1-توحيد : قرآن در باب توحيد و بيان آن دعوت مسيح عليه السلام را چنين بيان مي كند ((و لمّا جاء عيسي بالبيّنات قال قد جئتكم بالحكمه ولابيّن لكم بعضالذي تختلفون فيه، فاتّقو الله و اطيعون،ٍ اِنّ الله هو ربّي و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم)) ؛ هنگامي كه عيسي بادر دست داشتن معجزات آشكاروآيات روشن(به پيش بني اسرائل) آمد ، گفت: من شريعت حكيمانه اي را (درباره ي مبدأ و معاد ونيازهاي زندگي بشر) براي شما آورده ام ، و آمده ام تا برايتان برخي از امور(ديني)را روشن گرداندم گه در آنها اختلاف مي وزيد . پس از خدا بترسيد و از من پيروي كنيد.بطور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است،پس او را پرستش كنيد،راه راست اين است . در باره ي صفات خداوند متعال مسيحيت با مذاهب و اديان آسماني ديگر تفاوت چناني ندارد ولي در مورد تصور خداوندمتعال تعبيرها و مفاهيم دشواري مطرح كرده است كه فهم آن دنياي مسيحيت راسرگردان ومصداق واقعي ((ضالين))- گمراهان- قرارداده است . در نزد مسيحيت خدا عبارت از اقنوم(شخص)است.(1)اقنوم پدر(2)اقنوم فرزند(3)اقنوم روح القدس و به اين عقيده،تثليت مي گويند.
اقنوم پدر:منظور از اقنوم پدر ذات خداوند است به استثناي صفت كلام و صفت حيات و محبت اقنوم فرزند: منظور از فرزند((صفت كلام خداوند))است البته مانند صفت كلام انسان عرض نيست بلكه جوهر است و عقيده دارند كه همين صفت خداوند در شخصيت انساني عيسي بن مريم حلول كرده است و به همين سبب عيسي مسيح را فرزند خدا ميدانند.
روح القدس: منظور از روح القدس((صفت محبت))پدر و فرزند است كه بوسيله آن((ذات خدا))با ((صفت كلام)) خود محبت مي كند و فرزند باپدر محبت مي كند و اين صفت نيز مانند صفت كلام وجود جوهري دارد،چنانچه درانجيل آمده است:((و اما عيسي چون تعميد يافت فوراً از آب بر آمد كه در ساعت،آسمان بر وي گشاده شد و روح خدا را ديد كه مثل كبوتري نزول كرده بر وي آمد.))
خلاصه اينكه خدا برسه اقنوم پدر(ذات خدا)،فرزند(صفت كلام خدا) و روح القدس(صفت محبت خدا)مشتمل است،و هر كدام يك خدا است ولي هر سه با هم جمع شوند سه خدا نمي شوند بلكه باز هم يك خدا است.(هر كدام يك خداولي مجموعاً سه خدا نيست بلكه مجموع يك خدا!!!).
اين معماي (( توحيد در تثليث )) مسيحيت را در باب توحيد با اختلافات زياد مواجه و براي حل آن كوششهاي بي دريغي شد و در نتيجه ي آن مسيحيت به فرقه ها وگروه هاي متعددي تقسيم شد و همه اين گروه هاچون درحل اين مسئله با نظريه كليساي روم (كاتوليك ها)اختلاف داشتند مبتدع وملحدقرار داده شده اند.
سؤال اينجاست كه كليساي روم (كاتوليك ها) خود چه راه حلي براي اتحاد يك و سه داشت؟در پاسخ به اين پرسش مولانا محمد تقي عثماني (حفظه الله) نويسنده كتاب ((ماهي النصرانيه)) مي نويسد : (( تا جاييكه ما مطالعه كرده ايم اكثريت علماي كاتوليك از گشودن اين گره به صراحت انكار كرده اند و گفته اند كه((سه را يك و يك را سه))قرار دادن يك راز(رمز)سر بسته است كه ماتوان فهميدن آنرا نداريم.))، و در حاشيه ي كتاب اضافه مي كنند كه ((عده اي از علماي مسيحي ساكن هندوستان براي سرگردان كردن مسلمانان،از اين عقيده به((متشابهات))تعبير كرده اند ولي بنابر چند علت اين تعبير غلط است.
اولاً:آنچه در آيات متشابه مخفي است پي بردن به آن،جزو عقايد بنيادي اساسي نيست كه مدار نجات برآن باشد.برخلاف تثليث كه اولين پايه ي عقيده است وبدون ايمان آوردن به آن نجات ممكن نيست،اگرعقيده ي تثليث جزو متشابهات باشد معنايش اينست كه خداوند انسان را مكلف به فهميدن امري كرده است كه قدرت درك آنرا ندارد.در حالي كه اگر كسي در تمام زندگي از متشابهات بي خبر باشد هيچ تفاوتي در ايمانش ايجاد نمي شود.
ثانياً:متشابهات اموري هستندكه عقل آنها را درك نمي كند(ماوراي عقل هستند)ولي خلاف عقل نيستند و متشابهات دو نوع اند:نوع اول:متشابهاتي كه هيچ مطلبي از آنها درك نمي شود،مثل حروف مقطعات.و نوع دوم آنكه مفهوم ظاهري آنها فهميده مي شود ولي آن مفهوم خلاف عقل است لذا گفته مي شود اين معناي ظاهري مراد نيست ومفهوم اصلي آن معلوم نيست. واضح است كه تثليث در نوع اول داخل نيست چون معناي ظاهري آن معلوم است لذا اگر دنيا مسيحيت بگويد كه معناي ظاهري كه خلاف عقل است منظور نظر ما نيست بلكه معنايي ديگر مراد است اشكالي نبود ولي مذهب مسيحي مي گويد معناي ظاهري(مفهوم ظاهري)مراد است و هر نفر عيسوي بايدبگويد:((خدا سه اقنوم است وسه يك است.))
در باب توحيد مسيحيت اين چنين از خدا دور شد.قرآن كريم در بيان كفر آنها مي فرمايد : ((لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح بن مريم...لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه...)) ؛ بي گمان كساني كافرند كه مي گويند: (خداوند در عيسي حلول كرده است و)خدا همان مسيح پسر مريم است...بي گمان كساني كافرند كه مي گويند:خداوند يكي از سه خدا است!
2 نبوت: حضرت مسيح عليه السلام) قرآن مجيد مي فرمايد: ((ما المسيح بن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل وامه صديقه كانا ياْكلان الطعام،انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر اني يوْفكون)) ؛ مسيح پسر مريم جز پيغمبري نبود.پيش از او هم پيغمبراني(چون او انسان وبرگزيده ي يزدان بوده اند و به ميان مردمان روانه شده اند و پس از روزگاري از دنيا ) رفته اند،ومادرش نيز زن بسيار راستكار وراستگويي بود.هم عيسي و هم مادرش(از آنجا كه انسان بودند)غذا مي خوردند.بنگر كه چگونه(نشانه هاي انساني آن دو را بر مي شماريم و)آيات (خود)را براي آنان (عيسي ومادرش را خدا مي دانند!)توضيح و تبيين مي كنيم؟دوباره بنگر كه چگونه ايشان (ازحق با وجود اين همه روشني)باز داشته مي شوند؟!ولي مسيحيت در مورد حضرت مسيح مي گويد كه صفت كلام خدا(اقنوم فرزند)براي فلاح انسانها در وجود حضرت مسيح حلول كرد و تا زمانيكه حضرت مسيح در دنيا بود اقنوم خدايي در جسمش بود،تا اينكه او را به دار زدند،اقنوم خدايي ازجسمش جدا شد و پس از سه روز دو مرتبه زنده شد و به حواريين(ياران خودش)راهنماييهايي كردو به آسمان رفت و به سبب اين دار زدنش همه گناهان پيروان حضرت مسيح كه در اثر نافرماني حضرت آدم در فطرت آنها سرايت كرده بود و آنها مرتكب شده بودند بخشيده شد . وعقیده شان در مورد حضرت مسيح مشتمل برچهار بخش است:
1-حلول و تجسم 2-به صليب زده شدن 3-زنده شدن مجدد 4-كفاره
كليساي كاتوليك براي اثبات بخش اول از عقيده ي خوداز انجيل يوحنا استدلال مي كند در جايي كه آمده: ((در ابتداء كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود)) سپس در ادامه مي گويد: ((و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد،پس از فيض و راستي و جلال او را ديديم جلالي شايسته پسر يگانه پدر.)) مطلب اين نيست كه فرزند خدايي را ترك كرد و انسان شد بلكه ابتداء فقط خدا بود و اكنون انسان نيز شد پس حضرت مسيح دريك لحظه هم خدا بود و انسان هم بود.چنانچه ازحيثيت انساني حضرت مسيح رتبه اش ازخدا كمتر است و دريوحنا آمده است: ((پدر از من بزرگ است)) واز حيث خدايي با خدا برابر است چنانكه مي گويد: ((من و پدر يكي هستيم))
و آگوستين – دانشمند و فيلسوف مسيحي كه در قرن سوم ميلادي مي زيسته است – مي نويسد: (( علي هذا القياس بنابر حيثيت خدايي او انسان را آفريده و بنابرحيثيت انساني خودش آفريده شد.)) ولي اين سؤال مطرح است كه چطور ممكن است كه يك شخص هم خدا باشد و هم انسان؟ هم خالق باشد وهم مخلوق؟ هم برتر وهم كهتر؟ اين سؤال نيز مانند مسئله تثليث ساليان سال مورد بحث بوده و در جواب آنها به قدري كتاب نوشته شده كه در عالم مسيحيت Christology(مسيح شناسي)بنياد گذاري شده است.حل اين مسئله گروههاي متعددي را در دنيای مسيحيت بوجودآورده است كه هميشه در مقابل هم بوده اند به عنوان مثال:
1-فرقه آريوس:كه قايل به توحيد محض بود و مي گفت عيسي عليه السلام عبدٌ مخلوقٌ- بنده ي مخلوق است- و او آن كلمه الله است كه به وسيله ي او و آسمانها و زمين را خلق نمود.))
2-نسطوريه:اين گروه مي گويد: ((حضرت عيسي عليه السلام و مادرش به غير از الله تعالي دو خدا هستند البته مريم خدا را متولد نكرد بلكه انسان را متولد كرد و الله عزوجل انسان را متولد نكرد بلكه خدا را متولد كرد.))
3- يعقوبيه:اين گروه كه به يعقوب برزغاني منسوبند مي گويند:((مسيح خودش خدا هست وبا كفر عظيم مردم خدا مرد وبه دار زده شد و کشته شد،عالم وفلك سه روز بدون مدبر بودند پس از مردن،همان خدا بلندشد و همچنان شد كه قبلاً بود. خدا حادث شده بود و حادث قديم شده بود و هم همان خدا در شكم مريم به صورت حمل بود.))
و گروههاي ديگري نيز به وجود آمدند كه كليساي روم همه را بدعتي وملحد قرار داد و بنيانگزاران گروههاي مذكور را تبعيد نمودند
به اشكال مختلفي شكنجه دادند.اماكليساي كاتوليك درحل اين معما بيشتر به عبارتهاي انجيل يوحنا متكي است ودلايل عقلي خيلي كم و سخيفي را ارايه مي دهند كه ابطال آنها براي هر ذي شعوري سهل است.علاوه بر اين بسياري از مسیحیان نيز هم اين عقيده را رد مي كنند،چنانكه((ريورند)) رئيس دانشگاه پن هال آكسفورد مي گويد: (( جناب مسيح نه به معناي جسماني ادعاي پسر الله بودن نمود آن گونه كه از داستان بدون پدر متولد شدن استنباط كرده مي شود و نه به معناي روحاني چنين ادعايي داشت چنانكه مجلس نيقيه اين ادعا را رد كرد . ايشان (مسيح ) به معناي اخلاقي خودشان را فرزند خدا قرار دادند،چنانكه هر انسان مي تواند ادعا بكند يعني در ميان انسان و خدا اين نسبت فرزندي و پدري چنان ظاهر مي شود كه انسان چنان اخلاقي ازخودش بدهد كه اخلاق خدايي باشد)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید