نویسنده با شمارش برخی احکام، فلسفة حکم را صرفاً معطوف به بُعد باطنی عمل میکند، حال آنکه اساس شریعت اسلام، تأکید بر ربط وثیق میان "ظاهر و باطن عمل" دارد. گرچه گوهر احکام عملی، همان التفات نظری و قرب باطنی به خدای متعال است اما حتی مادیترین عمل (با معیارهای نویسنده) گامی به سوی خداوند و دارای ماهیتی اخروی میتواند باشد. بعنوان مثال تأکید قرآن کریم بر «اخلاص در انفاق»، چرا به فقدان "التفات به موضوع عمل" و موارد مصرف "انفاق" ترجمه میشود؟! واجبات و محرمات، البته با عنایت به آخرت انسان و ارتباط او با خداوند تنظیم شده، اما حکیمانه نبودن آنها و ناظر نبودن احکام به آثار خارجی و دنیوی را از کجا استنباط میکند؟!
محصول تعبیر ایشان، خواندنی است: اسلام با هدف تهذیب مردم و بدون توجه (و حتی فکر کردن) به آثار اجتماعی و دنیوی و موارد مصرف اموال، امر به "انفاق" کرد ولی بعدها در برابر فشار سؤالات منطقی - اما پیشبینی نشدة - مردم، برای آنکه چیزی گفته باشد، مواردی را برای خرج مالیات هم برشمارده است!! آیا این نگاه جالبی به شارع مقدس نیست؟!! این سؤال را بارها و بارها باید تکرار کرد که: آیا اصلاح یا عدم اصلاح "دنیا" در امور اجتماعی و اقتصادی، تأثیری بر وضعیت مسئلة «خدا و آخرت» در میان بشریت دارد یا ندارد؟!
ایشان میگویند که در یک معادلة یکطرفه، اگر هدف جامعه، خدا و آخرت باشد و در جهت خدا و عمل به احکام خدا حرکت کند، دنیای آن جامعه نیز بهبود مییابد.
بسیار خوب، حرکت در جهت خدا و عمل به احکام خدا، آیا در هیچ موردی منوط به درجاتی از «اقتدار» اجتماعی نیست؟! آیا بدور از کانونهای قدرت، میتوان بسیاری احکام اجتماعی (و حتی فردی) خداوند را عملی نمود؟! اگر "دین" به دنیای مردم کاری ندارد، چگونه میتواند منجر به دنیای بهتر برای مردم شود؟! حال آنکه براساس سخنانقبلینویسنده، اینمعادله باید«هیچ طرفه» - ونهیکطرفه - باشد.
7) ایشان مینویسد: (حکومت و سیاست یا ادارة مملکت از دیدگاه دیانت و بعثت پیامبران، تفاوت اصولی با سایر مسائل و مشاغل زندگی ندارد. اگر اسلام و پیامبران به ما درس آشپزی و باغداری، چوپانی و خانهداری ندادند و به خودمان واگذار کردهاند تا با استفاده از عقل و تجربه و با رعایت پارهای احکام حلال و حرام شرعی، آنها را انجام دهیم، امور اقتصاد و مدیریت و سیاست هم به عهدة خودمان میباشد.)
آیا "سیاست" قابل مقایسه با آشپزی و باغداری یا چوپانی است؟! و آیا نسبت "دیانت" با آنها یکی است؟! آیا جهتگیری احکام نسبت به "سیاست" با "آشپزی"، علیالسویه است؟! آیا میان «فن» و «تجربه» و «صنعت» با «مکتب»، تفاوتی نیست؟!
آیا چنانچه از "مکتب حقوقی یا اخلاقی و تربیتی اسلام"، "مکتب سیاسی اسلام" و "مکتب اقتصادی اسلام" سخن میرود، کسی از "مکتب آشپزی یا باغداری" در اسلام، سخن گفته است؟! وجه منطقی این قیاس چیست؟ آیا کسی در باب «فنانی» دینی و یا "صنایع دینی"، به همان معنای "سیاست دینی" و "حکومت دینی"، ادعایی یا استدلالی کرده است؟! هر جا سخن از حلال و حرام شرعی بتوان گفت و ردپایی از تشریع وحیانی بتوان یافت، آن امر، قابل تقسیم به دینی و غیردینی است اما اگر در موضوعی، حکمی نرسیده و تأثیر مهمی در سعادت یا شقاوت انسان ندارد و تنها به کم و کیف و چگونگی معیشت (و نه اصول و حقوق حاکم بر معیشت) مربوط شود و یا اساساً از طرف شارع هم به عقل بشری واگذار شده باشد، طبیعی است که اسلامی و غیراسلامی ندارد.
در اقتصاد و حقوق و سیاست نیز، بسیاری امور بر عهدة خود بشر - عقل و علم و تجربه - است، اما مبانی و معیارها و جهتگیری آنها، میتواند دینی یا غیردینی و انسانی یا غیرانسانی باشد و حلال و حرام نیز در اینجاست که مفهوم مییابد. واضح است که سیاست و حقوق و اخلاق و مناسبات اقتصادی، غیر از ریاضی و الکترونیک و شیمی است. دستة نخست به جهانبینی و معرفت آدمیان مربوط، و در رفتارسازی و جامعهسازی و در عقائد و اخلاق و مناسبات زندگی مردم مؤثرند، اما دستة دوم از علوم، منحصر در کار اطلاعرسانی و ابزار سازی و روشیابیهای عملی میباشند.
آیا ادیان الهی میتوانند (به تعبیر نویسنده)، بر نحوه اداره جامعه و زندگی جمعی تأکید کرده باشند اما هیچ احکام و تعلیمات خاصی در این زمینهها نداده باشند؟!
8) آقای بازرگان، اعتقاد به جاهل و ظالم بودن بشر (بشر منهای دین) و عجز او از برقراری "عدالت" (بدون رهنمودهای دین) و اینکه اگر بحال خود گذاشته شود و هدایت الهی نباشد، در زمین، قتل و فساد میکند و دنیا را به تباهی میکشاند، صریحاً در مقاله، فاقد پشتوانه دینی دانسته و به رد آنچه ادله طرفداران تلفیق دین و سیاست مینامد، میپردازد:
یک) میگوید: «حکومت، به همة پیامبران، عمومیت نداشته و امری استثنایی بوده است»!!
اینکه بسیاری از پیامبران نتوانسته باشند تشکیل حکومت دهند، و بلکه بدست حاکمان، شکنجه و تبعید شده یا به شهادت رسیده باشند، چگونه بیربط بودن دین و سیاست را اثبات میکند؟!
دو) "نبوت" که بگفتة ایشان، یک حرفه و شغل است، معلوم نیست چرا با "حکومت"، قابل تلفیق نیست، حال آنکه در بسیاری آثار و روشها و معیارهای مربوط به حکومت، حکم صریح داده و موضع گرفته است؟! و چرا توصیه به «مشورت» در امر حکومت (شاوِرهُم فِی الاَمر)، دلیل بر دینی نبودن "حکومت" دانسته شده است؟ مگر امر به این مشورت، در خود متن دینی نیامده است؟ و از کجا استنباط شده که در همة امور حکومت، حتی در اصول و اهداف و ضوابط حکومت نیز باید از مردم نظرخواهی شود؟ حال، حکم خدا هرچه بود، باشد!!
سه) آقای بازرگان در این مقاله، همچنین به صراحت، آیات جهاد و قتال، امر به معروف و نهی از منکر، امور قضأ، ارث و اقتصادیات و از این قبیل آیات و احکام را الزاماً راهحل نیازهای انسان در تمام قرون و احوال نمیداند و کُد قدیمی «نسخ احکام شریعت الهی» در عصر مدرنیزم را لااقل در مورد برخی از احکام عملی مندرج در قرآن تکرار میکند.
بعلاوه، اصرار میورزد که تأمین یک جامعة توحیدی و محیط اسلامی، مفید است، اما نه احتیاج به "حکومت" دارد و نه باید به دست "مؤمنان" صورت گیرد و نه لزوماً ارتباط سیاسی با "علمای دین" دارد و هیچ دستور ویژهای هم در این باب از دین نرسیده است بلکه نظر اسلام، بر استغنأ از حکومت و نفی رهبری است. ایشان در دور و تسلسل نفی "حکومت دینی"، به قدری هیجانزده میشود که هر نوع "رهبری" را به "سلطنت" و هر دو را به خودکامگی، عطف کرده و نوعی "شرک" میداند. علیالقاعده چون رهبری و سلطنت، فقط حق خداست!! خدا هم اذن حکومت را حتی به پیامبران و معصومین (چه رسد به مؤمنین و فقهأ) نداده است. و لابُد این اذن، به بقیه یعنی به فاقدین تقوی و فقاهت، داده شده است!! وگرنه جامعه بدون حکومت که امکان ندارد. بنابراین نه تنها فقاهت و تقوی، شرط حاکمیت نیست بلکه ظاهراً فقدان آنها شرط حاکمیت است!)
ایشان همچنین تئوری «تقدم تشکیل جامعه دینی» (به کمک حکومت دینی) بر «تربیت افراد دینی» را مردود و غیردینی میداند. ولی توضیح نمیدهند که چگونه میتوان بدون هیچ نیازی به یک "حکومت ملتزم به معیارهای دینی" (حتیالامکان) و بدون بسترسازی، ابتدا در زمان یک حکومت غیردینی، افراد را یک به یک، دینی کرد و سپس جامعه که دینی شد، حکومت، دیگر خودبخود دینی خواهد بود؟
مگر در طول تاریخ، کم بودهاند اقلیتهای متدینی که در عصر حکومت غیردینی، حتی قادر به حفظ دین خود و خانوادة خود نبودهاند؟! مگر دینی بودن و دینی ماندن، یک امر انتزاعی و صرفاً درونی است که نسبت به شرائط اجتماعی، به کلی بیتفاوت و بیربط باشد؟! آیا این تصور، جز به همان تئوری «شخصی و ذهنی دانستن امر دین»، مسبوق است؟! ایشان به صراحت، دینداری را صرفاً نمازگزاری و عبادات شخصی و مقداری هم اخلاق حسنه میداند و بس. مهم نیست چه نظام اقتصادی، حقوقی و یا چه رژیم سیاسی و چه شرایط فرهنگی در جامعه حکمفرماست. نوع این مناسبات و واقعیات اجتماعی، به کلی، ارتباطی به دین، و تأثیری در عمق و سطح دینداری مردم (هیچکس) ندارد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید