اين مقطع سي و پنج ساله (از 148تا 183هجري) يعني دوران امامت حضرت ابي الحسن موسي بن جعفر عليهما السلام يکي از مهمترين مقاطع زندگينامه ي ائمه عليهم السلام است. دو تن مقتدرترين سلاطين بني عباس - منصور و هارون - و دو تن از جبّارترين آنان - مهدي و هادي - در آن حکومت مي کردند. بسي از قيام ها و شورش ها و شورشگرها در خراسان، در افريقيه، در جزيره ي موصل، در ديلمان و جرجان، در شام، در نصيبين، در مصر، در آذربايجان و ارمنستان و در اقطاري ديگر، سرکوب و منقاد گرديده و در ناحيه ي شرق و غرب و شمال قلمرو وسيع اسلامي، فتوحات تازه و غنايم و اموال وافر، بر قدرت و استحکام تخت عباسيان افزوده بود.
جريان هاي فکري و عقيدتي در اين دوران، برخي به اوج رسيده و برخي زاده شده و فضاي ذهني را از تعارضات، انباشته و حربه اي در دست قدرتمداران و آفتي در هوشياري اسلامي و سياسي مردم گشته و ميدان را برعَلَم دارانِ صحنه ي معارف اصيل اسلامي و صاحبان دعوت علوي، تنگ و دشوار ساخته بود.
شعر و هنر، فقه و حديث و حتّي زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت در آمده و مکمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در اين دوران، ديگر نه مانند اواخر دوران بني اميه و نه همچون ده ساله ي اول دوران بني عباس و نه شبيه دوران پس از مرگ هارون که در هر يک، حکومت مسلط وقت، به نحوي تهديد مي شد؛ تهديدي جدي دستگاه خلافت را نمي لرزاند و خليفه را از جريان عميق و مستمر دعوت اهل بيت عليهم السلام غافل نمي ساخت.
در اين دوران، تنها چيزي که مي توانست مبارزه و حرکت فکري و سياسي اهل بيت عليهم السلام و ياران صديق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگي ناپذير و جهاد خطير آن بزرگواران بود و توسل به شيوه ي الهي «تقيه» و بدين ترتيب است که عظمت حيرت آور و دهشت انگيز جهاد حضرت موسي بن جعفر عليه السلام آشکار مي گردد.
بايد عرض کنم که کاوشگران تاريخ اسلام، آنگاه که به فحص و شرح زندگي امام موسي بن جعفر عليهما السلام پرداخته اند، سهم شايسته اي از توجه و تفطن را که بايد به حادثه ي عظيم و بي نظير «حبس طويل المدّة» اين امام هُمام اختصاص مي يافت، بدان اختصاص نداده و در نتيجه از جهاد خطير آن بزرگوار غافل مانده اند.
خط جهاد مستمر، ارتباط حوادث گوناگون با يکديگر
در زندگينامه ي آن امام عالي مقام، سخن از حوادث گوناگون و بي ارتباط با يکديگر و تأکيد بر مقام علمي و معنوي و قدسي آن سلاله ي پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم و نقل قضاياي خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمي و کلامي و امثال آن، بدون توجه به خط جهاد مستمري که همه ي عمر سي و پنج ساله ي امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام مي ماند. تشريح و تبيين اين خط است که همه ي اجزاي اين زندگي پر فيض را به يکديگر مرتبط مي سازد و تصويري واضح و متکامل و جهت دار که در آن هر پديده اي و هر حادثه اي و هر حرکتي، داراي معنايي است، ارايه مي کند.
چرا حضرت امام صادق عليه السلام به «مفضّل » مي فرمايد: امر امامت اين جوانک را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به «عبدالرحمن بن حجاج» به جاي تصريح به کنايه مي گويد: زره برتن او راست آمده است؟ و به ياران نزديک چون «صفوان جمّال» او را به علامت و نشانه معرفي مي کند؟ و چرا بالاخره در وصيت نامه ي خود، نام فرزندش را به عنوان وصي پس از نام چهار تن ديگر مي آورد که نخستين آنان «منصور عباسي» و سپس حاکم مدينه و سپس نام دو زن است؛ چنان که پس از ارتحال آن حضرت، جمعي از بزرگان شيعه نمي دانند جانشين آن بزرگوار، همين جوان بيست ساله است؟ چرا در گفتگو با هارون که به او خطاب مي کند: «خليفتان يجبي اليهما الخراج»، زبان به سخن نرم و انکار آميز مي گشايد؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهد نافذالکلمه اي به نام «حسن بن عبدالله» سخن را به معرفت امام مي کشاند و آنگاه خود را امام مفترض الطّاعة، يعني صاحب مقامي که آن روز خليفه ي عباسي در آن متمکن بود، معرفي مي کند؟
چرا به «علي بن يقطين» که صاحب منصب بلند پايه ي دستگاه هارون و از شيفتگان امام است، عملي تقيه آميز را فرمان مي دهد؛ اما «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت مي کند و او را به قطع رابطه با خليفه فرا مي خواند؟ چگونه و با چه وسيله اي آن همه پيوند و رابطه در قلمرو گسترده ي اسلام، ميان دوستان و ياران خود پديد مي آورد و شبکه اي که تا چين گسترده است، مي سازد؟
چرا «منصور» و «مهدي» و «هارون» و «هادي»، هر کدام در برهه اي از دوران خود، کمر به قتل و حبس و تبعيد او مي بندند؟ و چرا چنان که از برخي روايات دانسته مي شود، آن حضرت در برهه اي از دوران سي و پنج ساله، در اختفا به سر برده و در قراي شام يا مناطقي از طبرستان حضور يافته و از سوي خليفه ي وقت، مورد تعقيب قرار گرفته و به ياران خود سفارش کرده که اگر خليفه درباره ي من از شما پرسيد، بگوييد او را نمي شناسيم و نمي دانيم کجاست؟
چرا هارون در سفر حجي، آن حضرت را در حدّ اعلي تجليل مي کند و در سفر ديگري دستور حبس و تبعيد او را مي دهد و چرا آن حضرت در اوايل خلافت هارون که وي روش ملايمت و گذشت در پيش گرفته و علويان را از حبس ها آزاد کرده بود، تعريفي از فدک مي کند که بر همه ي کشور وسيع اسلامي منطبق است؛ تا آن جا که خليفه به آن حضرت به تعرض مي گويد: پس برخيز و درجاي من بنشين؟ و چرا رفتار همان خليفه ي ملايم، پس از چند سال، چندان خشن مي شود که آن حضرت را به زنداني سخت مي افکند و پس از سال ها حبس، حتّي تحمل وجود زنداني او را نيز برخود دشوار مي يابد و او را جنايتکارانه مسموم و شهيد مي کند؟
اين ها و صدها حادثه ي توجه برانگيز و پرمعني و در عين حال ظاهراً بي ارتباط و گاه متناقض با يکديگر در زندگي موسي بن جعفر عليه السلام هنگامي معني مي شود و ربط مي يابد که ما آن رشته ي مستمري را که از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظه ي شهادتش ادامه داشته، مشاهده کنيم. اين رشته، همان خط جهاد و مبارزه ي ائمه عليهم السلام است که در تمام دوران دويست و پنجاه ساله در شکل هاي گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبيين اسلام ناب و تفسير صحيح قرآن و ارايه ي تصويري روشن از معرفت اسلامي است و ثانياً، تبيين مسأله ي امامت و حاکميت سياسي در جامعه ي اسلامي و ثالثاً، تلاش و کوشش براي تشکيل آن جامعه و تحقق بخشيدن به هدف پيامبر معظّم اسلام صلي الله عليه و اله وسلم و همه ي پيامبران؛ يعني اقامه ي قسط و عدل و زدودن اندادالله از صحنه ي حکومت و سپردن زمام اداره ي زندگي به خلفاءالله و بندگان صالح خداوند.
امام موسي بن جعفر عليه السلام نيز همه ي زندگي خود را وقف اين جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعليم و فقه و حديث وتقيه و تربيتش در اين جهت بود. البتّه، زمان او و ويژگي هاي خود را داشت؛ پس جهاد او نيز به تناسب زمان مختصاتي مي يافت؛ عيناً مانند ديگر ائمه ي هشتگانه، از زمان امام سجاد عليه السلام تا امام عسکري عليه السلام که هر يک يا هر چند نفر، مختصاتي در زمان و به تبع آن، در جهادِ خود داشتند و مجموعاً زندگي آنان، دوره ي چهارم از زندگي دويست و پنجاه ساله را تشکيل مي دهد که خود نيز به مرحله هايي تقسيم مي گردد.
جاي آن است که اين بحث اساسي، از اين ديدگاه مورد توجه فضلا و محققان قرار گيرد و در آيينه ي اين دوران پر شکوه و اين مجاهدت بي نظير، راه کمال مسلمين و مخصوصاً پيروان و دوستداران اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و اله وسلم آشکار گردد.(1)
پينوشت:
1- حديث ولايت، ج 2، صص 231-234.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید