آقای حسن حسین خواه نوشته اند:ولایت شاه مردان در روز«غـدیر»ابـلاغ گـردید ولی چطور شد که اکثر مسلمانان پس از مرگ رسول اکرم(صلی الله و علیه وآله) آن را نادیده گرفتند؛در صورتی که میان اصحاب رسـول خدا افراد پاکدامن زیاد دیده می شد؟
پاسخ
این اشکال را بسیاری از شراح«تجرید»متعرضند و از صدها سـال پیش جواب زیر در کـتاب های کـلام مذکور است اینک خلاصه می شود:
چرا اکثریت قریب به اتفاق صحابه رسول اکرم آن را نادیده گرفتند؟ جواب این پرسش پس از مراجعه به سیره و زندگانی اصحاب رسول خدا معلوم می شود،که این مطلب مشابهات زیادی دارد.
صفحات تاریخ نـشان می دهد که آنان در برابر دستورات پیامبر اظهار نظر می کردند و روشن می شود که گاهی با تصریح آن حضرت روی جهاتی مخالفت می ورزیدند
اساسا در صورتی که او امر رسول اکرم(صلی الله و علیه وآله) با امیال و افکار سیاسی آنان تماس نـداشت آنـرا از صمیم دل می پذیرفتند؛ولی اگر گوشه ی از آن با مشی سیاسی و امیال جاه طلبانه ی آنان برخورد می کرد؛ بسیاری از ایشان کوشش می کردند که نظر رسول اکرم را بزنند؛ و در صورت عدم امکان در اجرای آن کوتاهی می ورزیدند و پس از رحلتش که قدرت های مـرکزی بـدست چنین اشخاص افتاد حال چنین فرامین معلوم است و اقلیت ضعیف و ناتوان جز صبر و سکوت در برابر آن وظیفه ی دیگری نداشتند.
اینک شاهدهائی چند:
1-ما در تاریخ که پیغمبر اکرم در آخرین دقایق عـمر خـود دستور داد که قلم و دواتی حاضر کنند تا چیزی بنویسد که پس از آن امت از هرگونه گمراهی محفوظ بمانند،ولی برخی از حضار وقتی فهمیدند که نظر رسول اکرم تعیین وصی و خلیفه است از احضار قـلم و دوات جـلوگیری کـردند.
سرگذشت مزبور را بسیاری از محدثان و سـیره و تـاریخ نویسان ثـبت کردهاند، بزرگ پیشوای محدثان عامه،«بخاری» (متوفی 256) مطلب مزبور را در کتاب «العلم» نقل کرده است،و در کتاب «جهاد» از ابن عباس نقل می کند کـه وی در حـالی که اشـک در چشمانش حلقه زده بود می گفت امان از آن مصیبتی کـه روز پنـجشنبه متوجه مسلمانان شد؛در آن روز رسول خدا سخت بیمار بود،دستور فرمود که کاغذی حاضر کنند تا مطلبی برای آنـان بـنویسد کـه امتش از وی گمراه نشوند در این هنگام مشاجره و اختلاف میان اصـحاب پدید آمد؛بالاخره پیغمبر آنچه می خواست انجام دهد موفق نشد.
2-زید بن حارثه فرمانده مسلمانان در غزه رومیان کـشته شـد،رسـول اکرم در آخرین روزهای عمر خود سپاه انبوهی به سر کردگی فرزند «زیـد» «اسـامه» ترتیب داد وجوه مهاجر و انصار و شخصیت های بزرگی را عضو آن سپاه نمود،و امارت و فرماندهی سپاه را بدست «اسامه» مرحمت فـرمود، و دسـتور عـزیمت برای عموم صادر کرد؛ و با دست نازنین خود پرچمی برای وی تـرتیب داد؛اتـفاقا در هـمان روز تب شدیدی سراسر وجود او را فرا گرفت، تبی که آخرین ساعات عمر و ی را نشان می داد؛در ایـن هـنگام اخـتلاف و مشاجره،اظهار نظر و استنباط میان یاران و سپاهان در گرفت،عدهای از امارات و فرماندهی جوانی مانند«اسـامه» عـصبانی شده با لحن اعتراض آمیزی عزل و ی را از حضرتش می خواستند عدهای که مرگ پیغمبر بـرای آنـان قـطعی بود؛ تعلل کرده و با خود می گفتند که در چنین موقع؛خروج از مدینه صلاح اسلام و مـسلمانان نـیست هر موقع پیغمبر از مسامحه و مماطله آنان آگاه می شد،آثار غضب در جبین و صورت مـبارکش هـویدا مـی گردید دستور می داد که حرکت کنند ولی با این تاکیدات به مناسبات و توجیهاتی که گفته شد؛دستور صـریح رسـول خدا را عملی نکردند؛و رأی و صلاح دید خود را بر نص رسول اکرم مقدم داشـتند.
خـوانندگان گـرامی می توانند تفصیل این جریان را در طبقات ابن سعد و تاریخ طبری،ابن اثیر سیره حلبی؛سیره دحـلانی کـه هـمه از کتب معروف اهل تسنن است ملاحظه بفرمایند،علاوه براین مواردی داریم کـه رسـول خدا با اعتراض و مخالفت اصحاب خود رو به رو گردید از آن جمله صلح حدیبیه،غنیمت های جنگ حنین که تـفضیل آن را در بخش تاریخ اسلام خواهید خواند.
ما به طور آشکار می بینیم که بعضی از احـکام و دسـتورات اسلام پس از رسول اکرم روی یک سلسله مـناسبات تـغییر یـافت و اصحاب عزیزش!با اعتراف به پاکدامنی آنان،آنـها را نـادیده گرفتند،مثلا کیفیت اذان و نماز تا حدودی عوض شد؛ آیه ی متعه نادیده گرفته شد، نـوافل مـاه رمضان که باید هرکس بـه صورت فـرادی بخواند،بـه صورت جـماعت درآمـد و تغییرات مختصری در تقسیم ارث بوجود آمد کـه تـمام آنها در صفحات کتاب ها ثبت است.
این تغییرات و تبدیلات اثبات می کند که تـغییر احـکام و دستورات خصوصا فرمانی که با امیال سـیاسی آنان وفق نمی داد بـی سابقه نـبوده است البته ناگفته پیدا اسـت کـه آنان را حدیث «غدیر» را نادیده گرفته آن را بدست فراموشی سپردند.
با این همه میان یـاران پیـامبر اکرم کسانی بودند که بـا کـمال مـتانت تا آخرین دقـایق عـمر مفاد و مضمون حدیث «غـدیر» را از صـمیم دل پذیرفتند و بعنوان پیر و حقیقی وصی رسول خدا معروف بودند.
برای توضیح بیشتر به کتاب های زیر مـراجعه شـود: المراجات:ص 282 318.النص و الاجتهاد و بسیاری از کتابهای کـلام.
از مـا توضیح مـی خواهند
هـمانطور کـه در شماره سابق اشاره شـد مجله «تاریخ اسلام» پس از بیان دو ایراد نسبت ببعضی از مباحث تاریخی مجله ما از ما توضیح خواسته اسـت.مـا ضمن تشکر از مدیر محترم آن مجله و عـموم صـاحب نظرانی کـه در مـباحث ایـن مجله دقت کـرده و نـظرات خود را ارسال می دارند به توضیح جواب هر یک از آن ایراد جداگانه می پردازیم:
اشکال:
در شماره دوم از سال اول مجله مکتب اسلام صـفحه 59 در مـقام مـعرفی «اشعری و معتزلی» از محافظه کاری حسن بصری توصیف کـرده و در سـیاق عـبارت بـا ایـن از او تـجلیل کرده اید:«حسن بصری به بهانه اینکه فرشته ای به او گفته که قاتل و مقتول هر دو در آتشند از شرکت در جنگ جمل خودداری کرده و به این ترتیب مراتب بی طرفی خود را حفظ کرد» ...در حالی کـه حسن بصری شخص فاسد العقیدهای بوده و نمی توان درباره او نوشت «به بهانه ی گفته فرشته»زیرا مفهوم این جمله آن است که عادتاً و معمولا فرشته برحسن بصری نازل می شده و مطالبی ابلاغ می کرده،اما ایـن دفـعه فرشته نگفته بود و حسن بصری همان روش طبیعی و دائمی خود را بهانه فرار از جنگ قرار داده،چون مردم در موقع عدم میل به کاری؛بعضی از کارهای معمولی خود را بهانه قرار می دهند.بعلاوه در کتب تـواریخ بـیش از این نیست که حسن بصری گفت ندائی شنیدم که قاتل و مقتول در آتشند و علی علیه السلام هم در پاسخ او فرمود:برادرت شیطان بوده و راست هـم گـفته زیرا قاتل و مقتول لشکر«بـصره» را اراده کرده بود.
پاسخ:
همانطور که سابقا اشاره شد به عقیده ما پاسخ این ایراد ساده است زیرا: اولا-ما صریحا در همان صفحه از صفات حسن بصری انـتقاد کـرده ایم و هرگز او را آدم صحیح العقیده ای مـعرفی نـنموده ایم و با مراجعه به همان صفحه از شماره مزبور کاملا معلوم خواهد شد بنابراین نباید جمله مزبور را -با در نظر گرفتن مجموع عبارت- دلیل بر مدح او دانست.
ثانیا-اینکه ما نوشته ایم،«به بهانه ایـنکه فـرشته ای به او گفته...»ابدا دلیل بر ارتباط حسن بصری با فرشته نیست زیرا کلمه «بهانه» را در مورد استعمال می کنند: نخست اینکه موضوعی اتفاق افتاده اما کافی برای عذر نبوده در حالی که آن قدر هـوا سرد نـبود»
مورد دیگر اینکه اصلا چنان موضوعی در کار نبوده و صرفا یک موضوع جعلی و ساختگی بوده است،چنانکه در مـکالمات خودمان می گوئیم:«فلان کس به بهانه اینکه افراد جلسه را بشناسد از شرکت در جلسه خـودداری کـرد در حـالی که همه را خوب می شناخت!»
قرآن درباره بعضی از منافقین که در جنگ خندق می خواستند اجازه مرخصی از پیغمبر(صلی الله و علیه وآله)گرفته و در جـنگ شـرکت نکنند می گوید:
«و یستاذن فریق منهم النبی یقولون ان بیوتنا عورة و ماهی بعورة ان یریدون الا فـرارا: «(عـدهای از مـنافقین از پیغمبر اجازه می خواستند و بهانه آنها این بود که خانه ی ما نامرتب ناامن است،در حالی کـه چنین نبود و می خواستند فرار کنند)در چنین مواردی در فارسی کلمه «بهانه» به کار برده مـی شود: خلاصه اینکه کلمه «بـهانه» در مـوارد عذرهای نابجا استعمال می شود اعماز اینکه اصلا ساختگی باشد،یا حقیقت داشته باشد اما برای عذر کافی نباشد.
ثالثا-اینکه ایراد کردهاند که در تاریخ دارد«ندائی شنید...»شما کلمه فرشته را کجا آوردهاید؟باید عرض کـنیم که نویسنده،هیچ گاه مجبور نیست ترجمه تحت اللفظی عبارات اینکه قرائن کافی باشد) ما هم در اینجا از همین روش استفاده کرده ایم زیرا حسن بصری مدعی بود ندائی شنیده که به جنگ جمل مرو، آن هم نـدائی که به عقیده فاسد او لازم المراعاة بوده لذا به آن ترتیب اثر داد؛چنین منادی به عقیده او جز فرشته نمی تواند باشد.
قسمت دیگر از تذکرات مجله تاریخ اسلام:
قسمت دیگر راجع به بخش تاریخ اسلام است کـه انـظار متشکل را در ضمن چند مطلب خلاصه می کنیم:
اول مکتب اسلام می نویسد: که آب مؤالف و مخالف تمام شد در صورتی که در تواریخ شیعه چنین نیست بلکه فقط آب عبد المطلب در اثر بذل و بخشش و رویه هاشمی تـمام شـد.
2-در ص 51 می نویسد:که مردم برسر حفر چاه زمزم به معارضه برخاستند؛در صورتی که آنان زمزمی را نمی شناختند چگونه با او به مخاصمه برخاستند.
3-اینکه فقط عبد المطلب گفت مردم!دنبال آب بگردیم صحیح نـیست؛زیـرا وظـیفه ی هر عاقلی است که مـوقع تـشنگی دنـبال آب برود.
4-در نامه ای که بدفتر مجله فرستاده بودند یادآور شده اند اینکه عبد المطلب دستور داد هر شخصی برای خود قبری حفر کند تـا هـرگاه اجـل او فرارسید دیکران او را به خاک سپرند در هیچ تاریخ نیست،و ضـمناً نـامی از روضه الصفا برده اند و در پایان اعتراضات خود می نویسند که این مطالب مال سنیان است که ابوطالب و عبد المطلب را کافر مـی دانند.
رفـع اشـتباه
پیش از آنکه مدارک مطالب فوق را بررسی کنیم دو مطلب را تذکر مـی دهیم:
اول: روش ما؛در تحلیل حوادث اسلامی این است که مطالب را از منابع اولیه که پیش اساتید فن تاریخ حجیت و سندیت دارد، می گیریم،مـانند تـاریخ های:یـعقوبی،طبری،ابن هشام،کامل؛ابن کثیرووو.اما تواریخی مانند روضة الصـفا؛نـاسخ،منتهی؛(با کمال احترام از مقام علمی و تاریخی مؤلفین آنها)چون از لحاظ فن تاریخ سندیت ندارند،از ایـن نـظر خـود را موظف نمی دانیم که نوشته خود را با مطالب آنها تطبیق دهیم.
دوم:ما مـوقع بـررسی های تـاریخی به قسمت هائی بر می خوریم که غالبا وقوع آن حوادث از موازین طبیعی بیرون است؛در این صورت اگر آن جریان ها راجع بـه یکی از پیـشوایان دیـن باشد و تا حدودی سند آن اطمینان بخش باشد ما حداکثر کوشش به عمل می آوریم که غـبار شـک و تردید و استبعاد را از روی آن برداریم؛ولی اگر مرجع آن حوادث غیر آنان باشد و یا با سـند مـحکمی بـدست ما نرسد،در ای نصورت خود را ملزم نمی دانیم که رنگ اعجاز به جریان بدهیم،مثلا در همین جـریان عـبد المطلب دو حادثه است که مورخان آن را بصورت امر فوق العاده تلقی کردهاند یـکی واسـطه ای که او را بـه محل زمزم هدایت نمود دیگری پیدا شدن آب در آن صحرای بی آب و علف؛ولی ما خود را در این مـباحث مـلزم نمی دانیم که همان عبارات اعجاز آمیز را نقل کنیم بلکه کوشش می کنیم کـه روح مـطلب محفوظ باشد،اگرچه خواننده در نظر بدئی به رموز و فوق العاده بودن آن پی نخواهد برد،ولی پس از دقت واقع مـطلب دسـتگیرش مـی گردد.ما غالبا در این موارد این جملات را بیشتر بکار می بریم:«روی عنایات مخصوص الهـی» بـه وسیله ی مخصوصی!؛ووو،علت این مطلب برای خواننده گرامی آشنا به وضع محیط روشن است.
اینک بیان مدارک قـسمت های فـوق:
1-داستان «تمام شدن آب مسافرین شام»را مورخین به دو صورت نوشته اند: عدهای که از سـران شـیعه و از بزرگان سیره نویسانند مطلب را سربسته نوشته و هـمین قدر مـی گویند:گـروهی که عازم شام بودند در نیمه راه آب آنان تمام شـد و از تـشنگی به ستوه آمدند و ظاهر عبارت از نظر عدم تفصیل می رساند که آب قافله تمام شـد؛خـواه موافق عبد المطلب و خواه مـخالف؛از آن عده است مـورخ بـزرگ شـیعی،احمد بن ابی یعقوب که پس از سـال 292 فوت کرده است و تاریخ او در نجف اشرف به همت عدهای از دانشمندان به طبع رسیده و مـیان مـورخان معروف به تاریخ یعقوبی است برای روشـن شدن مطلب به(ص 206 ج 1)مـراجعه شـود.
از آنها است مرحوم علامه مـجلسی سـرآمد محدثان و سیره نویسان در دائرة المعارف خود «بحار الانوار»ج 6 ص 17 طبع امین الضرب که مطلب را مـانند یـعقوبی ضبط کرده است و اما مـثلا ایـنکه مـرحوم سپهر در ناسخ،و مـیر خـواند در روضة الصفاء جریان را طـور دیـگر نوشته اند قبلا عذر آن را خواستیم.
آری عدهای از مورخان مانند ابن هشام،ابن کثیر،ابن اثـیر مـی نویسند که فقط آب های همراهان عبد المـطلب تـمام شد،ولی هـیچ کدام از آنـان شـیعه نیستند و آقای تشید انـظار چنین مورخین را چندان صحیح نمی دانند؛و ما نیز از گروه اول پیروی کردیم با این وضع چطور گفته مـی شود کـه مطلب فوق در تواریخ شیعه نیست؟
مطلب دوم:«چـه جور مـردم مـی خواستند بـا عـبد المطلب در کندن چـاه شـرکت کنند در صورتی که محل چاه بر آنان معلوم نبود»پاسخ این گفتار را تواریخ میگویند،زیرا پس از آنکه عـبد المـطلب خـاک ها را پس زد دهانه چاه روشن شد،از این لحاظ آنـان فـهمیدند کـه فـرمانروای قـریش بـه مقصود رسیده است سپس به مشاجره برخاستند،لطفا برای مزید اطمینان به سیره ی «ابن هشام»ج 1 ص 155 و«بحار الانوار ج 6 ص 17»بازگشت شود و ما عبارت بحار را در پاورقی نیز نقل می کنیم:(فلما ظهر له البناء و علمت قریش بذلک قالوا هذا بئرا بینا و نحن فیه شرکاء قال لا افـعل-الی ان قـال-فرجعوا و مکنوه من الحفر.و عبارت ابن هشام تقریبا به همین مضمون است)
سوم«ایـنکه فقط عبد المطلب گفت دنبال آب بگردیم صحیح نیست زیرا وظیفه هر عاقلی است که دنبال آب بگردد» ولی این اعتراض شبیه به اجتهاد در برابر نص است لطفا به مدارک زیر مراجعه شـود:
تـاریخ یعقوبی ج 1 ص 206،بحار الانوار ج 6 ص 17،البدایة و النهایه ج 2 ص 245،سیره ی ابن هشام ج 1 ص 156؛البته مرحوم مجلسی عمل عبد المطلب را
نقل میکند نه گفتار او را و اما چرا دیگران این دستور را ندادند؛شاید آنـان از هـر جهت مأیوس بودند.
چهارم: «دسـتور کـندن قبر» تقریبا در تمام مصادر تاریخی شیعه و سنی هست لطفا به همان مدارک مراجعه شود. اینکه در پایان نوشته اند که این قسمت ها مال کسانی است که ابـوطالب و عـبد المطلب را کافر می دانند،از دو نـظر مـبهم است،اولا سخن درباره ی عبد المطلب است نه ابوطالب و اگر علت به میان آمدن نام او، همان اختلاف سنیان است در ایمان او؛بسیار خوب ایمان عبد اللّه پدر پیغمبر ووو...نیز مورد اختلاف است پس ابوطالب چـه خـصوصیتی داشت؟
ثانیا:این مطالب چه ارتباط با کفر و ایمان عبد المطلب دارد کجای این مطالب با ایمان یک مرد عادی مخالفت دارد،تا ایمان او مانع از آنها باشد تا چه رسد به ایمان«عبد المـطلب».
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید