روزي، وقتي هيزم شكني مشغول قطع كردن يه شاخه درخت بالاي رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه وقتي در حال گريه كردن بود يه فرشته اومد و ازش پرسيد: چرا گريه مي كني؟ هيزم شكن گفت كه تبرم توي رودخونه افتاده.
فرشته رفت و با يه تبر طلايي برگشت. '' آيا اين تبر توست؟ هيزم شكن جواب داد: '' نه " فرشته دوباره به زير آب رفت و اين بار با يه تبر نقره اي برگشت و پرسيد كه آيا اين تبر توست؟ دوباره، هيزم شكن جواب داد : نه فرشته باز هم به زير آب رفت و اين بار با يه تبر آهني برگشت و پرسيد آيا اين تبرتوست؟ جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هيزم شكن خوشحال روانه خونه شد يه روز وقتي داشت با زنش كنار رودخونه راه مي رفت زنش افتاد توي آب. (هههههههه )هيزم شكن داشت گريه مي كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسيد كه چرا گريه مي كني؟ اوه فرشته، زنم افتاده توي آب فرشته رفت زير آب و با ی خانم زیبا برگشت و پرسيد : زنت اينه؟ گفت :'' آره '' ،هيزم شكن فرياد زد فرشته عصباني شد. '' تو تقلب كردي، اين نامرديه ،هيزم شكن جواب داد : اوه، فرشتۀ من، منو ببخش. سوء تفاهم شده. ميدووني، اگه به این خانم '' نه'' ميگفتم تو ميرفتيو با ی خانم زیبای دیگه مي اومدي. و باز هم اگه به اون ''نه'' ميگفتم تو ميرفتي و با زن خودم مي اومدي و من هم ميگفتم آره .
اونوقت تو هر سه تا رو به من مي دادي اما فرشته، من يه آدم فقيرم و توانايي نگهداري سه تا زن رو ندارم، و به همين دليل بود كه اين بار گفتم آره
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید