نيمه هاى شب بود كه عراق تك شيميايى كرد. نيروها خواب بودند ولى طبق معمول من بيدار بودم. فوراً حاج حبيب الله كريمى فرمانده را بيدار كردم.
ماسك ها را زديم و او به يك طرف رفت و من هم از طرف ديگر، تا تمام نيروها را بيدار كنيم.
وقتى بچه ها را بيدار كرديم حاجى به يك، پيرمردى رسيد كه در آن حال و هوا ماسك خود را گم كرده بود. فرمانده فوراً ماسك خودش را از صورت درآورد و به او داد و به دنبال بيدار كردن ديگر نيروها رفت.
در همين لحظه گلوله ديگرى كه آن هم شيميايى بود، بغل حاج حبيب منفجر شد. گاز امانش نداد ...
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید