ياد مرگ همچون سطل آب يخي است که بر سر يک انسان خواب آلود بپاشند! ما درک صحيحي نسبت به زندگي و مرگ نداريم. هميشه فکر مي کنيم مرگ اتفاقي است که براي ديگران مي افتد! پس به آرزوهاي دور و دراز خود ادامه مي دهيم . ياد مرگ بهترين مکمل براي غور در طبيعت و عبادت است. اگر چه ارتباط با طبيعت يکي از مستقيم ترين و سالم ترين طرق براي رسيدن به عالم معنا است ولي چيزي لازم است تا ريشه هاي انسان را از عالم خاک بکند. ياد مرگ باعث جداشدن از دنيا و غور و عبادت در طبيعت باعث کشش به سمت عالم معنا مي شود. پراناياما روشي بسيار نيرومند براي انجام ياد مرگ است.
هندي ها مي گويند انساني که نفس نمي کشد مرده است ولو تمام اعضاي او زنده باشند. لذا با کنترل تنفس ما به تجربه مرگ دست مي يابيم و روح ما پالايش ميشود. هنگامي که سوراخ بيني خود را مي گيريد تنها ظرف چند ثانيه کوه آرزوهاي شما بر باد مي رود! و شمارش معکوس براي پاک شدن از صفحه زندگي آغاز مي گردد! و اين عملي ترين تمرين دنيا براي ياد مرگ است! پراناياما يکي از نيرومندترين روشهاي اشاعه اخلاق است. در پراناياما بتدريج رفلکس هاي شرطي خود را نسبت به زندگي از دست مي دهيم نوعي پاک شدن و خلاصي از دست عادات و افکار مزاحم را تجربه مي کنيم. در اين ارتباط هرگونه کنترل تنفس ولو اندک مي تواند به همان نتايج منتها در زمان طولاني تري دست يابد. اين سخن بدين مفهوم است که مي توان به نتايج تجربه مرگ دست يافت بدون اينکه مرگ را تجربه کرد! به عبارت ساده حتي اگر شما تنها کمي تنفس خود را آهسته و کنترل کنيد عملاً مرگ را با شادي و سرور به نظاره خواهيد نشست! درک تجربه مرگ يکي از فوايد بيشمار پراناياما است.
تمرينات پراناياما بنوعي تمرين ياد مرگ نيز محسوب مي شوند. همه ما مي دانيم که عاقبت روزي خواهيم مرد و ياد اين مسئله مي تواند ما را بخود بياورد و رهايي ما را از دلبستگي هاي دنيا سبب شود. مولوي در داستان طوطي و بازرگان ماجراي بازرگاني را شرح مي دهد که به طوطي اش بسيار علاقه داشت ولي او را آزاد نمي کرد.
از قضا سفري به هند براي او پيش آمد و نتوانست طوطي را با خود ببرد لذا در موقع خداحافظي از طوطي خواست تا هر چه مي خواهد بگويد تا بعنوان سوغات برايش به همراه بياورد . طوطي چيزي نخواست و تنها در خواست کرد سلام او را به ديگر طوطيان هند برساند . هنگامي که بازرگان به هند رسيد به ميان جمع طوطيان که روي درختان زندگي مي کردند رفت و سلام طوطي خود را رساند ناگهان ديد که همه طوطيان از بالاي درخت افتادند و مردند ! او بسيار شگفت زده شد و با ناراحتي به شهر خود بازگشت و ماجرا را براي طوطي خود باز گفت از قضا طوطي ش نيز افتاد و مرد! هنگامي که لاشه طوطي را از قفس درآورد ناگهان طوطي جان گرفت و بسوي آزادي پرواز کرد !
مولوي در اين داستان زيبا نتيجه مي گيرد که اگر مي خواهيد آزاد شويد بايد بميريد . ياد مرگ ما را آزاد مي کند. در تحقيقات پاولف دانشمند شهير روسي نيز اين مطلب روشن گشته است. ايشان در تحقيقات خود برروي سگها متوجه شد که اگر بهنگام دادن غذا به سگ زنگي را به صدا درآوريم و اين کار را چند بار تکرار کنيم سگ نسبت به صداي زنگ شرطي مي شود يعني با شنيدن آن شروع به ترشح بزاق مي کند.
برحسب اتفاق يکسال سيل بزرگي آمد و آزمايشگاهي که سگ هاي پاولف در آن نگهداري مي شدند به زير آب رفت و کارکنان آزمايشگاه فقط توانستند خود را نجات دهند و در نتيجه تعدادي از سگ ها غرق شدند و تعدادي زنده ماندند.
هنگامي که آنها باز گشتند با تعجب ديدند که سگ هايي که تجربه مرگ را پشت سرگذاشته بودند تمام رفلکس هاي شرطي خود را نسبت به صداي زنگ از دست داده اند. پاولف از اين اتفاق عجيب نتيجه گرفت که تجربه مرگ مي تواند رفلکس هاي شرطي ما را از بين ببرد .
ما در زندگي ماشيني داراي رفلکس هاي شرطي نامطلوب و زيادي نسبت به محيط اطراف خود شده ايم که ياد مرگ مي تواند آنها را پاک
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید