى خاص مصطلح بگیریم.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید