گويا ايثار و فداكاري بر تمام جانش حاكم بود و حرف اول و آخر را او مي زد. مثلاً در جبهه به دوستانش مي گفت: شما كه زن و بچه داريد، به مرخصي برويد و من كه مجرد هستم،
نيازي به مرخصي ندارم. به همين علت، بسيار كم، به مرخصي آمد و اكثراً در جبهه ها بود. او به راستي عاشق و شيفته ي شهادت بود و هيچ چيزي عطش دروني او را خاموش نمي كرد جز شربت گواراي شهادت.
او مي گفت: دوست دارم شهيد خانواده ام شوم تا هم به فوز عظيم شهادت برسم و هم موجب افتخار خانواده ام باشم.
او شهيد اصغر منوري بود كه سرانجام بر اثر اصابت بمب هاي شيميايي دشمن بعثي به وصال حق رسيد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید