نگاهی کوتاه به زندگانی امام رضا (ع)
امام علی بن موسی الرضا علیه السلام بنا به نقل کلینی و شیخ مفید در یازدهم ذیقعده سال 148 هـ ق در مدینه منوره تولد یافت. پدرش موسی بن جعفرعلیه السلام و مادرش نجمه خاتون بود. گویند نجمه رادرآغاز تکتم مینامیدند و پس از ولادت امام رضا او را طاهره لقب دادند. شیخ مفید و کلینی از هشام بن احمد نقل کردهاند که گفت:
کنیه امام هشتم، ابوالحسن میباشد و آن حضرت را ابوالحسن الثانی میگویند. مشهورترین لقب او رضا و القاب و عناوین دیگری نیز مانند صابر، فاضل، وفی، رضی و... برای آن حضرت نقل شده است. بزنطی گوید امام جواد میفرمود حق تعالی پدرم را به «رضا» مسمی گردانید برای این که او پسندیده خدا بود در آسمان و پسندیده رسول و ائمه اطهار بود در زمین و همه از او خشنود بودند و او را برای امامت پسندیدند.
بزنطی در ادامه میگوید: عرض کردم مگر همه پدران شما پسندیده خدا و رسول و امامان نبودهاند. فرمود بلی. گفتم: پس چرا فقط او را در میان آنها به این نام ملقب گردانیدند؟ فرمود: برای این که از او دوست و دشمن هر دو راضی بودند و اتفاق دوست و دشمن بر خشنودی، مخصوص آن حضرت بود، بدین جهت او را بدین اسم مخصوص گردانیدند.
امام به کسی گفته میشود که ریاست و رهبری جامعه اسلامی را از جهات سه گانه: حکومت، بیان معارف و احکام دینی و رهبری و ارشاد حیات معنوی مردم را به عهده میگیرد. و در عقیده شیعه، چنین کسی باید از جانب خدا تعیین و به مردم ابلاغ شود.
حضرت دوران کودکی و جوانی را در مدینه طیبه که مهبط وحی بود در خدمت پدر بزرگوارش سپری کرد و مستقیماً تحت تعلیم و تربیت امام هفتم قرار گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربیتی را که حضرت کاظم از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت. حدود 35 سال در سایه پدر زیست و از خرمن فیضش خوشهها چید. در این مدت، استعداد خدادادی خود را برای پذیرش مقام امامت که منصب الهی است به ظهور رسانید و پدرش نیز در دوران حیات خود مکرر بدین مطلب اشاره کرد و از بین تمام فرزندان خویش او را به فرمان الهی برای جانشینی خود معرفی کرد. دانشمند لبنانی، احمد مغنیه، در خصوص این دوران از زندگانی امام رضا چنین مینویسد:
امام هشتم 35 سال در حیات پدر بزرگوارش زندگانی کرد که قسمت اعظم آن در دوره هارون الرشید بود و پدرش در حبس هارون بود. گاهی در زندان بغداد و گاهی در زندان بصره عمر مبارکش میگذشت. امام رضا این ظلمها را میدید و سر بر زانو غم نهاده و نمیتوانست به کسی اظهار دارد. روزگارامامرضا بسیار شبیه به روزگار پدران او بود که یک سر آن به علی بن ابیطالب و طرف دیگرش متصل به ائمه اطهارعلیهم السلام بود.
امامت ثامن الحجج علیه السلام
امام به کسی گفته میشود که ریاست و رهبری جامعه اسلامی را از جهات سه گانه: حکومت، بیان معارف و احکام دینی و رهبری و ارشاد حیات معنوی مردم را به عهده میگیرد. و در عقیده شیعه، چنین کسی باید از جانب خدا تعیین و به مردم ابلاغ شود.
امام رضا علیه السلام خود در حدیثی طولانی که کلینی آن را در کافی نقل کرده صفات و ویژگیهایی را برای امام بیان میکند و اشاره میکند که منصب امامت مانند مقام نبوت منشأ الهی دارد و امام نیز باید از جانب خداوند تعیین و به وسیله پیامبر یا امام قبلی به مردم معرفی شود. چنان که امام اول، امیرالمؤمنین علی علیه السلام مطابق آیه تبلیغ در غدیر خم به وسیله پیامبر اکرم به مردم معرفی و ابلاغ شد و امامان بعدی نیز علاوه بر این که نبی گرامی برابر احادیث موجود در کتب فریقین با مشخصات کامل تا امام دوازدهم نام برده است، هر امامی نیز امام بعد از خود را با نص صریح و قطعی معرفی میکرده است.
لا الهالا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی؛ لا اله الا الله دژ استوار من است، پس هر کس در این حصار وارد شود از عذابم محفوظ است.
امام چند قدمی حرکت کردند و سپس برگشت و فرمود: بشرطها و انا من شروطها، به شرطهای آن و من از جمله شرطهای آن هستم.
امام کاظم نیز در موارد متعددی به امامت حضرت رضا. س از خود تصریح فرموده بود، از جمله داوود رقی گوید: به موسی بن جعفر عرض کردم پدرم فدای تو باد، من به سن کهولت رسیدهام و میترسم پیش آمدی برایم روی دهد و دیگر شما را نبینم، لذا میخواهم مرا از امام بعد از خود خبر دهید. حضرت فرمود: پسرم علی امام بعد از من است.
نصربن قابوس میگوید: به حضرت ابی ابراهیم، موسی بن جعفرعلیه السلام عرض کردم که من از پدرت (امام صادق) پرسیدم که امام پس از شما کیست، شما را معرفی کرد و هنگامی که آن حضرت رحلت فرمود، مردم پراکنده شدند ولی من و یارانم به شما معتقد شدیم، شما نیز امام پس از خود را به من معرفی فرمایید. امام کاظم علیه السلام. فرمود: فلانی. (امام رضا را نام برد)
در عین حال با همه این نصوصی که به امامت حضرت رضا علیه السلام تصریح دارد، پارهای از شیعیان و حتی نواب امام کاظم بعد از شهادت حضرت، از پذیرش امامت امام رضا علیه السلام استنکاف کردند و به اصطلاح در امام کاظم علیه السلام توقف کردند و به «واقفیه» مشهور شدند. اینان میگفتند: امام موسی بن جعفر بدرود زندگی نگفته، بلکه مانند عیسی بن مریم به آسمان رفته است و مهدی موعود او است و به زودی باز میگردد و بعد از وی هیچ امامی وجود نخواهد داشت. به همین جهت امامت امام رضا و جانشینی آن حضرت را نپذیرفتند و متأسفانه اکثر اینان که چنین میگفتند از بزرگان شیعه بودند. نویسنده معروف، هاشم معروف الحسینی در این باره مینویسد:
بیشتر منابع تأکید دارند که آنهایی که در حضرت موسی بن جعفرعلیهماالسلام توقف کردند و به امامت امام رضا قائل نشدند (هفت امامیها) در شمار بزرگان و سرشناسان صحابه امام کاظم بودند که وفات آن حضرت را منکر شدند و مدعی شدند که او (امام هفتم) قائم آل محمد است و غیبتش از میان قوم خود مانند غیبت موسی بن عمران است.
یکی دیگر از نویسندگان درباره علت توقف آنان چنین مینویسد: امام موسی بن جعفر نمایندگانی داشت که سهم امام و مالیات اسلامی شیعیان را به نیابت از آن حضرت میگرفتند ودر فرصت مناسب به دست امام میرساندند و یا با اجازه او در موارد مجاز مصرف میکردند. آنگاه که امام کاظم علیه السلام در زندان هارون الرشید به شهادت رسید، نزد نمایندگانش اموال فراوانی گرد آمده بود تا جایی که نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار و نزد علی بن حمزه سی هزار دینار جمع شده بود و همین اموال موجبات لغزش و انحراف این نمایندگان را بهوجود آورد و سر انجام به خاطر تصاحب اموال، بر امامت موسی بن جعفر توقف و امامت حضرت رضا را انکار کردند و این دوستان فرصت طلب جریان انحرافی واقفیه را پیریزی کردند.
یونس بن عبدالرحمن که از شخصیتهای بزرگ شیعی بود و در صحنههای علمی و مبارزاتی در مکتب اهل بیت عصمت، گامهای بلنی را برداشته بود میگوید:
چون این حرکت انحرافی را مشاهده کردم و برای من حقیقت امر مبنی بر انحراف واقفیه و اثبات امامت علی بن موسیالرضا علیه السلام آشکار گردید، به افشاگری علیه این باند دنیاپرست زبان گشودم و مردم را از افتادن به دام انحراف واقفیه بر حذر داشتم و به صراط مستقیم امامت که در شخصیت با عظمت حضرت رضا علیه السلام تجلی یافته بود دعوت کردم. دو تن از رهبران جریان واقفیه، زیاد قندی و علی بن ابی حمزه، چون از موضع گیری من اطلاع پیدا کردند طی پیامی به من اظهار داشتند که اگر انگیزهات از مخالفت با ما ثروت است، ما تو را بی نیاز میکنیم و ده هزار دینار برای من ضمانت کردند، به شرط آن که از مخالفت با آنها دست بردارم و مردم را به امامت حضرت رضا دعوت نکنم. من به آن دو گفت: ما خود از امام صادق و امام باقر روایت کردهایم که فرمود:
اذا ظهرت البدع فعلی العالمان یظهر علمه، فان لم یفعل سلب نور الایمان: هر گاه بدعتها آشکار گردد، بر شخص دانشمند آگاه واجب است که علم ودانش (حقیقت) خود را آشکار سازد و در صورتی که چنین نکند نور ایمان از وی گرفته میشود.
تا کسی سه خصلت در او نباشد مؤمن نیست؛ سنتی از پروردگارش و سنتی از پیغمبرش و سنتی از امامش؛ پس سنتی که از پروردگارش باید داشته باشد راز پوشی است و سنتی که از پیغمبرش باید داشته باشد مدارا کردن با مردم است و سنتی که از امامش باید بیاموزد شکیبایی کردن در شدت و سختی است.
من هرگز جهاد و مبارزه با بدعت را رها نمیکنم. در نتیجه آن دو مرا ناسزا گفتند و آشکارا بنای دشمنی با من گذاشتند.
منصور بن یونس برزج یکی دیگر از کسانی بود که دنیادوستی و حب مال او را از مسیر حقیقت منحرف ساخت. نزد او به عنوان نماینده امام کاظم علیه السلام اموال فراوانی جمع شده بود. و چون امام هفتم به شهادت رسید، اموال را به جانشین آن حضرت، امام رضا علیه السلام تحویل نداد و مقدار قابل توجهی از سهم مبارک امام را تصاحب کرد. خود همین منصور بن یونس میگوید:
روزی خدمت امام کاظم علیه السلام رسیدم، حضرت به من فرمود: ای منصور! آیا می دانی میخواهم چه مطلب جدیدی را برای تو بگویم؟
عرض کردم. نه آقا نمیدانم.
فرمود: فرزندم علی را وصی و جانشین بعد از خود قرار دادهام. پس به نزد او برو و این جانشینی را به او تبریک بگو و نیز به او برسان که این کار به دستور من است. منصور بن یونس بر طبق دستور امام کاظم علیهالسلام نزد حضرت رضا علیه السلام رفت و وصایت و خلافت آن حضرت را به وی تبریک گفت و در واقع با او بیعت کرد. ولی همین منصور برزج از کسانی بود که بعد از شهادت موسی بن جعفرعلیه السلام به خاطر تصاحب اموال فراوانی که نزد او جمع گردیده بود بیعت شکنی کرد و امامت امام رضا علیه السلام را منکر شد.
طبرسی نیز سبب توقف و انکار فوت امام کاظم علیه السلام را از سوی واقفیه چنین مینویسد: سبب ظاهری این اشکال تراشیها طمع در اموال و امانتهایی بود که در زمان زندانی بودن امام کاظم علیهالسلام پیش بعضی از اصحاب آن حضرت جمع شده بود. این موضوع، آنان را به انکار وفات آن حضرت و ادعای زنده بودن او و انکار جانشینی برای وی و انکار نص در این رابطه واداشت.
خود حضرت رضا علیه السلام در خصوص ابن سراج که یکی از همین جماعت واقفیه بود، میفرماید: اما ابن سراج آنچه باعث مخالفتش با ما و خروجش از اطاعت حق گردید، این بود که به مال فراوانی از پدرم که نزد او بود تجاوز کرده و در حیات او آن ثروت را خورد... به جانم سوگند، تعلل ورزیدن ابن سراج هیچ دلیلی جز خوردن آن ثروت فراوان نداشت.
و در مورد ابن حمزه، فرمود: او دچار تأویل شد که به درستی نشناخته بود و دانشش را نداشت. با این حال تأویل خود را به مردم القاء کرد و بر سر آن لجاجت کرد.
امام رضا علیه السلام چندین بار با اینان مناظره کرد، تعدادی از آنها از ایده باطل خود دست برداشتند و گروهی چون ابن حمزه بطائنی، زیاد قندی، ابن سراج و دیگران نسبت به آن اصرار ورزیدند و امام ایشان را لعنت کرد. کشی در رجال خود بعضی از این مناظرات را نقل کرده است.
پذیرش امامت حضرت رضا علیه السلام از جانب احمد بن موسی علیه السلام
یکی از برادران بلند مقام حضرت رضا علیه السلام، احمدبن موسی علیه السلام است (معروف به شاه چراغ مرقد شریفش در شیراز میباشد) این شخصیت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتی پس از شایع شدن شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) در مدینه، جمعی در مدینه به عنوان پذیرش امامت او به در خانه (ام احمد) آمدند، و همراه «احمد بن موسی (علیه السلام)» به مسجد رفتند، از آنجا که «احمد بن موسی» دارای کرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصور میکردند، امام بعد از امام کاظم علیه السلام اوست، با او به عنوان امام بیعت کردند، او از مردم بیعت گرفت و سپس بالای منبر رفت و خطبهای در نهایت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود: «ای مردم! شما همه با من بیعت کردید، ولی بدانید من با برادرم «علی بن موسی (علیه السلام)» بیعت کردهام، او امام و جانشین پدرم میباشد، او ولی خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است که هر چه او به ما امر میکند، اطاعت کنیم.»
حضرت علیه السلام در پاسخ مردی که به وی گفت بود «به خدا سوگند، تو بهترین مردمانی» فرمود: قسم نخور! هر کس از من متقیتر باشد و خداوند را از من بهتر بندگی نماید از من بهتر است.
همه حاضران سخن احمد بن موسی (علیه السلام) را پذیرفتند، و دسته جمعی از مسجد بیرون آمده در حالی که احمد بن موسی (علیه السلام) در پیشاپیش آنها بود، با هم به در خانه حضرت رضا علیه السلام رفتند و با آن حضرت بیعت کردند، امام رضا علیهالسلام برای احمدبن موسیعلیه السلام، دعا کرد، و احمد بن موسی (علیه السلام) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان که حضرت رضا علیه السلام به سوی خراسان حرکت نمود.
احمد بن موسی (علیه السلام) در عصر خلافت مأمون عباسی، همواره جماعتی از مدینه به قصد زیارت برادرش حضرت رضا علیه السلام، از طریق فارس به سوی خراسان حرکت نمودند، هنگامی که «قتلغ خان» استاندار و نماینده مأمون در شیراز از ورود او به سوی شیراز، مطلع شد (با توجه به این که سیاست مأمون نسبت به امام رضا علیه السلام و امامزادگان، تغییر کرده بود) سپاهی به سوی او فرستاد، و در هشت فرسخی شیراز در محلی به نام «خان زینان» سر راه احمد بن موسی (علیه السلام) را گرفتند، بین حضرت احمد و همراهانش با سپاه قتلغ خان، جنگ واقع شد، در این میان یکی از یاران قتلغ خان فریاد زد: «اگر شما قصد دیدار حضرت رضا علیه السلام را دارید او از دنیا رفت». وقتی که یاران احمد بن موسی (علیه السلام) چنین شنیدند از اطراف او پراکنده شدند، دشمنان آنها را تعقیب کرده و در شیراز در همانجا که اکنون محل مرقد شریف احمد بن موسی (علیه السلام) است، او و عدهای از همراهانش را به شهادت رساندند.
به این ترتیب این امامزاده وارسته و بزرگ با کمال خلوص مردم را به پذیرفتن امامت برادرش حضرت رضا علیه السلام فراخواند، و خود و همراهانش در راه دیدار برادر، به شهادت رسیدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهای گسترش تشیع و محبت اهل بیت علیهم السلام را در دلهای ایرانیان آن عصر، و اعصار دیگر پاشید.
امام رضا علیه السلام در مدینه، پس از امامت
مدت امامت حضرت رضا علیه السلام حدود 20 سال طول کشید، که 17 سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.
امام رضا علیه السلام در مدینه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگی امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع کرد، و به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جدش امام صادق علیه السلام پرداخت و در این راستا گامهای بزرگ و استواری برداشت.
موقعیت امام رضا علیه السلام در مدینه، همه علما و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی حجاز را تحت الشعاع خود ساخت، مردم آن بزرگوار را در همه شؤون مادی و معنوی، مرجع و پناه خود میدانستند، و نور وجود او چون خورشیدی بر قلبها میتابید، و تاریکیها را از نظرات گوناگون روشن میساخت.
آن حضرت برای رفع مشکلات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مردم، در همه امور دخالت میکرد، و در متن جامعه قرار داشت، و در امور و مسائل مختلف اجتماعی هرگز لحظهای بیتفاوت نزیست، به ویژه در دو بعد فرهنگی و سیاسی، تلاش فراوان داشت، آن بزرگوار در گفتگویی با مأمون در خراسان فرمود:
و ما زادنی هذا الامر الذی دخلت فیه، فی النعمة عندی شیئاً و لقد کنت بالمدینة و کتابی ینفذ فی المشرق و المغرب، و لقد کنت ارکب حماری، و امرّ سکک المدینه، و ما بها اعزّمنّی، و ما کان بها احد یسألنی حاجة یمکننی قضاؤها له الاّ قضیتها له:
«این که من در اینجا (خراسان) به عنوان ولی عهد، شدهام از نظر من هیچگونه بر موقعیت من افزوده نشده است، من در مدینه در موقعیتی بودم که نامهام به مشرق و مغرب میرفت (دست خطم را در همه جا میخواندند) بر مرکب خود سوار میشدم، و در راههای مدینه عبور میکردم، هیچ کس در آنجا عزیزتر از من نبود، و هر کسی حاجتی داشت و آن را از من میطلبید، تا حد توان نیازهای نیازمندان را تأمین میکردم.»
موضعگیری امام رضا علیه السلام در برابر هارون
پس از شهادت امام کاظم علیه السلام که در سال 183 هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا علیه السلام شروع شد، و با توجه به این که هارون (پنجمین خلیفه عباسی) در سال 193 از دنیا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا علیه السلام معاصر این زمان بود.
موضعگیری امام رضا علیه السلام در برابر هارون، مانند موضعگیری پدر بزرگوارش امام کاظم علیه السلام بود، و از این موضع، کوچکترین عقب نشینی نکرد، در همین عصر، امامت خود را آشکار نمود، و این خود اعلان آشکار بر ضدّ حکومت هارون بود، امام رضا علیه السلام هرگز حکومت هارون را تأیید نکرد، و چنانکه قبلاً ذکر شد، هرگونه کمک به دولت عباسیان را، تحریم نمود و صریحاً فرمود «کمک به آنها و کارمند شدن در ادارات آنها، و کوشش برای تأمین نیازهای آنها معادل کفر است، و توجه عمدی به آنها از گناهان کبیرهای است که نتیجهاش عذاب آتش دوزخ است.» برای این که موضعگیری حضرت رضا علیه السلام را در برابر هارون به روشنی دریابیم، نظر شما را به روایات زیر جلب میکنم:
1- صفوان بن یحیی میگوید: پس از شهادت امام کاظم علیه السلام، حضرت رضا علیه السلام درباره امامت خود صریحاً سخن گفت، ما از آشکار شدن این امر، بر جان حضرت ترسیدیم (که مبادا هارون به او آسیب برساند) شخصی به امام رضا علیه السلام عرض کرد: «شما امر بسیار مهمی را آشکار نمودید، و ما ترس آن داریم که از ناحیه این طاغوت (هارون) به شما گزندی برسد.»
امام رضا علیه السلام فرمود: «او (هارون) هرچه میخواهد تلاش کند ولی بر من راهی ندارد».
2 - محمد بن سنان یکی از دوستان حضرت رضا علیه السلام میگوید: «به آن حضرت عرض کردم، شما بعد از پدرتان، امامت خود را آشکار ساختید با این که از شمشیر هارون خون میچکد؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود: سخنی از رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا بر این کار جرأت داد، آنجا که فرمود: «اگر ابوجهل از سر من یک لاخه مو بگیرد، گواهی دهید که من پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیستم.»
و انا اقول لکمان اخذ هارون من راسی شعرة فاشهدوا انی لست بامام: «اگر هارون از سر من یک لاخه مو بگیرد، گواهی دهید که من امام نیستم.»
3 - در مورد دیگر آمده: علی بن ابی حمزه به امام رضا علیه السلام عرض کرد: «از این که امامت خود را آشکار نمودهای از دستگاه هارون نمیترسی؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود: «اگر بترسم، آنها را یاری کردهام.» ابولهب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را تهدید کرد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به او فرمود: «اگر از ناحیه تو خراشی به من برسد من دروغگو هستم.»... من نیز به شما می گویم: اگر از ناحیه هارون خراشی به من برسد من دروغگو هستم.»
به این ترتیب حضرت رضا علیه السلام با کنایهای رساتر از تصریح، هارون را ابوجهل و ابولهب عصر خود خواند، و این مطلب را آشکار ساخت که ماجرای من و هارون مثل ماجرای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و ابوجهل و ابولهب است، ماجرای حق و باطل است که در هر عصری به شکلی آشکار میگردد.
4 - اباصلت هروی میگوید: روزی حضرت رضا علیه السلام (در مدینه) در خانهاش بود، فرستاده هارون نزد آن حضرت آمد و گفت: «امیرمومنان هارون شما را میخواهد، هم اکنون دعوت او را اجابت کن.»
حضرت رضا (علیه السلام) برخاست و به من فرمود: «هارون در چنین وقتی مرا نطلبیده مگر این که آسیبی به من برساند، ولی سوگند به خدا او نمیتواند به من آسیبی برساند، به خاطر کلماتی (دعاهایی) که جدّم رسول خدا صلی الله علیه وآله به من تعلیم نموده». (که به وسیله آن خودم را از گزند او حفظ میکنم).
اباصلب میگوید: همراه حضرت رضا علیه السلام نزد هارون رفتیم، ولی هنگامی که در روبروی هارون قرار گرفتیم، هارون گفت: «ای ابوالحسن، دستور دادهایم صد هزار درهم در اختیارت بگذارند، مبلغ نیاز اهل خانه و بستگانت را برای ما بنویس، اکنون اگر میخواهی به سوی بستگانت بازگرد.»
هنگامی که امام رضا از نزد هارون به سوی خانهاش بازگشت، هارون به پشت سر امام رضا علیه السلام
نگاه میکرد و گفت: «من تصمیمی داشتم ولی خداوند اراده دیگری داشت، و اراده خدا بهتر است.»
گفتگوی امام رضا علیه السلام با جاثلیق
جاثلیق که از علمای دین مسیح علیه السلام بود با متکلمین اسلامی به گفتگو و مناظره میپرداخت و میگفت: ما و شما همگی متفق بر نبوت عیسی علیه السلام مسیح و زنده بودن آن حضرت در آسمان هستیم ولی در نبوت پیغمبر اسلام بین ما و شما اختلاف است و همگی متفق هستیم که از دنیا رفته است. پس چه دلیلی دارید که آن حضرت پیامبر بوده است؟ متکلمین اسلامی متحیر ماندند. پس در محضر مقدس حضرت رضا علیه السلام و مأمون عباسی حاضر گردید و به حضرت عرض کرد، نظر شما درباره عیسی علیه السلام و کتاب او چیست؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: من اقرار به نبوت و کتاب عیسایی دارم که اقرار به نبوت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله) نموده و امت خویش را بشارت داده است و به عیسایی که اقرار به نبوت آن حضرت نکرده است کافر هستم.
سپس فرمود: ای نصرانی ما به عیسی علیه السلام که ایمان به محمد صلی الله علیه وآله داشت ایمان داریم ولی یک نقص داشت که نماز و روزه بسیار کم بجا میآورد.
جاثلیق گفت: به خدا قسم عیسی علیه السلام همواره صائم النهار و قائم اللیل بود.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: برای چه کسی به جا میآورد؟
جاثلیق ساکت شد. (زیرا آنها معتقد به خدایی عیسی علیه السلام بودند و اگر عیسی علیه السلام خدا بود برای چه کسی عبادت میکرد؟)
جاثلیق به حضرت عرض کرد: کسی که مرده را زنده کند و اکمه و ابرص (کور مادرزاد و پیسی) را شفا دهد مستحق عبادت است. حضرت فرمود: یسع نیز همین کارها را میکرد. بر روی آب راه میرفت و اکمه و ابرص را شفا میداد و حزقیل نیز 35 هزار نفر را پس از مرگ 60 ساله زنده نمود و قومی از بنی اسرائیل خارج از بلاد خویش شدند از ترس طاعون و مرگ و خداوند آن را هلاک کرد، و خداوند به پیامبری از پیامبرانش امر کرد که بر استخوانهای مرده آنها بعد از چندین سال بگذرد و آنها را صدا بزند و بگوید: به اذن خدا زنده شوید و آنها نیز زنده شدند. و قصه ابراهیم و پرندگان را در قرآن ذکر کرده است که: فصر هن الیک و داستان موسی علیه السلام را که واختار موسی ذکر نمود زیرا آنها میگفتند: لن نومن لک حتی نری الله جهرة پس سوخته شدند و بعداز آن موسی آنها را زنده نمود و قریش نیز از حضرت رسول خدا صلی الله علیه وآله درخواست نمودند که آنها را زنده کند. سپس فرمود: تورات و انجیل و قرآن و زبور این مطلب را مطرح نمودهاند و اگر باید هرکسی را که مرده زنده میکند خدا دانست، میبایست تمامی اینها را خدا پنداشت.
گوشههایی از صفات و ویژگیهای علی بن موسی(ع)
از امام موسی بن جعفرعلیه السلام روایت شده که به فرزندانش میفرمود: این برادر شما، علی، دانشمند آل محمد (ص) است. از او درباره دین خود بپرسید و آنچه را به شما میگوید حفظ کنید، که من بارها از پدرم جعفر بن محمد (علیه السلام) شنیدم که به من میفرمود: «دانشمند آل محمد از تو زاده میشود و نامش هم نام علی بن ابی طالب علیه السلام است و ای کاش من او را درک میکردم.»
ابراهیم بن عباس صولی گوید: هرگز ندیدم چیزی از امام رضا علیه السلام پرسیده شود و او پاسخش را نداند و در زمان و عصر او کسی را داناتر و آگاهتر از او نیافتم.
همو میگوید: هرگز ندیدم ابوالحسن علیه السلام کسی را با سخن خود ناراحت کند و هرگز سخن کسی را قطع نمیکرد. هیچ گاه - در صورت قدرت و توانایی - حاجت کسی را رد نمیکرد. هرگز پای خود را در برابر همنشینش نمیگشود و در نزد او بر جایی تکیه نمیداد. هرگز صدای آن حضرت به قهقه بلند نمیشد، بلکه خنده آن حضرت فقط تبسم بود.
حضرت علیه السلام همواره همراه غلامان بر سر یک سفره می نشست و میفرمود: هیچ کس را بر دیگری برتری نیست مگر به تقوا و اطاعت از خداوند. یکی از همراهان حضرت در سفر امام علیه السلام از مدینه به خراسان چنین میگوید:
با حضرت رضا علیه السلام در سفر خراسان همراه بودم. حضرت با تمام خدمتکاران و غلامان بر سفره واحدی می نشست. روزی به حضرت عرض کردم: فدایت شوم بهتر است سفره بندگان و خدمتکاران را جدا فرمائید. امام فرمود: ان الله تبارک و تعالی واحد و الام واحد و الاب واحد و الجزاء بالاعمال؛ خدای تبارک و تعالی- که خداوند همه ما است- یکی است و همه از یک پدر و مادر هستیم و کیفر و پاداش همه به واسطه اعمال است، پس جدایی در طعام چرا؟
حضرت علیه السلام در پاسخ مردی که به وی گفت بود «به خدا سوگند، تو بهترین مردمانی» فرمود: قسم نخور! هر کس از من متقیتر باشد و خداوند را از من بهتر بندگی نماید از من بهتر است.
سخنانی از امام رضا علیه السلام
قال الرضا علیه السلام لایکون المؤمن مؤمناً حتی یکون فیه ثلاث خصال: سنة من ربه و سنة من نبیة و سنة من ولیه؛ فاما السنة من ربه فکتمان السر، و اما السنة من نبیه فمداراة الناس و اما السنة من ولیه فالصبر فی البأساء و الضراء؛ تا کسی سه خصلت در او نباشد مؤمن نیست؛ سنتی از پروردگارش و سنتی از پیغمبرش و سنتی از ولی و امامش؛ پس سنتی که از پروردگارش باید داشته باشد راز پوشی است و سنتی که از پیغمبرش باید داشته باشد مدارا کردن با مردم است و سنتی که از امامش باید بیاموزد شکیبایی کردن در شدت و سختی است. (1)
لیست العبادة کثرة الصوم و الصلاة و انما العبادة فی التفکر فی الله؛ عبادت به زیادی نماز و روز نیست، همانا به زیادی تفکر در آثار خداوند است. (2)
دوست هر انسانی عقل اوست، و دشمن هر انسانی، نادانی اوست.
فضیل بن یسار از امام علیه السلام روایت کرده که گفت: ایمان برتر است از اسلام، و تقوا برتر است از ایمان، و یقین برتر است از تقوا و به بنی آدم چیزی بهتر و برتر از یقین عطا نشده است.
حدیث سلسلة الذهب
امام در حرکتش از مدینه به خراسان به شهر نیشابور رسید مردم زیادی به استقبال امام علیه السلام شتافتند و از امام درخواست کردند تا آنها را با حدیثی از پدران خود خشنود سازد. امام علیه السلام فرمود: پدرم از پدرش و او نیز از پدرش... تا علی علیه السلام و او از رسول خدا (ص) و رسول خدا (ص) نیز از خداوند متعال نقل فرمود که:
لااله الاالله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی؛ لااله الاالله دژ استوار من است، پس هر کس در این حصار وارد شود از عذابم محفوظ است.
امام چند قدمی حرکت کردند و سپس برگشت و فرمود: بشرطها و انا من شروطها، به شرطهای آن و من از جمله شرطهای آن هستم. (3)
مقصود امام علیه السلام از شرطها، اعتراف به این واقعیت است که حضرت رضا علیه السلام مانند پدرانشان از سوی خدا امام و حجت است و اطاعتش بر همه واجب است.
امام و امامت از دیدگاه امام رضا علیه السلام
عبدالعزیز بن مسلم گوید: موقعی که حضرت رضا علیه السلام تازه به مرو آمده بود من خدمت آن حضرت رسیدم و موضوع امامت را که مورد اختلاف بسیاری از مردم بوده و در پیرامون آن گفتگو میکردند به خدمتش عرض کردم. حضرت تبسم کرد و سپس فرمود: ای عبدالعزیز، مردم نفهمیدهاند و فریب خوردهاند؛ زیرا خداوند عزوجل پیغمبرش را قبض روح نفرمود تا دین را برایش کامل کرد و قرآن را ـ که بیان هر چیزی را از حلال و حرام و حدود و احکام و کلیه نیازمندیهای بشر در آن است ـ نازل فرمود و امامت را اکمال دین قرار داد و پیغمبر (ص) رحلت نفرمود تا برای امتش معالم دینشان را بیان فرمود و راهشان را، که راه حق است، روشن گردانید و علی علیه السلام را به پیشوایی منصوب فرمود و چیزی از احتیاجات امت را فرو گذار نکرد. در این صورت کسی که معتقد باشد خداوند عزوجل دینش را کامل نکرده است کتاب خدا را رد کرده است و آن که کتاب خدا را رد کند بدان کافر گشته است. آیا مردم قدر و منزلت امام را در میان امت میشناسند تا تعیین و انتخاب امام به اختیار آنان گذاشته شود؟ مقام امامت بسی بزرگتر و شأنش عظیمتر و مکانش عالیتر و عمقش ژرفتر از آن است که مردم با عقول خود بدان رسند، یا با آرای خود آن را درک کنند و یا به میل و اختیار خود امامی را انتخاب کنند؛ زیرا منصب امامت مقام شامخی است که خداوند عزوجل آن را پس از نبوت و خلت در مرحله سوم به حضرت ابراهیم علیه السلام اختصاص داد و فضیلتی است که او را بدان مشرف نمود و نامش را بلند گردانید، آنجا که میفرماید:
"انی جاعلک للناس اماما و قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین"(4)؛ من ترا برای مردم امام و پیشوا قرار دادم. ابراهیم گفت: از فرزندان من هم امام میشوند خداوند فرمود: عهد و پیمان من به ستمکاران نمیرسد (از فرزندان تو آنهایی که ستمکار باشند لایق امامت نیستند.)
پس این آیه تصدی مقام امامت را برای ستمکاران و ظالمان تا روز قیامت باطل نمود و آن را در میان برگزیدگان و پاکان نهاد. سپس خداوند ابراهیم را گرامی داشت و امامت را در اولاد پاک و برگزیده او قرار داد و فرمود:
"و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة کلاً جعلنا صالحین و جلعنا هم ائمة یهدون بأمرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلواة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین (5)؛ و اسحاق و سپس یعقوب را به او بخشیدیم و همه را صالح و شایسته نمودیم و آنها را امامانی قرار دادیم که به امر ما رهبری کنند و انجام کارهای نیک و همچنین خواندن نماز و دادن زکات را بدانها وحی کردیم و آنان را از پرستش کنندگان ما بودند.
بنابر این امامت همیشه در فرزندان (پاک و برگزیده) او بود تا این که خدای تعالی آن را به پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله ارث داد و فرمود:
"ان اولی الناس بابراهیم اتبعوا و هذا النبی و الذین آمنوا و الله ولی المؤمنین (6)؛ همانا سزاوارترین و نزدیکترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کرده و به این پیامبر ایمان آورده و از او پیروی کنند و خدا ولی مؤمنان است.
پس امامت مخصوص آن حضرت بود و او به دستور خدای تعالی آن را به عهده علی علیه السلام گذاشت و سپس در میان فرزندان برگزیده او که خداوند به آنان علم و ایمان داده است جاری گشت... .
سپس امام رضا فرمود: امامت زمام دین و مایه نظام مسلمین و موجب صلاح دنیا و عزت مؤمنان است. امامت ریشه نمو کننده اسلام و شاخه بلند آن است. امام حلال و حرام خدا را میداند و در اجرای حدود اهلی قیام میکند و از حریم دین دفاع میکند و مردم را با حکمت و پند و موعظه نیکو و برهان قاطع به راه پروردگار دعوت مینماید.
امام مانند خورشید طالع و درخشانی است که نورش گیتی را فرا گیرد و افقی است که دستها و دیدگان بدان نرسد. امام امین خدا در میان خلقش و حجت او است بر بندگانش و جانشین او است و مردم را به سوی خدا دعوت میکند. امام یگانه روزگار خویش است.
کسی با او همطراز نباشد و هیچ دانشمندی با او برابری نکنند... .
پس کیست که بتواند به مقام معرفت امام برسد و یا امکان اختیار و انتخاب امام را داشته باشد؟ آیا گمان میکنند که امام را در غیر خاندان رسالت میتوان پیدا کرد؟ به خدا که خودشان را گول زدهاند و بیهودهای را آرزو کردهاند و از نردبان لغزندهای بالا رفتهاند.
سپس امام علیه السلام به استناد به آیات قرآن کریم به این مطلب اشاره میکند که بعد از آن که پیامبر کسی را به عنوان امام معرفی کرد، طبق نص صریح قرآن، کسی را نرسد که با آن به مخالفت برخیزد. (7)
و ما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم.
علی بن موسی الرضا فرمود: ایمان بر چهار رکن استوار است: توکل بر خدا، رضا به قضاء الله، تسلیم امر و فرمان خدا و واگذاری کارها به خدا.
سپس فرمود بنده صالح گفت: افوض امر الی الله. وامی گذارم کارم را به خدا، پس خدای تعالی او را از مکر مکاران حفظ کرد.
1- کافی، باب المؤمن و علاماته، روایت 39.
2- بحارالانوار، ج 3، ص 261 روایت 11.
3- بحارالانوار، ج 3، ص 7 روایت 16.
4- بقره / 124.
5- انبیاء / 73 ـ 72.
6- آل عمران / 68.
7- احزاب / 36.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید