وجود صانع (آفریننده) ـ شناخت خداوند
مناظره امام صادق(ع) با طبیب هندی (منکر خدا)
امام: آیا امکان دارد حکیم و دانای جهان هستی پدیده باشد؟
طبیب: نه.
امام: این (هلیله) را هنگام پدید آمدن، و پس از اینکه فاسد میشود و از بین میرود ملاحظه کردهای؟
طبیب: آری، ولی من اعتراف کردم که (هلیله) پدیده است، نگفتم صانع (آفریننده) نمیشود پدیده باشد تا نتواند خود را بیافریند.
امام: تو ابتدا گفتی که آفریننده حکیم ممکن نیست پدیده باشد، و بعد اعتراف کردی که (هلیله) پدیده است، نتیجه این دو اعتراف این میشود که (هلیله) مصنوع است، و خداوند عزوجل صانع و سازنده آن، اکنون اگر برگردی و باز بگوئی (هلیله) خودش را ساخته، به آن چه انکار کردی(پدیده بودن صانع) اعتراف میکنی. علاوه بر این تو با اعتراف به سازنده حکیم و دانا اعتراف به خدا کردهای ولی در نامگذاری اشتباه میکنی؟
طبیب: چطور؟
امام: چون تو به وجود داشتن یک موجود حکیم و با دقت و تدبیر اعتراف میکنی، ولی وقتی از تو میپرسم که آن چیست؟ ، میگوئی (هلیله) بنابراین، تو به وجود خدا اعتراف میکنی ولی در نامگذاری اشتباه مینمائی و نام خدا را (هلیله)میگذاری، و اگر دقت کنی میفهمی که (هلیله) کمتر از آن است که بتواند خود را بیافریند، و ناتوانتر از آن که مدبر خود باشد.
طبیب که خود را از پاسخ ناتوان دید، گفت: آیا جز این، دلیل دیگری هم داری؟
امام: آری، بر اساس گفته تو باید هلیله بتواند طراح و سازنده خود باشد، و باید بداند که چگونه خود را بسازد، بنابراین چرا خود را کوچک و ناتوان، و ناقص ساخت، و چرا از شکستن امتناع نمیکند و مانع از خوردن خود نمیشود؟ چرا خود را پست، قابل خوردن، تلخ، بدشکل، بیطراوت و خشک ساخت؟
طبیب: چون بیش از این قدرت نداشت، و یا قدرت داشت ولی مایل بود خود را اینطور بسازد.
امام: بگو ببینم چه وقتی این(هلیله) خود را ساخته و به تدبیر وجود خود پرداخته؟، آیا پیش از اینکه وجود پیدا کند، یا پس از وجود پیدا کردن؟ اگر بگوئی پس از وجود پیدا کردن، خود را آفریده، که این سخن از روشنترین محالها است، چگونه میشود (هلیله) موجود باشد و مصنوع. سپس باز دوباره خود را بسازد، بنابراین نتیجه کلام تو این میشود که یک (هلیله) دوبار وجود پیدا کرده و ساخته شده است و اگر بگوئی، پیش از وجود پیداکردن، خود را آفریده، و تدبیر نموده، بطلان این سخن و دروغ بودن آن نیازی به توضیح ندارد زیرا (هلیله) قبل از وجود، چیزی نبوده، تا بتواند خود را بوجود آورد. تو چطور به من ایراد میگیری که میگویم: چیزی که وجود داشته (خدا) چیزهائی را که وجود نداشتهاند بوجود آورده، ولی به سخن خودت ایراد نمیگیری که میگوئی: چیزی که نیست (هلیله قبل از وجود)، چیزی را که وجود ندارد بوجود میآورد، فکر کن ببین عقیده کدامیک به حق نزدیکتر است؟
طبیب: عقیده شما.
امام: بنابراین چه مانعی دارد که با من هم عقیده شوی؟
طبیب: تا کنون برایم روشن شده که موجودات مختلف و از جمله هلیله طراح و سازنده خود نیستند، ولی این مطلب به ذهنم رسید که درخت، سازنده هلیله است، زیرا هلیله از آن بیرون میآید.
امام: بنابراین، درخت را که ساخته.
طبیب: هلیلهای دیگر.
امام: بالأخره چی؟ رشته هلیلهها و درختهائی که آنها را بوجود آورده دنبال میکنیم، تا به اولین درخت برسیم، یا باید بگوئی اولین درخت را خدا ساخته و یا باید بگوئی بینهایت درخت و هلیله وجود داشته است که اگر صورت دوم را انتخاب کنی از تو سئوالی داریم.
طبیب: بپرس.
امام: تصدیق میکنی که تا دانه هلیله در دل خاک نرود و هستی خود را از دست ندهد درخت از آن بوجود نمیآید؟
طبیب: درست میفرمائید.
امام: پس از اینکه هلیله هستی خود را از دست داد، درخت صد سال زندگی میکند بنابراین مدبر و مربی درخت در این مدت کیست؟ چارهای نداری جز اینکه مگوئی، آفریننده درخت. زیرا اگر بازبگوئی هلیله با فرض این که در مدت مذکور هلیلهای وجود ندارد منافات دارد.
طبیب: نه، نمیگویم مدبر درخت در این مدت هلیله است.
امام: بنابراین بوجود خداوند بعنوان آفریدگار و سازنده پدیدهها اعتراف میکنی یا باز هم تردید داری؟
طبیب: توقف دارم.
امام که میدانست علت توقف او حل نشدن «مسئله شناخت» است و چون طبیب راه شناخت را تنها حس پندارد نمیتواند به وجود خدا اعتراف کند، به این جهت با اینکه سابقاً توضیحات نسبتاً کافی در این زمینه داده بود، دوباره سخن را به مسئله شناخت، کشاند و فرمود: بر خلاف آن چه تو میپنداری که (عقل برای شناخت موجودات نیازمند به حس است) من معتقدم که حس، برای شناخت موجودات نیازمند به عقل است.[1]
طبیب: من این مطلب را بدون دلیل روشن نخواهم پذیرفت.
امام: این را میدانی که گاهی تمام حواس یا بعضی از آنها موقتاً تعطیل میشود و روح تدبیر بدن را بعهده میگیرد.
طبیب: این سخن شبیه به دلیل است، ولی به بیان دیگری مطلب را توضیح دهید؟
امام: این را قبول نداری که روح پس از تعطیل شدن موقتی حواس در بدن باقی است؟
طبیب: چرا،ولی وقتی حواس تعطیل شد دیگر نمیتواند چیزی را درک کند.
امام: میدانی که کودک هنگام ولادت نمیتواند از حواس پنجگانهاش استفاده کند؟
طبیب: مطلب همینطور است.
امام: اگر اینطور است بنابراین کدام حس کودک را هنگام گرسنگی به خواستن شیر راهنمایی میکند، و کدام حس او را به هنگام سیر شدن، پس از گریه به خنده وا میدارد؟ کدام یک از حواس پرندگان گوشتخوار و پرندگان دانهخوار آنها را راهنمائی میکند که در برابر جوجههای خود گوشت و یا دانه بریزند، و آنگاه گوشتخواران بسوی گوشت و دانهخوران بسوی دانه حرکت کنند؟ اگرحواس پنجگانه سبب شناخت آنها است، این دو نوع پرنده هر دو دارای حواس پنجگانهاند، پس چرا یکی بطرف دانه میرود، و یکی بسوی گوشت، آن حس که به یکی میفهماند دانه با دستگاه هاضمه او مناسب است، و به دیگری میفهماند، گوشت برای او خوب است کدام حس است؟ چرا جوجههای پرندگانی که در آب زندگی میکنند وقتی در آب انداخته میشوند شنا میکنند، ولی جوجههای پرندگان صحرا، در آب غرق میشوند در صورتیکه هر دو دارای حواس پنجگانهاند؟، و چرا این حواس برای پرندگان نوع اول مفید است و آنها را در شنا یاری میدهد، ولی برای پرندگان نوع دوم مفید نیست ؟ ...
چرا مورچهای که اصلاً آب ندیده، وقتی در آب انداخته میشود شنا میکند، ولی آدم پنجاه ساله نیرومند و دانا در صورتیکه شنا نداند غرق میشود؟
اگر تنها راه شناخت، حواس پنجگانه است، چرا او با آن عقل و حواس سالم و تجربه کافی، آنچه مورچه آن را شناخته، نمیتواند درک کند؟
آیا مطلب گذشته کافی نیست که بفهمی آنچه کودک را به سوی شیر بسیج میکند، و پرنده دانهخوار را به جمع آوری دانه، و گوشتخوار را به خوردن گوشت وا میدارد روح است، که مرکز عقل میباشد؟
طبیب که کاملا در پاسخ گیر کرده بود، گفت:
من نمیتوانم بفهمم که عقل بدون حواس چیزی را درک کند.
در اینجا امام چون میبیند که طبیب خیلی علاقهمند است از راه حس خدا را درک کند بطور مشروح بیان میفرماید که چگونه عقل از راه حواس پنجگانه با مطالعه پدیدههای هستی میتواند بوجود خدا پیبرد، و سپس در توضیح این معنی که روح (مرکز عقل) بدون حواس پنجگانه میتواند ادراکاتی داشته باشد میفرماید: آیا خواب دیدهای که مشغول خوردن و آشامیدنی بطوری که احساس لذت کنی؟
طبیب: آری.
امام: خود را در خواب، در حال خنده و گریه، و یا در حال گردش در شهرهائی که قبلاً آن را دیدهای، یا اصلاً آن را ندیدهای، مشاهده کردهای، بطوری که مشخصاتی را که از آن شهرها میدانی در خواب بینی؟
طبیب: آری، بی اندازه.
امام: آیا یکی از اقوام و خویشاوندان خود را که مرده است، در خواب دیدهای که مانند پیش از مرگ،آنها را بشناسی؟
طبیب: آری، خیلی زیاد.
امام: در حال خواب به کمک کدام یک از حواس، عقل تو مردهها را شناخته و با آنها سخن گفته و از غذای آنها خورده، و در شهر گردش کرده و خنده، یا گریه نموده است؟
طبیب: نمیتوانم بگویم با کدام حس، این کارها در حال خواب از حواس ساخته نیست، چون حواس، در حال خواب مانند مرده میشوند و نه میبینند و نه میشنوند.
امام: پس از بیدار شدن آنچه در خواب دیدهای کاملاً بیاد داری و برای دوستان نقل میکنی؟
طبیب: آری همین طور است ـ بلکه ـ گاه میشود واقعهای را پیش از وقوع در خواب میبینم، و پیش از اینکه شب شود آن واقعه در خارج اتفاق میافتد.
امام: کدام حس سبب میشود که آنچه را در خواب دیدهای در حافظه تو بماند تا پس از بیداری یادت باشد؟
طبیب: در این امر، حس دخالتی ندارد.
امام: باز هم اعتراف نمیکنی که در حال خواب، امور مذکور را روح که مرکز عقل است درک میکند.
طبیب: آنچه در خواب میبینم مانند سراب است چگونه وقتی کسی از دور سراب را میبیند آب میپندارد ولی وقتی نزدیک میشود میبیند چیزی نیست، خواب هم همین طور.
امام: چگونه آنچه را در خواب دیدهای مانند خوردن غذای ترش و شیرین و سرور و غم، به سراب تشبیه میکنی؟
طبیب: چون وقتی به مکان سراب میرسم، هیچ میشود، همان طور وقتی که بیدار میگردم آنچه در خواب دیدهام، نابود میگردد.
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
[1] . برای تحقیق بیشتر به کتاب (فلسفه ما) نوشته آیت الله سید محمد باقر صدر 27 تحت عنوان (نظریهحسی) و ص 47 تحت عنوان (منطق تجربی) مراجعه فرمائید.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید